eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.6هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
6 فایل
سلام به کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند خوش آمدید. مطالب کانال صرفا جهت اطلاع واستفاده شما عزیزان می باشد. تبلیغ کسب و کار کانال و گروه ----------------------------------------------------- آیدی مدیر @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
بعد از رفتن پدربزرگ و مادربزرگم ، دایی محمد به اتاق مادرم رفت و من هم پشت سرش.... نگران مادرم بودم...😥 او که تا آن لحظه همیشه مقاوم و محکم بود و اشک هایش را از همه پنهان می کرد با دیدن برادرش او را در آغوش گرفت و هق هق کنان گریه سر داد.😫😭 دایی محمد هم دیگر نتوانست خودش را کنترل کند و با گریه گفت : _«همیشه عجول بود، میخواست زود برسه... آخرشم از من جلو زد... دیدی رفیق نیمه راه شد... »😭😩 باهم اشک میریختند و روضه می خواندند. 😭😭 وقتی زینب از در اتاق بیرون آمد و فهمید چه خبر شده از حال رفت. روز سختی بود...😞😣 آن شب از نیمه گذشت...🌌 اما نمیتوانستم ثانیه ای پلکهایم را روی هم بگذارم. رفتم به زینب سر بزنم. وقتی در اتاقش را باز کردم دیدم مادرم بالای سر او خوابش برده. پتو آوردم و روی دوشش انداختم...😒 چشمم به کاغذ کنار دستش افتاد. فهمیدم هنگام نوشتن✍ به خواب رفته. کاغذ را برداشتم و خواندم : ✍« به نام خدای زینب (سلام الله علیها) معشوق آسمانی ام، سلام.❤️✨ شنیده ام که بر سر روی ماهت بلا آمده! همان روی ماهی که تمام زندگی ام بود... همان روی ماهی که تمام روزهای غربتم بود... محمد می گفت نیستی، اما اشتباه می کرد! مگر می شود تو بیایی و عطر نرگس🌼 در کوچه ها نپیچد؟ مگر می شود تو بیایی و قلب فاطمه ات به طپش نیفتد؟😞💓 مگر می شود تو بیایی و زمین و زمان رنگ عشق نگیرد؟❤️ تو از اولش هم زمینی نبودی...👣✨ همان شبی که از برای ازدواجمان اجازه خواستم، همان شبی که بعد از یک سال به خوابم آمد و چادر عروس سرم کرد، همان شب فهمیدم که تو از تبار آسمانی! تو پر گشودی، حق داشتی، زمین برایت بود. اما خودت بیا و بگو.. چگونه باور کنم پیمان وفاداری ات را با من شکستی؟ چگونه تاب بیاورم حکایت سوزان این جدایی را؟ چگونه بی تو زینبت را رخت عروسی بپوشانم؟ خدایا، خوب میدانم غفلت از من بود که همیشه عقب افتادم، اما چگونه بر داغ این جدایی ها مرهم بگذارم؟ رضا جانم، پاره ی وجودم،😞💚 حالا که از آسمان صدایم را می شنوی بگو حال بابایم خوب است؟ بپرس دلش برای دخترکش تنگ نشده؟ اصلا بگو تو که یک شب تحمل بی خبری از مرا نداشتی، حالا دلتنگم نیستی؟! میدانی، سرنوشت تو را با و سرنوشت مرا با نوشته اند... تو به من رسیدی، من از تو جا ماندم... تو به بابایم رسیدی، من از بابایم جا ماندم... اگرچه با رفتنت خاکستر قلب سوخته ام بر باد رفت، 🏴اگرچه روی ماهت شد، اما خدا را شکر که را به غنیمت نبردند... خدا را شکر که دختر تبدارت نیست... خدا را شکر پسرانت در نیستند... لا جرم اگر "لا یوم کیومک یا اباعبدالله" نبود،.. زودتر از این ها از پا در می آمدم.🏴 یادت هست همیشه می گفتی تو "مثل هیچکس منی" !؟❤️😍 اما نمیدانستی من فقط زیر سایه ی چشمان تو آنگونه دیده می شدم.😭💓 همراه روزهای سخت من، هم قدم سربالایی های نفس گیر زندگی من، حالا که مرا در برهوط زمین رها کرده ای و رفته ای لااقل خودت به جان ناتوانم نفس بده😭✨ تا از تنگنای این تنهایی تاریک، سربلند عبور کنم. دوستدار تو؛ کسی که هرگز نتوانست عبور کند... » (پایان) کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند🌷
