🍃 #خاطرات_عباس_از_آن_روزها....
💠 بعد از #آزادی هنوز حکومتِ #شاه بر ملت و کشور حاکم بود. یک روز صبح درِ خانه ی ما را زدند در را باز کردم؛ دیدم مامور آگاهی شهربانی آن زمان با موتور یاماهای ۸۰ جگری منتظر من است؛ سلام کردم و او گفت بیا برویم #شهربانی! من گفتم: تو برو من خودم می آیم. او قبول کرد و من رفتم شهربانی که جلوی "مسجد حاج محمد حسین" بود، وقتی رسیدم دیدم دوستانم سپهری و انصاری هم آمده اند.
💠 ما داخل شهربانی شدیم، بعد از اینکه #رئیسشهربانی پشت میزش در اتاق ما را نصیحت کرد و مرتب به عکس شاه بالای سرش نگاه و اشاره می کرد و می گفت: فکر کنم که هیچکس مثل شاه نمی تواند کشور را اداره کند و تعریف های آنچنانی.... و بعداً یک مامور دیگری داخل اتاق رئیس شد و مرا صدا زد و گفت: بیا؛
💠 مرا به داخل اتاقِ #عکاسیشهربانی برد و عکسهای مختلفی از ما گرفتند و چند برگه ی کاغذ را با مشخصات من پر کرد و این را یادم هست که نوشت: "خال در طرف راست صورتش است." و دیگر مشخصات شخصی، وقتی پرسیدم برای چه این فرم ها را پر کردی؟! گفت: #ساواکیزد از ما خواسته و ما باید مشخصات کامل شما را به یزد بفرستیم. باز فهمیدم ما کاملاً #تحتنظر هستیم.
💠 به هر جهت بعد از حدود ۸ ماه #انقلاباسلامی به پیروزی کامل رسید و ما #خوشحال شدیم. از آن به بعد یک مدتی گذشت و دانشگاه ها تعطیل شد و #دانشجویان جذب جهاد سازندگی و #سپاه شدند و #جنگ شروع شد و مرا برای شش ماه (احتیاط) به #جبههیکرمانشاه بردند؛ در آنجا وارد دایره ی #عقیدتیسیاسی پادگان شماره ی ۲ صالح آباد کرمانشاه شدم و در لشکر ۸۱ زرهیِ #کردستان مشغول خدمت و بعد از ۶ ماه احتیاط به #اردکان آمدم.
💠 بعد از بازگشت از کردستان، موقع تشکیل #سپاهاردکان بود که با آقایِ #حاجعباسعلیروستائی به یزد می رفتیم و اجازه تشکیل روابط عمومی سپاه را به ما دادند و یک اتاق در ساختمان حوزه ی علمیه ی خواهران نزدیک مسجد حاج محمد حسین که زیر نظر بنیاد شهید بود به ما دادند و اقدام اولیه ی #تشکیلسپاهاردکان را انجام دادیم.
💠 بعد از تشکیل این نهاد، نیروها به آموزش نظامی فرستاده شدند و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که ساختمان آن انتهای خیابان آیت الله خامنه ای بود به صورت رسمی تشکیل شد و من با راهنمائی آقایان #حاجاحمدصحرائی و #حاجسیدحسینفیض که آن زمان رئیس سپاه پاسداران میبد بود از آموزش و پرورش اصفهان به #اردکان آمدم و مامور به خدمت در سپاه پاسداران اردکان شدم و حدود دو سال در #روابطعمومیسپاه (بحبوحه ی جنگ تحمیلی) مشغول کار شدم.
💠 بعد از اینکه #دانشگاهها باز شد باز به #اصفهان برای ادامه ی تحصیل رفتم و به آموزش دانشگاه مراجعه کردم و تقضای حذف صفرهای کارنامه ی ترم اول که در زندان بودم را به #آموزش تحویل دادم. صفرها از کارنامه حذف شد و دیگر اینکه #بخشنامه شده بود که دانشجویان می توانند با داشتن شرایط، تغییر رشته بدهند و من هم از #رشتهیزبانانگلیسی دانشگاه اصفهان به #رشتهیادبیاتفارسی دانشسرای عالی یزد تغییر رشته دادم و تحصیلات در رشته ی ادبیات فارسی را تا #کارشناسی ادامه دادم و بعد با تغییر مقطع در دبیرستان های شهرستانِ #اردکان مشغول به تدریس شدم و امروز نیز بدون هیچ ادعایی دوران بازنشستگی را در کنار خانواده و دوستانم سپری می کنم و از کانال #ذرهبیندرشهر که حرفهای مرا به گوش همشهریان عزیزم رساند تشکر نموده، امید موفقیت مدیر محترم کانال، جناب #آقایهادیطاهری را هر چه بهتر و بیشتر از خداوند مسئلت دارم.
