🔘هیچ وقت دیر نیست ...
💠ادامهی داستان مسیر یک مهاجر _علی بِن صالح نجیب
(Ali Ben Saleh Najib)
💢استخدام به عنوان #مستخدم مدرسه
💭سال بعد علی در کلاس #چهارم ثبتنام کرد. عصرها از ساعت پنج تا هشت به کلاس میرفت و در کنار آن با کمک خانم همسایه ، کتاب های کلاس #پنجم را هم میخواند . همان خانمی که او چند لحظه از روی ناآگاهی در اتاق خانهاش جا خوش کرده بود. مثل اینکه آن خانم خود را مسئول ناراحتی در بدو ورود علی به #اوپسالا میدانست. او همیشه #حامی علی بود. حالا علی کلاس چهارم ابتدایی بود. دوستانش کمکم او را جدی دیدند . کمتر او را مسخره میکردند. روزی یکی از دوستانش ماسک #ریشبزی او را دور انداخت و با خودش گفت : "راستی راستی مثل اینکه این پسر قصد دارد درس بخواند !"
💭روزی برف بسیار سنگینی آمده بود . جلوِ مدرسه و صحن حیاط پوشیده از برف بود . علی پس از پایان کلاس ، پارو را برداشت و برای رفت و آمد دانشآموزان و معلمان ، راه را باز کرد . برفهای داخل حیاط را هم داخل باغچه مدرسه ریخت . ساعت یازده شب کارش تمام شد . روز بعد ، مدیر مدرسه علی را صدا زد و از او پرسید :" مایلی بهعنوان #مستخدم در مدرسه استخدام شوی؟ " علی بلافاصله پاسخ مثبت داد. سپس با صاحب رستوران تسویه حساب کرد و مستخدم مدرسه شد. البته ، صاحب رستوران از او قول گرفت روزهای تعطیل ، علی به کمک او برود .
💭در مدرسه ، یک اتاق برای مستخدم در نظر گرفته شده بود. چند روز بعد ، علی وسایلش را با کمک دوستانش جمع کرد و در مدرسه مستقر شد . حالا هم مستخدم مدرسه بود و هم شاگرد شبانهی آن .
💭او دیگر نگرانی اجاره و پول آب و برق و سوخت زمستان را نداشت. میتوانست بیشتر #پسانداز کند. بیشتر هم پول برای پدربزرگش بفرستد.
💭معلمها به علی از هر لحاظ میرسیدند؛ هم از نظر #درسی و هم از نظر #مادی،
علی در ۲۶ سالگی وارد کلاس دهم شد.
یک ماه از سال تحصیلی گذشته بود. خبر رسید که پدربزرگش مرده است. سخت غمگین بود. مدیر مدرسه او را راهی مراکش کرد . برایش #بلیط رفت و برگشت هواپیما گرفتند . مقداری هم به او پول دادند. وقتی علی به زادگاهش رسید ، فهمید نزدیک به ششماه قبل مادربزدگش هم مرده است. خبر مرگ مادربزرگ را به او نداده بودند. چند روز در روستا ماند. #بنجلال از پیشرفت درسی او خوشحال شد .
💭علی در راه بازگشت به سوئد ، احساس غریبی داشت . احساس میکرد چون درختی است که ریشههایش خشکیده است. احساس میکرد ریشه های عاطفی اش در مراکش خشکیده است. دلش برای هیچکس در مراکش نمیگرفت. حالا دلش برای هیچ آدم مراکشی نمیتپید . از پنجره هواپیما به بیرون نگاه میکرد. یک لحظه احساس کرد دلش در مراکش است. دلش برای شنها ، خورشید ، آفتابسوزان ، شترها ، بزها و کوچه های خاکیِ روستا تنگ شد .
💭هواپیما به #استکهلم رسید.. علی احساس کرد متعلق به این سرزمین است . دلش برای اوپسالا ، مدرسه ، معلمها ، مدیر و خانوادههایی که میشناخت، تنگ شده بود.
💭علی ۲۸ ساله بود که دیپلم گرفت. ظرف هفت سال ، کلاس را با نمرههای عالی خواند... به #زبانسوئدی بسیار مسلط شده بود . یکی از درسهای مدرسه انگلیسی بود . علی در زبان انگلیسی پیشرفت کرده بود . حالا ماه به ماه به زبان عربی و فرانسه حرف نمیزد. تسلطش به زبان سوئدی بیشتر از زبان فرانسه و حتی عربی بود . حالا احساس دیگری به سوئد داشت . آیا او متعلق به این سرزمین است . او متعلق به کجاست ؟
ادامه دارد...
