🌷 #شهیدانه
✾ هی می رفت و می آمد، برای رفتن به خانه دو دل بود.
↫ یادش رفته بود نان بگیرد.
✾ بهش گفتم « سهمیه ی امروز یه دونه نان و ماسته. همینو بردار و برو. »
❉ گفت «اینو دادن این جا بخورم، نمی دونم خانمم می تونه بخوره یا نه؟»
✾ گفتم « این سهم توست. می تونی دور بریزی، یا بخوری. »
یکی دو باری رفت وآمد.
↫ آخر هم نان و ماست را گذاشت و رفت.
📚یادگاران،جلد چهار، ص۳۹
#شهید_حسن_باقری
🆔 @Zendegi_Zyba
#شهید #الگو #خانواده #شهدا #بیت_المال #حق_الناس #احتیاط #سهمیه #نان #ماست #همسر #امام_خامنهای #آیت_الله_مجتهدی #علامه_جعفری #استاد_فرحزاد #استاد_دانشمند #استاد_شجاعی #استاد_عالی #استاد_فرحزاد #استاد_پناهیان
🌷 #شهیدانه
❁ خانه مان کوچک بود؛
↫ گاهی صدايمان میرفت طبقه پايين.
❁ يک روز همسايه پايينی به من گفت:
↫ به خدا اين قدر دلم میخواد
↫ يه روز که آقا مهدی مياد خونه، لای در خونهتون باز باشه،
❁ من ببينم شما دو تا زن و شوهر به هم ديگه چی میگيد،
↫ که اين قدر میخنديد؟
📚يادگاران، مهدی باكری
🆔 @Zendegi_Zyba
#شهادت #شهید #الگو #خانواده #شادی #خنده #ارتباط_درست #همسایه #لبخند #زن #شوهر #خانه #همراه #همدم #امام_خامنهای #آیت_الله_مجتهدی #علامه_جعفری #استاد_فرحزاد #استاد_دانشمند #استاد_شجاعی #استاد_عالی #استاد_فرحزاد #استاد_پناهیان #استاد_احمدی
🌷#شهیدانه
مادرش بستری بود. همین که آمد توی اتاق، از همه خواست بیرون بروند حتی برادر و خواهر هاش. وقتی با مادرش تنها شد، پتو را کنار زد. دستش را می کشید روی پاهای خسته مادر. حالا که صورتش را گذاشته بود کف پای مادر، اشک های چشمش پای مادر را شستشو می داد.
همیشه میگفت: «به خودت عادت بده بدون شرم دست پدر و مادرت را ببوسی، هم آنها را شاد کنی و هم اثر وضعی بر خودت دارد».
🆔 @Zendegi_Zyba
#مادر #شهید #قهرمان_ملی #پرستاری #والدین #الگو #برادر #خواهر #احترام #بوسه #احترام_والدین #دست_بوسی #شاد_کردن_والدین #اشک #دست_پدر #امام #آیت_الله_مجتهدی #علامه_جعفری #استاد_فرحزاد #استاد_دانشمند #استاد_شجاعی #استاد_عالی #استاد_فرحزاد #استاد_پناهیان #استاد_احمدی
🌷#شهیدانه
وارد غذاخوری شدم، دیرم شده بود و صف غذا طولانی.
دنبال آشنایی میگشتم که بتوانم سریعتر غذا بگیرم!
نزدیک شدم و گفتم: برای من هم بگیر.
چند لحظه بعد نوبت او شد و ژتون مرا داد و یک ظرف غذا گرفت و برای من که پشت میز نشسته بودم، آورد و خودش به انتهای صف غذا برگشت!
بلند شدم و به کنارش رفتم و گفتم: چرا این کار را کردی و برای خودت غذا نگرفتی؟
گفت: من یک حق داشتم و از آن استفاده کردم و برای شما غذا گرفتم و حالا برمیگردم و برای خودم غذا میگیرم.
این لحظهای بود که به او سخت علاقهمند شدم و مسیر زندگیام تغییر کرد...
