#پارت177
💕اوج نفرت💕
در خونه باز شد. میترا در حالی که لبش رو به دندون گرفته بود نگاهم کرد لب زد:
_کجایی تو؟
_عصبانیه?
سرش روبه نشونه ی تاسف تکون داد.
_بیا برو تو اتاقت.
با صدای عمو اقا زانوهام لرزید.
_اومد؟
میترا از حضور غافل گیر کننده عمو اقا پشت سرش ترسید و برگشت سمتش.
عمو اقا تو چشم هام خیره شد با صدای دورگه ای گفت:
_بیا تو.
سرم رو پایین انداختم و وارد خونه شدم. صدای بسته شدن در خونه رو شنیدم. پاهای عمو اقا رو دیدم که سمتم میاومد.
یه لحظه تو چشم هاش نگاه کردم که دستش محکم روی صورت من نشست از شدت ضربش سرم به سمت مخالف برگشت. میترا فاصله ی بین من و عمو اقا رو پر کرد دلخور گفت:
_اردشیر!
دستم رو روی صورتم گذاشتم و شروع کردم به گریه کردن عمو اقا با صدای بلند گفت:
_کجا بودی؟
شدت گریه اجازه نمی داد تا حرف بزنم با صدای بلند تری گفت:
_نگار کجا بودی؟
_دا...دانشگاه.
یه قدم اومد سمتم که فوری پشت میترا پناه گرفتم. میترا هر دودستش رو روی قفسه ی عمو اقا گذاشت.
_با کی داشگاه بودی?
_تنها.
_تو غلط کردی که تنها بودی. من امروز تکلیف تو رو مشخص میکنم.
میترا بازوش رو گرفت و سمت اتاق کشید.
_خیلی خب باشه، بزار اروم شی صحبت میکنی باهاش.
_صحبت ندارم دیگه. از روز اول بهش گفتم از این اداها در بیاری برت میگردونم تهران. باید قید داشگاه و درس رو بزنی. اصلا کار من از اول اشتباه بود.
دستش رو از دست میترا بیرون کشید و سمت تلفن رفت.
_الان زنگ میزنم به احمدرضا میگم بیاد ابنجا، خودش میدونه با تو.
ملتمس به میترا نگاه کردم و لب زدم:
_تو رو خدا.
اروم گفت:
_بگو ببخشید.
به عمو اقا گوشی تلفن خونه تو دستش بود نگاه کردم و با ترس گفتم:
_ببخشید. غلط کردم تو رو خدا زنگ نزنید.
چشم هاش رنگ تهدید گرفت.
_کجا بودی؟
_رستوران
_با کی?
درمونده به میترا نگاه کردم ازش کمک خواستم ولی کاری از دستش بر نمی اومد.
_با تو ام نگار میگم با کی?
_با یکی از دوست هام.
تلفن رو سر جاش گذاشت و یک قدم اومد سمتم میترا فوری فاصله ی بینمون رو پر کرد.
_با اجازه ی کی?
_ببخشید.
چپ چپ نگاهم کرد صداش ارومتر شد ولی از عصبانیش کم نشد.
_دوستت کیه?
_زهره، تازه با هم دوست شدیم.
از نگاهش میشد فهمید که حرفم رو باور نکرده ولی کوتاه اومد و سمت مبل رفت.
_جلوی چشمم نباش نگار.
میترا با اشاره ی چشم ابرو اتاقم رو نشونم داد فوری به اتاقم رفتم و در رو بستم.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
📸 شب عید فطر، شب مزد
🔻در يک روايتی دارد كه شخصی از امام صادق عليه السلام می پرسد:
«يابن رسول الله درست است كه میگويند شب قدر، شب مزد است؟»
حضرت می فرمايند: «نه»
بعد حضرت میفرمايند: «کارگر کی مزدش را می گيرد؟ آخر كار. شب اول شوال، یعنی شب عيد فطر، شب مزد است»
🔹 روزهدار كه يک ماه روزه گرفته مزدش در آن وقت است ولی ليلة القدر، شب مقدرات است.