🍃به پایان آمد این دفتر
حکایت همچنان باقیست🍃
✍ سمیّه خیرزاده اردکان
📸 از سمت راست آقایان، محسن عادل زاده، سیّدضیاء هاشمی، عبّاس خیرزاده، سیّد میرزاده و رجب پور در بهشت زهرای تهران.
@zarrhbin
🍃 اندیشه های ناب...
💠 #عاشورا و قیام امام حسین علیهالسلام از دیدگاه #شهیدمطهری
⬅️ نگاهی نو به حماسهی عاشورا...
🚩 صحنهی نمایش اخلاق اسلامی...
🔘 #مساواتاسلامی
✅ میرویم سراغ مساوات اسلامی، برادری و #برابریاسلامی. کسانی که #اباعبدالله، خود را به بالین آنها رسانده است، عدهی معدودی هستند. دو نفر از آنها افرادی هستند که ظاهراً مسلم است که قبلاً بَرده بودهاند، یعنی بَردههای آزاد شده بودهاند.
✅ اسم یکی از آنها 《جون》 است که میگویند مولی ابیذر غفاری، یعنی آزاد شدهی جنابِ ابیذرغفاری. این شخص سیاه است و ظاهراً از بعد از آزادیش از درِ خانهی #اهلبیتپیغمبر دور نشده است. یعنی حکم یک خدمتکار را در آن خانه داشته است.
✅ در #روزعاشورا همین جوان سیاه میآید پیشِ #اباعبدالله میگوید به من هم اجازهی جنگ بدهید، حضرت میفرماید: نه، برای تو الان وقت این است که بروی بعد از این در دنیا #آقاباشی، این همه خدمت که به خانوادهی ما کردهای بس است، ما از تو راضی هستیم؛
✅ او باز التماس و خواهش میکند، حضرت امتناع میکند. بعد این مرد افتاد به پاهای #اباعبدالله و شروع کرد به بوسیدن که آقا مرا محروم نفرمایید، و بعد جملهای گفت که اباعبدالله جایز ندانست که به او اجازه ندهد.
✅ عرض کرد: آقا فهمیدم که چرا به من اجازه نمیدهید، من کجا و چنین #سعادتی کجا، من با این رنگ سیاه و با این خون کثیف و با این بدن متعفّن شایستهی چنین مقامی نیستم.
✅ {امام} فرمود: نه، چنین چیزی نیست، به خاطر این نیست، برو. میرود و رجز میخواند و کشته میشود. #اباعبدالله رفت به بالین این مرد در آنجا دعا کرد، گفت: خدایا در آن جهان چهرهی او را سفید و بوی او را خوش گردان، خدایا او را با ابرار محشور کن، #خدایا در آن جهان بین او و آل محمد #شناساییکامل برقرار کن.
✅ آن یکی دیگر #رومی است وقتی از روی اسب افتاد، #اباعبدالله خودشان را رساندند به بالین او. اینجا دیگر منظره فوقالعاده عجیب است. در حالیکه این غلام در حال بیهوشی بود، یا روی چشمهایش را خون گرفته بود، #اباعبدالله سر او را روی زانوی خودشان قرار دادند و بعد با دست خود خونها را از صورتش، از جلوی چشمانش پاک کردند. و در این بین که حال آمد نگاهی به #اباعبدالله کرد و تبسمی نمود.
✅ #اباعبدالله صورتشان را بر صورت این غلام گذاشتند که این دیگر منحصر به همین غلام است و #علیاکبر، دربارهی کس دیگری، #تاریخ چنین ننوشته است، 《و وضع خدّه علی خدّه》 یعنی صورت خود را بر صورت او گذاشت. او آنچنان #خوشحال شد که تبسم کرد: فتبسّم ثمّ صار الی ربه...
گر طبیبانه بیایی به سر بالینم
به دو عالم ندهم لذّت بیماری را
سرش به دامنِ #حسین بود که جان به جانآفرین تسلیم کرد.
