سلام خدمت مدیر محترم ذره بین:لطفا این پیام را درکانال قرار دهید تا مردم قضاوت کنند.به این جمله خوب توجه کنید : آب مایه حیات است نه جاروب حیاط(بنری که درسطح شهر نصب شده توسط شهرداری محترم).
حالا به این تصاویر در رابطه با آبیاری فضای سبز هم دقت کنید (آبیاری هر روزه فضای سبز که اکثرآن خشک شده و مسئول فضای سبز فقط خاک راآبیاری می کند) سفارشات برای صرفه جویی در مصرف آب متاسفانه برای مردم است.درست است که مردم در مصرف آب باید نهایت صرفه جویی را داشته باشند، ولی چرا مسئولین که مردم را سفارش به این امر می کنند خودشان قدمی در این راه بر نمی دارند.نمونه بارز آن کاشت چمن و گل وگیاه پر آبخواه است که متاسفانه هر روزه شاهد آبیاری و بریز و بپاش آب در فضاهای سبز و پارک ها هستیم. ای کاش مسئولین فضای سبز و آب و فاضلاب اول خودشان در این خصوص پیشقدم می شدندو الگویی عملی برای مردم بودندوبعد مردم رابه صرفه جویی سفارش می کردند.
#حرف حساب جواب نداره👌
#ارسالی
@zarrhbin
بزرگ شهر....⁉️‼️
👈 من نمی دانم بزرگ شهرمان کیست⁉️ ولی اینها را برای بزرگ شهر می نویسم....
👈 بزرگ شهر چند صباحی است که مسئولین در شهرمان از عدم اعتماد و انسجام بین یکدیگر سخن به میان آورده و گِله می کنند که این امر مردم را می ترساند چون آنها رای دادند تا خدمتی در شهرشان به وقوع بپیوندد نه اینکه خودِ مردم #بزرگی کنند و اختلافات بین آنها را رفع کنند....
👈 بزرگ شهر، برای تکمیل یک پیست موتور سواری برای جوانان پرشور دیروز ستادهای #انتخاباتی چند دهه نیاز است؟! بفرمائید تا آن را لحاظ کنند.....
👈 بزرگ شهر، تا کی و چه زمانی در استخدام های این شهر باید شاهد نامردی ها و نامرادی ها بود و هر کس با توجه به صندلی که روی آن نشسته و سِمَتی که دارد به خود این اجازه را بدهد تا با آینده ی فرزندان این مردم بازی کنند⁉️
👈 بزرگ شهر، تاکی و چه زمانی باید #مردم شاهد یکه تازی پیمانکارهای غیربومی در شهر باشند و برای بودن و یا نبودن سر کارِ نیروهای بومی این شهر #تصمیم بگیرند....
👈 بزرگ شهر، ما متاسفانه عنوان پول دارترین شهر کشور را یدک می کشیم اما شما بگو جز همان پل زیرگذر که نماد پول داربودن ماست به کدام نماد فیزیکی این شهر باید دلخوش کنیم که البته بیمارستان و فرهنگسرا و هتل های در حال ساخت را از صدقه سری خیرین و بزرگوارانی داریم که باید دستانشان را به خاطر لطفشان ببوسیم لطفاََ آنها را به حساب پول داربودن شهر نگذارید و حسابشان را جدا کنید از تمام حساب ها و کتاب ها....
👈 بزرگ شهر، چنددهه برای تکمیل پروژه ای چون پردیسان نیازمندید تا مردم با بزرگواری خود آن را لحاظ کنند....
👈 بزرگ شهر چه خبر از مجتمع رفاهی و تفریحی چادرملو، تکلیف زمینش مشخص شد⁉️
👈 بزرگ شهر، توسعه ی نامتوازن و افسارگسیخته ی صنعت کمر این شهر را خم نموده تا کی باید منتظر دستی از #غیب بود تا اجازه ندهد بیش از این شهر به زانو درآید، مخالف #صنعت نیستیم اما مردم این شهر از عدم #تعادل می نالند....