📚 وحید آقا
#شهید_دیالمه
🆔 @Zendegi_Zyba
#الگو #انصاف #نوبت #حقالناس #صف #حق #وظیفه #شرف #روش_درست #گذشت #ایثار #انسانیت #ارزش #علاقه #امام #آیت_الله_مجتهدی #علامه_جعفری #استاد_فرحزاد #استاد_دانشمند #استاد_شجاعی #استاد_عالی #استاد_فرحزاد #استاد_پناهیان #استاد_احمدی
🌷 #شهیدانه
سال تحویل دور هم بودیم. علی به همه عیدی داد غیر از من.
گفت: «بیا بالا توی اتاق خودمون». یه قابلمه دستش گرفت و گفت: «من میزنم روی قابلمه تو از روی صداش بگرد و هدیهات رو پیدا کن».
گذاشته بود توی جیب لباس فرمش. یه شیشه عطر بود و یه دستبند. این قدر برام لذت بخش بود که تا حالا یادم مونده.
#شهید_خلبان_علیرضا_یاسینی
نیمه پنهان ماه، جلد ۵،ص۳۲
🆔 @Zendegi_Zyba
#شهید #هدیه #عیدی #بازی #خنده #همسر #مناسبت #عطر #ابتکار #نشاط #لذت #خصوصی #امام_خامنهای #آیت_الله_مجتهدی #علامه_جعفری #استاد_فرحزاد #استاد_دانشمند #استاد_شجاعی #استاد_عالی #استاد_فرحزاد #استاد_پناهیان #استاد_احمدی
🌷 #شهیدانه
وقتی میآمد خانه، من دیگر حق نداشتم کار کنم، بچه را عوض می کرد. شیر براش درست میکرد سفره را می انداخت و جمع می کرد. پا به پای من می نشست لباسها را می شست ،پهن میکرد،خشک می کرد وجمع می کرد.
آنقدر محبت به پای زندگی میریخت که همیشه بهش میگفتم: «درسته کم میای خونه، ولی من تا محبتهای تو رو جمع کنم، برای یک ماه دیگه وقت دارم.»
#شهید_همت
مجموعه کتب یادگاران
🆔 @Zendegi_Zyba
#کمک #همسر #کار_منزل #شستن #معنویت #عبادت #محبت #خدا #زندگی #آرامش #دل #جان #دوستی #شناخت #یادخدا #امام_خامنهای #آیت_الله_مجتهدی #علامه_جعفری #استاد_فرحزاد #استاد_دانشمند #استاد_شجاعی #استاد_عالی #استاد_فرحزاد #استاد_پناهیان #استاد_احمدی
🌷 #شهیدانه
❉ علی اصغر را با پای مجروح جلوی خانه شان پیاده کردیم،
فردا رفتیم بهش سر بزنیم، وقتی وارد خانه شدیم مادر اصغر ججلوآمد و بی مقدمه گفت :
آقا سید شما یه چیزی بگو، دیشب دو ساعت با پای مجروح پشت در خانه تو برف نشسته
اما راضی نشده در بزنه و ما رو صدا کنه .
صبح که پدرش می خواسته بره مسجد اصغر رو دیده.
❉ از علی اصغر این کارها بعید نبود .
↫ احترام عجیبی به پدر و مادرش می گذاشت .
✸ ادب بالاترین شاخصه او بود .
(شهید علی اصغر ارسنجانی)
📚 کوچه نقاشها
🆔 @Zendegi_Zyba
#شهدا #الگو #ادب #معرفت #شعور #شرم #حیا #مادر #پدر #صبر #گذشت #لقمه_حلال #رضایت #احترام #تحمل #امام_خامنهای #آیت_الله_مجتهدی #علامه_جعفری #استاد_فرحزاد #استاد_دانشمند #استاد_شجاعی #استاد_عالی #استاد_فرحزاد #استاد_پناهیان
🌷 #شهیدانه
✯ یک روز صیاد از من پرسید: «میزان شرکت رزمنده ها در نماز جماعت به چه صورت است؟»
گفتم: «اکثرا در نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء شرکت می کنند، ولی تعداد در نماز صبح کم است.»
ایشان گفت: «اعلام کن که فردا قبل از اذان صبح در حسینیه حاضر باشند.»
