eitaa logo
زندگی شیرین🌱
52.8هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
8.6هزار ویدیو
0 فایل
کپی بدون لینک ممنوع اینجا کانالی است سرشار از مهر و محبت 😊🥰 به کانال زندگی شیرین خوش آمدید.🌹 پست های تبلیغاتی از نظر ما ن تایید و ن رد می‌شود🔴 https://eitaa.com/joinchat/1558708876Ccdcc3a597e رزرو تبلیغات👆 تبادل انجام نمیدم
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هـراسی نـداشته بـاش وقتی که خــــدا همـیشـه با تـوسـت دل تنگ مَشـو ، خـــــدا همـیشـه نگهـدار تـوسـت... تـو را یـاری خـواهد رسـانـد و در پنـاه خـود خـواهد گـرفت آن خدایی که خدای مهربانی هاست شبتون پـر از رحمت الهی🌙✨ 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐ســــلام دوستان عزیز 🌼صبح دوشنبه تون بخیر 💐امیدوارم که امروز 🌼سهم لحظه هاتون شادی 💐سهم زندگیتون عشق 🌼سهم قلبتون مهربانی 💐سهم چشمتون زیبایی 🌼سهم عمرتون عزت باشه 💐در پناه لطف خدا 🌼همیشه دلتون شاد 💐و لبتون خندون باشه 🌼و روزتون سرشار از 💐خیر و برکت و آرامش ❤️ 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واسه هر چیزی که اولش گله کردم ولی بعدش فهمیدم قشنگتر از این‌ نمیشد بچینی واسم....🙏❤️ 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کسایی که صبحانه نمی خورند تا آخر این کلیپ رو ببینید...👍✔️ 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شادو پرانرژی باشین و در حال زندگی کنید...😍🌷 به خدا که هیچکس از فردا خبر نداره... ‌ 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
💫حکایت های زیبا و آموزنده 💫 ـ🤍🌼🤍🌼🤍🌼 ـ🌼🤍🌼🤍🌼 ‹‹ فرعون و خوشه انگور ›› 🌱فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد. روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت: اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن. فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد. فرعون پرسید کیستی؟ ناگهان دید که شیطان وارد شد. 🌱شیطان گفت: خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست. سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد! بعد خطاب به فرعون گفت: من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟ 🌱پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت: چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی؟ شیطان پاسخ داد: زیرا میدانستم که از نسل او همانند تو به وجود می آید. 📌📖 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️عزت نفس بالایی داری یا اعتماد به نفس بالایی داری؟ دکترعزیزی🎙 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
Masih Arash _ Nemiram.mp3
6M
🎻 ✨ 🎙 ✨ 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
🌺 چند دیقه بعد دراتاقم باز شد و آرش با گفتن به به جناب مهندس بهنام سحرخیز اومد تو و عباس هم پشت سرش درو بست خندیدم و گفتم چه خبره هر روز صبح شرکت و میذاری رو سرت ،بابا ناسلامتی ماها مدیر عاملیم و باید یه کم سنگین و رنگین باشیم.آرش نشست و گفت چشم بابا بزرگ تمام سعی خودمو میکنم و بعد بلند بلند خندید.عباس گفت ولش کن بابا این شیرین عقلِ،خودتو ناراحت نکن.مشغول کار شدیم و موقع ناهار بود که آرش رفت بیرون و بعد از چند دیقه برگشت و گفت نمیدونم این دختررو کجا دیدم خیلی چهره اش برام آشناست، عباس گفت جای تعجب نداره خدا رو شکر از شمال تا جنوب شهر تو همه رو میشناسی،حالا ببین کجا دیدیش،آرش گفت مطمئنم جایی دیدمش.نمیدونم چرا از اینکه آرش اون دختر رو می‌شناخت ته دلم خالی شد ولی وقتی به چهره ی معصوم و طرز پوشش فکر کردم ناخواسته خیالم راحت شد جایی که آرش دیده اش حتما جای بدی نبوده و حتما تو شرکتی،سیمیناری یا دانشگاهی جایی بوده.پس با خیال راحت ناهار رو خوردیم و رفتیم سر پروژه.یکی دوماه گذشت و به وجود خانم نیکبخت یا هاله.حسابی عادت کرده بودم ،هاله تو این مدت هر روز سر ساعت مشخص میومد شرکت و خیلی دقیق کارهاشو انجام میداد و تونسته بود تو موفقیت شرکت هم سهیم باشه چون طرحاش خیلی خوب بود و هیچ عیب و نقصی نداشت،تو این مدت یه کم بهم نزدیک شده بودیم اما تمام سعی خودمو میکردم که حد و حدود رو رعایت کنم تا حرف و حدیثی پشت سرم نباشه.