🔴 قصه ی پر غصه ی یزد و معامله های وزارت کشور بر سرِ #یزد
✅ #خاتمی بازهم ناجیِ یزد شد!
👈 خبر های موثق یزد فردا از #انتخاب استاندار یزد متاسفانه خیلی #ناگوار خواهد بود.
📌 زمانی که کرمان، اصفهان، همدان و مازندران، بومی و اهل همان مناطق هستند و #یزد که در کابینه هیچ نماینده ای ندارد و حتی در سمت معاون وزیر هم نقشی به یزدی ها نداده اند و #نمایندگان استان هم هر کدام برای #قدرت_نمایی خود تنها به بازگشت یک رییس معدن برای خود #مانورتبلیغاتی راه می اندازند...
📌عده ای با همدستیِ #بیگانگان که به خون یزدی ها تشنه اند و #آب را بر مردمانش می بندند و هیچ صدایی نه از قوه قضاییه و نه از #دولت در نمی آید در صدد انتصاب #استانداران_غیربومی گوش بفرمانِ #خود هستند ...
📌 ابتدا سرمست مدیر کل سیاسی و پس از شکست به دنبال معرفیِ #کلانتری در معاون سیاسی وزارت کشور رفته و پرونده ی او را بر خلاف مصاحبه هایی که از دیگران گرفته بودند برای ارائه به هیئت دولت آماده کردند ........
📌اما باز هم #سیدمحمدخاتمی که هرگز خود را #آغشته به سوء استفاده شخصی نکرده است با #درایت تمام جلو این #خیانت به مردم یزد را گرفت و پرونده ی کلانتری به #وزارت_کشور بازگشت.
📌 تا یزدی ها #امیدوار به انتخابِ #درست شوند و این کوتاهی ها زمانی صورت می گیرد که عده ای براساس #منافع_خود و اشخاص دور بر خود می گویند هر کدام که شد #خوب است....
📌حتی #داماد را هم خانواده ی عروس اینگونه #انتخاب نمی کنند تا #فردی که #سرنوشت یک استان را می خواهند به دست وی #بسپارند ....
📌 متاسفانه #یزدی با صعه ی صدر در برابر #ناملایمتی_ها خویشتن داری کرده اند ولی اگر فکر کنند با #استاندار_تحمیلی به اندازه ی حضور زمانی قمی #تعامل خواهند کرد، فکری #بیهوده است....
📌 زمانی قمی، یزد را #هوشیار و مردمانش را #آبدیده کرد که یک انتخابِ #بد چگونه می تواند همه ی #استان را #فلج کند.
📌جنابِ #عارف، #نمایندگان_استان، دوستان وزارت کشور و #وزیر محترم کشور منتظر باشید تا صبحِ دولت یزد هم بدمد .....
👈 بی مهری با یک استان تبعات خوبی برای کشور ندارد....
🍃 #خداقوت_خاتمی ...._سردبیر/یزد فردا
@zarrhbin
🔘 ترس...‼️
📌این قصه یکی از قصه های طولانی #دکترپاپلی است که در ابتدای جلّد سوم کتاب شازده ی حمام آمده است که واقعاً حیف است اگر بخواهم آن را خلاصه کنم، چون ممکن است حق مطلب ادا نشود. بنابراین تمام و کمال برایتان می نویسم؛ فقط خواهشاً هرگونه قضاوت و نتیجه گیری را بگذارید برای پایان قصه که شاید بعد از چند هفته به اتمام برسد.
🍂 در سال ۱۳۹۱ مادرم ۸۸ سال دارد. البته وقتی پای سن و سال به میان می آید، مادرم طوری صحبت می کند که انگار ۵ سال قبل از من به دنیا آمده است. خودش می گوید موقع ازدواج ۱۶_۱۵ سال داشته است. ۸ سال بعد از #ازدواجش مرا به دنیا آورده است، #خدا را شکر در ۸۸ سالگی روحیه اش خیلی خوب است. مادر هر روز بعدازظهر از #یزد به من تلفن می کند، اصرار دارد خودش به من تلفن کند.
🖋تقریباً هر روز #مواظب خورد و خوراک من هست. هر روز می گوید #سردی نخور؛ کاهو، کلم، ماست و به خصوص گوشت گاو نخور. #معتقد است سردی برای من سم است. مدام می گوید تو بچه ی #تریاک هستی؛ پدرت تریاکی بوده است. آدمی که #نطفه ی تریاک است سردی، بخصوص گوشت گاو نباید بخورد، من هم گاهی سربه سرش می گذارم، می گویم امروز گوشت گاو همراه با ماست و سالاد کاهو، کلم و خیارسبز خوردم.
