eitaa logo
ذره‌بین درشهر
17.4هزار دنبال‌کننده
60.2هزار عکس
9.3هزار ویدیو
187 فایل
آیدی جهت هماهنگی درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
🔘 مرغ خوبم و بی توجهی من‼️ 🍃 در سال اول رشته ی ادبی یک داشتم. مرغ خوبی بود و هر روز می گذاشت. همان موقع خانواده ی بی سوادی در همسایگی ما زندگی می کردند که دختر و دامادشان در تهران بودند، آنها از من می خواستند برای دختر و دامادشان نامه بنویسم. نامه هایی هم که از تهران می آمد برای آنها می خواندم، در عوض به من مربای آلبالو می دادند. من هر روز تخم مرغ نیمرو می کردم و مربای آلبالو را هم روی آن می ریختم و می خوردم. وقتی ظهرها مادرم از محل کارش می آمد، برای من غذا درست می کرد. زمستانها آفتاب به اتاق ما نمی رسید، طرف روبروی اتاق ما، آن طرف گودالی آفتاب گیر بود من ومادرم می رفتیم کنار دیوار، روبروی آفتاب می نشستیم و به اصطلاح ناهار می خوردیم. ▫️ بارها دیدم انگشتان دست سفید می شد، از او می پرسیدم چرا انگشتان دستت سفید می شود؟ می گفت: نمی دانم؛ می گفت: انگشتانم سفید و سرد می شود. روزی فاطمه جان همسایه هم جلو آفتاب پهلوی من نشسته بود. من همین سئوال را از مادرم کردم. فاطمه جان گفت: مادرت گرسنه و است. پسرِ آمیرزا احمد پاپلی، اگر می خواهی انگشتان مادرت سفید نشود، گوشت بخر او بخورد، اگر او گوشت بخورد خوب می شود. حالا اگر گوشت نمی خری همین یک تخم مرغ که هر رور خودت می خوری به مادرت بده، آن زمان مادرم ۳۸ سال بیشتر نداشت، با آن همه کار نمی توانست گوشت بخرد، آن وقت کم خون می شد. 🍃 مادرم ۱۲ ساعت پای یک ماشین پارچه بافی در خانه یکی از اهالی محل می کرد. بیمه هم نبود، حقوقش آنقدر نبود که بتواند حداقل هفته ای دوبار گوشت بخورد. این این طور شده اند؛ را تا سر حد استثمار می کردند، تا آن ها پول دار می شدند، بعد هم می دادند که هر کس کار کند وضعش خوب می شود. قبرستان ها شهادت می دهند که چه تعداد آدم ها برای کار طاقت فرسا در چه سنی مرده اند تا عده ای وضعشان خوب شده است. ▫️در این حال و احوال من غرور و پُز خود را داشتم، در آن زمان حتی این را نداشتم که به همکلاسی ام بگویم من در این خانه خرابه زندگی می کنم، من شهامت این را نداشتم که در مقابل کاری که در گاراژ می کنم مزد بخواهم، شهامت این را نداشتم که تابستان ها در جایی دیگر به غیر از گاراژ کاری پیدا کنم که مزدی بدهند. آیا شهامت نداشتم یا می خواستم کنم؟ یا غرور و عقده های جوانی بود یا اصلا نمی دانستم که باید چه کار کنم؟ آخر بسیاری از اقوامم، دوستان و آشنایان فکر می کردند وضع ما خیلی است. عده ای می گفتند: آمیرزا احمد خیلی برایشان پول و پله گذاشته است. اگر مسئله ی ارث و میراث از همان ابتدا حل شده بود شاید یک چیزی بود. اگر دعوای بزرگترها نبود، این مختصر ارث و میراث تبدیل به اَحسن می شد و یک چیزی دست ما را می گرفت. 