👈 بزرگ شهر، ای کاش می دانستید که جان جوان مردم برای برخی از این کارخانه ها حکم بادمجان را دارد و اصلا ارزشی برای آن قائل نیستند و برای پیشرفت کارخانه هایشان تلفات جانی را از امور طبیعی پیشرفت کارخانه شان می دانند‼️
👈 بزرگ شهر، در این اوضاع اَسفبار اقتصادی خوشبختانه برخی از کارخانه های شهر ما نه تنها ضرر نمی دهند بلکه #سود هم می برند، سهم مردم از این سود چند است⁉️
👈 بزرگ شهر، خیلی ها با رای این مردم شدند ستاره ی سهیل که امروز حتی دسترسی به آنها آسان نیست ولی خوب است که ما قدر نان و نمکی که با این مردم خوردیم را بدانیم....
👈 بزرگ شهر، کاری کنید.... که برای دفاع از شما بتوان رگ گردن را باد نمود و جلوی هر احدالناسی ایستاد نه اینکه در برابر انتقادات به حق این مردم سکوتی کرد بالاتر و تلخ تر از فریاد....
👈 بزرگ شهر، بیایید و بزرگی کنید و با رسانه ها از اوضاع و احوال شهر خودمان بگویید، کشور #بزرگ پُر دارد شما برای این شهر بزرگی کن.....
👈 بزرگ شهر، مردم این شهر پخته تر از دیروزند و از آنچه زیر پوست این شهر می گذرد #آگاهند و سکوتشان را به پای بی نقص بودنها نگذارید پس بیا و بزرگی کن تا فکر نکنند که بازیچه ای بیش نبوده اند.
👈 بزرگ شهر، اگر پای دردل های این مردم می نشستید شما نیز قلمتان تند و زبانتان گزنده می شد.
👈 بزرگ شهر، سکوت را بشکن و بزرگی کن و با این مردم #حرف بزن....
👈 بزرگ شهر بیا از اُمیدی که نمی گوییم به تاراج رفت بلکه رنگ باخت بگو....
👈 بزرگ شهر بیا و از #اصلاحات این شهر قصّه ها بگو، اصلاحاتی که امیدواریم دیگر تئوری نباشند بلکه واقعی و عملیِ عملی باشند....
👈 بزرگ شهر حرف و حدیث فراوان است و ملالی نیست جز دوری شما....
📌 برای هر بند از این نگاره ها داستان هاست که اگر عمری باقی بود و خداوند توفیق داد و جانی در #قلم، روایتگرش خواهم بود. در پایان، نه با کسی هستم و نه بر علیه کسی و نه پولی دارم و نه زوری و اصلا هم بلد نیستم از کسی #باج_خواهی کنم فقط #قلم را که حضرت اُستاد به من #امانت داده، وقف مردمان نجیب و صبور شهرم کرده ام که امیدوارم مورد قبول درگاه حضرت حق قرار گیرد.
والسلام
#و_من_الله_التوفیق
🖋 یکی از جمعِ مردم
@zarrhbin
🔘 ماجرای اصغر حمال...⁉️
🔹 ۱۵_۱۴ نفر بچه یزدی بودیم که می خواستیم #کنکور بدهیم، قرار شده بود با هم مسافرت کنیم. روزی که در مشهد کنکور دادیم شب به #کوهسنگی رفتیم. کوهسنگی یکی از تفرجگاه های مشهد بود و هنوز هم هست. در سال ۱۳۶۴ آن جا چندتا قهوه خانه بود که دیزی و کباب کوبیده می دادند، ما بچه ها روی دوتا تخت نشستیم و کباب کوبیده سفارش دادیم. مردی آن جا سر میزها می آمد و #گدایی می کرد. من خوب نگاهش کردم دیدم #اصغر، حمال گاراژ اتوتاج یزد است.۵_۴ سالی بود او را ندیده بودم. البته گدای تر و تمیزی بود. لهجه اش #یزدی بود ولی وقتی بچه ها پرسیدند یزدی هستی گفت: نه. بچه ها بفرما گفتند و او بی هیچ #تعارفی نشست و با ما شام خورد. آن شب گذشت من و چند نفر از بچه های آن گروه در #دانشگاه_مشهد قبول شدیم.
