🔘 اولین بار در کتابخانه....⁉️
🍃 ماجرای کتابخانه رفتن در اوایل شهریور بعد از ماجرای آقارضا اتفاق افتاد. من به مغازه ای نمی رفتم و باید در کوچه ها با بچه های همسایه بازی می کردم. بازی هم سرشکستنک دارد روز بعد از ماجرای تریاک، #مادرم گفت: تا باز شدن مدرسه یک ماه مانده است؛ من باید با تو چه کنم؟ توی #خانه نمی مانی؛ توی کوچه هم درست نیست ولو باشی. گفتم: من به #کتابخانه می روم. مادرم گفت: کدام کتابخانه؟ گفتم: #کتابخانه_مسجد_جامع. مادرم گفت: بچه، خانه ی ما این طرف شهر است و مسجد جامع آن طرف شهر، تو #چطور به مسجد می روی؟ تازه #معلوم نیست تو را راه بدهند. گفتم: من به کتابخانه می روم؛ مادرم گفت: #خدا عاقبتت را بخیر کند.
🍂 فردا صبح بلند شدم و #پیاده راه افتادم. از خانه ی ما تا مسجد جامع #یک_ساعت پیاده روی بود. البته اگر به جای خیابان از کوچه پس کوچه ها می رفتم راه کمتر می شد، ولی من هنوز راه مسجد جامع را از طریق کوچه پس کوچه ها و بازار #خوب نمی شناختم و لاجرم از خیابان رفتم. بالاخره وارد مسجد جامع شدم و به #کتابخانه_وزیری که هنوز در ابتدای کارش بود، رفتم. #ساختمان کتابخانه #قدیمی بود و هنوز ساختمان مجزایی که با کمک مرحوم مغفور آقای #هراتی ساخته شده را نداشت.
🍃 در آن زمان کتابخانه در قسمتی از دنباله ی #شبستان مسجد قرار داشت. من تا آن روز به هیچ کتابخانه ای نرفته بودم، #آداب کتاب گرفتن را نمی دانستم و حتی #اسم کتابی هم در #ذهنم نبود و کسی هم اسم کتابی را به من نگفته بود. تنها کتاب هایی را که نامشان را می دانستم؛ مختارنامه، اسکندرنامه، امیرارسلان نامدار، و حسین کرد شبستری بود. این کتابها را شب ها به طور دوره ای، با پسران آقای دبیری همسایه مان می خواندیم. من داستان آن کتابها را برای بچه های کلاس و زن های محله بازگو کرده بودم. خودم هم مقداری از آن کتابها را #بخصوص امیرارسلان و حسین کرد شبستری را خوانده بودم.
🍂 بالاخره وارد راهرو تنگ #کتابخانه شدم؛ #قلبم تاپ تاپ می تپید یازده دوازده سال بیشتر نداشتم #نگران این بودم که به من کتاب ندهند. اول راهرو، دم در کتابخانه یک قفسه ی شیشه ای بود و #کتابهایی داخل آن چیده شده بود من کتاب کوچکی دیدم با جلد چرمی، با رنگ سفید در عطف آن نوشته شده بود #حکمت_افلاطون؛ فکر کردم این هم کتابی است مثل کتاب حسین کُرد شبستری. به علاوه چون کتاب کوچکی (قطع جیبی) بود #فکر کردم برای من که #کوچک هستم خوب است. وارد سالن کتابخانه شدم، چند نفری مشغول #مطالعه بودند. #کتابدار پشت پیشخوان نشسته بود. مردی با #لباس_روحانی بود. سلام کردم. مرد گفت: #بچه اینجا چه می خواهی؟ گفتم: #کتاب. او پرسید: چه کتابی می خواهی؟ جواب دادم حکمت افلاطون. به محض شنیدن این #نام، مرد نعره ای زد که: بچه برو #گردوبازی کن، کتاب حکمت افلاطون می خواهی؟ برو #بیرون.
🍃 من می خواستم #گریه کنم و از #کتابخانه بروم. آخر من #کتاب_خواندن را دوست داشتم هم به مادرم #قول داده بودم که #روزها به کتابخانه می روم. بیش از یک ساعت پیاده روی کرده بودم و حالا این #آشیخ این طور با من #برخورد می کرد. صدای بلند کتابدار در همه #سالن پیچید. #مرد ۵۵_۵۰ ساله ای با کت و شلوار منظم و ریش جوگندمی از #خواندن دست کشید. او بلند شد و با صدای #ملایمی پرسید پسرجان چه می خواهی؟ به طرف من حرکت کرد و ضمن حرکت گفت: #آشیخ_محمدباقر با بچه ها #ملایمتر باشید. من گفتم: کتاب می خواهم، آن مرد پرسید: کدام کتاب را می خواهی؟ گفتم: کتاب حکمت افلاطون.
🍂 آن مرد به آشیخ محمدباقر گفت، لطفاً حکمت افلاطون را بدهید. آشیخ گفت: چشم حاجی آقا. کتاب حکمت افلاطون را به حاجی آقا داد. #حاجی دست مرا گرفت و با هم به حیاط کوچک کتابخانه رفتیم. حیاطی کوچک با چند درخت #انار که یکی دو میز و چند صندلی در آن چیده بودند در کنار اتاق کتابخانه بود( محل کتابخانه به قدری کوچک بود که نمی شد با آن سالن اطلاق کرد.) هیچ کس آنجا نبود. حاجی به من گفت: بنشین. از من پرسید، اصلاً می دانی افلاطون کیست؟ من که تا آن روز اسم افلاطون را نشنیده بودم، گفتم نه. حاجی درباره ی زندگی سقراط، ارسطو و یونان و فلاسفه ی بزرگ سخن گفت. بعد تا اذان ظهر یعنی حدود، ۳/۵ ساعت وقت گذاشت و چند صفحه ای از کتاب حکمت افلاطون را به من یاد داد. او درباره ی مُثُل افلاطونی #بحث کرد و چندین مثال زد.