#عید_فطر💐
19.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگه آدم بدونه امشب [شب #عید_فطر ] در عالمِ ملکوت چه خبره؛ قلبش از شدتِ شادی میترکه!
خداوند فرمود «هرچقدر در هرشبِ ماهرمضان بخشیدم؛ یکجا امشب میبخشم…»
حتما ببینید این کلیپو✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عید همه ی شما مبارک 😍
هدایت شده از حضرت مادر
#صدقهاولماهقمری
امام رضا (علیه السلام) فرمود:
صدقه بده اگر چه اندكى باشد زیرا هر چیز اندكى در راه خدا با نیت صادقانه داده شود، بزرگ است
عزیزانصدقهبرایقربانییاخریدگوشت
به نیت
#سلامتیوتعجیلدرفرجامامزمانعج
برداشته شدن موانع ظهور از سر راه
از#پنجهزارتومنتاهرچقدکهدرتوانتونه
ازطرف#امواتتونخانوادهتون صدقه بدید
مطمئن باشید برکتش به زندگیتون برمیگرده
بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255محمدی رسید واریزی رو برای ادمین ارسال کنیدممنون از همراهیتون👇👇👇👇 @Karbala15 اجرتون باحضرت مادر https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c
زینبی ها
#صدقهاولماهقمری امام رضا (علیه السلام) فرمود: صدقه بده اگر چه اندكى باشد زیرا هر چیز اندكى در را
سلام عزیزان #صدقهاولماهقمریفراموش نشه
دوستان به ادمین بگید واریزیتون برای #قربانییاخریدگوشت یا
#خانوادهایکهمیخوایممشکلشونحلکنیم یا #فطریه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*دور و برت همه خوبن
فکر گدای بدم باش
فقط گدای تو میشم
امام رضای خونم باش❤️*
#امام_رضا_جانم ❤️
#سلاماللهعلیالحسین✋
قلب مرا زدند از اول به نامتاݩ
مݩ آمدم همیشه بمانم غلامتاݩ
با یڪ درود صبح خود آغاز میڪنیم
ماییم واشتیاق«عَلیڪالسلامتاݩ»
#صبحتونحسینی🌹
12.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بعد از #ماه_رمضان چه کنیم؟
چطور حس و حال ماه رمضان در ما ادامه داشته باشد؟
سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙استاد علیرضا پناهیان 🌸
4_5829913041935796495.mp3
3.29M
🔴 دعای ندبه
بگوچندجمعه گذشتی زخوابت
چه اندازه درندبه هایادیاری؟
به شانه کشیدی غم سینه اش را
ویاچون بقیه..توسرباریاری؟؟
اللهمعجللولیکالفرج
*اے فطرسفردوس
در ایݩ صُبحِحسینــى
از مـا برساݩ
محـضراربابسلامـى
#صلیاللهعلیڪیاسیدالشهدا✋
السلامُ علی اخیهِ ابوالفضل العباس 💔
#صبحتوݩڪربلایی* 🌻🍃°
#پارت178
💕اوج نفرت💕
دستم رو روی صورتم کشیدم. صورتم از شدت سیلی گز گز میکرد.
کیفم رو روی میز گذاشتم و روی صندلی نشستم.
این عشق میارزه? به گناه، به دروغ.
نمیارزه ، ولی نمیدونم چرا نمی تونم ازش دست بکشم.
اگر تو شرایط دیگه دست عمو اقا روی من بلند میشد همه چیز برام تیره و تار میشد. اما حتی از این سیلی ناراحت نیستم.
اشک روی گونم رو پاک کردم و مقنعه ام رو دراوردم و روی تخت گذاشتم.
