eitaa logo
ذره‌بین درشهر
21.8هزار دنبال‌کننده
67.3هزار عکس
10.9هزار ویدیو
230 فایل
ارتباط با ادمین @Zarrhbin_Admin جهت هماهنگی و درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
، علی🌷 (۱۳۷۸_۱۳۲۳ه.ش) فرمانده‌ی نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ✅ پدرش و اهل فارس بود و خودش در خراسان به دنیا آمد. بعد از گرفتن دیپلم وارد شد و در رشته‌ی ادامه‌ی تحصیل داد. ✅ در سال ۱۳۵۴، دوره‌ای را نیز در گذراند و پس از بازگشت، در مرکز به خدمت پرداخت. ✅ ، افسری لایق، شجاع و بود. از این‌رو، به طورِ بر ضد فعالیت می‌کرد. یک سال قبل از ، مدتی به افتاد. ✅ بعد از ، با آغاز درگیری‌ها در ، همراه با به کردستان اعزام شد و توانست را از دست ضدِ انقلاب خارج کند. او با نیز در نبردهای همکار و موردِ او بود. ✅ در طول دفاع مقدّس در بود. در سال ۱۳۶۰، از سوی به فرماندهی منصوب شد و چندی نیز نماینده‌ی امام در بود. ✅ در نیز، که به نیروهای در غربِ کشور انجامید، نقشِ داشت. ✅ در بهار سال ۱۳۷۸، هنگامی که جانشینِ رئیسِ ستادِ کلِ بود، به دستِ ترور شد. نام و یادش گرامی و راهش پُر رهرو باد... 📚 فرهنگ نامه‌ی نام آوران (آشنایی با چهره های سرشناس تاریخ ایران و جهان) 📩 سمیّه خیرزاده اردکان 💠 حُسن ختام هم خاطره‌ای از صیاد دل‌ها، یکی از بستگانِ از خدمت سربازی فرار کرده بود و پرونده‌اش رو فرستاده بودند دادگاهِ نظامی، دادگاه هم به زندان محکومش کرده بود. زنگ زد دفتر و گفت: "به علی بگو یه کاری براش بکنه این پسر جوونه، گناه داره." بهشون گفتم: "حاج خانوم خودتون به پسرتون بگین بهتر نیست؟" گفت: "قبول نمی‌کنه!" پرسیدم: "چطور؟" گفت: "علی خودش زنگ زد و گفت: عزیزجون! وقتی برام محترمه که رو حفظ کنه! آبروی من نبره...." @zarrhbin
ذره‌بین درشهر
#رجایی، محمدعلی 🌷 (۱۳۶۰_۱۳۱۲ ه.ش.) مبارز سیاسی، نخست‌وزیر و رئیس‌جمهوری 👇👇👇👇👇👇👇 @zarrhbin
، محمدعلی 🌷 (۱۳۶۰_۱۳۱۲ ه.ش.) مبارز سیاسی، نخست‌وزیر و رئیس‌جمهوری ✅ در به دنیا آمد. در کودکی شد و مادرش، او و فرزند دیگرش را به سختی بزرگ کرد. دوره‌ی نوجوانی را با و تحصیل در قزوین گذراند و سپس به رفت. ✅ مدتی در خدمت کرد؛ ولی تحتِ تاثیرِ سخنانِ ، امام جماعت مسجد‌ هدایت‌ تهران، را رها کرد و شد و برای تدریس به بیجار رفت. ✅ هم‌زمان با کار کردن، توانست لیسانس ریاضی و بگیرد و در ، از جمله مدرسه‌ی کمال که موسس آن بود، تدریس کند. ✅ مبارزِ بود. با بسیاری از و شخصیت‌های سیاسی می‌کرد، بسیار بود و "هرگز" دوستانش را . ✅ سرانجام او را دستگیر کرد و به اتهام همکاری با ، به گونه‌ای شکنجه و به محکوم کرد. ✅ اما با ، از زندان آزاد و و سپس در مجلس شورای اسلامی شد. در همین زمان از سوی رئیس‌ جمهوری، ابوالحسن بنی‌صدر، به منصوب شد. ✅ با پیش‌آمدهایی که به برکناریِ منجر شد، با رایِ مردم، شد و را به خود انتخاب کرد. ✅ اما پس از چند ماه این دو در هشتم شهریور سال ۱۳۶۰، در که در دفتر نخست‌وزیری کار گذاشته بودند شد نام و یادش گرامی و راهش بر رهرو باد... 📚 فرهنگ نامه‌ی نام‌آوران (آشنایی با چهره‌های سرشناس تاریخ ایران و جهان) 📩 سمیّه خیرزاده اردکان 📌 و اما اندیشه‌ای ناب از شهید که می‌فرمایند: مردم ما از کمبودها و کسری‌ها گله ندارند، آنچه مردم ما را می آزارد و صدایشان را در می‌آورد، وجود تبعیضاتِ ناروا و سوء استفاده از است و بس! @zarrhbin
ذره‌بین درشهر
‍ ...به روایتِ #حاج‌قاسم🥀 👇👇👇👇👇👇👇👇 @zarrhbin
