💕 اوننفرت💕
سلام
اینرمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده
اگر مایل به خوندنادامهی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک رو پرداخت کنید.
مبلغ ۴۰ هزار تومنبه اینشماره کارت ارسال کنید.
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
فاطمهعلیکرم.
بانک اقتصاد نوین
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@onix12
لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه
قوانین❌
بعد از خرید:
این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه
کپی پیگرد قانونی و الهی داره.
رمان رو برای کسی نفرستید.
نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن
نقد نمیپذیرم❌
#پارت428
💕اوج نفرت💕
متعجب نگاهم کرد و لب زد
_سلام
با شنیدن صدای احمدرضا تمام وجودم یخ کرد. هم خوشحال شدم هم ناراحت هم ترسیدم.
زیر لب جواب پروانه رو داد
_سلام
پروانه یک بار بیشتر احمدرضا رو ندیده بود ولی همون یکبار هم چهرش رو به خاطر سپرده بود
دلم نمیخواست سرم رو بچرخونم و نگاهش کنم با التماس گفت
_نگار باید باهات حرف بزنم.
با چشمانی پر از اشک و گلوییی پر از بغض به سمت مخالف احمدرضا حرکت کردم و بدون اینکه نگاهش کنم سعی کردم ازش فاصله بگیرم.
از پشت صداش رو می شنیدم.
_ من تا حرف هام رو نزنم نمیرم. باید گوش کنی
پروانه باهام هم قدم شد
_نگار داری چیکار می کنی.صبر کن حرف بزنه. مگه دوسش نداری
از شدت ناراحتی جواب پروانه رو هم نمی تونم بدم.
چند قدمی از پاساژ دور نشده بودیم که بازوم توسط احمدرضا گرفته شده و برم گردوند سمت خودش. این بار طلبکار گفت
_ صبر کن باهات حرف دارم.
خیره و متعجب به دستش که روی بازوم بود نگاه کردم و گفتم.
_ تو حق نداری به من دست بزنی!
دیگه تو لحنش التماس نبود.
_ چرا حق دارم.
خواستم بازوم رو از دستش بیرون بکشم که اجازه نداد .
_دستم رو ول کن.
_ول نمیکنم. چون تو زن منی .
_نیستم. یادت نیست بخشیدی.
_ رفتم پرسیدم اون بخشش قبول نبوده. چون من رو تو تنگنا گذاشتی.چون قلبا راضی نبودم. چون از سر اجبار گفتم. چون تموم شدن محرمیت به یه کلمه ختم نمیشه و حتما باید جمله ی خاص خودش رو بگی. تو هنوز زن منی.
تو چشم هاش نگاه کردم چی می گفت یعنی تمام این مدت من اشتباه می کردم دستم رو روی دستش گذاشتم و بازوم رو ازاد کردم. چند قدم عقب رفتم و خودم رو به ماشین پروانه رسوندم.در ماشین رو باز کردیم و سوار ماشین شدم.
نه من حرف میزدم نه پروانه.
هر دو توی شوک و بهت بودیم.
احمدرضا هم هنوز سر جاش ایستاده بود و به ماشین نگاه میکرد.
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اوننفرت💕
سلام
اینرمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده
اگر مایل به خوندنادامهی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک رو پرداخت کنید.
مبلغ ۴۰ هزار تومنبه اینشماره کارت ارسال کنید.
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
فاطمهعلیکرم.
بانک اقتصاد نوین
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@onix12
لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه
قوانین❌
بعد از خرید:
این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه
کپی پیگرد قانونی و الهی داره.
رمان رو برای کسی نفرستید.
نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن
نقد نمیپذیرم❌
گوشی رو روی میز گذاشتم کتاب زبانم رو باز کردم مشغول تمرین کردن املا کلمات شدم
کلمات یه درس رو نوشتم و تکرار کردم دستم رو روی معنی ها گذاشتم توی ذهنم شروع به مرور کردن کردم با صدای زنگ گوشیم نگاهی به صفحه انداختم فروغیه
دستم رو از روی کتاب برداشتم
تماس رو وصل کردم
_سلام
_سلام
سوالی گفت
_مگه برادر خانم خجسته فیزیک رو براتون رفع اشکال نکرد؟
_چرا ولی این سوال ها رو یادمون رفته بود بگیم حل کنه وتوضیح بده
_خب الان بگید بهش
_رفتن دانشکده تا هفته بعد نیستن
_آهان خب منم وقت نمیکنم جواب ها رو بفرستم خانم خجسته بهش زنگ بزنه براتون حل کنه بفرسته
جوابی که شنیدم رو باور نکردم و با تعجب گفتم
_یعنی شما حل نمیکنید!
