eitaa logo
ذره‌بین درشهر
21.7هزار دنبال‌کننده
66.9هزار عکس
10.8هزار ویدیو
229 فایل
ارتباط با ادمین @Zarrhbin_Admin جهت هماهنگی و درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
بزرگ شهر....⁉️‼️ 👈 من نمی دانم بزرگ شهرمان کیست⁉️ ولی اینها را برای بزرگ شهر می نویسم.... 👈 بزرگ شهر چند صباحی است که مسئولین در شهرمان از عدم اعتماد و انسجام بین یکدیگر سخن به میان آورده و گِله می کنند که این امر مردم را می ترساند چون آنها رای دادند تا خدمتی در شهرشان به وقوع بپیوندد نه اینکه خودِ مردم کنند و اختلافات بین آنها را رفع کنند.... 👈 بزرگ شهر، برای تکمیل یک پیست موتور سواری برای جوانان پرشور دیروز ستادهای چند دهه نیاز است؟! بفرمائید تا آن را لحاظ کنند.‌.... 👈 بزرگ شهر، تا کی و چه زمانی در استخدام های این شهر باید شاهد نامردی ها و نامرادی ها بود و هر کس با توجه به صندلی که روی آن نشسته و سِمَتی که دارد به خود این اجازه را بدهد تا با آینده ی فرزندان این مردم بازی کنند⁉️ 👈 بزرگ شهر، تاکی و چه زمانی باید شاهد یکه تازی پیمانکارهای غیربومی در شهر باشند و برای بودن و یا نبودن سر کارِ نیروهای بومی این شهر بگیرند.... 👈 بزرگ شهر، ما متاسفانه عنوان پول دارترین شهر کشور را یدک می کشیم اما شما بگو جز همان پل زیرگذر که نماد پول داربودن ماست به کدام نماد فیزیکی این شهر باید دلخوش کنیم که البته بیمارستان و فرهنگسرا و هتل های در حال ساخت را از صدقه سری خیرین و بزرگوارانی داریم که باید دستانشان را به خاطر لطفشان ببوسیم لطفاََ آنها را به حساب پول داربودن شهر نگذارید و حسابشان را جدا کنید از تمام حساب ها و کتاب ها.... 👈 بزرگ شهر، چنددهه برای تکمیل پروژه ای چون پردیسان نیازمندید تا مردم با بزرگواری خود آن را لحاظ کنند.... 👈 بزرگ شهر چه خبر از مجتمع رفاهی و تفریحی چادرملو، تکلیف زمینش مشخص شد⁉️ 👈 بزرگ شهر، توسعه ی نامتوازن و افسارگسیخته ی صنعت کمر این شهر را خم نموده تا کی باید منتظر دستی از بود تا اجازه ندهد بیش از این شهر به زانو درآید، مخالف نیستیم اما مردم این شهر از عدم می نالند.... 👈 بزرگ شهر، ای کاش می دانستید که جان جوان مردم برای برخی از این کارخانه ها حکم بادمجان را دارد و اصلا ارزشی برای آن قائل نیستند و برای پیشرفت کارخانه هایشان تلفات جانی را از امور طبیعی پیشرفت کارخانه شان می دانند‼️ 👈 بزرگ شهر، در این اوضاع اَسفبار اقتصادی خوشبختانه برخی از کارخانه های شهر ما نه تنها ضرر نمی دهند بلکه هم می برند، سهم مردم از این سود چند است⁉️ 👈 بزرگ شهر، خیلی ها با رای این مردم شدند ستاره ی سهیل که امروز حتی دسترسی به آنها آسان نیست ولی خوب است که ما قدر نان و نمکی که با این مردم خوردیم را بدانیم.... 👈 بزرگ شهر، کاری کنید.‌... که برای دفاع از شما بتوان رگ گردن را باد نمود و جلوی هر احدالناسی ایستاد نه اینکه در برابر انتقادات به حق این مردم سکوتی کرد بالاتر و تلخ تر از فریاد.... 👈 بزرگ شهر، بیایید و بزرگی کنید و با رسانه ها از اوضاع و احوال شهر خودمان بگویید، کشور پُر دارد شما برای این شهر بزرگی کن..... 👈 بزرگ شهر، مردم این شهر پخته تر از دیروزند و از آنچه زیر پوست این شهر می گذرد و سکوتشان را به پای بی نقص بودنها نگذارید پس بیا و بزرگی کن تا فکر نکنند که بازیچه ای بیش نبوده اند. 