eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.6هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
6 فایل
سلام به کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند خوش آمدید. مطالب کانال صرفا جهت اطلاع واستفاده شما عزیزان می باشد. تبلیغ کسب و کار کانال و گروه ----------------------------------------------------- آیدی مدیر @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
اعتماد بیجا کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤️ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae من یه زندگی خوب داشتم.‌ با همسرم و دو تا دختر هام شاد و خرم بودیم. یه دوستم داشتم که خیلی باهاش صمیمی بودیم. هر شب خونه‌ی ما بودن برای شب نشینی. شوهرم با شوهرش صمیمی شده بود.‌ اونا بچه نداشتن.‌ گذشت تا یه روز دوستم اومد خونه گفت شوهرش اذیتش میکنه و از هر چی عصبانی باشه کتکش میزنه. گفت خسته شده و نمیتونه ادامه بده. گفت میخواددطلاق بگیره ولی تنهایی نمیتونه. انقدر دلم براش سوخت که بهش گفتم من و شوهرم تا آخر پات وایمیستیم و تنهات نمیزاریم. شوهرم اصلا میلش نبود بهش کمک کنه.‌ با هر سختی بود راضیش کردم.‌گفتم‌ گناه داره هیچ کس رو نداره به ما پناه آورده سه تایی رفتیم دادگاه. درخواست طلاق داد.‌با مدارکی که از پزشکی قانونی گرفته بودیم کارش سرعت گرفت. سه ماهی بود که درگیرش بودیم. یه روز شوهرم گفت تو بمون خونه نهار بزار من با دوستت میرم دادگاه از اونجا برمیگردیم گرسنه نمونیم منم قبول کردم. شوهرم مرخصی میگرفت باهاش میرفت. موقع نهار میاومدن غذا میخوردیمو دوستم میرفت تو اتاقی که بهش داده بودیم. یه بار نهار درست کردم اما هر چی متتظر شدم‌نیومدن.‌ بعد هم که اومدن شوهرم گفت دیر شد گرسنه بودیم رفتیم رستوران بالاخره بعد شش ما تونست طلاقشو بگیره. خوشحال براش جشن گرفتم.‌ بهش هدیه دادم.‌ یه شب که دور هم نشسته بودیم دیدم خیلی با شوهرم صمیمی شده. اسم‌کوچیکشو صدا میکنه و دیگه حواسش به گره‌ی روسریش نیست. ناخواسته اخم هام تو هم رفت.... هر دو متوجه اخمم شدن. صبح که پاشدم دوستم گفت این مدت خیلی زحمتت دادم. دیگه باید برم.‌منم که احساس خطر کرده بودم اصلا تعارفش نکردم. ولی چون دوستم بود دلم نیومد باهاش سرد خداحافظی کنم. وسایلش رو جمع کرد و رفت. غروب که شوهرم اومد اصلا سراغش رو نگرفت. زندگیمون دوباره به حالت قبل برگشت.‌ دخترام خیلی بابایی بودن و این مدت خیلی ازشون دور شده بود. دوباره با هم گرم شدن و صدای خنده توی خونمون پخش بود. سه ماه گذشت و شوهرم هر روز به بهانه‌ی اضافه کاری دیر خونه میاومد.‌ وقتی هم که میاومد نه با من کار داشت نه با دختراش.‌ فقط میخوابید. مدام تلاش داشت ما رو بفرسته مسافرت و خودش نیاد.‌اما دخترام قبول نمیکردن. میگفتن بدون بابا خوش نمیگذره. انقدر این روند طول کشید تا بهش مشکوک شدم. یه روز وقتی از خونه بیرون رفت. تعقیبش کردم. رفت توی یه میوه فروشی و کلی خرید کرد.‌ جلوی در یه خونه ایستاد و در زد و در کمال ناباباوری من دوستم در رو باز کرد و اون داخل رفت وسط کوچه مونده بودم چی کار کنم. یه حال بدی بود.