‍ ...به روایتِ 🥀 من فرمانده‌ی "سپاه هفتم صاحب‌الزمان (عج)" هستم. در سال ۱۳۳۷ در روستای "قنات ملک" از توابع کرمان به دنیا آمدم‌. دیپلم هستم و دارای همسر و دوفرزند یکی پسر و یکی دختر می‌باشم. قبل از انقلاب در "سازمان آب" کرمان به استخدام درآمدم و پس از و در اول خرداد ۱۳۵۹ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمدم. با شروع جنگ و حمله‌ی عراق به فرودگاه‌های کشور، مدتی از هواپیماهای مستقر در محافظت می‌کردم. دو یا سه ماه پس از شروعِ جنگ در قالب اولین نیروهای اعزامی از کرمان، که حدود ۳۰۰ نفر بودند، عازم جبهه‌های شدیم و به عنوان فرمانده دسته جمع مشغول به کار شدم. در روزهای اول ورود به ، دشمن را قادر به انجام هر کاری می‌دانستم، اما در اولین حمله‌ای که انجام دادیم موفق شدیم نیروهای دشمن را از کنار جاده سوسنگرد تا حمیدیه به عقب برانیم و تلفاتی نیز بر آن‌ها وارد کنیم که این امر باعث شد تصور غلطی که از دشمن در ذهن داشتم از بین برود. یادم می‌آید که پس از این حمله، شب‌ها وارد مواضع عراقی‌ها می‌شدیم. دوستی داشتم به نام "حمید‌چریک" که بعداً به شهادت رسید. او حتی برخی مواقع با موتورسیکلت خود را به خاکریزهای عراقی می‌رساند. در آن موقع هیچ‌کس انتظار نداشت جنگ در همان سال به پایان برسد. اگر کسی هم می‌گفت جنگ ممکن است ۶ سال طول بکشد، باور نمی‌کردیم. ولی در طولِ جنگ انتظار ۸ سال را برای ادامه‌ی جنگ داشتیم. من شوق و علاقه‌ی زیادی به طرح‌ها و مسائل نظامی داشتم و علاقمند حضور در جبهه بودم و درست به دلیل همین علاقه بود که با یک ماموریت ۱۵ روزه وارد جبهه شدم و دیگر تا آخرِ بازنگشتم. بهترین عملیاتی که در آن شرکت کردم بود که آن زمان برای اولین‌بار به ما ماموریت داده شد که تیپ تشکیل بدهیم و من که مجروح هم بودم، معاونت فرماندهی محور در جبهه‌ی "شوش" و "دشت‌عباس" را به عهده گرفتم. این عملیات از نظر بازدهی برای من بسیار شیرین و خاطره‌انگیز است، زیرا با این که از نظر سلاح در مضیقه بودیم، اما به همت رزمندگان اسلام توانستیم ۳۰۰۰ عراقی را به اسارت در آوریم. عملیاتِ ۸ نیز گذشته از پیروزی که با دنبال داشت، از لحاظ آماده‌سازی و سختی‌هایی که بچه‌ها متحمل شدند، بسیار لذت بخش بود. در این عملیات نقشِ اصلی به داده شده بود. سخت‌ترین لحظه‌ها برای کسانی که مسئولیتی در جنگ داشتند، لحظه‌ای بود که همرزمان یا دوستان آنان به شهادت می‌رسیدند و این امر وقتی شدت بیشتری می‌یافت که آن شهیدِ سعید به عنوان پایه و برای جنگ مطرح بود. هنگامی که "[حسن]باقری" و "[مجید]بقایی" به شهادت رسیدند، احساس کردیم نقصی در جنگ به وجود آمده است. شهید باقری، "بهشتی" جبهه بود و کسانی امثال او، اهرم‌هایی در دست فرماندهان جنگ برای حل مشکلات و رفع فشارهای دشمن بودند. بعضی مواقع شهادتِ یکی از به اندازه‌ی شهادت یک گردان در من اثر می‌گذاشت. شهید "حاج‌ یونس زنگی‌آبادی" از این گونه افراد بود که امید لشکرِ ثارالله محسوب می‌شد. [یکی از خاطره‌های که از] از عملیاتِ ۸ [دارم اینکه] وقتی هنوز انتهای "راس‌البیشه" سقوط نکرده بود، مطلع شدیم که نیروهای عراقی از عقب، کنارِ اسکله "قشله" پاتک کرده‌اند. بعد ما متوجه شدیم که یک تیپ عراقی در آنجا در محاصره قرار دارد که توانستیم همه‌ی آنها را به اسارت در آوریم. در روز دوم عملیاتِ ۱ در منطقه‌ی "مِهران" قرار بود از "امام‌زاده حسن" به طرف "قلاویزان" حرکت کرده و مهران را آزاد کنیم. لشکر و (ص) در کنار یکدیگر با نیروهای عراقی می‌جنگیدند. به اتفاق معاون لشکر حضرت‌رسول‌الله(ص) برای الحاق نیروها به طرف خط مقدم حرکت کردیم. تقریباً هوا روشن شده بود و گرد و خاک، منطقه‌ی عملیات را پوشانده بود. همانطور که با موتور جلو می‌رفتیم، جمعیت زیادی را دیدیم که از مقابل به طرف ما می‌آمدند، ابتدا تصور کردیم نیروهای خودمان هستند، اما مقداری که جلو رفتیم، فهمیدیم عراقی هستند. دیگر به فاصله‌ی چندمتری آن رسیده بودیم، به طوری که نمی‌توانستیم با موتور دور بزنیم، لذا بلافاصله موتور را رها کردیم و خود را به مواضع نیروهایمان رساندیم. البته بعداً همه‌ی آنها را به اسارت درآوردیم. 📚 حاج‌ قاسم (جستاری در خاطرات حاج‌قاسم سلیمانی) ✍ به کوششِ 🏴 @zarrhbin