_نه
میخواد اینطور حرص من رو در بیاره فک کرده منم بهش اصرار میکنم حل کنه
آب دهنم رو قورت دادم و گفتم...
http://eitaa.com/joinchat/4183228450C622bb810b8
باقرار گرفتن دستش روی کمرم تند سمتش چرخید قبل از اینکه حرف بزنم گفت
_بریم داداش منتظره
زیر لب گفتم
_میشه انقد بهم نزدیک نشید
لبخندی زد و خونسرد گفت
_نه، بریم
با تعجب گفتم
_نه!
آروم خندید
_بریم داداش جلوی در داره نگاهمون میکنه
_شما برید منم میام
_مجبورم نکن دستتو بگیرم
چشم هام یهوی گرد شد باقدم های تند سمت در رفتم
دختره روز عقدش از دست شیطنت های داماد کلافه شده
http://eitaa.com/joinchat/4183228450C622bb810b8
#پارت429
💕اوج نفرت💕
چند لحظهای هر دو به روبرو خیره بودیم.
پروانه بالاخره ماشین رو به حرکت دراورد. آرومی از روبروی احمدرضا دور شد.
احمدرضا هم که انگار فقط قصد داشت این چند جمله رو به من بگه هیچ تلاشی برای موندنم نکرد
فاصلمون از پاساژ زیاد شد. پروانه ماشین رو گوشه خیابون پارک کرده و به من خیره شد. آهسته به پروانه گفتم
_من با چیکار کنم.
دستم رو گرفت
_ مگه نگفتی دوستش داری. مگه نگفتی بدون اون نمیتونی و هر لحظه بهش فکر می کنی. پس چرا پسش میزنی.
چشم هام پر از اشک شد و لب زدم
_ علیرضا
_مخالفه
سرم رو به نشونه تایید تکون دادم.
بهش حق میدم.
_ نمیدونم شاید حرفش درست نباشه بزار من از خواهر شوهرم بپرسم درس حوزوی میخونه. شاید بدونه
مشتاق نگاهش کردم
گوشیش رو برواشت. شماره ای گرفت و کنار گوشش گذاشت. چند لحظه بعد جواب داد
_سلام مینا جان.
_ممنون خوبیم .من یه سوال داشتم ازت
_ببین در رابطه با فسخ صیغه
پروانه شروع کرد به گفتن ک هر لحظه خاطرات سهت اون روز برام تداعی میشد.
_چقدر طول میکشه
_خیلی برامون مهمه من منتظرم باشه
_قربونت برن خداحافظ
تماس رو قطع کرد. رو به من گفت
_ گفت که نمیدونه و باید از استادش بپرسه
هر دو منتظر برقراری دوباره تماس بودیم. از استرس تند تند پاهام رو تکون میدادم. حدود یکربع بعد صدای گوشیش بلند شد جواب داد و روی آیفون گذاشت
_مینا جان چی شد؟
_ پروانه من از استادم پرسیدم گفت
صیغه و عقد موقت با تموم شدن مدت، به صورت خود به خود تموم و باطل می شه. قبل از تموم شدن مدت مرد می تونه با بخشیدن مدت ، ازدواج رو تموم کنه. برای بخشیدن باید بگه "مدت رو به تو بخشیدم". گفتم تو اجبار گفته. گفت
با پرسیدن از مرد میشه فهمید واقعی گفته یا قصد جدی نداشته.
همین برای نا امیدی و امیدواریم کافی بود.
حرف احمدرضا درست بود. اما چرا انقدر دیر به این مسئله پی برده خدا رو شکر ازدواجم با امین به تاخیر افتاد.
دستم رو روی سرم گذاشتم و چشم هام رو بستم.
_خوبی نگار
سرم رو تکون دادم
_بریم خونه
به زور لب زدم
_خونه نه بدیم یه جای دیگه
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اوننفرت💕
سلام
اینرمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده
اگر مایل به خوندنادامهی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک رو پرداخت کنید.
مبلغ ۴۰ هزار تومنبه اینشماره کارت ارسال کنید.
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
فاطمهعلیکرم.
بانک اقتصاد نوین
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@onix12
لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه
قوانین❌
بعد از خرید:
این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه
کپی پیگرد قانونی و الهی داره.
رمان رو برای کسی نفرستید.
نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن
نقد نمیپذیرم❌
#پارت430
💕اوج نفرت💕
جایی برای پناه بردن جز حرم نداشتم. گوشه ی حرم کنار پروانه کز کردم و فقط به ضریح خیره بودم
من باید خوشحال باشم یا ناراحت. چطور میتونم با وجود شکوه کنار احمدرضا که سفت و سخت پای مادرش ایستاده زندگی کنم . احمدرضا طبق گفته ی میترا با مادرش حرف نمیزنه اما به من گفت نمیتونه ترکش کنه
یعنی تا اخرین روز عمر شکوه میخواد کنارش باشه. اگر بخوام با اون همه ظلمش نسبت به خودم هم کنار بیام شکوه من رو نمیخواد اون نمیزاره من با پسرش یک روز خوش داشته باشم.
پروانه دستم رو گرفت
_به چی فکر میکنی
نفسم رو سنگین بیرون دادم
_به هیچ و پوچ زندگیم.
برای دلگرمیم فشار دستش رو بیشتر کرد سرم رو روی شونش گذاشتم
_پروانه خسته شدم. کی اروم میشه این زندگی.
_اگه سخت نگیری ارومه
_چه جوری سخت نگیرم
_دیروز تو خونه ی من گریه میکردی که بدون احمدرضا نمیتونی. الان که فهمیدی هنوز زنشی مبهوت فکر میکنی میگی هیچ و پوچ. این یعنی سختگیری
اسون بگیر. برو به برادرت همه چیز رو بگو اول از دلت که پیشش گیره. بعد از دوباری که دیدیش و از ادامه ی محرمیتتون
_خجالت میکشم. میترسم بگم بگه نه
_تا با خودت کنار بیای که بتونی بهش بگی برو حرف هات رو به احمدرضا بگو . بگو باید شرایط یه زندگی اروم رو برات فرهام کنه. بگو نمیگم بین من و مادرت انتخاب کن ولی دوری و دوستی.بگو باید تعهد بده که امنیت جانیت در خطر نباشه
_ جونشو قسم خوردم که بی اجازش کاری نکنم.
_جون کی
_علیرضا
_اون موقعی که قول دادی نمیدونستی که هنوز محرمید. استاد ادم منطقی ای هست قبول میکنه.
تکیه ی سرم رو از شونش برداشتم. نفسم رو با صدای آه بیرون دادم
_برام دعا کن پروانه
_دعا میکنم. ولی نگار تو این چند سال رو به خاطره نفرت شکوه عذاب نکشیدی. عذابت برای سکوتت بود. چرا حرفت رو نمیزنی. چرا پشت ترست پنهان میشی. بیین احمدرضا بعد نزدیک یک سال فهمید بلند شد اومد شیراز تو روی خودت خیلی روشن حرفش رو زد. یاد بگیر تو هم بگو. به خودش بگو به استاد بگو. برو به پدر خوندت بگو به همه ی اینا اگه سختته برو به میترا بگو بهشون بگه.فقط حرف بزن از سکوت و گریه و آه کشیدن فقط حسرت در میاد.
حق با پروانه ست اما شرایط من از اول بچگی سخت بوده . من با وجود شکوه همیشه ترسیدم و سکوت کردم.
از احمدرضا اون اوایل نمیترسیدم فقط ازش حساب میبردم. ولی بازم حرف نمیزدم . الان از علیرضا نمی ترسم ولی نمیتونم حرفم رو بهش بزنم
پس پشت ترس پنهان نشدم. سکوت من برمیگرده به عدم اعتماد به نفسم.
کاش میتونستم همه چیز رو درست کنم
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اوننفرت💕
سلام
اینرمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده
اگر مایل به خوندنادامهی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک رو پرداخت کنید.
مبلغ ۴۰ هزار تومنبه اینشماره کارت ارسال کنید.
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
فاطمهعلیکرم.
بانک اقتصاد نوین
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@onix12
لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه
قوانین❌
بعد از خرید:
این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه
کپی پیگرد قانونی و الهی داره.
رمان رو برای کسی نفرستید.
نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن
نقد نمیپذیرم❌
#پارت431
💕اوج نفرت💕
صدای تلفن پروانه بلند شد. به صفحه گوشیش نگاه کرد و با لبخند گفت
_ مهردادِ
گوشی رو کنار گوشش گذاشت
_ سلام عزیزم
_ نه نتونستیم بریم مشکلی پیش اومد.
_ الان حرمیم کجایی تو ؟
نگاهی به من کرد و آروم گفت
_الان که نمیتونم.
_اخه...
_ببینم چیکار میتونم بکنم.
گوشی رو توی کیفش گداشت.
به من نگاه کرد
_ نگار من اگر برم ناراحت میشی؟
سرم رو بالا دادم و گفتم
_ نه برو
_ مطمئنی؟
_ آره عزیزم برو دستت هم درد نکنه. ببخشید که هر وقت با من جایی میآی اخرش باعث ناراحتیت میشم.
_نه اصلاً ناراحت شدم خیلی هم خوشحالم تو خواهر منی.