🔹چند ماه بعد اصغر را جلو دانشکده ی ادبیات دیدم که گدایی می کرد. با او سلام و احوالپرسی کردم. گفتم: #آدم_یزدی گدایی نمی کند. گفت: یزدی نیستم. گفتم: اسمت اصغر است، سه تا برادر هستید، حمال گاراژ اتوتاج بودی و ۲ برادرت در گاراژ حاج عبدالوهاب قمی #حمال هستند. گفت: تو کی هستی؟ خودم را معرفی کردم. گفت: حالا پس دو تومان به من بده. آن موقع به #گدا یک ریال و دو ریال می دادند. دو تومان به او دادم و گفتم یک روز بیا با هم #حرف بزنیم. ۵_۴ ماه بعد او را جلو بیمارستان شاه رضا ( امام رضا بعد از انقلاب) مشهد دیدم گدایی می کرد. سلام و حال و احوال کردیم. کمی از ظهر گذشته بود پرسیدم ناهار خوردی گفت: نه. او را #دعوت کردم که در قهوه خانه دور فلکه بیمارستان شاه رضا #دیزی بخوریم. کم کم با اصغر رفیق شدم. بالاخره بعد از چهار پنج بار که همدیگر را دیدیم اصغر سرگذشتش را تعریف کرد.
🔹گفت: من #حمال گاراژ اتوتاج یزد بودم. هر سال #شهریورماه ۱۵ روز دست زن و بچه هایم را می گرفتم و برای #زیارت به مشهد می آمدم. برای اینکه خرج مسافرت در آید دو سه عدل #جارو و بادبزن #بافقی می خریدم و با خود به مشهد می آوردم. روزها زنم بچه ها را بر می داشت و به #حرم می رفت. آن زمان ۶ تا بچه داشتم یکی عروس کرده بودم و یکی هم در سن ۱۸ سالگی خودش حمال گاراژ بود من هم دور بست( فلکه ی قدیم امام رضا علیه السلام) جارو و بادبزن ها را می فروختم و خرجم را در می آوردم. یک شب جاروها و بادبزن هایم تمام شده بود ولی هنوز زن و بچه هایم از حرم نیامده بودند که به #مسافرخانه بر گردیم.
🔹خسته بودم و #خوابم گرفته بود سرم را روی زانوهایم گذاشتم که چرتی بزنم، یک مرتبه یکی #پنج_ریالی جلو رویم انداخت، هیچ نگفتم. ظرف #نیم_ساعت که زنم دیر آمد #مردم چهار، پنج تومان پول جلو رویم ریختند. از زیر چشم دیدم که زن و بچه هایم دارند می آیند. #پولها را جمع کردم و بلند شدم. به زنم گفتم تو به مسافرخانه برو، من #کار دارم یکی دو ساعت دیگر می آیم. زنم رفت و صدمتر دورتر در یک جای مناسب #نشستم سرم را روی زانویم گذاشتم به طوری که صورتم پیدا نبود. حدود دو ساعت آنجا نشستم نزدیک #ده_تومان پول گیرم آمد. دیدم #عجب کاری است که بی هیچ زحمتی ظرف دو ساعت به اندازه حمالی یک ماشین باری ده تُن پول گیرم آمد. آخر پشت کردن عدل های ۱۲۰_۱۰۰ کیلویی و بالا بردن از پله های باری کار ساده ای نیست. ۱۵ روز مسافرت آن سال تمام شد.
