▫️ دو سئوال ذهنم را درگیر کرده بود؛ #نخست اینکه چرا صدای بلندگوی مسجد در محله یهودی ها شنیده نمی شود، محله ای که دیوار به دیوار ضلع جنوبی مسجد جامع است و #دیگر چرا این سیّد بزرگوار همیشه منبرش را با همین آیات شروع می کند.
▫️آقای جلیل طیبات دبیر جغرافیا، تهیه یک تحقیق را به من سپرده بود. باید به کتابخانه می رفتم، به کتابخانه ی تازه تاسیس #وزیری می رفتم. کتابخانه ای کوچک در کنار درِ ورودیِ مسجد. بیشتر روزها #جوانی به کتابخانه می آمد و پشت یکی از میزهای #کتابخانه می نشست. فقط برای او #چای می آوردند. فکر می کردم پسر یکی از #بزرگان شهر است."چرا فقط برای او چای می آورند؟" #پرسش_دیگری بود که در ذهنم شکل گرفته بود. نمی دانستم باید از چه کسی بپرسم. آدم ۱۶_۱۵ ساله صدها پرسش دارد اما نمی داند باید از چه کسی بپرسد. البته من اگر #پدر داشتم خیلی راحت می توانستم از او بپرسم، جوانها حالا خیلی راحت از #اینترنت می پرسند، اینترنت جای پدر و مادر و برادر را گرفته است.
▫️یک روز ظهر از جلو مسجد رد می شدم. صدای اذان بلند بود. درِ مسجد طرفِ شرق است. وارد چهارسوق شدم. می خواستم به کوچه #یهودی_ها بروم.یک مغازه دار مسن جلو مغازه اش روی چهارپایه نشسته بود. گفتم از این مغازه دار بپرسم چرا صدای #بلندگو در محله ی یهودی ها نمی آید. سلام کردم و گفتم:"حاج آقا سئوالی دارم؛ چرا صدای بلندگوی مسجد در محله ی یهودی ها شنیده نمی شود؟" مغازه دار گفت:"حاجی آقا #سید_علی_محمد_وزیری گفته است." گفتم:"چرا این حرف را زده است؟" گفت:"سیّد اولاد پیغمبر درست گفته است. او گفته که این یهودی ها همسایه مسجد هستند؛ آن ها که اهل نماز نیستند، ما چرا برای آنها #مزاحمت درست کنیم، سیّد بزرگوار گفته است سر بلندگوها را طوری نصب کنند که #صدا به محله ی یهودی ها نرسد."
▫️مغازه دار ادامه داد:" #بلندگوها بالایِ دیوارِ بلندِ مسجد نیست. آنها را چند متر پایین تر از دیوار نصب کرده اند. دیوار خود مانع عبور صدا به طرف خانه ی یهودی ها می شود. تو از دو طرف صدا را خوب می شنوی، ولی از طرف محله ی یهودی ها اصلا صدا شنیده نمی شود." پیرمرد ادامه داد:"بخصوص آقای وزیری گفته است صدای #اذان_صبح نباید این #بندگان_خدا را از خواب بیدار کند."
▫️خانه ی یهودی ها بیشتر در ضلع جنوب مسجد و اندکی در طرف غرب قرار داشت. در آن زمان هنوز خانه ی عمه ی موسی قصاب (موشه کاتساو) چسبیده به دیوار غربی #مسجد بود. همان #موسی_قصاب یا موشه کاتساو که بعدها رئیس جمهور اسرائیل شد. من همین سئوال را چندبار از این و آن کردم. همه همین حرف را زدند که آقای وزیری گفته است صدای بلندگوی مسجد و بخصوص اذان صبح نباید برای همسایه های یهودی مزاحمت ایجاد کند. در این دوره و زمانه چقدر باید از این حرف و عمل درس بگیریم؟ #مزاحمت برای #همسایه بد است. حتی اگر همسایه #هم_دین ما نباشد. ممکن است همسایه ها ساکنان دو خانه باشند. ممکن است مردم دو روستا باشند. ممکن است مردم دو شهر یا دو کشور باشند.