📚 عاشورا برای جوانان
🌿 مجموعه آثار، جلد ۱۷
@zarrhbin
#حدیث_بزرگان
✍امام صادق عليه السلام:
اگر دوست دارى خداوند بر #عمرت بيفزايد، پدر و مادرت را #خوشحال كن
إن أحبَبتَ أن يَزيدَ اللّهُ في عُمرِكَ فسُرَّ أبَوَيكَ
📚ميزان الحكمه _جلد۸ _صفحه ۱۳۵
@zarrhbin
#حدیث_بزرگان
✍ از امام رضا(عليه السلام) سوال شد ،
بهترين بندگان خدا چه کسانی هستند؟ حضرت فرمودند:
کسانی هستند که وقتی #کارهاینيک انجام می دهند، #خوشحال می شوند،
و زمانی که #کارهایبد انجام می دهند،
#طلب.مغفرت می کنند،
و زمانی که به آنها #نعمتی عطا می شود، #شکرگزارند،
و هنگامی که #گرفتار می شوند، #صبر می کنند،
و زمانی که #خشمگین می شوند، #عفو می کنند.
📗 تحف العقول؛ صفحه۳۳٢
@zarrhbin
#تلنگر
قبل از #اذان صبح برگشت.
پیکر #شهید هم روی دوشش بود.
#خسته بود و #خوشحال.
می گفت:
یک ماه قبل روی ارتفاعات بازی دراز #عملیات داشتیم.
فقط همین شهید جا مانده بود.
پیرمردی جلو آمد.
#پدرشهید بود.
همان که ابراهیم پسرش را از بالای ارتفاع آورده بود.
سلام کردیم و جواب داد.
همه ساکت بودند.
انگار می خواهد چیزی بگوید اما!
لحظاتی بعد سکوتش را شکست:
آقا ابراهیم ممنون!
زحمت کشیدی!
اما پسرم...!
پیرمرد مکثی کرد و گفت:
پسرم از دست شما #ناراحت است!
#لبخند از چهره همیشه خندان ابراهیم رفت.
چشمانش گرد شده بود از تعجب!
#بغض گلوی پیرمرد را گرفته بود.
چشمانش خیس از #اشک بود.
صدایش هم لرزان و خسته:
دیشب پسرم را در خواب دیدم.
می گفت:
در مدتی که ما #گمنام و بی نشان بر خاک #جبهه افتاده بودیم،
هر شب مادر سادات #حضرت_زهرا(س) به ما سر می زد.
اما حالا،
دیگر چنین خبری برای ما نیست...!
می گویند #شهدای_گمنام مهمانان ویژه حضرت زهرا(س) هستند!
پیرمرد دیگر ادامه نداد.
سکوت جمع ما را گرفته بود.
به ابراهیم هادی نگاه کردم.
دانه های درشت اشک از گوشه چشمانش غلط میخورد و پایین می آمد.
می توانستم فکرش را بخوانم.
ابراهیم هادی گمشده اش را پیدا کرده بود!
#گمنامی...
#شهید_ابراهیم_هادی
📚 سلام بر ابراهیم
@zarrhbin
✍کارل گوستاو یونگ، روانشناس سوئیسی تعبیرِ جالبی از انسانِ خوشحال دارد
که بسیار از تعریفِ عادی و معمولِ خوشحالی فاصله دارد:
بر اساسِ این تعریف،
#خوشحال بودن یعنی توانمندیِ بالای ما در شكيبايی و استقامت در برابر سختی ها.
خوشحالی یعنی اطمینانی درونی به این که درد و رنج و سختی و بیماری و پیری و مرگ جزء لاینفك زندگی ست اما هیچ کدام از آنها نمی تواند مرا از پا بیاندازد.
#خوشحالی یعنی میل به زندگی علی رغم علمِ به فانی بودنِ همه چیز، خوشحالی یعنی بعد از هر زمین خوردن همچنان بتوانیم بلند شویم، بعد از هر گریه همچنان بتوانیم بخندیم و لبخند بر لبِ دیگر همنوعان بیاوریم، خوشحالی یعنی حضورِ کاملِ ما در هستی،
#خوشحالی یعنی توانایی ما به گفتنِ یک آریِ بزرگ به زندگی
#خوشحالی يعنی #ادامهدادن...
@zarrhbin