هدایت شده از حضرت مادر
14ـ روش ها و راهکار های محبت.mp3
16.01M
🔸 درس چهاردهم: روش ها و راهکار های محبت
#تربیت_نسل_مهدوی
هدایت شده از حضرت مادر
﷽ #سلام_امام_زمانم 💚
محراب لحظه های دعايت چه ديدنیست
قرآن بخوان چقدر صدايت شنيدنی ست...
آقا بگو کی است قرار من و شما؟
آيا حيات ما به زمانت رسيدنیست؟
✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ،
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
#پارت505
💕اوج نفرت💕
_نگار عزیزم شاید من منظورم رو بد رسوندم. حق با توعه معذرت میخوام. باز کن این در رو بزار باهات حرف بزنم.
به جز گریه کاری نکردم
_من اکه به تو اعتماد نداشتم که...باز کن در رو
دیگه دلم نمیخواد صداش رو بشنوم با صدای بلند گفتم
_علیرضا
صداش رو از پشت در شنیدم
_بزار یکم اروم شه خودم باهاش حرف میزنم.
_واقعا میخوای عقد رو عقب بندازی
چند لحطه سکوت باعش شد تا دیگه گریه نکنم و شش دونگ حواسم رو جمع کنم تا جواب علیرضا رو بشنوم.
_به نظرت انقدر سختگیری لازم بود.
احمدرضا جوابی نداد علیرضا گفت
_اول و اخر حرف خواستن یا نخواستن رو نگار میزنه نه من منم تابع حرفشم.
_یعنی واقعا به خاطر یه همچین مسئله ی کوچیکی باید این اتفاق بیافته
_کوچیک از نظر من و شما. برای نگار انقدر بزرگ بوده که بخواد برای اولین بار صداش رو تو این خونه بالا ببره. الانم بهتره شما برید چون با حضور شما حاضر نیست در رو باز کنه.
صدای عمو اقا اومد
_بریم بالا.
طوری که مخاطبش من بودم گفت
_ولی من برمیگردم پایین
شاید زیاده روی کرده باشم ولی دوست داشتم این حرف ها رو بهش بزنم
با خوردن ضربات اروم دست علیرصا به در سر بلند کردم
_نگار بیا بیرون رفتن.
نفس سنگینی کشیدم اشک هام رو پاک کردم و ایستادن کلید رو توی در چرخوندم و بازش کردم و بیرون رفتم.
خیلی خونسرد تو اشپزخونه برای خودش چایی میریخت. با استکان توی دستش بیرون اومد و نگاهی به سرتاپام انداخت. سرش رو تکون داد و روی مبل نشست
_بیا بشین
کاری رو که میخواست انجام دادم
_نگار دلم خنک شد این اتفاق برات افتاد
متعجب نگاهش کردم
_اونجوری نگاه نکن. چند روزه دارم بهت میگم محلش نزار . زیاد نبینش بزلر احترامت سر جاش باشه. هی بیخودی چسبیدی بهش. با هم لباس خریدید تو عقد با هم بودید. بعدش ب جای اینکه بشینی خونه زنگ زدی میگی بزار بریم لباس بخریم. نتیجش میشه این. هنوز عقد نکردید خودش رو صاحب اختیارت میدونه. این اختیار رو تو با رفتار هات بهش دادی هیچ کس هم نمیتونه ازش بگیره.
درمونده گفتم
_من که نمیدونستم اینجوری میشه.
کمی چاییش رو خورد از بالای چشم نگاهم کرد
_به حرف من که میدونستم هم گوش نکردی
_الان باید چی کار کنم
_هرچند که یکم دیر شده ولی هنوزم میتونی تا حدی جلوش رو بگیری. بحث تو احمدرضا با من و ناهید فرق داره. احمدرضا از بچگی اختیار تو دستش بوده. باهات راحته. الان خیلی راحت میتونه به خودش اجازه بده اجازه ی جایی رفتن رو بهت بده یا نده که حق داره تو باید با رفتار درست جلوی این اتفاقات رو بگیری
سرم رو پایین انداختم و شرمنده به میز خیره شدم.