▫️برای پیدا کردن پاسخ سئوال #دوم به کتابخانه رفتم، مصمم شدم از یک نفر بپرسم چرا فقط به این جوان #چای داده می شود. رفتم میز پهلوی او نشستم، یکی از کارکنان کتابخانه برایش چای آورد، چایِ خیلی خوشرنگی هم بود، استکان و نعلبکی تمیز و براق بود، سینی و قندان از آن تمیزتر. کارمند با عزّت و احترام چای را به جوان تعارف کرد؛ جوان با تشکر چای را گرفت. من پشت سر آن کارمند از سالن قرائت خانه بیرون آمدم و پرسیدم:"آقا می توانم بپرسم چرا فقط برای این پسر چای می آورید؟" گفت:" این پسر #یهودی است، همسایه مسجد است، آقای وزیری فرموده است هر وقت این جوان آمد، هم تعارفش کنید و هم به او چای بدهید. ما به بچه های #زردشتی و همه غیر مسلمانانی که به کتابخانه می آیند، تعارف می کنیم. آقای #وزیری گفته است به #همه تعارف کنید، ولی به بچه های #یهودی و #زردشتی و #غیر_مسلمان بیشتر تعارف کنید."
▫️دقیقا نمی دانم چه سالی بود. ولی به نظرم سال ۴۲ بود که من این پرسش را مطرح کردم. می دانم هنوز کتابخانه در ساختمان قدیمی طرف درِ شمالی مسجد قرار داشت. بعدها برای کتابخانه ساختمانی با همت آقایان هراتی و حسین بشارت ساخته شد. آن روز بیشتر پرس و جو نکردم. فقط فهمیدم که نه تنها باید با همشهریان یهودی و زردشتی و... #زندگی کنیم، بلکه باید به آن ها تعارف مضاعف هم بکنیم. #شما بهتر از من می فهمید این حرف چه #عمقی دارد. به عمق همه ی #خاورمیانه. به عمق همه #جهان. حدود پنجاه سال بعد به کتابخانه وزیری رفتم، ساختمان جدیدی با کمک آستان قدس رضوی ساخته شده است.
▫️موضوع پنجاه سال قبل را غیرمستقیم از آقای انتظاری می پرسم تا دقیقا بدانم بچّه های غیر مسلمان هم از کتابخانه استفاده می کردند و می کنند؟ جواب می دهد:"بله...بله!"👇👇👇
👆👆👆
💭در ارومیه راننده تاکسی شد . برای قوم و خویش رانندگی میکرد و به ازای هر یک تومان کرایه ، ۳.۵ ریال حقّ شوفری میگرفت . داییها میآمدند و میرفتند . عموها و خالهها اندک محبتی میکردند. در دوره و زمانهای که همه گرفتار کاروبار خویشاند ، تمام امیدهای مادر به #امید بود. سرانجام امید با کلی قرض و وام ، صاحب تاکسی شد . نصف درآمد صرف بازپرداخت اقساط و بدهیها میشد. #افسانه روزبهروز بزرگتر میشد. چهرهای زیبا و گلگون داشت . افسانه مثل تمام دختران کرد #باشرم و #حیا بود . نمونهی کامل یک دختر کرد و ترک بود.
💭با ملاحت ، زیبا، عفیف، پاکدامن و غیرتی بود. مدرسه میرفت ، اما کمک کار مادر بود . در خیاطی به او کمک میکرد. مهربان بود و به برادر معلولش میرسید. امید خیلی مواظب خواهرش بود. افسانه را بسیار دوست میداشت. برای او هم برادر بود و هم پدر . افسانه به شانزده سالگی رسیده بود و امید ۲۱ سال داشت . روزی مادر به امید گفت امروز عصر مهمان دارند و باید برای پذیرایی خرید کند . امید از مادرش پرسید :" مهمانها چه کسانی هستند؟" مادر گفت :" داییها..." پسر پرسید :" چهخبر است ؟ چرا عصر میآیند ؟ خوب شام بیایند!" مادرگفت :" آنها با مردی میآیند . مردی که برای #خواستگاری میآید !" امید برآشفت و گفت :" خواهرم محصل است. درست است که پدر نیست ، من که هستم !"
💭رگ همت کُردی و ترکیاش به جوش آمد و به مادرش گفت به مهمانان بگوید افسانه ازدواج نمیکند . مادر گفت که نمیتواند روی حرف برادرانش حرف بزند. سرانجام مهمانها عصر آمدند. داییها #داماد را معرفی کردند : مردی ۵۵ ساله ! امید و مادرش ابتدا فکر کردند او پدر داماد است ، اما معلوم شد خواستگار است. آن مرد سخت شیفتهی افسانه شده و با خودش فکر کرده بود خانوادهاش به سبب شرایط سخت اقتصادی ، او را ارزان میفروشند. امید و مادرش به سختی مخالفت کردند. افسانه به شدت گریه کرد. مهمانی به هم خورد. داییها پیغام دادند که ما قول دادهایم. #سبیل_گرو_گذاشتهایم .