🍃اصلا فکر نمی کنم من هیچ وقت مغز اقتصادی نداشتم اصلا عقلم نمی رسید که باید در مقابل کار پول بگیرم. پدری نداشتم که در خانه بحث اقتصاد بکند، برادر و خواهر و شوهر خواهری نبود که بگوید نباید مجانی کار کرد باید در مقابل کار، پول گرفت، خانواده ای نداشتم که اعضایش در خانه بحث پول، خرید و فروش، اقتصاد، معامله، کلاه گذاشتن و برداشتن کنند تا من هم چیزی بیاموزم. در گاراژ، متوجه برخی جریانات اقتصادی می شدم ولی نمی دیدم، در مدرسه هم که بحث از همه چیز بود جز اقتصاد و پول. من همیشه فکر می کنم این مدرسه های ما، بچه ها را بار می آورند، البته حالا برخی از معلمها که تدریس خصوصی دارند و ماشاالله بحث پول را به داخل کلاس کشانده اند. ▫️ حالا من یک چیزهایی می نویسم که مادرم ناراحت نشود؛ مادرم ۸۴ ساله ام که پایش بسیار درد می کند در شهر یزد، یکه و تنها در خانه اش زندگی می کند بالاخره آخر عمری در خانه ی خودش، هر چند کوچک، زندگی می کند. 🍃 من و مادرم چند روزی سر خوردن تخم مرغ با هم بحث داشتیم، من می گفتم: تو تخم مرغ را بخور او می گفت: تخم مرغ خوبم نیست تو بخور. چند روزی تخم مرغ ها جمع شده بود. بالاخره مادر نیمرو درست کرد و گفت: بیا با هم بخوریم، البته بیشتر نیمرو را به من داد. مسئله این طور حل شد که مادرم هر دو روز یکبار دو تخم مرغ را نیمرو می کرد و با هم می خوردیم. فکر کنم سه چهارم نیمرو را به من می داد و بقیه را خودش می خورد. بالاخره است؛ الان هم وقتی به یزد می روم او هنوز نگران خورد و خوراک من است، چرا خوردی؟ چرا بد خوردی؟ اینها را نمی نویسم که شما بدانید من در ۱۶_۱۵ سالگی چه کردم، اینها را می نویسم که حواستان جمع باشد، مواظبِ باشید؛ بخصوص اگر از خانواده ی فقیر یا متوسط هستید، باید بیشتر به مادر، پدر و اقوامتان توجه کنید؛ پولشان است؛ در خانواده های فقیر و متوسط، اقوام باید مواظب هم باشند. 📚 شازده حمام/ دکتر پاپلی 📩 سمیّه خیرزاده اردکان @zarrhbin
🍃 اندیشه های ناب... 💠 سرطان فساد....‼️ ✅ وقتى سرطان بر عمال و يك سايه ودرآن كرد ديگر بايد دير يا زود در انتظار آن بود؛ مگراينكه نظام ادارى شود و به سرشت تبديل شود. @zarrhbin
، میرزا تقی خان🌷 (۱۲۶۸_۱۲۲۰ه.ق.) نخستین صدر اعظم ناصرالدین شاه ✅ فرزند کربلایی قربان، آشپز خانواده ی قائم مقام فراهانی بود. در هزاوه ی فراهان متولد شد دوره ی نوجوانی را در خانه ی قائم مقام در تهران سپری کرد و با توجه به مورد او قرار گرفت. ✅ در وارد دستگاه ولی عهد (ناصرالدین شاه) در شد. در تبریز همراه ولی عهد، برای ملاقات با به اوچ کلیسا در اعزام شد. اندکی بعد نیز به ریاست قشون آذربایجان منصوب شد و به مشهور گردید. ✅ فرستادن از سوی محمدشاه به ارزوم عثمانی برای حلِ میان دو کشور، که با امیرکبیر شد و کاردانی او را بیش از پیش ساخت. ✅ پس از محمد شاه، جانشین او ناصرالدین شاه، میرزا تقی خان را خود کرد و لقبِ به او داد. ✅ در مدت کوتاهی به در کشور دست زد؛ بسیاری از حاکمانِ را کرد و افراد شایسته ای به جای آنها گمارد. را منظم کرد؛ عقب افتاده را گرفت؛ شهرها و راه ها را کرد؛ نابجای درباریان را دیگر نپرداخت؛ اقتصاد و صنعت را تشویق و کرد؛ از بی جای شخصیتهای در امور و فتنه ی بابیّه را نیز با سید علی محمد باب، کرد و..... ✅ در