شاید میترا گزینه ی خوبی برای مشورت باشه. ولی می ترسم از اینکه بره به عمو اقا بگه. تو صحبت هایی هم که با هم داشتیم نظرش بر این بود که برم و با احمد رضا صحبت کنم.
صدای تلفن همراهم بلند شد گوشی رو از کیف بیرون اوردم انگشتم روی صفحه نرسیده بود که در اتاق با شتاب باز شد و عمواقا اومد داخل. با اخم نگاهم کرد و گفت:
_کیه?
ترسیده گوشی رو سمتش گرفتم.
_پروانه.
گوشی رو گرفت به صفحه ش نگاه کرد. تماس قطع شد این رو از قطع صدای گوشی فهمیدم.
شروع کرد به چک کردن گوشیم.
نگاهش دقیق شد و اخم هاش شدید تر.
تو چشم هام خیره شد.
_استاد کیه?
ایستادم.
_استادمه دیگه.
_چرا ذخیرش کردی?
نکنه اس ام اس هام رو چک کنه یا صفحه ی شخصیش رو باز کنه.
_شمارش رو گفت همه ذخیره کردن منم ذخیره کردم.
تن صداش بالا رفت.
_چند بار گفتم تو با بقیه فرق میکنی?
بالا و پایین شدن قلبم رو متوجه میشدم.
میترا که تا حالا تو چهارچوب در ایستاده بود جلو اومد گوشی رو ازش گرفت و روی میز گذاشت.
_این یه کار طبیعیه الان همه...
حرفش رو قطع کرد.
_منم حرفم همینه
انگشت اشارش رو سمت من گرفت.
_این شرایطش با همه فرق میکنه.
_اردشیر اتفاق مهمی نیافتاده که انقدر شلوغش میکنی.
نگاه چپ چپش رو به میترا داد.
_همش تقصیره توعه.
میترا ابروهاش رو بالا داد گفت:
_من که همش دو روزه اومدم اینجا.
_دو روزه اینجایی، اما شش ماهه که داری یه ریز میگی سخت گیر هات زیاده، ازادی بهش بده، امکاناتش رو به روز کن. بیا خانم اینم گوشی، تحویل بگیر.
پشت به ما کرد تا از اتاق بیرون بره نفس راحتی کشیدم که تیزبرگشت سمتم چشم هاش رو ریز کرد.
_این همون امینیه که برده بودیش بیمارستان.
سرم رو پایین انداختم تنها کاری که کردم تند تند نفس کشیدنم بود. صداش رو بالا برد که از ترس توی خودم جمع شدم.
_جواب من رو بده.
_ن...نه این پیرمرده.
کمی خیره نگاهم کرد و بیرون رفت.
میترا که از حرف های عمو اقا دلخور شده بود نگاهی به من کرد سمت تخت اومد و نشست.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
#پارت179
💕اوج نفرت💕
_ببخشید به خاطر من ناراحت شدید.
عمیق نگاهم کرد.
_کاری که داری میکنی ارزشش رو داره?
سرم رو پایین انداختم.
_یه نگاه تو اینه به خودت بنداز، تنها رنگی که تو صورتت مونده جای سیلی که خوردی.
دستم رو روی صورتم گذاشتم. ادامه داد:
_من صبح دیدمش، پیرمرد نبود.
جواب ندادم
_با همین رستوران بودی?
تو چشم هاش نگاه کردم یعنی میتونم بهش اعتماد کنم.
با تردید سرم رو بالا دادم و لب زدم
_نه
سوالی گفت:
_نه?
نگاهم رو ازش گرفتم و به زمین خیره شدم.
_نه.
نفس سنگینی کشید و ایستاد و سمت در رفت.
_میترا جون.
برگشت سمتم.
_بله.
هر چی التماس داشتم تو نگاهم ریختم.
_لطفا به عمو اقا نگید.
سمت در رفت در رو بست و بهش تکیه داد.
_نه تنها این حرف رو بلکه تمام حرف هایی که بین من و تو رد و بدل میشه بین خودمون میمونه.