💭از داییهای ناتنی اصرار و از امید و مادرش انکار . وقتی پدر نیست ، دختر صدتا بزرگتر پیدا میکند . قوم و خویشها برای امید، مادرش و افسانه از بیگانهها بدتر بودند. داییها رگهای گردنشان را کلفت میکردند و ناسزا میگفتند. معلوم نبود چرا اصرار داشتند این وصلت انجام شود.
💭مادر و امید دو بار خانه را عوض کردند. ولی مگر در شهر ارومیه چقدر طول میکشد تا خانهی کسی پیدا شود. امید راننده تاکسی بود . در خیابانها میچرخید. خیلی راحت میشد او را پیدا کرد. افسانه به مدرسه میرفت. پیدا کردنش راحت بود. دخترک میترسید . میلرزید . گاه در گوشهی اتاق کِز میکرد. از خانه بیرون نمیرفت . گاه چند روز به مدرسه نمیرفت . التماس و خواهش مادر و برادرش هم فایدهای نداشت. فشارها تبدیل به #تهدید و حرفها تبدیل به #مزاحمت شد. دخترک داشت روانی میشد. زن درمانده شده بود. التماس و زاری فایدهای نداشت. امید نزد داییها خواهش و تمنا کرد که از این وصلت دست بردارند، اما حرفهایش تاثیری نداشت. هیچچیز کارگر نبود. داییها اصرار داشتند که حتما باید افسانه با مرد ۵۵ ساله ازدواج کند.
💭سرانجام امید تصمیم مهمی گرفت. #مهاجرت! فکر مهاجرت در ذهنش خطور کرد . اما به فکر این جوان ۲۱ ساله نرسید که به یکی از شهرهای کشور خودش مهاجرت کند. به تهران مهاجرت کند. به تهران که دریاست. به اصفهان یا بندرعباس و یا کرمان مهاجرت کند . کرمان جایی بود که هنوز مادرش دوستان و آشنایانی را در آنجا داشت. او با چند نفر از دوستانش مشورت کرد. آنها او را به یک قاچاقچی انسان معرفی کردند. در نهایت با یک قاچاقچی کُرد صحبت کرد. مردی که دوستانش او را خوب می شناختند . اگر چه مرد قاچاقچی بود ، اخلاق کُردها را داشت. در کارش صادق بود. نامرد نبود . قولش قول بود . حرفش حرف بود . دوستان امید میدانستند که کارش حرف ندارد . دلّال و قاچاقچی است ، ولی روی حرفی که میزند ، میایستد . قاچاقچی پیشنهاد کرد امید و خانوادهاش به نروژ بروند. مرد دلال گفت : "آنجا کردها زیاد هستند . #نروژ هم پناهنده میپذیرد ." قاچاقچی گفت تهیهی پاسپورت و ویزا برای چهارنفر ۲۰ میلیون تومان هزینه دارد. امید چانه زد. مرد گفت کمتر از شانزده میلیون تومان نمیشود.
💭 سال ۱۳۸۵ بود . امید تاکسی اش را فروخت . مقداری از وسایل خانه را فروختند . مرد چهار عدد پاسپورت را آورد . پاسپورتها متعلق به کشور #ترکیه بود . مرد گفت هر چهار نفر با هم رهسپار نشوند. قرار شد امید با برادر معلولش پرواز کند و چهل روز بعد مادرش و افسانه بروند.
#ادامهدارد...
📚شازدهحمام جلد چهارم
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلییزدی
@zarrhbin
2.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅اقدامات اولیه پیشگیرانه #کودکان_در_فضای_مجازی
به فرزندان خود بیاموزیم که در هنگام فعالیتهای آنلاین حتماً این سه میم را جدی بگیرند:
1. #مخاطب: به یاد داشته باشیم برخی از هویتهای فضای مجازی غیرواقعی بوده و به دنبال سوءاستفاده از کاربران هستند.
2. #محتوا: به یاد داشته باشیم هر محتوایی مناسب سن کودک ما نیست.
3. #مزاحمت: رفتارهایی مانند تهدید، افترا، جمعآوری اطلاعات از دیگران و انتشار آن همگی از نمونههای مزاحمتهای اینترنتی است که باید فرزندان حساسیتهای لازم را در نظر داشته باشند.
#پلیس_فتا
#کلیک_امن
@zarrhbin