‌ بغض فشار میاورد ولی ناباوری اجازه نمیداد تبدیل‌به اشک بشه. نفس کشیدنم انگار متوقف شده بود.‌ کاملا بی اراده پشت در خونه رفتم و زنگ رو فشار دادم. چند لحظه‌ی بعد شوهرم‌با زیرشلواری و رکابی در رو باز کرد. با دیدن‌من جا خورد. فقط نگاش کردم.‌ صدای دوستم رو شنیدم که میگفت. عزیزم بیا تو غذا یخ کرد. به زور پرسیدم.‌عقدش کردی؟ از خجالت سرشو پایین انداخت و گفت موقته. مسیرم‌رو سمت خونه کج کردم. رسیدم خونه نگاه دخترام کردم و تازه بغضم ترکید.‌ نمیدونم اون روز اونجا چی شد که شب شوهرم‌نیومد خونه.‌ اولش باهاش قهر کردم. فردا شب هم که خواست بیاد نذاشتم و راهش ندادم.‌ دخترام نمیدونستن چی شده و از رفتار های من شاکی بودن. بی قراری میکردن و دلشون برای پدرشون تنگ شده بود. به اصرارشون بعد چهار ماه شام‌درست کردم و اومد خونه. همش نگاهش به ساعت بود. تا سفره رو جمع کردیم گفت باید برم.‌ دخترا رو فرستاد اتاقشون گفت زنش بارداره و میترسه. مجبوره بره پیشش. پرسیدم هنوز موقته. اینبار با لحنی طلبکارانه جوابمو داد. گفت بچه‌ی من تو شکمشه انتظار داری صیغه بمونه دوست نامردم آنچنان شوهرم‌رو توی دستش گرفت که دیگه جرات نداشت پیش ما بمونه الان ۱۵ سال گذشته. دختر بزرگم ازدواج کرده و دختر کوچیکم‌ نامزد کرده منتظرم‌ عروسیش رو بگیرن و درخواست طلاق بدم از من به تمام کسایی که سرگذشتم رو خوندن نصیحت: هیچ وقت هیچ زنی رو برای مهمونی به خونتون راه ندید.‌ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 #رمان_واقعی_مفهومی_
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 🐎 🌴قسمت اما چگونه؟... با این قامت شکسته که نمى توان خیمه وجود حسین را شد. با این دل گداخته که نمى توان بر جگر حسین گذاشت. اکنون صاحب عزا تویى.... چگونه به تسلاى حسین برخیزى ؟ نیازى نیست زینب! این را هم حسین خوب مى فهمد. وقتى به نزدیکى خیمه ها مى رسد. و وقتى تو شیون کنان و صیحه زنان خودت را از خیمه بیرون مى اندازى ، وقتى به پهناى صورت اشک مى ریزى و روى به ناخن مى خراشى ، وقتى تا رسیدن به پیکر على ، چند بار زمین مى خورى و برمى خیزى ، وقتى خودت را به روى پیکر على اکبر مى اندازى ، فریاد مى زند که : _✨زینب را دریابید... حسینى که خود قامتش در این عزا شکسته است و پشتش دوتا شده است . حسینى که بر دلش نشسته است وجهان ، پیش چشمان اشکبارش تیره و تار شده است . حسینى که خود بر بلندترین نقطه عزا ایستاده است ، فقط حال توست و به دیگران مى زند که : _✨زینب را دریابید. هم الان است که قالب تهى کند و کبوتر جان از نفس تنش بگریزد. 