✯ صبح همه در حسینیه حاضر شدند و صیاد بلند شد و گفت: «برادران! شما به دستور من که یک سرباز کوچک جبهه اسلام هستم، قبل از اذان صبح در حسینیه حاضر شدید، ولی به امر خدا که هر روز صبح با صدای اذان، شما را به نماز جماعت می خواند، توجه نمی کنید!»
این کار خیلی حاضران را تحت تاثیر قرار داد.
#شهید_صیاد_شیرازی
🆔 @Zendegi_Zyba
#شهید #الگو #نماز #نماز_جماعت #عمل #حرف #پیشتاز #دعوت #گفتار #کردار #جبهه #اذان #دستور #سرباز #امام_خامنهای #آیت_الله_مجتهدی #علامه_جعفری #استاد_فرحزاد #استاد_دانشمند #استاد_شجاعی #استاد_عالی #استاد_فرحزاد #استاد_پناهیان #استاد_احمدی
🌷 #شهیدانه
عروس و داماد سر سفره عقد نشسته بودند
مهمانها همه جمع بودند
اما صادق از سر سفره بلند شد
همه با تعجب به صادق نگاه کردند
نگاه ها پر از سوال!
و جواب صادق این بود
مگر صدای اذان را نمیشنوید؟
اول نماز....
#شهید_صادق_فلاحی
شهیدی که میتوانست خودش را نجات دهد
اما ترجیح داد خودش فدا بشود که بقیه نجات پیدا کنند
🆔 @Zendegi_Zyba
#شهید #شهادت #ایثار #فداکاری #درس #عقد #خانواده #ازدواج #عروسی #نماز_اول_وقت #اذان #تعارف #امام_خامنهای #آیت_الله_مجتهدی #علامه_جعفری #استاد_فرحزاد #استاد_دانشمند #استاد_شجاعی #استاد_عالی #استاد_فرحزاد #استاد_پناهیان #استاد_احمدی
🌷 #شهیدانه
❁ يك روز ابراهيم را در وضعيتي ديدم که خيلي تعجب کردم!
دو کارتن بزرگ اجناس روي دوشـش بود.
جلوي يک مغازه، کارتن ها را روي زمين گذاشت.
جلو رفتم، سلام کردم و گفتم: آقا ابرام براي شما زشته،اين کار باربرهاست نه کار شما!
❁ نگاهي به من کرد و گفت:
↫ کار که عيب نيست، بيکاري عيبه...
↫ اين کار براي خودم خوبه، مطمئن ميشم که هيچي نيستم...
↫ جلوي غرورم رو ميگيره!
❁ گفتم: اگه کســي شــما رو اينطور ببينه خوب نيســت، تو ورزشكاري و... خيليها شما رو میشناسند.
ابراهيــم خنديد و گفت: اي بابا،
【هميشــه كاری كن كه اگه خدا تو رو ديد خوشش بياد، نه مردم】
📚 سلام بر ابراهیم
🆔 @Zendegi_Zyba
#حرف_مردم #خدا #مردم #غرور #کار #ورزشکار #زشت #زیبا #شهدا #شهیدان #عیب #امام_خامنهای #آیت_الله_مجتهدی #علامه_جعفری #استاد_فرحزاد #استاد_دانشمند #استاد_شجاعی #استاد_عالی #استاد_فرحزاد #استاد_پناهیان #استاد_احمدی
🌷 #شهیدانه
در حال عبور از خیابان سعدی بودم که چشمم افتاد به عباس که پارچه نازکی رو کشیده بود روی سرش و پیرمردی را کول کرده.
جلو رفتم،سلام کردم و پرسیدم:چه اتفاقی افتاده عباس؟این بنده خدا کیه؟
انگار با دیدن من غافلگیر شده باشد، متعجب نگاهم کرد.
سر جایش پا به پا شد و گفت: «دارم این بنده خدا را میبرم حمام. کسی را ندارد و مدتی هست که حمام نکرده. خدا را خوش نمیآد که همینطور
رهایش کنیم»
سر جام میخکوب شدم و با نگاه تحسینآمیزم بدرقهاش کردم.
