ذرهبین درشهر
#راز_فردوسی #وارثان_پر_سوم_سیمرغ #ایران؛ #خانه_سیمرغ تدوین :امراله مروتی @zarrhbin
#راز_فردوسی
#وارثان_پر_سوم_سیمرغ
#ایران؛ #خانه_سیمرغ
به خاطر داریددر وانفسای #کرونا که البته هنوز هم از بار آن کاسته نشده است؛ عده ای خائن و فرصت طلب با سواستفاده
از نگرانی و دلهره مردم؛ بازار کرونا هراسی را داغ کرده بودند و کاسبان کرونا با رد و بدل کردن شایعات و نشر اکاذیب در رسانه ها؛ توصیه های ضد و نقیض و بعضا خرافاتی نظیر معجزات روغن بنفشه و سماق و سیر و انواع ادعیه ساختگی ارائه میدادند و بنیاد تمام اینها بر تنها چیزی که استوار نبود و نیست؛ #خرد و #دانش و مبانی #علمی و #پزشکی است. برای انبساط خاطر شما مشترکان ارجمند هم که شده به اشتراک پستی متفاوت؛ آن هم از دل ادبیات حماسی و اسطوره ای ایرانیان که شاید بی ارتباط نباشد با #خرد و #دانش که این روزها بیش از هر زمان ارزش آن بر عوام و خواص خرافاتی آشکار شده است (اگر اهل بصیرت باشند)؛بپردازیم
👇👇👇
در شاهنامه ی فردوسی روایت عجیبی وجود دارد.
داستان از این قرار است که ؛
وقتی زال می خواست از سیمرغ خداحافظی کند و او را ترککند، #سیمرغ #سه_پَر از پَرهای خود را به زال می دهد و به او می گوید : "هر وقت در #تنگنا و #تیره_روزی قرار گرفتی پرها را به آتش بکش تا من ظاهر شوم و به #یاری ات بشتابم"
...سالها می گذرد؛ رودابه،همسرِ زال،#رستم را آبستن می شود و ناتوان از وضع حمل؛ در بستر مرگ می افتد. زال؛ هراسان اولین پر سیمرغ را به آتش میکشد؛ سیمرغ به یاری همسر و فرزندش می آید و از مرگ می رهاندشان.
زال در اواخر عمر و قبل از مرگش دو پر دیگر را به رستم می دهد تا در تنگنا آنها را به آتش بکشد.
...سالها می گذرد و رستم در جنگ با پهلوانی به نام اسفندیار دچار زخم های فراوان می شود و مستاصل از شکست او .رستم پر دوم را به آتش می کشد.
سیمرغ آشکار می گردد.رستم را #درمان می کند و راز شکست اسفندیار را بر ملا می نماید.رستم پیروز می شود.اما راز سر به مُهری که فردوسی قرنهاست آن را پنهان کرده اینجاست.فردوسی تکلیف #پر_سوم را مشخص نکرده است.در هیچ جای شاهنامه نشان وخبری از پر سوم نیست.سرنوشت پر سوم در پرده ی معماست.
حتی هنگامی که رستم در هفت خوان در نبرد دیو سیاه و سپید گرفتار می گردد و یا در رزم اول از سهراب شکست میخورد پر سوم را به آتش نمیکشد. یا هنگامی که در چاه شغاد نابرادر به تیرهای زهر گون گرفتار می آید، کشته می شود ولی پر سوم را به آتش نمیکشد.
چه چیز با ارزش تر از جانش است که #مرگ را می پذیرد ولی پر سوم را نگاه می دارد؟ چرا؟ رستم پر سوم را به چه کسی سپرده است؟ پر سوم باید به دست چه کسی برسد؟ و در چه زمانی به آتش کشیده شود؟
ادبیات اساطیری ایران شعله گاهِ دیرنده ای از اشارات و کنایه ها و نشانه های ژرف و رازآلود است.اشاراتی که خاستگاه اش همان تجسمِ آمال و آرزوهای ساکنان فلات ایران می باشد.فردوسی با هوشِ تاریخی و جامعه شناس اش #پیش_بینی روزهای #تیرگون میهنش را نموده بود.
او نیک می دانست گردش گردون بر ایرانیان روزهای هم دیسِ حاکمیتِ ضحاک را بازمی آورد؛
چو ضحاک شد بر جهان شهریار،
برو سالیان انجمن شد هزار.
نهان گشت آیین #فرزانگان،
پراگنده شد نام #دیوانگان.
#هنر #خوار شد جادویی ارجمند،
نهان #راستی آشکارا گزند.
ندانست جز کژی آموختن،
جز از کشتن و غارت و سوختن.
فردوسی در تعبیری عاشقانه و رازآلود صبح #امیدِ رهایی بخش از #تیره_بختی ایرانیان در هر دوره ای از این تاریخ را درصدف مکتومی قرار داده است.
باور اینکه هنوز راهی بر سعادت مندی ایرانیان وجود دارد.
تاریخ گواه این مدعاست.
#ایران؛#خانه ی_سیمرغ است و ما نوادگان رستم و زال ایم .#سومین_پر_سیمرغ را به آتش خواهیم کشید تا سیمرغ #خِرَد و #شادی و #سعادتمندی از پس این #ظلام_وحشت و #تیره_روزی بر فلات ایران لبخند بزند.
#ما_وارثان_پر_سوم_سیمرغ_ایم!!!!
@zarrhbin
هر چیز که #خوار آید
یک روز به #کار آید
✍روزی پیرمردی به همراه پسرش از دهی به ده دیگر در حرکت بود، مختصر آب و نانی برداشتند و راه افتادند. چندی نگذشته بود که در میانه راه نعلی را بر زمین دیدند. پیرمرد به پسر گفت که آن را بردارد که به کار خواهد آمد. اما پسر گفت که پدرجان تکه آهن شکسته و فرسوده به چه کار میآید، به زحمت برداشتن نمیارزد.
پدر دید که پسرش هنوز زندگی را خوب نفهمیده و نمیشناسد، خود خم شد و نعل را از زمین برداشت.
ساعاتی گذشت.
هوا گرم بود و جیره آب آنها هم تمام شده بود، کمکم پسرک که تشنه بود توان راه رفتن را از دست داد و در آن حال گفت: پدر اینجاها آب پیدا نمیشود؟ پیرمرد گفت چرا جلوتر چاه آبی هست. صبوری کن.
اما زمانی که دانست پسر بسیار تشنه است، دانه گیلاسی را روی زمین انداخت. پسر هم خم شد و آن را برداشت و خورد و این اتفاق بارها افتاد، تا به چاه آب رسیدند.
پدر آن زمان به حرف آمد و گفت: تو الان برای رفع این تشنگی بارها خم شدی و دانههای گیلاس را از زمین برداشتی، اما زمانی که به تو گفتم آن نعل را بردار، به کار میآید، به آن بیاعتنا بودی؛ چون آن را بیارزش میپنداشتی.
اما من آن را برداشتم، به نعلبندی فروختم و با فروش آن این گیلاسها را خریدم.
پس همیشه به یاد داشته باش،
هرچیز که خوار آید
یک روز به کار آید.
@zarrhbin🕊