🔹به زنم گفتم من در #مشهد کاری پیدا کرده ام و به #یزد نمی رویم، زنم هم خوشحال که در مشهد کنار #حرم امام رضا (ع) می مانیم. دو تا اتاق #اجاره کردیم و #ساکن مشهد شدیم. روزها دور بست سرم را می گذاشتم روی زانویم و روزی ۵۰_۴۰ تومان #کاسب بودم. زمستان شد هوای مشهد هم سرد شد. مسافر و #زوار هم کم شده بود و نشستن روی زمین هم کار مشکلی بود. من هم راه افتادم و #گدایی کردم. کم کم با محلات مشهد آشنا شدم، متوجه شدم که مردم محله سعدآباد، احمدآباد، کوی دکترا و اطراف دانشکده هاو جلوی بیمارستان ها خوب #پول می دهند. حالا ۵ سال است در مشهد کار می کنم #وضعم خوب است.
🔹 ظرف این مدت در مشهد #خانه خریدم. وقتی #حمال گاراژ اتوتاج بودم یک دخترم را در سن ۱۵ سالگی عروس کردم، کلاََ حدود ۱۴۰ تومان (منظور ۱۴۰۰ ریال) توانستم جور کنم و برایش #جهیزیه بخرم. حالا زنم برای دختر دیگرم که می خواهد عروس شود نزدیک ۳۰۰ هزار تومان جهیزیه تهیه کرده است. زنم هم #معامله می کند. زن #حسابگری است، طوری معامله می کند که جهیز دخترش #مجانی تمام شود. از یک وسیله چندتا می خرد و طوری آن ها را به همسایه ها و غریبه ها می فروشد که یکی برایش مجانی می افتد.
@zarrhbin
👇👇👇👇
🔘 آنها که نمی توان توصیفشان کرد..‼️
🍃 شاید به آنها بگویم مقاوم ترین #مردان، چون همانند کوه در #تصمیمشان استوار بودند. می گویند درِ دروازه را می شود بست اما در #دهان مردم را نمی توان بست. هر چه #شهر کوچک تر و هر چه #اقتصاد سنتی تر باشد، #حرف و حدیث، غیبت و تهمت، افترا و حسادت هم #بیشتر است.
🍂 #ویکتورهوگو در کتاب بینوایان وقتی می خواهد از کشیش پیری که ژان والژان نقره هایش را دزدیده است ولی وی به ژاندارم ها می گوید که نقره ها را خود به ژان والژان داده است، تعریف کند، می گوید: "آقای میریل باید سرنوشت همه آدم هایی که در شهرهای کوچک #زندگی می کنند را تحمل کند. در شهرهایی که دهان های بسیاری برای حرف زدن و #مغزهای بسیار کمی برای #اندیشیدن وجود دارد."
🍃 آنها دست به #کاربزرگی زده بودند. دست به کاری که سالهای سال و تا زنده بودند برخی از مردم آنها را #شماتت می کردند. در دعواها، کارشان را به رخشان می کشیدند و #صفتهایی را به آنها نسبت می دادند که #سزاورش نبودند. آن ها با یک #زن_گمراه که به هر دلیل در خرابه ها جسمش را در اختیار این و آن گذاشته بود #ازدواج کرده بودند و او را #سامانی داده بودند. من تا ۱۸ سالگی ۵ نفر آنها را از نزدیک می شناختم. عباس آقا، خلیل آقا، حسینعلی، اکبرآقا، آقارضا. یک نفر از آنها ماشین دار بود یک نفر آپاراتی، دو نفر کارمند گاراژ و یکی مسگر بود. معلوم است که خود آنها روزی و روزگاری به خراب خانه ها رفت و آمد داشته اند. حالا چرا با یکی از آن زنها ازدواج کرده بودند، من نمی دانم.
