eitaa logo
ذره‌بین درشهر
21.8هزار دنبال‌کننده
67.3هزار عکس
10.9هزار ویدیو
230 فایل
ارتباط با ادمین @Zarrhbin_Admin جهت هماهنگی و درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
‌🔘هیچ وقت دیر نیست ... 💠ادامه‌ی داستان مسیر یک مهاجر _علی بِن صالح نجیب (Ali Ben Saleh Najib) 💢استخدام به عنوان مدرسه 💭سال بعد علی در کلاس ثبت‌نام کرد. عصرها از ساعت پنج تا هشت به کلاس می‌رفت و در کنار آن با کمک خانم همسایه ، کتاب های کلاس را هم می‌خواند . همان خانمی که او چند لحظه از روی ناآگاهی در اتاق خانه‌اش جا خوش کرده بود. مثل این‌که آن خانم خود را مسئول ناراحتی در بدو ورود علی به می‌دانست. او همیشه علی بود. حالا علی کلاس چهارم ابتدایی بود. دوستانش کم‌کم او را جدی دیدند . کمتر او را مسخره می‌کردند. روزی یکی از دوستانش ماسک او را دور انداخت و با خودش گفت : "راستی راستی مثل اینکه این پسر قصد دارد درس بخواند !" 💭روزی برف بسیار سنگینی آمده بود‌ . جلوِ مدرسه و صحن حیاط پوشیده از برف بود‌ . علی پس از پایان کلاس ، پارو را برداشت و برای رفت و آمد دانش‌آموزان و معلمان ، راه را باز کرد . برف‌های داخل حیاط را هم داخل باغچه مدرسه ریخت . ساعت یازده شب کارش تمام شد . روز بعد ، مدیر مدرسه علی را صدا زد و از او پرسید :" مایلی به‌عنوان در مدرسه استخدام شوی؟ " علی بلافاصله پاسخ مثبت داد. سپس با صاحب رستوران تسویه حساب کرد و مستخدم مدرسه شد. البته ، صاحب رستوران از او قول گرفت روزهای تعطیل ، علی به کمک او برود . 💭در مدرسه ، یک اتاق برای مستخدم در نظر گرفته شده بود. چند روز بعد ، علی وسایلش را با کمک دوستانش جمع کرد و در مدرسه مستقر شد . حالا هم مستخدم مدرسه بود و هم شاگرد شبانه‌ی آن . 💭او دیگر نگرانی اجاره و پول آب و برق و سوخت زمستان را نداشت. می‌توانست بیشتر کند. بیشتر هم پول برای پدربزرگش بفرستد. 💭معلم‌ها به علی از هر لحاظ می‌رسیدند؛ هم از نظر و هم از نظر ، علی در ۲۶ سالگی وارد کلاس دهم شد. یک ماه از سال تحصیلی گذشته بود. خبر رسید که پدربزرگش مرده است. سخت غمگین بود. مدیر مدرسه او را راهی مراکش کرد‌ . برایش رفت و برگشت هواپیما گرفتند . مقداری هم به او پول دادند. وقتی علی به زادگاهش رسید ، فهمید نزدیک به شش‌ماه قبل مادربزدگش هم‌ مرده است. خبر مرگ مادربزرگ را به او نداده بودند. چند روز در روستا ماند. از پیشرفت درسی او خوشحال شد . 💭علی در راه بازگشت به سوئد ، احساس غریبی داشت . احساس می‌کرد چون درختی است که ریشه‌هایش خشکیده است. احساس می‌کرد ریشه های عاطفی اش در مراکش خشکیده است. دلش برای هیچ‌کس در مراکش نمی‌گرفت. حالا دلش برای هیچ آدم مراکشی نمی‌تپید . از پنجره هواپیما به بیرون نگاه می‌کرد. یک لحظه احساس کرد دلش در مراکش است. دلش برای شن‌ها ، خورشید ، آفتاب‌سوزان ، شترها ، بزها و کوچه های خاکیِ روستا تنگ شد . 💭هواپیما به رسید.. علی احساس کرد متعلق به این سرزمین است . دلش برای اوپسالا ، مدرسه ، معلم‌ها ، مدیر و خانواده‌هایی که می‌شناخت، تنگ شده بود. 💭علی ۲۸ ساله بود که دیپلم گرفت. ظرف هفت سال ، کلاس را با نمره‌های عالی خواند... به بسیار مسلط شده بود . یکی از درس‌های مدرسه انگلیسی بود . علی در زبان انگلیسی پیشرفت کرده بود . حالا ماه به ماه به زبان عربی و فرانسه حرف نمی‌زد. تسلطش به زبان سوئدی بیشتر از زبان فرانسه و حتی عربی بود . حالا احساس دیگری به سوئد داشت . آیا او متعلق به این سرزمین است . او متعلق به کجاست ؟ ادامه دارد... 📚شازده‌حمام‌ جلد ۴ ✍ @zarrhbin