🍂 او می گوید مادر "نا، نا" این ها را نخور، سردیت می کند، #عصبی می شوی، #کنترل از دستت در می رود تو هم #اهل_دعوا نیستی؛ #قلمت را بر می داری و روی کاغذ هر چه #دلت می خواهد، #می_نویسی. مادرم راست می گوید، اگر من توی این جلد #خاطراتی نوشتم که عده ای خوششان نیامد، #تقصیر سردی است؛ هر چه نوشتم مربوط به سردی است. زیر سر خیارسبز، ماست و گوشت گاو است، البته سعی می کنم آن قدر سردی نخورم که #فلج شوم. خودتان بهتر می دانید برای رفع سردی باید #نبات خورد نبات یزد هم یکی از بهترین نبات های دنیا است.
🖋 مادرم هر روز می گوید #بنویس، یزدی ها خیلی آدم های خوبی هستند، خیلی خیّرند. ۵۰ سال قبل آقای هراتی، رسولیان، صراف زاده در سرمای #زمستان به مردم لحاف و تشک و ذغال می دادند. مادرم می گوید #بنویس، آقای حاج محمدحسین برخوردار، #مسجدی به آن خوبی ساخت. #بنویس، آقای رسولیان در تهران برای دانشجویان خوابگاه ساخت. حاج محمد صفار، روضه خوانی ها می کرد. آسیدمحمدآقا آب شرب شهر را مجانی می داد، بعد هم حسینیه ای عالی ساخت. #بنویس، آقای کراوغلی رئیس کارخانه ی اقبال بود و به #کارگران می رسید.
🍂 #بنویس آقای مسعودی آب انبار ساخت. آقای سید محمود عاشق مدینه هم بانی شد و آب انباری ساخت. #بنویس، خان بهادر چه کارهای خوبی کرد. #بنویس خانواده های امین و گرامی و آگاه چه خدمات مهمی به یزد و کرمان و رفسنجان کردند. او به من می گوید مگر خودت نمی گویی آقای مهندس سید حمید گرامی به کارهای #فرهنگی تو کمک می کند. مگر نمی گویی ۲ سال آزگار حقوق ۶ نفر کارمند تو را داد. کارمندانی که در #کتاب_نوشتن به تو کمک می کردند. خوب این کارهای خوب را #بنویس.
🖋مادرم می گوید #بنویس عمو میرزا علی اکبر مقتدری کارهای خوب می کرد. #بنویس آقای عباس استادان به #مردم و پاسبان ها عیدی می داد و کارهای خوب می کرد. #بنویس، زرتشتی ها چندتا #مدرسه ساختند و #مردمان خیلی خوبی هستند. #بنویس یهودی های بازار خان چقدر مردمِ #درستکاری بودند.#بنویس همسایه های ما همه آدم های پول دار و ثروتمندی بودند. #بنویس حاج محمد وزیری چقدر زحمت کشید تا #کتابخانه ی وزیری را ساخت. #بنویس ما پول دار بودیم، هیچ کم و کسری نداشتیم. #بنویس، یزدی ها خیلی مومن و #باخدا بودند و هستند و خواهند بود. #بنویس، یزد #بهترین شهر عالم بوده، هست و خواهد بود.
👇👇👇👇
🍃 اما کار و کاسبیِ یزد هم #حضور او را می طلبید. بالاخره حاجی آقا دل به دریا زد و خانه ای در یزد تهیه کرد و زن جدید را از تهران به یزد آورد. هر روز به طرق مختلف #اخبار به حاج نورسته خانم می رسید ولی او باور نمی کرد. بالاخره همسایه ی روبروی خانه ی جدید حاجی آقا اتاقی را در طبقه ی دوم در اختیار نورسته خانم گذاشت. آن #زن_صبور به آنجا می رفت و از پنجره بالای خانه روبرو شاهد رفت و آمد شوهرش بود. بالاخره او #باور کرد که شوهرش زن گرفته است؛
🍂 ولی هر روز پیراهن شوهرش را اتو می زد و او را تر و تمیز می کرد تا حاجی آقا به خانه ی آن زن برود. حاج نورسته خانم #غصه می خورد و گاه آهسته #اشک می ریخت ولی #آبروداری می کرد. هر کس برای او دلسوزی می کرد، می گفت: این حرفها #شایعه است و مرد او از این کارها نمی کند. حاج نورسته خانم سعی می کرد با #مهربانی، التماس، درخواست و خواهش از حاجی آقا و با نذر و نیاز این #قضیه را حل کند.