🍃 صدای اذان که بلند شد حاجی گفت: پسرجان اسمت چیست؟ من اسمم را گفتم. حاجی #پدرم را شناخت و گفت خدا بیامرزدش با هم آشنا و دوست بودیم. اسم من هم #افشار است. بعد گفت: من به نماز می روم هر وقت خواستی بروی، کتاب را به آشیخ محمدباقر بده، ولی این دفعه که به کتابخانه آمدی کتاب #داستان بگیر و بخوان. من هم به آشیخ محمدباقر می گویم یک کتاب داستان به تو بدهد. اگر هم خواستی کتاب را ببری من #ضامن تو هستم.
@zarrhbin
👇👇👇👇
ذرهبین درشهر
📌آشنایی با مشاهیر و مفاخر ایران و جهان #ایرجافشار (۱۳۰۴_۱۳۸۹) 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 @zarrhbin
📌آشنایی با مشاهیر و مفاخر ایران و جهان
#ایرجافشار (۱۳۰۴_۱۳۸۹)
🔹ایرج افشار ایرانشناس و کتابشناس مصحح و مجلهنگار نامی ۱۶ مهرماه سال ۱۳۰۴ در تهران متولد شد . او فرزند دکتر محمود افشار است.
🔹افشار در سال ۱۳۱۲ آموزش دبستانی را در #دبستانزرتشتیان آغاز کرد.
🔹افشار پس از آن در مدرسه شاهپور تجریش و در دبیرستان فیروز بهرام تحصیلات متوسطه را پیگرفت و با اتمام این دروه در سال ۱۳۲۴ وارد دانشکده حقوق دانشگاه تهران شد و در سال ۱۳۲۸ تحصیلات خود را با گرایش قضایی به پایان برد.
🔹او را شاخصترین #کتابدار تاریخ معاصر ایران باید نام نهاد که چند سالی هم ریاست کتابخانه دانشگاه تهران را عهدهدار بود.
🔹وی زبان انگلیسی و فرانسه را خوب میداند. ده سال کتابدار دانشکده حقوق بود و سپس #رئیسکتابخانهدانشسرایعالی شد. یک سال نیز #ریاستکتابخانهملی را بر عهده داشت و چهار سال هم #رئیسادارهکلانتشاراتدانشگاه بود.
🔹افشار مدتی به عنوان کتابدار وارد کتابخانه دانشکده حقوق دانشگاه تهران شد و با کسب تجربیات این دوره ریاست کتابخانه ملی را به عهده گرفت.
🔹وی عضو انجمن ایرانشناسی، عضو هیات انتخاب کتاب، عضو کمیته جایزه کتابسال، عضو انجمن کتابداران ایران، عضو هیات اجرایی انجمن تاریخ بود و همچنین از اعضای شورای عالی دائرهالمعارف بزرگ اسلامی به شمار میرفت.
🔹او سردبیری یکی از مهمترین نشریات حوزه کتاب ونشر با عنوان راهنمای کتاب را برای نزدیک به دو دهه بر عهده داشت و نیز همچنین نشریه فرهنگ ایران زمین و آینده و چند نشریه دیگر را هم او سردبیری کرد.
🔹مجموعه تالیفات ایرج افشار نزدیک به ۵۰۰ عنوان میرسد. سید فرید قاسمی در کتابی حجیم درباره زندگی و آثار او نوشت که سال ۱۳۸۸ روانه بازار نشر شد.
🔹افشار به سال ۱۳۳۱ با همکاری چهار تن از دوستان خود، انتشار #نشریهفرهنگایرانزمین را آغاز کرد و از سال ۱۳۲۷ مدیریت مجله #راهنمایکتاب را به عهده داشت.
🔹وی به دعوت دانشگاه #هارواردآمریکا یک سال در آن کشور #مقیم بود و به کار مرتبکردن کتابهای السنه شرقی آن دانشگاه اشتغال داشت و همچنین برای امور مربوط به کتاب و کتابداری سفرهایی به کشورهای مختلف داشته است.
🔹ایرج افشار، نسخهشناس، پژوهشگر و ایرانشناس برجسته ۱۸ اسفند سال ۱۳۸۹ و پس از طی یک دوره بیماری شش ماهه که به سرطان مبتلا شده بود، در سن ۸۵ سالگی درگذشت.
روحش شاد و یادش جاودانه باد🥀
🔹این مرد مایه افتخار یزدی هاست. او ۶۵ سال از زندگی خود را صرف پژوهش در تاریخ و فرهنگ ایران کرد و در این مدت ۳۰۰ کتاب ارزشمند و بیش از ۲۰۰۰ مقاله نوشت. او همچنین تمام دارایی خود را با تاسیس بنیادی، وقف تاریخ و فرهنگ ایران کرد...
🔹او #کتابخانه شخصی خود را نیز که دارای بیش از ۳۰ هزار کتاب خطی و چاپی ارزشمند بود به مرکز دائرهالمعارف بزرگ اسلامی در تهران اهدا کرد. به پاس این خدمات، او را #پدرکتابشناسیایران نامیده اند.
@zarrhbin