🏴پرتو ششم🏴 خانمى شده بودى تمام و . و بى مثل و نظیر. آوازه و کمال و و و و و تو در تمام عالم اسلام پیچیده بود. آنقدر که نام ✨ ✨ از شدت اشتهار، مکتوم مانده بود و اختصاص و انحصار لقبها بود که تو را معرفى مى کرد. لزومى نداشت نام زینب را کسى بر زبان بیاورد... اگر کسى مى گفت: عالمه ، اگر کسى مى گفت عارفه ، اگر کسى مى گفت فاضله ، اگر کسى مى گفت کامله ، همه ذهنها را نشان مى کرد... و چشم همه دلها به سوى تو برمى گشت. تجلى گونه گون صفتهاى تو چون ، گوهر ذاتت را در میان گرفته بود و پوشانده بود. کسى نمى گفت ✨زینب.... ✨ همه مى گفتند: ، ، ، ، ، ، ، ، ، . این برازنده هیچ کس جز تو نبود که هیچ کس واجد این صفات ، در حد و اندازه تو نبود.... نظیر نداشتى و دست هیچ معرفتى به کنه ذات تو نمى رسید. القابى مثل : ✨محبوبۀ المصطفى و نائبۀ الزهرا،✨ اتصال تو را به خاندان وحى تاکید مى کرد،... اما صفات دیگر، جز تو مجرا و مجلایى نمى یافتند. ✨امینۀ الله را جز تو کسى دیگر نمى توانست حمل کند. بعد از شهادت زهرا، تشریف (ولیه االله ) جز تو برازنده قامت دیگرى نبود.... ندیده بودند مردم... در و پیشینه و مخیله خود هم کسى مثل تو را نمى یافتند... جز که تو بود و تو. از این روى ، تو را مى گفتند و ... که فاصله و منزلت میان معلم و شاگرد، مادر و دختر و باغبان و گل ، معلوم باشد و محفوظ بماند. اما در میان همه این القاب و کنیه ها و صفات ، اشتهار تو به و ، بیشتر بود... که تو عزیز خاندان خود بودى و هیچ دخترى به پاى عزت تو نمى رسید. و چنین یوسفى را اگر از شرق تا غرب عالم ، خواستار و طالب نباشند، غیر طبیعى است... و طبیعى است اگر طالبان وخواستگاران ، به بضاعت وجودى خویش ننگرند و فقط چشم به مطلوب بدوزند. مى آمدند، مردم مى آمدند،... ادامه دارد
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 🐎 🌴قسمت مى آمدند، مردم مى آمدند،... از مهترین قبایل تا کهترین مردم اطراف و اکناف . و همه تو را از ، طلب مى کردند و دست تمنا درازتر از پاى طلب بازمى گشتند.... پست ترین و فرومایه ترین آنها، بود. همان که در سال دهم هجرت ایمان آورد، اما بعد از ارتحال رسول ، آشکارا شد و تا ابوبکر بر او چیره نشد، ایمان نیاورد. ابوبکر پس از این پیروزى ، را به او داد و او دو فرزند براى اشعث به ارمغان آورد. یکى که در جام برادرت ریخت و او را به شهادت رساند... و دیگرى که اکنون در لشگر ، مقابل برادر تو ایستاده است. هرچه از پدرت ، کلام رد و تلخ مى شنید، رها نمى کرد. گویى در نفس این طلب ، تشخصى براى خود مى جست. بار آخر در مسجد بود که ماجرا را پیش کشید، در پیش چشم دیگران. و برآشفته و غضب آلود فریاد کشید: _✨ابوبکر تو را به اشتباه انداخته است اى پسر بافنده ! به خدا اگر بار دیگر نام دختر من بر جارى شود و بشنود، از شمشیرم پاسخ خواهى گرفت.✋ این غریو غیرت الله، او را خفه کرد و دیگران را هم سر جایشان نشاند. اما یک خواستگار بود که با همه دیگران فرق مى کرد و او✨ ،✨ پسر شهید مؤته بود، مشهور به بحر جود و دریاى سخاوت . هم با آن مقام و عظمت بود و هم و از افتخارات بنى هاشم. پیامبر اکرم بارها در حضور امیر مؤ منان و او و دیگران گفته بود: _✨دختران ما براى پسران ماو پسران ما براى دختران ما. و این کلام پیامبر، پروانه خوبى بود براى طلب کردن خانه . اما مى کرد از طرح ماجرا..... نگاه کردن به چشمهاى على و کردن دختر او کار آسانى نبود... هرچند که خواستگار، ، برادر زاده على باشد و نزدیکترین کس به خاندان پیامبر. عاقبت کسى را کرد که این پیام را به گوش على برساند