زمینه ی نیز امیرکبیر را تاسیس کرد که که پس از افتتاح شد و منشاء بعدی کشور گردید. علاوه بر این، روزنامه ی را منتشر و چاپ خانه ای نیز تاسیس کرد؛ را براساسِ با کشورها . ✅ امیرکبیر با مخالفت عده ای از منفعت جو رو به رو شد. ناصرالدین شاه پس از سه سال او را و به کاشان کرد. چندی بعد مخالفانِ امیر، او را از شاه گرفتند و در کوتاه ترین مدت، حکم در اجرا کردند و با زدن ، به زندگی ۴۴ ساله ی این مرد بزرگ دادند. جسد او را به بردند و به خاک سپردند. ✅ از امیرکبیر باقی ماند که بعدها یکی از آنها همسر مظفرالدین شاه شد و محمدعلی شاه از او متولد گردید. ✅ با صدر اعظم ، معاصر بود از این رو پاره ای به او لقب بیسمارکِ داده اند. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.... 📚 فرهنگ نامه ی نام آوران (آشنایی با چهره های سرشناس ایران و جهان) 📩 سمیّه خیرزاده اردکان 🍃و این جمله را نیز یادگار از داشته باشیم که می فرمایند: ابتدا فکر می کردم که مملکت وزیر دانا می خواهد، بعد فکر کردم شاید شاه دانا می خواهد اما اکنون می فهمم می خواهد. @zarrhbin
🍃 اما کار و کاسبیِ یزد هم او را می طلبید. بالاخره حاجی آقا دل به دریا زد و خانه ای در یزد تهیه کرد و زن جدید را از تهران به یزد آورد. هر روز به طرق مختلف به حاج نورسته خانم می رسید ولی او باور نمی کرد. بالاخره همسایه ی روبروی خانه ی جدید حاجی آقا اتاقی را در طبقه ی دوم در اختیار نورسته خانم گذاشت. آن به آنجا می رفت و از پنجره بالای خانه روبرو شاهد رفت و آمد شوهرش بود. بالاخره او کرد که شوهرش زن گرفته است؛ 🍂 ولی هر روز پیراهن شوهرش را اتو می زد و او را تر و تمیز می کرد تا حاجی آقا به خانه ی آن زن برود. حاج نورسته خانم می خورد و گاه آهسته می ریخت ولی می کرد. هر کس برای او دلسوزی می کرد، می گفت: این حرفها است و مرد او از این کارها نمی کند. حاج نورسته خانم سعی می کرد با ، التماس، درخواست و خواهش از حاجی آقا و با نذر و نیاز این را حل کند. 🍃 حاجی آقا روز به روز وضع مالی اش بهتر می شد ولی از خانه رخت بربسته بود. حاج آقا هم حرص و جوش می خورد. او هم به طرق مختلف سعی می کرد خود را از گرفتاری ها، حرف و حدیث ها، پیغام و پس پیغام ها برهاند. حاجی آقا ورزشکار بود ولی سالها بود ورزش را کنار گذاشته بود. در مراسمی بنا به در زورخانه میدان دار شد. فشارهای روحی و عصبی زمینه ی سکته را آماده کرده بود، حاجی آقا در سن ۵۴ سالگی وسط گود زورخانه کرد و سرعت عمل حاجی آقا را از نجات داد. با هواپیمای به تهران و بیمارستان آمریکایی ها (ساسان بعدی) منتقل شد. 🍂 حاجی خانم باید هم را می خورد و هم حضور هوو را در بیمارستان تحمل می کرد. آن زن باید روزی یک بار از اتاق بیمارستان می رفت تا هوو بیاید و حاجی آقا را کند. حاجی آقا یافت ولی برای همیشه نصف بدنش شد، حرف زدن و خواندن و نوشتن را هم کرد. بعد از مدتی حاجی را به یزد آوردند؛ دیگر نمی توانست به طورِ از خانه بیرون برود. قرار شد زن جوان طلاقش را بگیرد و آزاد شود. 