🍂 عاشق و شیدا شده بودند؟ به گفته ی عده ای تحت تاثیر سحر و جادو قرار گرفته بودند؟ نمی دانم! اما می دانم وقتی من این مردان را #شناختم سالها بود که با آن زنها زندگی می کردند و تا آخر عمر هم با آنها #زندگی کردند. در سال ۱۳۸۷ از ۵ نفری که اسم بردم فقط یک نفرشان زنده است و بقیه در سنین ۸۵_۷۵ سالگی مُردند.این یکی هم حدود ۸۰ سال دارد. یعنی بیش از ۵۰ سال است که با زنش زندگی می کند. وقتی این مردان را با آن مردی که حداقل چند زن را روانه خراب خانه کرده است مقایسه می کنم می بینم این ها چه #کاربزرگی کرده اند.
🍃 تصورش را بکنید در #مملکتی که مردم فقط به خاطر یک #فحش ناموسی آدم می کشند. یک #مرد، زنی هر جایی را به زنی بگیرد و به اصطلاح آب #توبه بر سر آن بریزد و او را بنشاند. چه کار بزرگ و پر دردسری است. می گفتند: وقتی عباس آقا دست آن زن را گرفت وپیش
#حاج_شیخ_غلامرضا_فقیه_خراسانی برد تا به اصطلاح آن روحانیِ بزرگوار آب توبه بر سر آن بریزد و او را به عقد او در آورد، حاج شیخ گفت: #ثواب تو از همه ی #فرشتگان آسمان #بیشتر است. اما مادر و خواهرهای عباس آقا آن قدر #شیون کردند که همه #عالم فهمیدند که چه #اتفاقی افتاده است. او دست زنش را گرفت و از آن محله رفت؛ اما شهر کوچک بود، اخبار زود پخش می شد. زن های محله دهانشان را باز کردند و گفتند توبه گرگ مرگ است. این #زن دخترهای ما را به #بیراهه می کشد و آن تواب را آزردند.
🍂 در محل کار انواع متلک ها را نثار عباس آقا می کردند و هرگاه دعوا می شد مردانِ #نامرد ادعا می کردند که آنها هم با زن او بوده اند. اما عباس آقا، خلیل آقا و...چون #کوه استوار بودند. دو نفر از آنها بالاخره دست زن هایشان را گرفتند و برای همیشه از یزد #مهاجرت کردند. یک نفر هم در همان یزد شغلش را عوض کرد. یک نفرشان خود آنچنان فحاش شد که هیچ کس جرات نداشت کوچک ترین اشاره ای از این بابت به او بکند. اگر کسی کوچک ترین اشاره ای به او می کرد آنچنان فحش های رکیک دریافت می کرد که پشیمان می شد که چرا چنین اشاره ای کرده است....
@zarrhbin
👇👇👇👇
🍃 اندیشه های ناب...
💠 روشنفکران متعهد مسلمان....
✅ روشنفکران #متعهدمسلمان، باید هنرِ #حرف زدن با #شش مخاطب را تمرین کنند:
1⃣ روشنفکران جهان
2⃣ برادران مسلمان
3⃣ توده ی [مردم] شهری
4⃣ زنان
5⃣ روستاییان
6⃣و بچه هایمان!
📚 اجتماعیات
#دکتر_علی_شریعتی
@zarrhbin
🍃 اندیشه های ناب...
💠 اقتصادِ مردم....‼️
✅ به جای اینکه #بنشینید سر مَسند و با #حرف و فحاشی از مسائل #غفلت کنید، بنشینید #اقتصادمردم را درست کنید.
🗓 خطاب به دولت مستقر سال ۱۳۵۹
#امام_خمینی_ره
@zarrhbin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز همون دوشنبه های خوب خداست که قرار شده نماد راه رفتن و پیاده روی ما باشه.
با توجه به هفته ازدواج و اهمیت نهاد خانواده، شعار این هفته رو "سلامت خانواده با پیاده روی" در نظر گرفتیم.
#پیاده روی حرف میاره
#حرف زدن حس های بد و سوتفاهمات رو دور میکنه
#پیام_سلامتی ۳۴۷
#ورزش_جوانان_اردکان
@zarrhbin