eitaa logo
ذره‌بین درشهر
17.4هزار دنبال‌کننده
60.2هزار عکس
9.3هزار ویدیو
187 فایل
آیدی جهت هماهنگی درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 اما کار و کاسبیِ یزد هم او را می طلبید. بالاخره حاجی آقا دل به دریا زد و خانه ای در یزد تهیه کرد و زن جدید را از تهران به یزد آورد. هر روز به طرق مختلف به حاج نورسته خانم می رسید ولی او باور نمی کرد. بالاخره همسایه ی روبروی خانه ی جدید حاجی آقا اتاقی را در طبقه ی دوم در اختیار نورسته خانم گذاشت. آن به آنجا می رفت و از پنجره بالای خانه روبرو شاهد رفت و آمد شوهرش بود. بالاخره او کرد که شوهرش زن گرفته است؛ 🍂 ولی هر روز پیراهن شوهرش را اتو می زد و او را تر و تمیز می کرد تا حاجی آقا به خانه ی آن زن برود. حاج نورسته خانم می خورد و گاه آهسته می ریخت ولی می کرد. هر کس برای او دلسوزی می کرد، می گفت: این حرفها است و مرد او از این کارها نمی کند. حاج نورسته خانم سعی می کرد با ، التماس، درخواست و خواهش از حاجی آقا و با نذر و نیاز این را حل کند. 🍃 حاجی آقا روز به روز وضع مالی اش بهتر می شد ولی از خانه رخت بربسته بود. حاج آقا هم حرص و جوش می خورد. او هم به طرق مختلف سعی می کرد خود را از گرفتاری ها، حرف و حدیث ها، پیغام و پس پیغام ها برهاند. حاجی آقا ورزشکار بود ولی سالها بود ورزش را کنار گذاشته بود. در مراسمی بنا به در زورخانه میدان دار شد. فشارهای روحی و عصبی زمینه ی سکته را آماده کرده بود، حاجی آقا در سن ۵۴ سالگی وسط گود زورخانه کرد و سرعت عمل حاجی آقا را از نجات داد. با هواپیمای به تهران و بیمارستان آمریکایی ها (ساسان بعدی) منتقل شد. 🍂 حاجی خانم باید هم را می خورد و هم حضور هوو را در بیمارستان تحمل می کرد. آن زن باید روزی یک بار از اتاق بیمارستان می رفت تا هوو بیاید و حاجی آقا را کند. حاجی آقا یافت ولی برای همیشه نصف بدنش شد، حرف زدن و خواندن و نوشتن را هم کرد. بعد از مدتی حاجی را به یزد آوردند؛ دیگر نمی توانست به طورِ از خانه بیرون برود. قرار شد زن جوان طلاقش را بگیرد و آزاد شود. 🍃 حاج نورسته خانم ترتیب همه ی کارها را داد. او بعد از ۲۵ سال شوهرش را می کرد. حالا این شوهر نیمه فلجِ بی زبان مالِ خودش بود. من زن نیستم تا احساسات زن ها را بفهمم. دختری، ندیده همسر مرد می شود و بعد از ازدواج به شوهرش می ورزد و همیشه چشمش به در خانه است که کی شوهرش به خانه می آید. حالا بعد از ۲۵ سال شوهرش را، شوهر فلج و بی زبانش را تمام و کمال در داشت. من حالِ این زن و هیچ زن دیگری را نمی فهمم. ولی می دانم که حاجی نورسته خانم حالا احساس می کند که مردش مالِ خودش است. 🍂 حاجی نورسته خانم به کارهای بیرون می رسید او باید با ده ها مرد سر و کله می زد و حساب و کتاب ها را راست و ریس می کرد. به بیمه ی کارگران، مالیات و مسائل دیگر می پرداخت. پاسخ شکایت کارگرانش را می داد. شوهرش را برای ادامه ی معالجه به می برد. دخترها را عروس کرد. خانه ی قدیمی را فروخت و خانه ی جدید بزرگی ساخت. شوهر را به مسافرت های خارج و داخل به فرانسه به مکه، سوریه، دبی و ..‌. برد. 🍃 آن مرد که بعد از سالهای سال خانه نشین شده بود کم کم تسلیمِ شد. برای هر کاری و هر چیزی شکر خدا را می گوید. اما حاجی آقا در دردون خانه در ذهن خودش برنامه ی مخصوصی را برای خودش طرح ریزی کرده است. سر موقع باید غذا بخورد، سر موقع باید نماز بخواند، حمام کند. اگر کوچک ترین تغییری در برنامه اش پیدا شود، اعتراض می کند. عملاً برنامه هایش در حد است. سی و چند سال است حاج نورسته خانم از شوهر فلجش که مثل یک خودخواه شده است نگهداری می کند. 