🍃 حاج نورسته خانم ترتیب همه ی کارها را داد. او بعد از ۲۵ سال شوهرش را می کرد. حالا این شوهر نیمه فلجِ بی زبان مالِ خودش بود. من زن نیستم تا احساسات زن ها را بفهمم. دختری، ندیده همسر مرد می شود و بعد از ازدواج به شوهرش می ورزد و همیشه چشمش به در خانه است که کی شوهرش به خانه می آید. حالا بعد از ۲۵ سال شوهرش را، شوهر فلج و بی زبانش را تمام و کمال در داشت. من حالِ این زن و هیچ زن دیگری را نمی فهمم. ولی می دانم که حاجی نورسته خانم حالا احساس می کند که مردش مالِ خودش است. 🍂 حاجی نورسته خانم به کارهای بیرون می رسید او باید با ده ها مرد سر و کله می زد و حساب و کتاب ها را راست و ریس می کرد. به بیمه ی کارگران، مالیات و مسائل دیگر می پرداخت. پاسخ شکایت کارگرانش را می داد. شوهرش را برای ادامه ی معالجه به می برد. دخترها را عروس کرد. خانه ی قدیمی را فروخت و خانه ی جدید بزرگی ساخت. شوهر را به مسافرت های خارج و داخل به فرانسه به مکه، سوریه، دبی و ..‌. برد. 🍃 آن مرد که بعد از سالهای سال خانه نشین شده بود کم کم تسلیمِ شد. برای هر کاری و هر چیزی شکر خدا را می گوید. اما حاجی آقا در دردون خانه در ذهن خودش برنامه ی مخصوصی را برای خودش طرح ریزی کرده است. سر موقع باید غذا بخورد، سر موقع باید نماز بخواند، حمام کند. اگر کوچک ترین تغییری در برنامه اش پیدا شود، اعتراض می کند. عملاً برنامه هایش در حد است. سی و چند سال است حاج نورسته خانم از شوهر فلجش که مثل یک خودخواه شده است نگهداری می کند. 🍂 در این مدت حاجی آقا چندین عمل جراحی ( عمل کیسه صفرا، چشم و.‌..) داشته است. حاجی آقا در سال ۱۳۸۷ تقریباً هشتاد و هفت سال سن دارد. هنوز می تواند با نصفه ی سالم بدنش روزی یک ساعتی راه برود. پاهایش درد می کند ولی هنوز بدنش را می کشد. یک چشمش شده است اما چشم دیگرش او را یاری می دهد. 🍃 دوستان قدیمش گاه گاه به دیدن او می آمدند یکی یکی می میرند حاجی آقا همیشه چشم به راه است تا آشنای قدیمی از در وارد شود و با او از قدیم از دوره ی ، از دوره ی جوانی صحبت کند. هر مصیبت یا خوشی که به او و خانواده اش وارد شود را شکر می کند. حاج نورسته خانم این مرد مریض را مثل بچه تر و خشک می کند. حالا حاجی نورسته خانم خودش مریض تر از حاج آقاست، او هم هفتاد و چند سال دارد و سالی چند بار در بخش مراقبت های ویژه (CCU) بستری می شود، اما خوشحال است که شوهر ۸۷ ساله معلولش مال خودش است. همین او را سر پا نگاه داشته، شوهرش مال خودش است. ، یعنی همین. 📚 شازده حمام، جلد ۱، دکتر محمدحسین پاپلی یزدی 📩 سمیّه خیرزاده اردکان @zarrhbin
💠 اَلسَلامُ عَلیک یا ابالحَسَن یا ....🌹 🔘 دستگيری امام هشتم عليهم السلام از زائران در راه مانده... 🍃 رضوان الله عليه نقل مي‌كند : يكی از خدمتگزاران حرم مطهر حضرت رضا عليه السلام گفت : در شبی كه نوبت خدمت من بود، در رواقی كه به دارالحفاظ معروف است، خوابيده بودم . 