_ چرا به جای اینکه باهاش حرف بزنی ازش پنهان کردی. چرا دیشب به من نگفتی که با رفتنت مخالفه. یا به اردشیر خان نگفتی.
_به خودش گفتم گفت نه اخلاقش همینه وقتی بگه نه یعنی نه
_خب این اخلاق منم هست. چرا با من مشکل نداری
_تو کی اینجوری هستی؟ گفتی با احمدرضا نگرد بهت اصرار کردم اجازه دادی احمدرصا یه جوری حرف میزنه که دیگه بهش اصرار هم نکنی.
_میخوای بهش بگم نگار تو رو نمیخواد؟
اب دهنم رو قورت دادم و خیره نگاهش کردم
_زنگ بزنم بهش بگم؟
سرم رو بالا دادم و لب زدم
_نه
استکانش رو روی میز گذاشت
_پس احمدرضا رو همینجوری که هست قبول کن. تو هم شناخت کافی ازش داری. پسر خوبیه. توی این قضیه بهش حق میدم. منم اگه بودم از رفتنت ناراحت میشدم. یه چند وقت صبر کن بعد بشین پای حرف های ناهید ببین چقدر از من راضیِ. اونم باید کوتاه بیاد، منم باید کوتاه بیام. ایثار برای حفظ زندگی اینجا خودش رو نشون میده
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اوننفرت💕
سلام
اینرمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده
اگر مایل به خوندنادامهی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک رو پرداخت کنید.
مبلغ ۴۰ هزار تومنبه اینشماره کارت ارسال کنید.
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
فاطمهعلیکرم.
بانک اقتصاد نوین
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@onix12
لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه
قوانین❌
بعد از خرید:
این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه
کپی پیگرد قانونی و الهی داره.
رمان رو برای کسی نفرستید.
نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن
نقد نمیپذیرم❌
هدایت شده از دُرنـجف
6.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چه شود . . 😍
هدایت شده از دُرنـجف
15ـ آثار افراط در محبت.mp3
16.06M
🔸 درس پانزدهم: افراط در محبت
#تربیت_نسل_مهدوی
هدایت شده از حضرت مادر
7.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴✨در فاطمیه برای ظهور امام زمان(عج) برنامه ریزی و کار کنیم...
💌هدف فاطمیه همین... وصل شدن به امام زمان(عج) 🌱
#فاطمیه
#امام_زمان
#پارت506
💕اوج نفرت💕
ایستاد
_تو تمام قرار مدار های من با ناهید رو بهم میزنی
اومد از کنارم رد شه که دستش رو گرفتم .
ایستاد و نگاهم کرد
_یه سوال
_جانم
_تو قراره با ناهید کجا زندگی کنید
لبخند مهربونی زد و کنارم نشست
_اونجایی که تو هستی.
_یعنی اینجا؟
_اره عزیزم . من از روز اول با ناهید شرط کردم که باید کنار تو باشم اونم قبول کرد.
_ناراحت نمیشه من همش کنارتون باشم.
با خنده گفت
_همش! مگه قرار نیست بری خونه ی خودت
دستش رو گرفتم
_تو قول دادی با من باشی
_هستم عزیزم. هر جا بری باهات میام.
لبخند کمرنگی روی لب هام نشست.
_حالا واقعا عقدتون رو عقب بندازم
یاد رفتار زشت احمدرضا افتادم
_فعلا نمیخوام در رابطه باهاش صحبت کنم.
ایستاد و سمت اتاقش رفت
_تا اخر شب جوابت رو بهم بگو بدونم تکلیف چیه.
صدای تلفن همراهم بلند شد به کیفم که روی میز تلفن بود نگاه کردم . با فکر اینکه احمدرضاست اهمیتی ندادم
_نگار بیین کیه.
با تن صدای بلندگفتم
_ولش کن مهم نیست.