#شهید_بابایی
📚 پرواز تا بینهایت
🆔 @Zendegi_Zyba
#شهید #شهادت #الگو #تواضع #خدمت #خاکی #غرور #تحسین #امام_خامنهای #آیت_الله_مجتهدی #علامه_جعفری #استاد_فرحزاد #استاد_دانشمند #استاد_شجاعی #استاد_عالی #استاد_فرحزاد #استاد_پناهیان
🌷 #شهیدانه
#شهید_چمران
✶ نشسته بود زار زار گریه میکرد،
همه جمع شده بودند دورمان،
چه میدانستم اینجوری میکند؟
✶ گفتم:
مصطفی طوریش نیست،
من ریاضی رد شدم.
برای من ناراحته!
کی باور میکند؟
📚 صد خاطره از شهید چمران
🆔 @Zendegi_Zyba
#شهید #امتحان #همدردی #کودک #تربیت #ناراحتی #غم #ریاضی #مدرسه #امام_خامنهای #آیت_الله_مجتهدی #علامه_جعفری #استاد_فرحزاد #استاد_دانشمند #استاد_شجاعی #استاد_عالی #استاد_فرحزاد #استاد_پناهیان #استاد_احمدی
🌷 #شهیدانه
یک بار گفتم «منصور جان، مگه جا قحطیه که میآی میایستی وسط بچهها نماز؟ خُب برو یه اتاق دیگه که منم مجبور نشم کارم رو ول کنم و بیام دنبال مهر تو بگردم.»
گفت «من جلوی اینها نماز میایستم که از همین بچهگی با نماز خوندن آشنا بشن. من اگه برم اتاق دیگه و اینها نماز من رو نبینن، چه طور بعداً بهشان بگم بیایین نماز بخونین!؟»
ماه رمضانها بعد از سحر کنار بچهها مینشست و با لحن خوش قرآن میخواند. همه دورش جمع میشدیم. اصلاً اهل نصیحت کردن نبود.
میگفت به جای اینکه با حرف زدن به بچه یاد بدهیم، باید با عمل نشان بدهیم.
🆔 @Zendegi_Zyba
#شهید #آموزش #روزه #رمضان #نماز #کودکان #عمل #قرآن #نصیحت #امام_خامنهای #آیت_الله_مجتهدی #علامه_جعفری #استاد_فرحزاد #استاد_دانشمند #استاد_شجاعی #استاد_عالی #استاد_فرحزاد #استاد_پناهیان
🌷 #شهیدانه
«دایی آسانسور»
دایی یوسف روی پیشانیش دو تا خال داشت
یكی بزرگ و یكی كوچك.
وقتی بچه بودیم، ما را روی پاهای خود می نشاند و برای خنداندن ما می گفت: « بچه ها دكمه را بزنید. »
یكی از خالها را با انگشت فشار می دادیم
او مثل آسانسور ما را بالا و پایین می برد.
او برای ما همبازی خوبی بود .
#شهید_یوسف_کلاهدوز
📚کتاب هالهای از نور، ص۱۸
🆔 @Zendegi_Zyba
#بازی #دایی #بچه #الگو #شهدا #آسانسور #دکمه #همبازی #خنداندن #شهادت #امام_خامنهای #آیت_الله_مجتهدی #علامه_جعفری #استاد_فرحزاد #استاد_دانشمند #استاد_شجاعی #استاد_عالی #استاد_فرحزاد #استاد_پناهیان #استاد_احمدی
🌷 #شهیدانه
ظرفهای شام معمولاً دو تا بشقاب و یك لیوان بود و یك قابلمه.
وقتی میرفتم آنها را بشورم، میدیدم همانجا در آشپزخانه ایستاده، به من میگفت:
«انتخاب كن، یا بشور یا آب بكش».
به او میگفتم: مگر چقدر ظرف است؟ در جواب میگفت: هر چه هست، با هم میشوریم.
📚 یادگاران، کتاب شهید زینالدین
🆔 @Zendegi_Zyba
#محبت #دوستی #همراهی #همکاری #تواضع #شهدا #الگو #اخلاص #همسر #کار_منزل #امام_خامنهای #آیت_الله_مجتهدی #علامه_جعفری #استاد_فرحزاد #استاد_دانشمند #استاد_شجاعی #استاد_عالی #استاد_فرحزاد #استاد_پناهیان
🌷 #شهیدانه
هربار برای تفحص میرفتیم به ما میخندید و مسخره میکرد و...