🍂 در این مدت حاجی آقا چندین عمل جراحی ( عمل کیسه صفرا، چشم و.‌..) داشته است. حاجی آقا در سال ۱۳۸۷ تقریباً هشتاد و هفت سال سن دارد. هنوز می تواند با نصفه ی سالم بدنش روزی یک ساعتی راه برود. پاهایش درد می کند ولی هنوز بدنش را می کشد. یک چشمش شده است اما چشم دیگرش او را یاری می دهد. 🍃 دوستان قدیمش گاه گاه به دیدن او می آمدند یکی یکی می میرند حاجی آقا همیشه چشم به راه است تا آشنای قدیمی از در وارد شود و با او از قدیم از دوره ی ، از دوره ی جوانی صحبت کند. هر مصیبت یا خوشی که به او و خانواده اش وارد شود را شکر می کند. حاج نورسته خانم این مرد مریض را مثل بچه تر و خشک می کند. حالا حاجی نورسته خانم خودش مریض تر از حاج آقاست، او هم هفتاد و چند سال دارد و سالی چند بار در بخش مراقبت های ویژه (CCU) بستری می شود، اما خوشحال است که شوهر ۸۷ ساله معلولش مال خودش است. همین او را سر پا نگاه داشته، شوهرش مال خودش است. ، یعنی همین. 📚 شازده حمام، جلد ۱، دکتر محمدحسین پاپلی یزدی 📩 سمیّه خیرزاده اردکان @zarrhbin
🍃 اندیشه‌ های ناب... 💠 نابینا کیست....⁉️ ✅ در همین بس که در دیگران بنگرد و از دیدنِ همان در خودش باشد. 📚 کافی، جلد۲، صفحه ی۴۶۰ @zarrhbin
🔘 دلگرمی دل‌های یخ‌زده 💚 📌 قصه به اینجا رسید که همه‌ی مردم شهر دست در دست هم دادند تا جریمه‌ی آقارضا پاسبان را جور کنند، بخوانیم ادامه‌ی را... ▫️در سال ۱۳۹۲ مهری دفترش را به من داد. در پیوست شماره ۱ (صفحه ۳۹۵) اسامی افراد محله و میزان پولی را که داده‌اند به ترتیب مبلغ چاپ می‌کنم. بسیاری از این مردم مرده‌اند. تعدادی هم که زنده هستند سالهای پایانی عمرشان را سپری می‌کنند. برخی از آنان در آن زمان بسیار فقیر بودند. پنج‌تومان یا بیست‌تومان برای آن‌ها پول زیادی بود. برخی وسعشان نمی‌رسید که هفته‌ای یکبار برای تهیه‌ی غذا، گوشت بخرند. ▪️ "سکینه بی‌بی‌رباب ملّا" که ۵۵ ریال داد بود. ماسوره ور می‌کرد. فکر کنم تمام پس‌اندازش همین ۵۵ ریال بود! برادرش حسین و محمد هر کدام ۱۰ تومان دادند. آن‌ها کارگر کارخانه‌ی اقبال بودند. روزی ۳۵ ریال مزد می‌گرفتند. ، سرکارگر کارخانه‌ی اقبال، صندوقی را در سالن‌های کارخانه‌ی اقبال دور گرداند تا پولی جمع شود. کلّ پولی که جمع به ۳۰ تومان نمی‌رسید. ▫️تعداد کارگران نزدیک به ۳۲۰ نفر بود. یکی از کارگران گفت: "آقای تقی‌پور، امروز بیست و یکم ماه است. ما پول نداریم. شما یا باید تا اول ماه صبر کنید یا به حسابداری بگویید به ما وجهی را به طور علی‌الحساب بپردازد." آقای تقی‌پور با حسابداری صحبت کرد. مسئول حسابداری بیست‌تومان پرداخت و گفت: "هر کس مساعده می‌خواهد، فردا بیاید بگیرد." ▪️فردا را جلوِ درِ حسابداری گذاشتند مبلغ ۴۷۲۵۴ ریال جمع شد. آن موقع کارگران از حسابداری پول نقد می‌گرفتند. تقریباً هیچ کارگری حساب بانکی نداشت. نمی‌توانم نام همه آنها را در اینجا بیاورم. نام ۳۱۷ نفر خیلی جا می‌گیرد. منظورم ذکر خیری از آن‌هاست که به گمانم در همین حد کافی است. هدفم از این مطلب نشان دادن در یک محله‌ی سنتی است. زندگی در "محله" یعنی همین. رفتار هم‌محله‌ای یعنی رفتارِ آقارضا. رفتارِ هم‌محله‌ای یعنی رفتارِ مردمِ محله‌ی پشت‌‌باغِ یزد در سال ۱۳۴۶. رفتارِ یعنی کاری که یزدی‌ها در سال ۱۳۴۶ برای آقارضا کردند‌ محله‌ی یعنی این. دوستی و انسانیت یعنی همین. ▫️این مسئله نشان می‌دهد وقتی دولت و گروهی وابسته به آن مرتکب ظلم می‌شوند، چطور به پشتیبانی از هم بر می‌خیزند. باید از این رفتار و اخلاق‌ها درس بگیریم. گاه سکوت مردم از هر نعره‌ای رساتر است. صداها در سینه حبس می‌شود. در