_شاید کار واجب داره
شونه ای بالا دادم و بی اهمیت گفتم
_اصلا من دیگه گوشی نمیخوام بیا دوباره برش دار
صدای تلفن همراهم قطع شد
کاش میتونستم پیش پروانه بمونم. کاش جواب تلفن علیرضا رو هم نمیدادم. انقدر از رفتار احمدرضا خجالت کشیدم که حتی روم نمیشه به پروانه زنگ بزنم نفس سنگینی کشیدم و تو چهار چوب در اتاق علیرصا ایستادم
_گرسنت نیست؟
_چرا الان زنگ میزنم از بیرون غذا بیارن
_ببخشید نبودم درست کنم
لبخند لج دراری زد
_من عادت کردم.
حوصله سر و کله زدن با علیرضا رو ندارم پا کج کردم تا به اتاق خودم برم که صدای در خونه بلند شد. فوری به عقب برگشتم و با اخم به علیرضا گفتم
_راش نمی دیا
جلو اومد و روبرم ایستاد دستش رو روی سرشونم گذاشت
_نگار خانم رهرو ان نیست گهی تند و گهی خسته رود رهرو آنست که اهسته و پیوسته رود.
_خودت میگی باهاش حرف نزن
_من میگم نچسب بهش نشه جداتون کرد.
دوباره صدای در بلند شد
_بعد هم فکر نکنم احمدرضا باشه احتمالا عموته گفت میاد پایین
سمت در رفت به ثانیه نکشید که عمو اقا وارد خونه شد
از نگاهش فهمیدم که اومده سرزنشم کنه روبروش روی مبل نشستم. دو تا سکه توی دستش بود و مدام با انگشت هاش جابجاشون میکرد
_نگار تو قبل از انجام کارهات فکر میکنی؟
_من فقط رفتم خونه ی دوستم
_خیلی بی جادکردی
نیم نگاهی به علیرضا انداختم دستش رو بین موهاش فرو برد و کلافه تا گردنش کشید
_عمو اقا چرا من بیجا...
تن صداش رو بالا برد
_تو میخوای با احمدرضا ازدواج کنی یا نه
نگاهم رو به میز دادم و جوابش رو ندادم
_سرت رو بگیر بالا تو چشم هام نگاه کن
این عادتش بود همیشه وقتی قصد داشت سرزنشم کنه میخواست تو چشم هاش نگاه کنم. به سختی سرم رو بالا اوردم و تو چشم هاش خیره شدم
_جواب سوالم رو بده
به زور لب زدم
_سوالتون چی بود
کمی خیره نگاهم کرد
_اگر قراره پای این وصلت بایستی باید به حرف هاش گوش کنی اگر نمیتونی بگو همین الان بفرستمش تهران. این نمیشه وضع که اعصاب همه رو بهم بریزید
به علیرصا اشاره کرد
_برادرت از کارش بیافته من از دفتر بیام که چی خانم دوست دارن برن جایی
_عمو شما میدونید که پروانه چقدر به من لطف داشته الانم تازه از بیمارستان مرخص شده زنگ زد به من گریه کرد گفت بیا پیشم چی بهش میگفتم
_الان برای گفتن این حرف ها دیره.
رو به علیرضا ادامه داد
_عقد رو عقب ننداز
علیرضا دستش رو روی چشم هاش گذاشت و چشمی گفت.
_احمدرصا صبح زود رفته معرفی نامه ی ازمایشگاه رو از محضر گرفته فردا صبح میاد دنبالت با هم برید ازمایش. این بچه کار داره باید زود تر برگرده
جوابی ندادم نفس سنگینی کشید و ایستاد رو به علیرضا گفت
_میترا براتون نهار گذاشته گذاشت رو اپن براتون بیارم من یادم رفت بلند شو با هم بریم بالا عذا رو بیار پایین
علیرضا خوشحال از اینکه از خوردن غذای بیرون نجات پیدا کرده دنبال عمواقا راه افتاد
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اوننفرت💕
سلام
اینرمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده
اگر مایل به خوندنادامهی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک رو پرداخت کنید.