🍃 ناگاه در خواب ديدم كه درِ حرم مطهر باز شد خودِ حضرتِ از حرم بيرون آمدند و به من فرمودند: « برخيز و بگو مشعلي فروزان بالای گلدسته ببرند، زيرا جماعتی از به زيارت من می‌آيند و اكنون در اطرافِ "طرق" ( هشت كيلومتري مشهد ) بر اثر بارش برف راه را گم كرده‌اند برو به ميرزا شاه نقی متولی بگو مشعلها را روشن كند و با گروهي از خادمان جهت نجات و راهنمایی آنان حركت كنند .» 🍃 آن می‌گويد: از خواب پريدم و فوري از جا برخاستم و مسؤول خدام را از خواب بيدار كرده و ماجرا را برايش گفتم او نيز با شگفتی برخاست و با يكديگر بيرون آمديم در حالی كه برف به شدت مي باريد مشعلدار را خبر كرديم و او به سرعت مشعلی روی گلدسته روشن كرد آنگاه با عده‌ای از خدام حرم به خانه‌ي متولی رفتيم و ماجرا را برايش شرح داديم سپس با گروهی مشعلدار به طرف طرق حركت كرديم نزديك طرق به رسيديم . آنان در هواي سرد و برفی ميان بيابان گويي منتظر ما بودند . از چگونگي حالشان جويا شديم گفتند : ما به قصد زيارت حضرت رضا عليه السلام از بحرين بيرون آمديم امشب گرفتار برف و سرما شده و از راه خارج گشتيم و ديگر نمی‌توانستيم مسير حركت را تشخيص دهيم تا اينكه از شدت سرما دست و پای ما از كار افتاد و خود را آماده‌ی نموديم. 🍃 از مركب‌ها فرود آمديم و همه يك جا جمع شديم . فرش‌هايمان را روي خود انداختم و شروع به گريستن كرديم و به متوسل شديم . در ميان مسافران مردی صالح و اهل علم بود . همين كه چشمش به خواب رفت، حضرت رضا عليه السلام را در خواب زيارت نمود ،كه به او فرمود : 🍃 « برخيز ! كه دستور داده‌ام چراغ‌ها را بالای مناره‌ها روشن كنند. شما به طرف چراغ‌ها حركت كنيد .» همه برخاستيم و به طرف چراغ‌ها حركت كرديم كه ناگاه شما را ديديم .» 📚 دارالسلام ✍ {رحمة الله‌ علیه} 🌸 🍃 🎉 @zarrhbin
ذره‌بین درشهر
✔️از متانول به هیچ عنوان استفاده نکنید 🔺‌الکل صنعتی بدلیل داشتن متانول نباید جهت پاک کردن دست‌ها اس
❌❌❌❌ 👈 الکلهایی که بوی می‌دهند؛ متاسفانه در این روزها عده‌ای از افراد سودجو ، بی‌وجدان و از خدا بی‌خبر، الکلهای صنعتی را با چند قطره وایتکس بی‌رنگ می‌کنند و به جای الکل اتانول می‌فروشند... حتما اگر الکل خریدید اول امتحان کنید؛ یک پنبه را آغشته کنید و آتش بزنید، اگر شعله آبی بود است و مشکلی ندارد. ولی اگر شعله زرد یا سبز بود است و احتمال مصمومیت دارد حتی در تماس با پوست، بخصوص در کودکان. ✅ لطفا دقت کنید. @zarrhbin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مغازه ‌دار پاکستانی با دستمال گردن !!! دمش گرم عقلش کار کرد👌 تو اين موقعيت ها حفظ آرامش ميتونه خودمون يا سايرين رو از نجات بده... @zarrhbin
ذره‌بین درشهر
#راز_فردوسی #وارثان_پر_سوم_سیمرغ #ایران؛ #خانه_سیمرغ تدوین :امراله مروتی @zarrhbin
؛ به خاطر داریددر وانفسای که البته هنوز هم از بار آن کاسته نشده است؛ عده ای خائن و فرصت طلب با سواستفاده از نگرانی و دلهره مردم؛ بازار کرونا هراسی را داغ کرده بودند و کاسبان کرونا با رد و بدل کردن شایعات و نشر اکاذیب در رسانه ها؛ توصیه های ضد و نقیض و بعضا خرافاتی نظیر معجزات روغن بنفشه و سماق و سیر و انواع ادعیه ساختگی ارائه می‌دادند و بنیاد تمام اینها بر تنها چیزی که استوار نبود و نیست؛ و و مبانی و است. برای