صورتم رو بوسید. ازم خداحافظی کرد و توی مسیر که میرفت از گوشیش رو کنار گذاشت گفت:
_ دارم میام
از دیدم خارج شد دوباره چشم به حرم دوختم. تا کی باید اینطوری مستاصل باشم. باید با علیرضا حرف بزنم. اما قبلش باید با احمدرضا صحبتم رو تموم کنم اگر نتونخ با شرایطم کنتر بیاد ازش بخوام که محرمیت رو ببخشه. من اصلا دلم نمی خواد دوباره برگردم و شرایط پنج سال پیش برام تکرار بشه.
حس خیلی بدیه که ندونی باید چه کار کنی. مستأصل بودن اصلا خوب نیست.
سرم رو به دیوار تکیه دادم و چشم هام رو بستم.
تو حالت خواب و بیداری مامان آرزو رو دیدم که گوشه ای ایستاده بود و با لبخند نگاهم می کرد فوری چشم هام رو باز کردم و به فضای روبروم خیره شدم.
کاش واقعاً کنارم بود. این روزها روزهایی که من به مادر احتیاج دارم. میترا برای من مثل مادر هست اما مادر نیست. دوباره چشمام رو بستم به امید اینکه شاید آرزو رو ببینم و متوجه نشدم کی خوابم برد.
با تکون های دستی بیدار شدم و به خانم مهربونی که نگاهم می کرد خیره شدم.
_ عزیزم بلند شو اینجا که جای خواب نیست. با چشم نیمه باز هم به حرم نگاه کردم. انگشتم روی چشم هام گذاشتم و کم ماساژ دادم و ببخشید و زیر لب گفتم.
ایستادم از حرم بیرون اومدم به ساعت تو دستم نگاه کردم و با دیدن عقربه هاش برق از سرم پرید. ساعت دو بعد از ظهر بود و من هنوز خونه نرفته بودم.
گوشیم رو از کیفم بیرون آوردم و با تماسهای از دست رفته علیرضا،عمواقا و میترا روبه رو شدم.
حالا باید چه کار کنم اصلاً دوست نداشتم روزی که قراره بریم خواستگاریش باعث ناراحتیش بشم. سر بلند کردم به اطراف نگاه کردم به دنبال ماشینی که زود تر به خونه برگردم. که با احمدرضا چشم تو چشم شدم کمی اون طرفتر کنار دیوار ایستاده بود. نگام می کرد. یک قدم جلو اومد. راهی برای فرار نیست. بهتره برم جلو حرفهام رو باهاش بزنم. توی یک قدمی ایستاد.
سلام کرد نمیدونم جوابش رو بدم یا نه سر به زیر لب زدم
_سلام
_ باید باهات حرف بزنم نگار.
_ دیگه چه حرفی
_ حرفهای دلم، حرف های این چهار سال. که چی کشیدم وقتی که از دیروز صبح تا حالا برای اینکه ثابت کنم هنوز زن منی.
سرم رو بلند کردم و تو چشم هاش نگاه کردم
_از کی فهمیدی؟
_دیروز مرجان بهم گفت.
_ازکجا میدونست.
_ داستانش مفصله برمیگرده به زندگی مرجان. من تو شروع زندگی مرجان دخالتی نداشتم. مامانم هم برای اینکه به من ثابت کنه قهرم باهاشون تو زندگیشون خللی ایجاد نکرده. کار خودش رو کرد. مرجان رو با یه صیغه محرمیت میفرسته خونه شوهرش.
_عمو اقا که گفت طلاقش رو گرفتید
_ترسیدم سرزنشم کنه بهش راست نگفتم.
پوزخندی زدم.
_پس علیرضا رو خوب درک میکنی
سوالی نگام کرد
_الان میدونی داشتن یه خواهر که ازدواج کرده و با یه شناسنامه ی سفید خونس چه حسی داره.
سرش رو شرمنده پایین انداخت
_من نمیخواستم اینجوری بشه نگار. به خدا میخواستم زود عقدت کنم...
_الان چی میگی.
توچشم هام نگاه کرد
_اومدم بهت بگم...
دستم رو بالا گرفتم و ازش خواستم سکوت کنه پر بغض لب زدم
_علاقه ای که بین من و تو هست تو گرفتن تصمیمم اصلا برام مهم نیست.
لبخند ریزی از شنیدن اینکه اعتراف کردم بهش علاقه دارم گوشه ی لبش نشست.
_بدون در نظر گرفتن محرمیت میام خاستگاریت با شرایط خودت و برادرت. هر چی که بگید قبول میکنم.
اشک روی گونم ریخت و نگاهس روی اشکم ثابت موند
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