مبلغ ۴۰ هزار تومنبه اینشماره کارت ارسال کنید.
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
فاطمهعلیکرم.
بانک اقتصاد نوین
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@onix12
لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه
قوانین❌
بعد از خرید:
این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه
کپی پیگرد قانونی و الهی داره.
رمان رو برای کسی نفرستید.
نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن
نقد نمیپذیرم❌
#پارت507
💕اوج نفرت💕
به اتاقم برگشتم تمام حرصم از رفتار اطرافیانم رو سر در خالی کردم و محکم بهم کوبیدمش.روی صندلی نشستم یعنی من واقعا حق نداشتم برم خونه ی دوستم. چقدر احمدرضا خودخواهه. باید خودم رو بسپرم دست علیرصا تا هر چی شرایط سخت هست رو برای عقدمون بزاره.
_نگار بیا ببین چه نهاری
روی تخت دراز کشیدم پتو رو نا روی سرم بالا اوردم
_من سیرم
_بلند شو بیا ناز نکن تنهایی بهم مزه نمیده
جوابش رو ندادم
_باشه نیا فقط بگو قاشق ها کجان پیدا نمیکنم
_تو کشو اولی
_نیست که بیا بده برو گرسنمه
کلافه پتو رو کنار زدم و بیرون رفتم
قاشق توی دستش رو بالا اورد با خنده گفت
_الکی گفتم. بیا نهار
بی میل جلو رفتم و روبروش نشستم
قاشقی که برام گداشته بود رو برداشتم و شروع به خوردن کردم
_نگار من شب قراره برم دنبال ناهید شام رو بیرون بخوریم تو هم میای
_نه
_پس میخوای کجا بمونی
_اگه نمیشه تنها بمونم زنگ میزنم میترا بیاد پایین.
لقمه ی دهنش رو قورت داد
_اول مطمعن شو که میاد بعد من برم
_کی میخوای بری
_چهار راه میافتم تا برسم طول میکشه یکم بگردیم شب هم میارمش اینجا
تمام ناراحتی هام یادم رفت چشم هام برق زد
_پدرش اجازه میده؟
_اره بهش گفتم گفت بزار به پدرم بگم بعد گفت میاد
_وای چه خوب کاش شام میاوردیش
_ول کن بابا ابرومون رو میبری کربن میزاری جلوش
از زیر میز پام رو محکم به ساق پاش زدم صورتش از شدت درد جمع شد و عصبی گفت
_چی کار میکنی؟
_هر چی هیچی بهت نمیگم هی این غذا سوزوندن من رو به روم میاری. اخر جلو یکی میگی ابروم میره
توی دروی که به ظاهر نشون میداد با صدای بلند خندید
_برای اینکه ابروت نره باید حواست رو جمع کنی نه اینکه منو بزنی
قاشقم رو بالا بردم که دست هاش رو به حالت تسلیم بالا برد
_اقا من تسلیم.
پشت چشمی نازک کردم که زیر لب گفت
_بیچاره احمدرضا
_نترس اون کم نمیاره خیلی واردتر از این حرف هاست
_چه زنی گیرش اومده. گوشت که تیزه. دست بزنم داری. زبونم که تازگی دراوری به طول سه متر. یه برادرم داره که عین شیر پششش ایستاده. حالا ببچاره احمدرصا یا نه
لبخند رضایت بخشی زدم
_با حضور تو اره
خب خدا رو شکر که از من راضی شدی.
بعد از خوردن نهار به اتاقش برگشت تا کمی استراحت کنه . اصلا باورم نمیشه ناهید قراره بیاد خونه ی ما. نگاهی کلی به خونه انداختم باید حسابی مرتبش کنم با بلند شدم صدای تلفن همراهم افکار مثبت ازم فاصله گرفت. اگر علیرصا نمیخواست بخوابه اصلا سراغش نمیرفتم گوشی رو برداشتم تا از پهلو ساکتش کنم. که با دیدن شماره ی پروانه خوشحال شدم و جواب دادم
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