انبساط خاطر شما مشترکان ارجمند هم که شده به اشتراک پستی متفاوت؛ آن هم از دل ادبیات حماسی و اسطوره ای ایرانیان که شاید بی ارتباط نباشد با و که این روزها بیش از هر زمان ارزش آن بر عوام و خواص خرافاتی آشکار شده است (اگر اهل بصیرت باشند)؛بپردازیم 👇👇👇 در شاهنامه ی فردوسی روایت عجیبی وجود دارد. داستان از این قرار است که ؛ وقتی زال می خواست از سیمرغ خداحافظی کند و او را ترک‌کند، از پَرهای خود را به زال می دهد و به او می گوید : "هر وقت در و قرار گرفتی پرها را به آتش بکش تا‌ من ظاهر شوم و به ات بشتابم" ...سالها می گذرد؛ رودابه،همسرِ زال، را آبستن می شود و ناتوان از وضع حمل؛ در بستر مرگ می افتد. زال؛ هراسان اولین پر سیمرغ را به آتش میکشد؛ سیمرغ به یاری همسر و فرزندش می آید و از مرگ می رهاندشان. زال در اواخر عمر و قبل از مرگش دو پر دیگر را به رستم‌ می دهد تا در تنگنا آنها را به آتش بکشد. ...سالها می گذرد و رستم در جنگ با پهلوانی به نام اسفندیار دچار زخم های فراوان می شود و مستاصل از شکست او .رستم پر دوم را به آتش می کشد. سیمرغ آشکار می گردد.رستم را می کند و راز شکست اسفندیار را بر ملا می نماید.رستم پیروز می شود.اما راز سر به مُهری که فردوسی قرنهاست آن را پنهان کرده اینجاست.فردوسی تکلیف را مشخص نکرده است.در هیچ جای شاهنامه نشان وخبری از پر سوم نیست.سرنوشت پر سوم در پرده ی معماست. حتی هنگامی که رستم در هفت خوان در نبرد دیو سیاه و سپید گرفتار می گردد و یا در رزم اول از سهراب شکست میخورد پر سوم را به آتش نمیکشد. یا هنگامی که در چاه شغاد نابرادر به تیرهای زهر گون گرفتار می آید، کشته می شود ولی پر سوم را به آتش نمیکشد. چه چیز با ارزش تر از جانش است که را می پذیرد ولی پر سوم را نگاه می دارد؟ چرا؟ رستم پر سوم را به چه کسی سپرده است؟ پر سوم باید به دست چه کسی برسد؟ و در چه زمانی به آتش کشیده شود؟ ادبیات اساطیری ایران شعله گاهِ دیرنده ای از اشارات و کنایه ها و نشانه های ژرف و رازآلود است.اشاراتی که خاستگاه اش همان تجسمِ آمال و آرزوهای ساکنان فلات ایران می باشد.فردوسی با هوشِ تاریخی و جامعه شناس اش روزهای میهنش را نموده بود. او نیک می دانست گردش گردون بر ایرانیان روزهای هم دیسِ حاکمیتِ ضحاک را بازمی آورد؛ چو ضحاک شد بر جهان شهریار، برو سالیان انجمن شد هزار. نهان گشت آیین ، پراگنده شد نام . شد جادویی ارجمند، نهان آشکارا گزند. ندانست جز کژی آموختن، جز از کشتن و غارت و سوختن. فردوسی در تعبیری عاشقانه و رازآلود صبح رهایی بخش از ایرانیان در هر دوره ای از این تاریخ را درصدف مکتومی قرار داده است. باور اینکه هنوز راهی بر سعادت مندی ایرانیان وجود دارد. تاریخ گواه این مدعاست. ؛ ی_سیمرغ است و ما نوادگان رستم و زال ایم . را به آتش خواهیم کشید تا سیمرغ و و از پس این و بر فلات ایران لبخند بزند. !!!! @zarrhbin