یه شب وقتی با عباس و آرش نشسته بودیم ،موضوع رو به سمت هاله کشیدم و گفتم ازش خوشم اومده ،عباس خوشحال شد و گفت به به مبارک بالاخره مرد سرسخت ما هم دم به تله داد،به نظرم انتخاب خوبی کردی و هاله دختر خوب و متینی،اما آرش سیگاری روشن کردو گفت عجله نکن بزار یه مدت بگذره بعد تصمیم بگیر،برگشتم سمتش و گفتم چرا، چیزی شده آرش خندید و گفت آخه تو تجربه این کارها رو نداری نمیدونی باید صبر کنی،سبک ،سنگین کنی بعد یه مدت باهاش برو بیرون ،معاشرت کن ،ببین کیه و چی میگه گفتم من اهل دوستی نیستم واز این کارا هم خوشم نمیاد،آرش گفت نگفتم دوست شو بعد ولش کن ،گفتم رفت و آمد کن تا اخلاق و روحیاتش دستت بیاد،.چه زود تصمیم گرفتی سریع بری خواستگاری و بعد هم عقد و عروسی.یه کم سرعتتو کم کن.عباس گفت آرش بدم نمیگه بذار یه مدت بگذره به شیوا خانمم بگو بیشتر باهاش گرم بگیره و از خانواده و ایده آل هاش برای ازدواج بپرسه، خواهرت صددرصد میتونه کمکت کنه.یه کم به حرفاشون فکر کردم و دیدم بدم نمیگن.چند مدت دیگه گذشت و کارها و رفتارهاشو زیر نظر داشتم و موضوع رو با شیوا هم در میون گذاشتم و ازش خواستم فعلا به مامان چیزی نگه.شیوا انگار از قبل از موضوع خبر داشت، ولی وقتی ازش پرسیدم گفت چند وقته میبینم تو نخ هاله ای یه حدس هایی زده بودم گفتم حالا به نظرت هاله چطور دختری میاد، شیوا گفت همینطور که میبینی بیشتر سرش تو لاک خودشه و سرگرم کارش ،زیاد حرف نمی زنه و آرومِ، فقط به جز حرف زدنهای یواشکی با تلفنش من چیزی ازش ندیدم، ولی بعد از این سعی میکنم بهش نزدیک بشم و ببینم چطور دختریه.بعد با خنده گفت ببینم این دختر خوش شانس لیاقت برادرمو داره یا نه بهش خندیدم و گفتم فقط خودش چیزی نفهمه،شیوا قول داد و از فردا ماموریتش رو شروع کرد.یک هفته از اون روز گذشت.یه روز بعد از اینکه همه از دفتر رفتن بیرون ،شیوا با صورتی گرفته و چشم هایی سرخ اومد تو اتاقم ، نگام به صورتش که افتاد فکر کردم اتفاق بدی برای مامان افتاده ،هول بلند شدمو و گفتم چی شده شیوا،شیوا یهو زد زیر گریه و گفت ،داداش بخدا این دختر خیلی بدبخته و سختی کشیده اش ،تمام خانواده اش رو تو یه تصادف از دست داده و هیچکس رو نداره، باورت میشه تنها زندگی میکنه.تو اون لحظه قلبم از درد فشرده شد و به خاطر پشتکار و حجب حیاش عشقم بهش دو برابر شد و تصمیم خودمو گرفتم که باهاش صحبت کنم و از علاقه ام بهش بگم. آخر هفته بود به همراه عباس و هاله رفتیم‌ سر یه پروژه ،بعد از اینکه کارمون تموم شد عباس زودتر خداحافطی کرد و گفت قراره امشب با آرش برگردن شهرستان و خبر دادن که حال پدربزرگش خوب نیست.عباس که رفت هاله هم کیفشو برداشت و باهم از پله ها اومدیم پایین، بهش گفتم سوار بشه که برسونمش ، گفت میخواد یه کم قدم بزنه و فاصله ی خونه اش تا اینجا زیاد نیست، نمیدونستم چطوری باید بهش بگم و ازش بخوام همراهم بشه.بالاخره و بی هوا گفتم تو شرکت یه مقدار کار مونده و نقشه ی داخلی فلان ساختمون رو میخوام ،هاله یه کم با تعجب نگام کرد و گفت اون نقشه که هنوز آماده نیست، ولی اگه اجازه بدید ببرم خونه و تکمیلش کنم، گفتم باشه،رفتم سمت ماشین اونم پشت سرم راه افتاد و سوار شد. ادامه .. 🖌 _زندگی شیرین 💞 @maryam_sfri 💫@zendegiishirinn💫 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
26.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 انواع آشنایی زوجین در جامعه ایران 🔮سه نوع آشنایی وجود دارد. 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
با اینکارا خودتون رو نابود می‌کنید:👇 - وقتی نمی‌بخشید. - وقتی به کاری که دوست ندارید ادامه می‌دید. - وقتی وقتتون رو تلف می‌کنید. - وقتی از خودتون مراقبت نمی‌کنید. - وقتی از همه چیز شکایت می‌کنید. - وقتی با پشیمونی و افسوس زندگی می‌کنید. - وقتی شریک نادرستی برای زندگی‌تون انتخاب می‌‌کنید. - وقتی خودتون رو با بقیه مقایسه می‌کنید. - وقتی قدرنشناس هستید. - وقتی توی روابط اشتباه می‌مونید. - وقتی بدبین و منفی‌گرا هستید. - وقتی درمورد همه چیز نگرانید. 💫@zendegiishirinn💫 شیرین 🍃 ‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---