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 🐎 🌴قسمت بایست بر سر زینب! که این هنوز اول است. 🏴پرتو دوم🏴 سال هجرت بود که پا به عرصه گذاشتى اى ! بیش از هر کس ، از آمدنت شد.... دوید به سوى پدر و با خوشحالى فریاد کشید: _✨پدرجان! پدرجان! خدا یک به من داده است! زهراى مرضیه گفت: _على جان! دخترمان را چه بگذاریم؟ حضرت مرتضى پاسخ داد: _نامگذارى فرزندانمان پدر شماست. من نمى گیرم از پیامبر در نامگذارى این دختر. پیامبر در بود... وقتى که بازگشت، یکراست به خانه وارد شد، حتى پیش از ستردن گرد و غبار سفر، از دست و پا و صورت و سر. پدر و مادرت گفتند که براى نامگذارى عزیزمان چشم انتظار بازگشت شما بوده ایم. تو را چون جان شیرین ، در آغوش فشرد، بر گوشه لبهاى خندانت بوسه زد و گفت: _نامگذارى این عزیز، کار خود . من اسم آسمانى او مى مانم. بلافاصله آمد و در حالیکه در چشمهایش حلقه زده بود، اسم ✨ ✨را براى تو از آسمان آورد، اى زینت پدر! اى درخت زیباى معطر! از جبرئیل سؤ ال کرد که این غصه و گریه چیست ؟! عرضه داشت: _✨همه عمر در این دختر مى گریم که در همه عمر جز و اندوه نخواهد دید. گریست. و گریستند. حسن و حسین گریه کردند و هم کردى و لب برچیدى. همچنانکه اکنون بغض، راه گلویت را بسته است.. و منتظر اى تا رهایش کنى و قدرى آرام بگیرى. و این بهانه را چه زود به دست مى دهد 🌟یا دهر اف لک من خلیل کم لک بالاشراق و الاءصیل محرم باشد،.. تو بر بالین ، به نشسته باشى ، سنگینى کند و چون جنین ، بى تاب در خویش بپیچد، ، در کار تیز کردن برادر باشد،.. و برادر در گوشه خیام ، زانو در بغل ، از فراق بگوید و از دست روزگار بنالد. چه بهانه اى بهتر از این براى اینکه تو ات را رها کنى و بغض فرو خفته چند ده ساله را به این خیمه کوچک بریزى. نمى خواهى حسین را ازاین درآورى. حالى که چشم به ابدیت دوخته است و غبار لباسش را براى رفتن مى تکاند. اما نیست.... پناه اشکهاى تو، همیشه حسین بوده است و تا هنوز این آغوش گشوده است باید در سایه سار آن پناه گرفت... این قصه، قصه اکنون . به برمى گردد که در آرام نمى گرفتى جز در . و در مقابل حیرت دیگران از مادر مى شنیدى که: _✨بى تابى اش همه از حسین است. در آغوش حسین، چه جاى گریستن ؟! اما اکنون فقط این است که جان مى دهد براى و تو آنقدر گریه مى کنى که از هوش مى روى و حسین را هستى خویش مى کنى. حسین به صورتت مى پاشد... و پیشانى ات را لبهاى خویش مى کند. زنده مى شوى و آرام بخش حسین را با گوش جانت مى شنوى که: _✨آرام باش خواهرم ! صبورى کن تمام دلم! ، سرنوشت محتوم اهل زمین است . حتى هم مى میرند. بقا و قرار فقط از آن و جز خدا قرار نیست کسى زنده بماند. اوست که مى آفریند، مى میراند و دوباره زنده مى کند.... کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 🐎 🌴قسمت پس خودت را مهیا کن زینب... که حادثه دارد به اوج خودش نزدیک مى شود. این است که پسش روى تو و پیش روى همه اهل خیام ایستاده است و با نوایى صدا