و این مهم را از او طلب کند.... واسطه ، شده بود به همان که پیامبر با اشاره به فرزندان جعفر فرموده است : _✨دختران ما از آن پسران ما و پسران ما از آن دختران ما. و براى برانگیختن ، گفته بود: _✨در مهر هم اگر صلاح بدانید، تبعیت کنیم از مهریه صدیقه کبرى سلام االله علیها. ازدواج اما براى تو مقوله اى نبود مثل دیگر دختران. تو را فقط یک ، حیات مى بخشید و یک زنده نگاه مى داشت و آن بود. فقط گفتى : _✨به این شرط که ازدواج ، مرا از حسینم جدا نکند. گفتند: _✨نمى کند. گفتى : _✨اقامت در هر دیار که حسین اقامت مى کند. گفتند:_✨قبول. گفتى : _✨به هر سفر که حسین رفت ، من با او همراه و همسفر باشم. گفتند:_✨قبول. گفتى :_✨قبول.💖 و على گفت : _✨ . پیش و بیش از همه ، و شهر از این خبر، و شدند.... ادامه دارد
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 🐎 🌴قسمت و شهر از این خبر، و شدند.... چرا که ، اول سحورى در خانه آنها را نواخت.... و پس از آن ، دیگران و دیگران آمدند و این ازدواج مبارك را تهنیت گفتند. که اکنون به سوى تو پیش مى آیند، ثمره همین ازداوجند... گرچه از مقام حسین مى آیند، اما ماءیوس و خسته و دلشکسته اند. هر دو یلى شده اند براى خودشان.به شاخه هاى شمشاد مى مانند. هیچگاه به دید فروشنده ، اینسان به آنها نگاه نکرده بودى.... چه بزرگ شده اند، چه قد کشیده اند، چه به کمال رسیده اند. جان مى دهند براى کردن پیش پاى ، براى . براى در بازار عشق. علت خستگى و شکستگى شان را مى دانى... حسین به آنها میدان رفتن است. از صبح، بى تاب و قرار بوده اند و مکرر پاسخ شنیده اند... از ، بار سفر بسته اند اما امام پروانه پرواز را به على اکبر داده است... و این آنها را کرده است. علت بى تابى شان را مى دانى اما آب در دلت تکان نمى خورد. مى دانى که قرار نیست اینها دنیاى پس از حسین را ببینند. و ترتیب و توالى رفتن هم مثل همه ظرائف دیگر، پیش از این در لوح محفوظ رقم خورده است. لوحى که پیش چشم توست. اصلا اگر بنا بر فدیه کردن نبود، غرض از زادن چه بود؟ اینهمه سال ، پاى دو گل نشسته اى تا به محبوبت اش کنى . همه آن رنجها براى امروز سپرى شده است و حالا مگر مى شود که نشود. در هم وقتى حسین از سفر، به گوش تو رسید، این دو در شهر ،... اما معطلشان نشدى.... مى دانستى که هر کجا باشند، ، جایشان در ! بى درنگ از خداحافظى کردى و به خانه درآمدى. زیستن پدید آمده بود، و یک لحظه بیشتر با حسین زیستن غنیمت بود. هر دو وقتى در منزلى بین راه ، به کاروان و تو را از دیدارشان متعجب ندیدند، شدند. گمان مى کردند که تو را ناگهان خواهند کرد و بهت و حیرتت را بر خواهند انگیخت... اما وقتى در نگاه وتبسم تو جز آرامش نیافتند، با تعجب پرسیدند: _✨مگر از آمدن ما خبر داشتید؟ و تو گفتى : _✨شما براى همین روزها به دنیا آمده بودید. مگر مى شد من جایى باشد و و من جاى دیگر؟ این روزها باید جاده همه عشقهاى من به یک نقطه شود. بدون شما دوپاره تن این ماجرا چگونه ممکن مى شد؟ اکنون هر دو کرده و لب برچیده آمده اند که : _✨مادر! امام رخصت میدان نمى دهد. کارى بکن. تو مى گویى : _✨عزیزان ! پاى مرا به میان نکشید. محمد مى گوید: _✨چرا مادر؟ تو امامى ! محبوب اویى. و تو مى گویى : _✨به همین دلیل نباید پاى مرا به میان کشید. نمى خواهم امام گمان کند که شما را راهى میدان کرده ام . نمى خواهم امام گمان کند که دارم عزیزانم را فدایش مى کنم . گمان کند که بیشتر از شما به این ماجرا. گمان کند... چه مى گویم . او اما م است ، در وادى او گمان راه ندارد. او چون آینه همه دلها را مى بیند و همه نیتها را مى خواند. اما...اما من اینگونه . این دلخوشى را از مادرتان دریغ نکنید. عون مى گوید: _✨امر، امر شماست مادر! اما اگر چاره اى جز این نباشد چه ؟ ما همه را کردیم . پیداست که امام نمى خواهد شما را ببیند. شما را نمى آورند. این را از مى شود فهمید. محمد مى گوید: _✨ماندن بیش از این قابل تحمل نیست مادر! دست ما و دامنت! تو چشم به مى دوزى... ادامه دارد
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 🐎 🌴قسمت تو چشم به مى دوزى... قامت دو نوجوانت را دوره مى کنى و مى گویى : _✨ این کار را به شما مى گویم تا ببینم چه مى کنید. عون و محمد هر دو با مى پرسند: _✨رمز؟! و تو مى گویى : _✨آرى، قفل رضایت امام به رمز این کلام ،گشوده مى شود. بروید، بروید و امام را به بدهید. همین... به مى رسید...اما... هر دو با هم مى گویند: _✨اما چه مادر؟ را فرو مى خورى و مى گویى : _✨ مى خورم به حالتان . در آن سوى هستى ، جاى مرا پیش خالى کنید.... و از ، آمدن و پیوستنم را بخواهید. هر دو نگاهشان را به حلقه اشک چشمهاى تو مى دوزند و پاهایشان مى شود براى رفتن... مادرانه تشر مى زنى : _✨بروید دیگر، چرا ایستاده اید؟! چند قدمى که مى روند، صدا مى زنى: _✨راستى! و سرهاى هر دو بر مى گردد. سعى مى کنى محکم و آمرانه سخن بگویى: _✨همین باشد. برنگردید براى وداع با من ، پیش چشم حسین. و بر مى گردى... و خودت را به درون خیمه مى اندازى و تازه نفس اجازه مى یابد براى رها شدن و مجال پیدا مى کند براى ترکیدن و اشک راه مى گشاید براى آمدن. چقدر به گریه مى گذرد؟ از کجا بدانى ؟ فقط وقتى طنین به در میدان مى پیچید،... به خودت مى آیى و مى فهمى که کلام ، کار خودش را کرده است و پروانه شهادت از سوى امام صادر شده است. شاید این باشد که صداى فریاد عون را مى شنوى... از آنجا که همیشه با تو و دیگران ، آرام و به مهر سخن مى گفته.... نمى توانستى تصور کنى که ذخیره و ظرفیتى از فریاد هم در حنجره داشته باشد. ، دل تو را که از خودى و مادرى، مى لرزاند، چه رسد به دشمن که پیش روى او ایستاده است: _✨آهاى دشمن ! اگر مرا نمى شناسید، بشناسید! این منم فرزند جعفر طیار، شهید که بر تارك بهشت مى درخشید و با بالهاى سبزش در فردوس پرواز مى کند. و در روز حشر چه افتخارى برتر از این ؟! مى کنى از اینهمه و و این اشک که مى خواهد از پشت پلکها سر ریز شود، است.... اما اشک و شیون و آه ، همان چیزهایى هستند که در این لحظات نباید خودى نشان دهند. حتى بنا ندارى پا را از خیمه بیرون بگذارى . آن هنگام که بر تل پشت خیمه ها مى رفتى و حسین و میدان را نظاره مى کردى ، فرزند تو در