🔘 هیچ وقت دیر نیست ... 💠ادامه‌ی داستان مسیر یک مهاجر _ علی‌بِن صالح نجیب‌ (Ali Ben Saleh Najib) 💢علی به می‌رود 🌿 علی ۲۹ سال داشت که به‌ عنوان وارد اوپسالا شد. او رشته جغرافیا را برای ادامه تحصیل انتخاب کرد . تفاوت های جغرافیایی را خوب می‌فهمید . دیگر کسی او را مسخره نمی‌کرد . کسانی که زمانی او را به نشانه تمسخر " " خطاب می‌کردند ، حالا او را به جِد پروفسور می‌نامیدند . علی در سال اول دانشکده ، با یک ازدواج کرد . زنی از قوم ؛ بربرهای شمال آفریقا . بربرها ، اقوامی هستند که در مراکش و الجزایر و تا اندازه‌ای در تونس حضور دارند . آن‌ها خود را ساکنان شمال آفریقا می‌دانند. با این ازدواج ، گهگاه دوباره دلش راهی مراکش ، صحرا ، آفتاب و هم‌نشینی با شتر و بز می‌شد . 🌿 برای گذرندان ، دست همسرش را گرفت و به رفت . حالا علی به اندازه کافی پول داشت که برای دوستانش و به خصوص سوغاتی بخرد. او در راه بازگشت ، برای دوستان سوئدی به خصوص خانواده مهربانی که او بودند ، سوغاتی خرید . برای مدیر مدرسه و بعضی از معلم ها نیز کادو خرید . در این مسافرت ، او با تعدادی از خواهر و برادرانش آشنا شد ؛ کسانی که هرگز آن‌ها را ندیده بود. 🌿علی با همسرش در اتاق مدرسه ساکن شد ؛ همان اتاق مدرسه ای که در آن مستخدم بود . علی علاوه بر اینکه دانشجو بود ، مدرسه هم بود. در سال اول دانشکده ، دانشگاه شد. دانشگاه به او پول خوبی می‌داد. از مدرسه هم می‌گرفت. همسرش هم حقوق می‌گرفت. همسرش هم کار می‌کرد. 🌿علی بن صالح نجیب ، در سال ۱۹۷۸ گرفت و بلافاصله در مقطع فوق لیسانس جغرافیای اقتصادی دانشگاه اوپسالا ، پذیرفته شد. دو سال بعد ، از پایان نامه‌اش با درجه "بسیار عالی" کرد . با این نمره ، بدون کنکور وارد دوره شد. در دوره فوق لیسانس ، صاحب یک دختر شد و در دوره دکتری پسر اولش به دنیا آمد . کم‌کم علی‌بن‌صالح‌نجیب ، نزد دوستانش و مراکشی‌ها و عرب‌های اوپسالا به عنوان مردی خودساخته شناخته شد‌. در سال ۱۹۸۱ از رساله دکترایش با نمره "بسیارعالی" دفاع کرد. 🌿هیئات ژوری به دانشگاه علی پیشنهاد کرد علی را به عنوان عضو هیئات علمی بپذیرد . پیشنهاد هیئات داوران ، عملی شد و علی در سال ۱۹۸۱ به عنوان عضو هیئات علمی در دانشگاه اوپسالا شروع به کار کرد . در سال ۲۰۱۳ با درجه استادی( پروفسوری) شد ؛ولی بازنشستگی از نوع اروپایی و سوئدی آن . او اتاقش را در دانشگاه دارد . چون بیشتر از ۶۴ سال دارد . ۵۰ درصد کار می‌کند و ۸۰ درصد حقوق می‌گیرد . دخترش مونا نجیب ، از مدرسه آمریکایی استکهلم بورس گرفت و برای ادامه تحصیل در رشته موسیقی به آمریکا رفت. حالا (۲۰۱۴) او در زمینه کار می‌کند. 🌿می‌توانید فعالیت های او را در شبکه های اینترنتی دنبال کنید . پسرش ، دانش‌آموخته رشته اداری و مالی است. اکنون عماد صالح در زمینه نرم افزار و فیلم‌های سه بعدی کار می‌کند. می‌توانید با جستجو در اینترنت ، او را هم پیدا کنید. در هفته آینده با ادامه داستان ، دکتر پاپلی یزدی با علی را در دنبال کنید... 📚شازده حمام ، جلد چهارم ✍ @zarrhbin