📚شازدهحمام جلد ۴
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلییزدی
@zarrhbin
🔘 هیچ وقت دیر نیست ...
💠ادامهی داستان مسیر یک مهاجر _ علیبِن صالح نجیب
(Ali Ben Saleh Najib)
💢علی به #دانشگاه میرود
🌿 علی ۲۹ سال داشت که به عنوان #دانشجو وارد #دانشگاه اوپسالا شد. او رشته جغرافیا را برای ادامه تحصیل انتخاب کرد . تفاوت های جغرافیایی را خوب میفهمید . دیگر کسی او را مسخره نمیکرد . کسانی که زمانی او را به نشانه تمسخر " #پروفسور" خطاب میکردند ، حالا او را به جِد پروفسور مینامیدند . علی در سال اول دانشکده ، با یک #دخترمراکشی ازدواج کرد . زنی از قوم #بربر؛ بربرهای شمال آفریقا . بربرها ، اقوامی هستند که در مراکش و الجزایر و تا اندازهای در تونس حضور دارند . آنها خود را #اصیلترین ساکنان شمال آفریقا میدانند. با این ازدواج ، گهگاه دوباره دلش راهی مراکش ، صحرا ، آفتاب و همنشینی با شتر و بز میشد .
🌿 برای گذرندان #ماهعسل ، دست همسرش را گرفت و به #مراکش رفت . حالا علی به اندازه کافی پول داشت که برای دوستانش و به خصوص #بنجلال سوغاتی بخرد. او در راه بازگشت ، برای دوستان سوئدی به خصوص خانواده مهربانی که #حامی او بودند ، سوغاتی خرید . برای مدیر مدرسه و بعضی از معلم ها نیز کادو خرید . در این مسافرت ، او با تعدادی از خواهر و برادرانش آشنا شد ؛ کسانی که هرگز آنها را ندیده بود.
🌿علی با همسرش در اتاق مدرسه ساکن شد ؛ همان اتاق مدرسه ای که در آن مستخدم بود . علی علاوه بر اینکه دانشجو بود ، #مستخدم مدرسه هم بود. در سال اول دانشکده ، #بورسیه دانشگاه شد. دانشگاه به او پول خوبی میداد. از مدرسه هم #حقوق میگرفت. همسرش هم حقوق میگرفت. همسرش هم کار میکرد.
🌿علی بن صالح نجیب ، در سال ۱۹۷۸ #لیسانس گرفت و بلافاصله در مقطع فوق لیسانس جغرافیای اقتصادی دانشگاه اوپسالا ، پذیرفته شد. دو سال بعد ، از پایان نامهاش با درجه "بسیار عالی" #دفاع کرد . با این نمره ، بدون کنکور وارد دوره #دکتری شد. در دوره فوق لیسانس ، صاحب یک دختر شد و در دوره دکتری پسر اولش به دنیا آمد . کمکم علیبنصالحنجیب ، نزد دوستانش و مراکشیها و عربهای اوپسالا به عنوان مردی خودساخته شناخته شد. در سال ۱۹۸۱ از رساله دکترایش با نمره "بسیارعالی" دفاع کرد.
🌿هیئات ژوری به دانشگاه علی پیشنهاد کرد علی را به عنوان عضو هیئات علمی بپذیرد . پیشنهاد هیئات داوران ، عملی شد و علی در سال ۱۹۸۱ به عنوان عضو هیئات علمی در دانشگاه اوپسالا شروع به کار کرد . در سال ۲۰۱۳ با درجه استادی( پروفسوری) #بازنشسته شد ؛ولی بازنشستگی از نوع اروپایی و سوئدی آن . او اتاقش را در دانشگاه دارد . چون بیشتر از ۶۴ سال دارد . ۵۰ درصد کار میکند و ۸۰ درصد حقوق میگیرد . دخترش مونا نجیب ، از مدرسه آمریکایی استکهلم بورس گرفت و برای ادامه تحصیل در رشته موسیقی به آمریکا رفت. حالا (۲۰۱۴) او در زمینه #موسیقی کار میکند.
🌿میتوانید فعالیت های او را در شبکه های اینترنتی دنبال کنید . پسرش #عماد ، دانشآموخته رشته اداری و مالی است. اکنون عماد صالح در زمینه نرم افزار و فیلمهای سه بعدی کار میکند. میتوانید با جستجو در اینترنت ، او را هم پیدا کنید.
در هفته آینده با ادامه داستان ، #ملاقات دکتر پاپلی یزدی با علی را در #ذرهبین دنبال کنید...
📚شازده حمام ، جلد چهارم
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلییزدی
@zarrhbin