📚 🔻فراموش نکنیم که بالاترین تکلیف پدر و مادر، تربیت فرزندان صالح است و حساسیت آموزه ها درباره فرزندان (حتی در اوایل تولد آن ها) آن قدر زیاد است که 🌟پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: در بدو تولد نوزاد، نغمه ی توحید با گفتن اذان و اقامه در گوش نوزاد زمزمه شود.  و نیز در روایتی دیگر فرمودند:آموزه هایی که در کودکی به فرزندانتان می دهید، مانند کنده کاری و حکاکی در سنگ، ماندگار است. 🔹این کتاب بسیاری از سوالات کودکان را که در باب خداوند متعال می پرسند، جواب داده است. .خدا چه شکلیه؟؛ چرا خدا رو نمی‌بینیم؟؛ خدا کجاست؟؛ خدا از چه وقت بوده؟؛ پدر و مادر خدا کیه؟؛ چرا خدا بعضی از حاجتامونو نمیده؟؛ هدف خدا از آفریدن ما چی بود؟؛ چرا باید از خدا بترسیم؟؛ چرا خدا مادر بزرگ رو خوب نمی‌کنه؟؛ چرا خدا بابابزرگو ازمون گرفت؟؛ اگه نماز نخونیم، چی میشه؟؛ چرا خداوند بعضی‌ها رو ناقص‌الخلقه به دنیا میاره؟؛ چرا خدا بعضی‌ها رو به جهنم میبره؟؛ من دوست ندارم پیر بشم؛ وقتی می‌میریم کجا میریم؟ چرا خدا شیطون رو آفرید؟؛ و بسیاری از پرسش‌های دیگه ی کودکان درباره ، ، ، ، و … . 🔸تا حالا شده بچه ای از این دست سوالا ازتون بپرسه؟! این کارتونو راحت کرده و به این سوالا جواب داده😍 بنظرم برا هر خونه ای که بچه دارن و یا قراره ان شاالله صاحب فرزند بشن این کتاب لازم و ضروریه👌 ✅جواب هایی کودکانه به سوال های اعتقادی @zarrhbin
✍ پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) فرمودند : ✨ انسان بر اثر بيشتر از مرگش با است ، و او بر اثر بيشتر از زنده ماندنش با است. 📗 مكارم الاخلاق ج٢ص١٧٩ @zarrhbin
✍ امام سجاد (ع) میفرمایند ؛ دارای پنج فایده است: 💢 انسان را زياد می‌کند. 💢 فراوان نصیب انسان می‌کند. (روزی غیر از مال است و گسترده‌تر می‌باشد.) 💢 را به تأخير مى‏‌اندازد. 💢انسان را خانواده مى‌‏كند. 💢باعث ورود انسان به می‌شود. 🔷 اَلْقَوْلُ الْحَسَنُ يُثْرِى الْمالَ وَ يُنْمِى الرِّزْقَ وَ يُنْسِئُ فِى الاَْجَلِ وَ يُحَبِّبُ اِلَى الاَْهْلِ وَ يُدْخِلُ الْجَنَّةَ؛ 📕خصال : جلد 1 ص 317 @zarrhbin
✍پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ✨ انسان بر اثر ، بيشتر از مرگش با اَجَل است، و او بر اثر ، بيشتر از زنده ماندنش با عمر است. 📚مكارم الأخلاق، جلد 2،ص۱۹۷ @zarrhbin
🔹️برکات روزه.... ✍پیامبر اسلام (ص) می‌فرمایند؛ 🔸️هیچ مومنی نیست که به خاطر خدا ، را روزه بگیرد جز اینکه خداوند برای وی چند چیز قرار می دهد: اول : اینکه را از پیکرش ذوب می کند . دوم : به خدا نزدیک میسازد. سوم : سختی های را بر وی آسان میسازد . چهارم : در از گرسنگی و تشنگی مصون میدارد او را پنجم: خداوند از دوزخ را به وی عنایت میکند ششم : خداوند از بهشت به او میخوراند 📚علل الشرایع شیخ صدوق ،صفحه ۸۵۱ ، باب ۱۰۹ @zarrhbin
هزار حکمت آموختم که از آن، چهارصد حکمت انتخاب کردم و از آن چهارصد، هشت کلمه برگزیدم که جامع کلمات است؛ دو چیز را هرگز فراموش مکن؛   و را دو چیز را همیشه فراموش کن؛ هنگامی که به کسی کردی زمانی که از کسی دیدی هرگاه به مجلسی وارد شدی نگه دار اگر به سفره ای وارد شدی نگه دار وقتی وارد خانه ای شدی نگه دار و زمانی که برای نماز ایستادی  نگه دار @zarrhbin🕊