این مملکت هر ۵۰_۳۰ سال یکبار صداهای حبس شده در سینه می‌شود. از فریادها‌ی ۱۳۵۷ درس بگیریم. این را به دوستانی می‌گویم که فکر می‌کنند با می‌توانند مردم را آرام نگه دارند. مملکتی که همه‌‌ی مردم آن آرام باشند در آن‌جا تظاهرات نباشد، اعتراض نباشد انتقاد نباشد آن مملکت آماده‌ی است. من گفتم حالا خود دانید. ▪️یک هفته مانده بود زندانِ آقاررضا تمام شود، پول جور شد. زن‌های محله نقشِ مهمی در جمع‌آوری پول داشتند. برخی از آنها پیش ثروتمندان محله رفتند. بعضی با پهلوانان و زورخانه‌دارها صحبت کردند. پول در اختیار گذاشتند تا ترتیب پرداخت آن را بدهد. حدود ۵۷۰ تومان از مبلغ جریمه زیادتر جمع شده بود. هیچ‌کس حاضر نشد پولش را پس بگیرد. زن‌ها گفتند وقتی آقارضا از زندان بیرون آمد گوسفندی جلوی پایش می‌کشیم و به مردم غذا می‌دهیم. زن‌ها شادی کردند و عربونه (دایره) زدند. در آزادی آقارضا همان کردند که بی‌بی‌هلی گفته بود. ▫️در فاصله‌ای که آقارضا زندان بود، عوض شده بود. فکر کنم رئیس شهربانی یزد شده بود. موضوعِ آقارضا پاسبان را به او گفته بودند. افسران پلیس گزارش داده بودند که مردم دارند برای پول جمع می‌کنند. در مجالس روضه شعر ساخته‌اند و "یارضا رضا" می‌گویند. باید جلو مردم، بازاری‌ها و آخوندها را بگیریم. ▪️ گفته بود: "پرونده‌ی این پاسبان را بیاورید من ببینم." پرونده را خوانده بود. جلسه‌ای با و بعد جلسه‌ای را با همکارانش گذاشته بود. گفته بود: "این چه غلطی است که کرده‌اید! با این چطور می‌خواهید جلوِ مردم را بگیرم که پول جمع نکنند! شما باعث شد‌ه‌اید مردم منسجم شوند." گفته بود: "کار از کار گذشته است! این پاسبان تا هفته‌ی دیگر از زندان آزاد می‌شود. بهتر است ما هم کمکی بکنیم تا تا حدی حفظ شود. خودش هم مبلغ پانصد‌تومان برای آقارضا به زندان فرستاده بود. 👇👇👇👇
ذره‌بین درشهر
‍ #رازی، محمد زکریّا 🌷 (۳۱۳_۲۵۲ ه.ق) 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 @zarrhbin
، محمد زکریّا 🌷 (۳۱۳_۲۵۲ ه.ق) پزشک و شیمی‌دان ✅ اروپاییان، را جالینوس عرب خوانده‌اند و او را بزرگ‌ترین پزشک بالینی جهان اسلام می‌دانند. او در به دنیا آمد و حدود یک قرن قبل از می‌زیست. ✅ بیش از آنکه وارد "دنیای طب" شود، به و "شیمی" که در آن زمان "کیمیا‌گری" نام داشت، می‌پرداخت و در همین دوره، را از تقطیر شراب به دست آورد. بعداً رئیس بیمارستان ری شد و همزمان را آموزش می‌داد. ✅ سپس به رفت و ریاست بیمارستان بغداد را به عهده گرفت. اما زمانی که شد، به ری بازگشت و در همین شهر از دنیا رفت. بزرگ‌ترین اثر رازی است که دایرة‌المعارف است و در تاریخ این علم کاملاً شناخته شده است. ✅ رساله‌ای درباره‌ی و دارد که آن را از شاهکارش دانسته‌اند و قرن‌ها در مراکز علمی ایران و تدریس می‌شد. نام و یادش گرامی‌ و راهش، سبز و پر رهرو باد🌹 📚 فرهنگ‌نامه‌ی نام‌آوران (آشنایی با چهره‌های سرشناس تاریخ ایران و جهان) 📆 چاپ پنجم، آذرماه ۱۳۹۲ 📌 در تقویم ایرانی روز پنجم شهریور روز بزرگداشتِ و روزِ نام گرفته است. و اما در مورد نابینا شدن "رازی" در تاریخ اینگونه نقل است؛ که در اواخر عمر به خاطر اعتقاداتش در دادگاه‌های مختلفی بارها محاکمه شد. اما نارحت کننده است که بدانید در این محاکمه‌ها آنقدر بر سرش کوبیده شد که بینایی خود را از دست داد و از دنیا رفت!! می‌گویند شاگردانش به او گفتند: حکیم، شما بدتر از این را معالجه نمودی پس چرا خود را نمی‌کنید؟! در جواب گفت: بینا شوم که چه چیز را ببینم!؟ سیاهیِ جهل، قدرتِ فاسد و روزگارِ بد و سختِ مردمان را!؟ گمان کنم همان کور باشم کمتر زجر می‌کشم. @zarrhbin