از مادرمان فاطمه سلام الله علیها خواستیم مشکلمون رو حل کنه.
بارها میشد که با پیدا شدن پیکر شهید بوی عطر فضا رو پر میکرد.
افسر عراقی با تعجب نگاه میکرد. کم کم داشت عوض میشد.
یک روز شهیدی را پیدا کردیم که سربند یا زهرا سالم به پیشانی او بسته بود.
افسر عراقی التماس میکرد و سربند رو امانت میخواست
میگفت:در خانه مریض دارم. برای تبرک میبرم و برمیگردانم.
از اون روز یه آدم دیگه ای شد.
📚 مهر مادر
🆔 @Zendegi_Zyba
#شهید #اعتقاد #عطر #شفاعت #تمسخر #تعجب #تفحص #سربند #عاقبت_بخیر #تحول #تبرک #امام_خامنهای #آیت_الله_مجتهدی #علامه_جعفری #استاد_فرحزاد #استاد_دانشمند #استاد_شجاعی #استاد_عالی #استاد_فرحزاد #استاد_پناهیان #استاد_احمدی
🌷 #شهیدانه
روی بچه های متاهل یک جور دیگر حساب میکرد.
میگفت «کسی که ازدواج کرده، اجتماعیتر فکر میکند تا آدم مجرد. »
بعداز عقد که برگشتم جبهه، چنان بغلم کرد و بوسید که تا آن موقع این طور تحویلم نگرفته بود.
گفت «مبارکه، جهاد اکبر کردی. »
📚یادگاران، جلد ده، کتاب شهید زین الدین
🆔 @Zendegi_Zyba
#زینالدین #ازدواج #متاهل #مجرد #جهاداکبر #جبهه #تعهد #امام_خامنهای #آیت_الله_مجتهدی #علامه_جعفری #استاد_فرحزاد #استاد_دانشمند #استاد_شجاعی #استاد_عالی #استاد_فرحزاد #استاد_پناهیان #استاد_احمدی
🌷 #شهیدانه
روزهای جمعه می گفت: امروز می خوام یه کار خیر برات انجام بدم. هم برای شما، هم برای خدا.
وضو میگرفت و می رفت توی آشپزخانه.
هر چه میگفتم: نکنید این کار رو، من ناراحت میشم، باعث شرمندگیمه. گوش نمیکرد.
در را می بست و آشپزخانه را می شست.
📚یادگاران، جلد ۱۱ کتاب شهید صیاد، ص ۷۳
🆔 @Zendegi_Zyba
#الگو #شهدا #صیاد_شیرازی #همسر #خانواده #کمک #رضای_خدا #آشپزخانه #جمعه #کار_خیر #امام_خامنهای #آیت_الله_مجتهدی #علامه_جعفری #استاد_فرحزاد #استاد_دانشمند #استاد_شجاعی #استاد_عالی #استاد_فرحزاد #استاد_پناهیان #استاد_احمدی
🌷 #شهیدانه
مرخصي كه مي آمد، حنا درست مي كرد و مي آمد سراغم، مي گفت «خانوم جون، مي خواي دست و پات رو حنا بذارم؟»
مي گفتم «نه.»
مي گفت «چرا؟»
دست و پام را حنا مي گذاشت، مي گفت «دست و پات قشنگ مي شه.»
📚 يادگاران، جلد 15 كتاب شهيد حسن اميري (عموحسن) ، ص 11
🆔 @Zendegi_Zyba
#شهید #شهادت #الگو #خانواده #محبت #پیر #جوان #عشقبازی #حنا #خانم #آقا #مهارت #امام_خامنهای #آیت_الله_مجتهدی #علامه_جعفری #استاد_فرحزاد #استاد_دانشمند #استاد_شجاعی #استاد_عالی #استاد_فرحزاد #استاد_پناهیان #استاد_احمدی
🌷 #شهیدانه
باز هم انگشترش را بخشيده بود!
پرسيدم: اين يكي را به كي دادي؟
جواب داد: انگشتر طلا دستش بود.
نمي دانست حرام است.