🍃 حاجی آقا روز به روز وضع مالی اش بهتر می شد ولی #آرامش از خانه رخت بربسته بود. حاج آقا هم حرص و جوش می خورد. او هم به طرق مختلف سعی می کرد خود را از گرفتاری ها، حرف و حدیث ها، پیغام و پس پیغام ها برهاند. حاجی آقا ورزشکار بود ولی سالها بود ورزش را کنار گذاشته بود. در مراسمی بنا به #خواهش_دوستان در زورخانه میدان دار شد. فشارهای روحی و عصبی زمینه ی سکته را آماده کرده بود، حاجی آقا در سن ۵۴ سالگی وسط گود زورخانه #سکته_شدید_مغزی کرد #پول و سرعت عمل حاجی آقا را از #مرگ نجات داد. با هواپیمای #اختصاصی به تهران و بیمارستان آمریکایی ها (ساسان بعدی) منتقل شد.
🍂 حاجی خانم باید هم #غم_شوهر را می خورد و هم حضور هوو را در بیمارستان تحمل می کرد. آن زن باید روزی یک بار از اتاق بیمارستان #بیرون می رفت تا هوو بیاید و حاجی آقا را #ملاقات کند. حاجی آقا #بهبود یافت ولی برای همیشه نصف بدنش #فلج شد، حرف زدن و خواندن و نوشتن را هم #فراموش کرد. بعد از مدتی حاجی را به یزد آوردند؛ دیگر نمی توانست به طورِ #مستقل از خانه بیرون برود. قرار شد زن جوان طلاقش را بگیرد و آزاد شود.
🍃 حاج نورسته خانم ترتیب همه ی کارها را داد. او بعد از ۲۵ سال شوهرش را #بازخرید می کرد. حالا این شوهر نیمه فلجِ بی زبان مالِ خودش بود. من زن نیستم تا احساسات زن ها را بفهمم. دختری، ندیده همسر مرد می شود و بعد از ازدواج به شوهرش #عشق می ورزد و همیشه چشمش به در خانه است که کی شوهرش به خانه می آید. حالا بعد از ۲۵ سال شوهرش را، شوهر فلج و بی زبانش را تمام و کمال در #اختیار داشت. من حالِ این زن و هیچ زن دیگری را نمی فهمم. ولی می دانم که حاجی نورسته خانم حالا احساس می کند که مردش مالِ خودش است.
🍂 حاجی نورسته خانم به کارهای بیرون می رسید او باید با ده ها مرد سر و کله می زد و حساب و کتاب ها را راست و ریس می کرد. به بیمه ی کارگران، مالیات و مسائل دیگر می پرداخت. پاسخ شکایت کارگرانش را می داد. شوهرش را برای ادامه ی معالجه به #آمریکا می برد. دخترها را عروس کرد. خانه ی قدیمی را فروخت و خانه ی جدید بزرگی ساخت. شوهر را به مسافرت های خارج و داخل به فرانسه به مکه، سوریه، دبی و ... برد.
🍃 آن مرد که بعد از سالهای سال خانه نشین شده بود کم کم تسلیمِ #محض_خداوند شد. برای هر کاری و هر چیزی شکر خدا را می گوید. اما حاجی آقا در دردون خانه در ذهن خودش برنامه ی مخصوصی را برای خودش طرح ریزی کرده است. سر موقع باید غذا بخورد، سر موقع باید نماز بخواند، حمام کند. اگر کوچک ترین تغییری در برنامه اش پیدا شود، اعتراض می کند. عملاً برنامه هایش در حد #خودخواهی است. سی و چند سال است حاج نورسته خانم از شوهر فلجش که مثل یک #بچه خودخواه شده است نگهداری می کند.
🍂 در این مدت حاجی آقا چندین عمل جراحی ( عمل کیسه صفرا، چشم و...) داشته است. حاجی آقا در سال ۱۳۸۷ تقریباً هشتاد و هفت سال سن دارد. هنوز می تواند با نصفه ی سالم بدنش روزی یک ساعتی راه برود. پاهایش درد می کند ولی هنوز بدنش را می کشد. یک چشمش #نابینا شده است اما چشم دیگرش او را یاری می دهد.
🍃 دوستان قدیمش گاه گاه به دیدن او می آمدند یکی یکی می میرند حاجی آقا همیشه چشم به راه است تا آشنای قدیمی از در وارد شود و با او از قدیم از دوره ی #پهلوانی، از دوره ی جوانی صحبت کند. هر مصیبت یا خوشی که به او و خانواده اش وارد شود #خدا را شکر می کند. حاج نورسته خانم این مرد مریض را مثل بچه تر و خشک می کند. حالا حاجی نورسته خانم خودش مریض تر از حاج آقاست، او هم هفتاد و چند سال دارد و سالی چند بار در بخش مراقبت های ویژه #قلب (CCU) بستری می شود، اما خوشحال است که شوهر ۸۷ ساله معلولش مال خودش است. همین او را سر پا نگاه داشته، شوهرش مال خودش است. #وفاداری_زن_یزدی_یعنی_همین، یعنی همین.
📚 شازده حمام، جلد ۱، دکتر محمدحسین پاپلی یزدی
📩 سمیّه خیرزاده اردکان
@zarrhbin