مى زند: _✨اى زینب! اى ام کلثوم ! اى فاطمه ! اى سکینه ! سلام جاودانه من بر شما! از کلام و سلام در مى یابى که این،... وداع با توست و کلامهاى با عزیزان دیگر: _✨خواهرم ! عزیزان دیگرم ! مهیا شوید براى و بدانید که حافظ و حامى شما است. و هم اوست که شما را از شر ، نجات مى بخشد و کارتان را به خیر مى کند. و دشمنانتان را به انواع دچار مى سازد. و در ازاء این بلیه، انواع و را نثارتان مى کند. پس مکنید و به زبان چیزى میاورید که از قدر و در نزد خدا بکاهد... هم به وضوح بوى و را از این کلام استشمام مى کند. اما نمى خواهد با از پشت پرده اشک وداع کند.... چرا که خویش را در قلب حسین مى داند و مى داند که گریه او با چه مى کند. ، راه گلویش را بسته است و سیل اشک به پشت سد پلکها هجوم آورده است. اما بغضش را با زحمتى طاقت سوز در سینه فرو مى برد، به اسب سرکش اشک مهار مى زند و با صداى شکسته در گلو مى گوید: _✨پدر جان ! تسلیم مرگ شدى ؟ پیداست که چنین آتشى پنهان کردنى نیست. با همین یک کلام شرر در خرمن وجود حسین مى افکند. حسین اما در آتش زدن جان عاشقان خویش استادتر است... گداختگى قلب حسین ، از درون سینه پیداست اما با پاسخ مى دهد: _✨دخترم ! چگونه تسلیم مرگ نشود کسى که هیچ و براى او نمانده است !؟ نشترى است انگار این کلام بر بغض فرو خورده سکینه... که اگر فرود نیاید این نشتر چه بسا قلب سکینه در زیر این فشار بترکد... و نبضش از حرکت بایستد. سکینه صیحه مى زند، بغضش گشوده مى شود و سیل اشک ، سد پلکها را درهم مى شکند. احساس مى کند که فقط با بیان آرزویى محال مى تواند، محال بودن تحمل فراق را بازگو کند: _✨پس ما را برگردان به حرم جدمان پدر جان! او خوب مى فهمد که این آرزو یعنى برگرداندن شیر به سینه مادر. اما وقتى بیان این آرزو، نه براى محقق شدن که براى نشان دادن است ، چه باك از گفتن آن... حسین دوست دارد بگوید: _✨با قلب پدرت چنین مکن سکینه جان ! دل پدرت را به آتش نکش. نمک بر این زخم طاقت سوز نریز. اما و مى گوید: _✨اگر این مرغ خسته را رها مى کردند.. نه، کلام نمى تواند، هیچ کلامى نمى تواند آرامش را به قلب سکینه برگرداند، مگر فقط ! وقتى سکینه در آغوش حسین فرو مى رود... و گریه هایشان به هم پیوند مى خورد و اشکهایشان درهم مى آمیزد، آه و شیون و فغانى است که از اهل خیمه بر مى خیزد. و تو در حالیکه همه را به صبر و سکوت و آرامش فرامى خوانى خودت سراپا به قلب زخم خورده مى مانى... و نمى دانى که بیشتر براى حسین نگرانى یا براى سکینه. اما اگر هر کدام از این دو جان بر سر این وداع جانسوز بگذارند، این تویى که باید براى وجدان خویش ، علم ملامت بردارى. این دو آغوش هم فقط کار توست. دختران دیگر هم سهمى دارند. این ، این ، این که به پهناى صورتش اشک مى ریزد.... و لبهایش را به هم مى فشرد تا صداى گریه اش ، جان پدر را نیاشوبد، اینها هم از این واپسین جرعه هاى محبت ، سهمى مى طلبند. اگرچه سکوت مى کنند، اگر چه دم بر نمى آورند، اگرچه تقاضایشان را فرو مى خورند.. اما نگاههایشان غرق تمناست. سکینه را به آغوش مى کشى و سرش را بر شانه ات مى گذارى تا هم پناه اشکهاى او باشى و هم راه آغوش حسین را براى گشوده باشى. براى ماجرا است .... ادامه دارد کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g