از دستش درآوردم.
انگشتر خودم را دستش كردم!
📚 يادگاران، جلد ۵ كتاب شهيد عبدالله ميثمي ، ص ۷۵
🆔 @Zendegi_Zyba
#شهید #شهادت #ایثار #تربیت #الگو #امر_به_معروف #نهی_از_منکر #انگشتر #طلا #امام_خامنهای #آیت_الله_مجتهدی #علامه_جعفری #استاد_فرحزاد #استاد_دانشمند #استاد_شجاعی #استاد_عالی #استاد_فرحزاد #استاد_پناهیان
🌷 #شهیدانه
منو بیش تر دوست داری یا خدا رو؟
مادر گفت « خب معلومه، خدارو. »
امام حسین رو بیش تر دوست داری یا خدارو؟
امام حسین رو هم براخدا می خوام.
پس راضی هستی که من شهید بشم؟!
فدای امام حسین بشم!
یادگاران، جلد هشت کتاب شهید ردانی پور، ص 76
🌼🌸{زندگی زیبا}🌸🌼
@Zendegi_Zyba
🌷#شهیدانه
ماشین سپاه جلوی خانه پارک بود اما...
پسرم از روی پلهها افتاد. دستش شکست. بیشتر از من، عبدالحسین هول کرد. بچه را که داشت بهشدت گریه میکرد، بغل گرفت. از خانه دوید بیرون. چادر سرم کردم و دنبالش رفتم. ماتم برد وقتی دیدم دارد میرود طرف خیابان. تا من رسیدم بهش، یک تاکسی گرفت. در آن لحظهها، ماشین سپاه جلوی خانه پارک بود.
📚 سالکان ملک اعظم ۲ «منزل برونسی»
<✻><{زندگی زیبا}><✻>
@Zendegi_Zyba
🌷 #شهیدانه
قهر ممنوع
✿ اهل قهر و دعوا نبودیم، یعنی از اول قرار گذاشت. در جلسه ی خواستگاری به من گفت توی زندگیمون چیزی به اسم قهر نداریم، نهایتا نیم ساعت
✿ وقتی قهر میکردم می افتاد به لودگی و مسخره بازی. خیلی وقت ها کاری میکرد نتوانم جلوی خنده ام را بگیرم، میگفت آشتی، آشتی و سر قضیه را به هم میآورد..
✿ اگر خیلی این تو بمیری هم از آن تو بمیری ها نبود، میرفت جلوی ساعت می نشست، دستش را میگذاشت زیر چانه و میگفت: وقت گرفتم، از همین الان شروع شد! باید تا نیم ساعت آشتی میکردم.
↫ میگفت ' قول دادی باید پاشم وایستی!
شهید مدافع حرم محمد حسین محمد خانی
📚 قصه دلبری
🆔 @Zendegi_Zyba
🌷 #شهیدانه
از ارومیه می رفتیم سمت مهاباد.
یک باره انگار یاد موضوع مهمی افتاده باشد،
گفت: بزن بغل!
گفتم: چی شد؟
گفت: وقت نمازه!
گفتم: این جا، وسط جاده، امنیت ندارد. اگر صبر کنی یک ربع دیگر می رسیم!
گفت: بگذار نماز را اول وقت بخوانیم. اگر قرار است کشته شویم، چه سعادتی بالاتر از این که در نماز کشته شویم؟
📚 مسیح کردستان
<✻><{زندگی زیبا}><✻>
@Zendegi_Zyba
🌷 #شهیدانه
مهریه من یک جلد کلام الله مجید و یک سکه طلا بود.
محمد به شوخی می گفت: «با این طلاهایی که برای مراسم ما خواهند خرید چکار کنیم؟»
به او گفتم «طرح این مسئله کوچک کردن من است.»
محمد آن یک جلد قرآن را پس از ازدواج خرید و در صفحه اول نوشت: امیدم در این است که این کتاب اساس حرکت مشترک ما باشد و نه چیز دیگر که همه چیز فناپذیر است جز این کتاب.
📚 خرمشهر کو جهان آرا
گفتگو با همسر شهید جهان آرا
<✻><{زندگی زیبا}><✻>
@Zendegi_Zyba