متوجه منظورش شدم سرم رو پایین انداختم.
_اخه حرفی نیست که
_باشه، هر جور راحتی. فقط اینو بدون که هر وقت دوست داشتی میتونی روی من حساب کنی. دوست دارم مادرانه کمکت کنم ولی اگه قبولم نداری خواهرانه کنارتم.
_خیلی ممنون.
از اتاق بیرون رفت فوری گوشی رو برداشتم پیام های استاد رو پاک کردم نگاهم به شماره ی پروانه افتاد سی و چهار پیام خوانده نشده.
پروانه با من خیلی مهربونه ولی این عشق باعث شد تا محبت هاش رو ندیده بگیرم.
شمارش رو گرفتم و گوشی رو کنار گوشم گذاشتم.با خوردن اولین بوق جواب داد.
_الو.
_سلام پروانه جان.
_سلام. نگار چرا جواب نمیدی? شاید ادم بهت نیاز داره.
_ببخشید اینجا درگیر بودم.
_دعوات کرد?
_اره.
_میخوای بیام پیشت?
_دوست دارم ولی فکر کنم الان وقتش نباشه.
_چرا، هنوز عصبانیه?
_اره خیلی.
_عیب نداره. من میام، یه کار واجب باهات دارم.
_باشه بیا.
_خداحافظ.
تماس رو قطع کردم.
بغض توی گلوم گیر کرد من نیاز دارم با یکی حرف بزنم کاش مادرن بود.
اشک بدون پلک زدن روی گونم ریخت.
دریغ از یک اشنا، یه هم کلام،
دستم رو روی چشم هام گذاشتم. اروم گریه کردم دلم برای اغوشش گرمشون تنگ شده حتی نمی تونم برم سر خاکشون.
نفسم رو با صدای اه بیرون دادم.
نیم ساعتی تو اتاق تنها موندم. در اتاق رو بازکردم هیچ کس تو حال نبود اروم و بی صدا بیرون رفتم سمت اشپزخونه رفتم که صدای میترا باعث شد تا بایستم.
_اردشیر تو فکر میکنی این دختر اگه از موقعیتش چیزی بدونه بازم اینجا میمونه?
_میگی چی کار کنم?
_چرا بهش نمیگی?
_نگار دار و ندار منه، اگه الان بهش بگم بهم میریزه. دنبال یه روزنه ی امیدم یه چیزی که لای اون همه خبر بد باعث شه تا نابود نشه.
_اونی که میگفتی رو پیدا کردی?
_هر جا میرم میگن قبلا اینجا بوده.
_چرا نمیری به احمدرضا بگی?
منتظر جواب عمو اقا شدم ولی سکوت کرد میترا ادامه داد:
_برو بگو این دختر گناه داره ببخش بقییه محرمیت رو بهش.
_احمد رضا خیلی زرنگه اگه حرفی بزنم میفهمه نگار پیش منه.
_اصلا ازش پرسیدی نگار کجاست.
_شک داره با رامین فرار کرده.
جمله ی اخر عمو نفسم رو تنگ کرد و حس کنجکاویم رو برای صحبت های قبلیشون از بین برد.
واقعا احمدرضا شک کرده که من با رامین رفتم.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
🔸#الله_اکبر 🚨 | سپاه آیه فتح خواند
حساب توییتری سپاه پاسداران همزمان با آغاز حملات به اسرائیل نوشت:
إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ...
|صدای ایران 🇮🇷 VOI|
🎙@VOINEWS|@VOINEWS
روح شهید بزرگ و عزیز ما،🌷
شهید طهرانی مقدم شاد باشد...
او بود که دست ما را برای امروز پر کرد...
#الله_اکبر #طوفان_الاحرار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شر اسرائیل را از این جهان کم میکند ...
15.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*با سلام به ارباب،، روزت را زیبا کن ❤️
السلامُ علـیک یا ابا عبدالله الحسین* 💔