👈 بزرگ شهر، اگر پای دردل های این مردم می نشستید شما نیز قلمتان تند و زبانتان گزنده می شد. 👈 بزرگ شهر، سکوت را بشکن و بزرگی کن و با این مردم بزن.... 👈 بزرگ شهر بیا از اُمیدی که نمی گوییم به تاراج رفت بلکه رنگ باخت بگو.... 👈 بزرگ شهر بیا و از این شهر قصّه ها بگو، اصلاحاتی که امیدواریم دیگر تئوری نباشند بلکه واقعی و عملیِ عملی باشند.... 👈 بزرگ شهر حرف و حدیث فراوان است و ملالی نیست جز دوری شما.... 📌 برای هر بند از این نگاره ها داستان هاست که اگر عمری باقی بود و خداوند توفیق داد و جانی در ، روایتگرش خواهم بود. در پایان، نه با کسی هستم و نه بر علیه کسی و نه پولی دارم و نه زوری و اصلا هم بلد نیستم از کسی کنم فقط را که حضرت اُستاد به من داده، وقف مردمان نجیب و صبور شهرم کرده ام که امیدوارم مورد قبول درگاه حضرت حق قرار گیرد. والسلام 🖋 یکی از جمعِ مردم @zarrhbin
🔴🔴اصول و قوانین و 🔴🔴 زیر ها 🔎🔎چه کسانی هستند ⁉️⁉️⁉️🔴 💚💚 💚💚 ✍️تدوین: 🔴🔴1️⃣🔴🔴 روزهای آخر سال ۱۳۹۷میگذرانیم و کم کم بهاران طبیعت و مهمتر از آن ایام عید نوروز و تعطیلی و دید و بازدید عیدانه در راه است.اما آنچه که بیش از همه در ایام عید نمود پیدا می‌کند رفت و آمدهای متقابل خانواده ها و عید دیدنی ها و گپ و گفت و معاشرت و از هر دری سخن گفتن با خانواده هاست و در این میان شاید بیشترین چیزی که به این روابط تشخص می‌بخشد همین آداب ومعاشرت با مردم و خانواده ها و اصول و قوانین آن که شاید بی توجهی به آن در برخی موارد باعث خسران های ماهوی رفتارهای اجتماعی شده است.اجازه بدهید بیش از این حاشیه نرویم و با اندک مقدمه ای که گذشت شروع کنیم که احتمالا مبحثی طولانی خواهد شد و قطعا مدیریت خواهد کرد و آن را در چند بخش برای کاربران و مشترکین ارجمند خود اشتراک خواهد گذاشت که لازم است از زحمات و توجه و رویکرد سازنده و نقادانه این فضا قدردانی کنیم ❤️❤️🌷🔴❤️ اصل صحبت ما؛ ، و ، و و در آخر کمی آداب در ایام آغازین سال جدید هست. ✅اصلا به کلمات که می‌نگریم؛ تو گویی ظاهر کلمات نشان‌دهنده این است که هرکدام از این واژه‌ها لازم و ملزوم یکدیگرند و گویا از دل هم روییده‌اند تا به ما و را بیاموزند.منظور از آداب؛ اوصاف اعمال و کارهای انسان است، از ادب می‌آید یعنی و به آموختن علوم و دانش‌های گوناگون، و بشر اطلاق می‌شود. ادب از فهم سرشار و ادراک سرچشمه می‌گیرد و بی‌ادبی از جهل و و نداشتن و اطلاعات کافی می‌آید. به لقمان گفتند: ادب از که آموختی؟ گفت: از بی‌ادبان؛ اما مگر همه‌ی انسان‌ها لقمان می‌شوند؟ نه متأسفانه لقمان‌های زمانه کم‌اند که ادب را از بی‌ادبان بیاموزند. اما یعنی همدمی، زندگانی باهم، چگونگی نشست‌وبرخاست با خانواده، جامعه، گروه دوستان و آشنایان، فامیل، همکاران و این خود دارای اصول و معیارهای خاص خود است که اگر رعایت نشود، نمی‌توانیم رابطه موفقی داشته باشیم. در قرآن کریم، کتاب آسمانی در سوره نساء آیه 36 در باب آداب معاشرت خداوند چنین فرموده است: «بپرستید خدای را و شریک نگیرید با وی و نیکی کنید به پدر و مادر و خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و همسایگان دور و نزدیک و هم‌نشینان واماندگان در سفر». همین‌طور احادیث زیادی از ائمه اطهار در این باب گفته‌شده است، فرامینی که 1400 سال پیش در قرآن آمده است، اما کو گوش شنوا؟ بواقع آداب معاشرت فقط مختص رفتارشماسرمیز غذا نیست، آداب معاشرت؛ انعکاسی از شما در و زندگی جمعی است. راستی تا چه اندازه به این اصل باور دارید⁉️⁉️ببینید؛ اینکه در اتوبوس شلوغ جایتان را بدون هیچ معذوریتی قابل قبول و توجیه؛ به پیرزنی که ایستاده است ندهید،چیزی درمورد شما به همه آنهایی که بیننده هستند میفهماندکه کوچکترین نیازی به آموزش و بیان گفتاری نیست و شاهدان فورا به این نتیجه می‌رسند که شما آدمی هستید که حاضر نیستید لحظاتی راحتی خود را به خاطر دیگری به خطر بیندازید.آیا شما تاکنون در زندگی روزمره در چنین موقعیت های مشابهی قرار گرفته اید که اکنون بتوانید درباره رفتار خود قضاوت کنید ⁉️⁉️اصولا در اکثر موقعیت‌ها، تصویر و ظاهر شما بخشی از چیزی نیست که شماست؛بلکه آن چیزی است که شما را توصیف می‌کند.بخواهید یا نخواهید کسانیکه چیزی درمورد شما نمی‌دانندبا تنها اطلاعاتی که در دست دارند جای خالی‌ها را پر می‌کنند، و آن چیزی نیست جز آنچه از رفتار و کردار شما می‌بینند.صرفنظر از فکری که شما درمورد خودتان دارید، یک می‌تواند فکر دیگران نسبت به شما شودو تمام محاسن شما را با تنها دیدن همین عادت اجتماعی بد نادیده بگیرند.مثلا هر کسی که ببیند شما غذایتان را با دهان باز می‌جوید خیلی قبل از اینکه شغل یا تخصص شما را به خاطر بسپارد، آنرا به یاد خواهد آورد.😍 نوع تفکر، صحبت کردن، سطح شغلی و تحصیلی، لباس پوشیدن،میزان انعطاف پذیری و… از جمله مواردی هستند که سطح و فرد را در اجتماع مشخص می کند. از طرفی اهمیت دادن و رعایت کردن این نکات توسط افراد یک جامعه لازمه فرهنگ و تمدن اجتماعی آن سرزمین می باشد که دستیابی به این مهم مستلزم شناخت، اجرا و ترویج آداب و قوانین اجتماعی در سطح کشور است.🔴🔴🔴 https://t.me/zarrhbin
📌"امید ابوالحسنی" 💠 فرهنگ《 سبیل گرو گذاشتن 》 🖋وقتی کورسوی امید معجزه می‌کند... 🔗جوان کم‌تجربه با یک‌‌لالباس ، عازم شد؛ شهری در ۱۳۰۰ کیلومتری قطب شمال. شهری در عرض جغرافیایی ۷۸ درجه و ۱۳ دقیقه شمالی؛ یعنی ۱۲ درجه بالاتر از مدار قطبی. یعنی ۱۱۰۰ کیلومتر از شمالی‌ترین نقطه‌ی آلاسکا بالاتر. 🔗دوستانش به امید گفته بودند که در آن سرزمین ۴.۵ ماه شب کامل است و ۴.۵ ماه روز کامل . گفته بودند حالا که می‌رود ، روزها دارد بلند می‌شود. گفته بودند که از حالا به بعد بیشتر به آنجا می‌روند. روزها در حال بلند شدن بود و کم‌کم روزهای بدون شب فرا می‌رسید. آن‌ها به امید گفته بودند حداکثر شش ماه می‌تواند در آن سرزمین کار کند و با شروع زمستان باید به برگردد. 🔗امید به امید تابستان و هوای گرم رهسپار آن مجمع‌الجزایر گردید. او به امید فروغ روشنایی، به سفر کرد. ساعت ۲:۳۰ دقیقه بعدازظهر وارد فرودگاه لانگ‌یر‌باین شد. او سرمای آنجا را پیش‌بینی نکرده بود . فکر کرده بود زمستان گذشته و بهار آمده است . هنوز فکر هوای دلکش نوروز را در سر داشت. اما درجه حرارت فرودگاه ۲۷- درجه بود. همین که از هواپیما قدم بیرون گذاشت ، حس کرد وارد فریزر شده است. حتی فرصت نکرد زیپ کوله‌پشتی‌اش را باز کند. فرصت نکرد دنبال لباس گرم بگردد؛ هرچند لباس گرم با خودش نیاورده بود. چه می‌دانست ؟ فکر کرده بود تابستان را در این شهر می‌ماند و اول زمستان به ترمسو باز می‌گردد. هیچ‌چیزی از آب و هوای این شهر نمی‌دانست. 🔗جلوِ فرودگاه از شدت سرما داشت بی‌حال می‌شد‌. نزدیک بود زمین بخورد. خیز برداشت تا خودش را داخل تاکسی بیندازد. ناگهان پایش روی لغزید و به تاکسی برخورد کرد و روی زمین ولو شد. راننده تاکسی با تعجب او را به داخل ماشین کشاند و پتویی دورش پیچید . درجه بخاری ماشین را بالا برد و یک لیوان به او داد. امید با نوشیدن قهوه کمی زبانش باز شد. کاغذ آدرس را نشان راننده داد. تاکسی درجه حرارت ۲۷- را برای هوای بیرون نشان می‌داد. او اولین تجربه اش را در پشت سر می‌گذاشت. به او گفته بودند باید در یک فروشگاه سیار کار کند . ماشینی کهنه را تبدیل به ساندویچ و بستنی‌فروشی کرده بودند. او باید در این ماشین آهنیِ قراضه کار می‌کرد و در همان جا می‌خوابید. همان‌روز ماشین را به او تحویل دادند. روز که چه عرض کنم. در تاریخ ۱۲ مارس (۲۳ اسفند) هنوز طول روز به یک ساعت نمی‌رسید . ولی چند ساعتی هوا بود . ماشین کنار دریا مستقر بود. حرکت نمی‌کرد . اتاقی‌آهنی بود . 🔗صاحب‌کار لباسی نسبتا گرم و چندتخته پتو به امید داد. ولی مگر می‌شود در اتاقی آهنی در این درجه حرارت خوابید؟ جوان را نیروی جوانی‌اش نگه می‌داشت. عشق به همراه با غیرت و جوانمردی ، دل جوان کُرد را گرما می‌بخشید. روزهای اول مشتری چندانی نداشت . چندنفر قایق‌سوار ، چندتا کارگرکشتی و چند کارگر بندر . هنوز از خبری نبود. هرچه تلاش می‌کرد، آهن‌قراضه گرم نمی‌شد. سوخت گران بود. سوخت اصلی جزیره بود. 🔗زغال‌سنگ‌ در می‌سوخت و برق می‌شد. تمام وسایل برقی بود. برق هم گران . امید اگر می‌خواست ماشین را با بخاری برقی گرم کند ، هیچ پولی برایش باقی نمی‌ماند. سرانجام مقداری زغال‌سنگ پیدا کرد . اما گاز و بخار آن خطرناک بود! روزها به تدریج بلندتر و گرم‌تر می‌شد. 🔗بالاخره امید روزِ بدون شب را دید. روشنایی، امیدواری‌اش را افزایش می‌داد. اما خورشید نیمه‌شب ، خورشید عالمتاب بدون شب ، به نوبه‌ی خود زحمتی بود . زندگی متعادل ، خوب است. طبیعت هم در ، خوش و خرم است . چشمان امید را خواب نمی‌گرفت . او از خورد و خوراکش می‌زد. می‌خواست چول جمع‌ کند و برای مادرش بفرستد . سه ماه در آن زندان آهنین کار کرد و خوابید . استخوان‌درد گرفت. ماهیچه‌های پایش از سرما می‌گرفت. دکتر به او گفت در این آب‌و‌هوا باید تغذیه‌ی بهتری داشته باشد. اما پول کافی نداشت و مزدش خیلی ناچیز بود . ‌ 🔗 امید روز‌به‌روز بیشتر کلافه می‌شد. عجیبی او را فرا گرفته و اسیر این جزیره شده بود. درست چند روز پس از ورودش به جزیره ، دولت نروژ قانون جدیدی را وضع کرد که بر طبق آن ورود به جزایر اسوالبارد و خروج از آن فقط با ارائه امکان‌پذیر بود . پاسپورت را در ترمسو کنترل می‌کردند؛ همان‌جایی که پاسپورت مرا کنترل کردند. پلیس و اداره‌ی پلیس نداشت. اما در ترمسو پاسپورت‌ها را کنترل می‌کردند. قانون عوض شده بود . هرکس وارد جزیره می‌شد ، می‌توانست تا هر وقت که بخواهد بماند . اما برای ورود به جزیره و خروج از آن ، پاسپورت بود. در این شرایط ، امید شده بود. او پاسپورت نداشت. در یک شهر کوچک زندانی شده بود . 👇👇👇