میدان نبود. اکنون از خیمه درآمدن و در پیش چشم حسین ظاهر شدن یعنى به رخ کشیدن این دو هدیه کوچک. و این دو گل نورسته چه دارد پیش ! اگر همه جوانان عالم از آن تو بود، را فداى یک نگاه حسین مى کردى و عذر مى خواستى . اکنون از این دو هدیه کوچک، کافیست تا تلاقى نگاه تو را با حسین پرهیز دهد.... ادامه دارد کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️✨❤️ 🍃 هرچه زوجین زمان بیشتری را به حضور در فضای مجازی اختصاص بدهند؛ وقت کمتری برای ارتباط با شریک زندگی و خاطره ساختن در کنار او دارند. 👈 یادتان باشد هر چه زمان کمتری را با هم بگذرانید؛ هر چه خاطرات مشترکتان کمتر باشد؛ هر چه وقت کمتری را صرف شناخت یکدیگر کنید؛ هر چه کمتر برای بررسی و حل چالش‌های زندگی وقت اختصاص دهید؛ بنیان زندگی مشترکتان، سست‌تر می‌شود... کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
خیانت وقتی هجده سالم بود به اصرار مادرم و بی پولی پدرم با یه پسر ده سال بزرگ تر از خودم ازدواج کردم. شوهرم و برادرش شراکتی نمایشگاه ماشین داشتن و وضعشون خیلی خوب بود. جهازم رو بردم طبقه ی پایین خونه ی برادر شوهرم که شوهرم ازش خریده بود. جاریم خیلی مهربان و خانم بود، دو تا پسر داشت و باز باردار بود. تو زمان بارداریش کلی هواشو داشتم.. تا زمانی که دخترش دنیا اومد. همیشه می گفت انشاالله وقتی بچه دار شدی خودم میام کمک حالت میشم و من فقط لبخند می زدم. یک سال از ازدواجمون گذشته بود، من اصلا بچه دوست نداشتم و دلمم نمی خواست به اون زودی بچه دار بشم. اما شوهرم همش بچه بچه می کرد. یه روز با جاریم رفتیم دکتر برای چکاپ کامل که اگر مشکلی نداشتم اقدام به بارداری بکنم. جاریم بچه هاش رو گذاشته بود پیش خواهرش، مطب دکتر هم خیلی شلوغ بود. خواهرش زنگ زد که دخترش خیلی بیتابی میکنه و اونم با کلی عذر خواهی ازم رفت. بعد از تموم شدن کارم، وقتی میخواستم سوار تاکسی بشم چشمم به شوهرم خورد که اون ور خیابان داخل ماشین اش نشسته بود. گفتم شاید کار داشته اومده اون طرفا، خوشحال رفتم سمت ماشین اما تا من برسم، خانمی از سالن آرایش خارج شد و سوار ماشین شوهرم شد. من همون طور مات موندم. اصلا اون خانم رو نمی شناختم من! موبایلم رو خارج کردم و با شوهرم تماس گرفتم اما جواب نداد. مجدد تماس گرفتم که آخرین لحظه جواب داد و گفت تو نمایشگاهه و سرش شلوغه، بعدا زنگ میزنه بهم! حالم از خودش و دروغ هاش بهم می خورد. با یه تاکسی برگشتم خونه اما چیزی به شوهرم نگفتم که تو خیابون دیدمش. فردای اون روز، هر چی طلا داشتم برداشتم و با یه چمدان رفتم خونه ی بابام. مهریه امو اجرا گذاشتم و درخواست طلاق دادم. اون شب باهام تماس گرفت وقتی گفتم می دونم بهم خیانت میکنه با سکوتی طولانی تماس رو قطع کرد. بدون مخالفت مهریه امو که زیاد هم نبود رو داد و با رضایت طلاقم داد! باور نمی کردم به همون راحتی طلاقم بده! بعد از چند روز جاریم با گریه بهم زنگ زده بود، بعد از کمی صحبت کردن گفت وقتی از نادر پرسیدم چرا پری رو برنگردوندی و راحت طلاقش دادی گفت من اشتباه کردم قبول اما دل اون دیگه باهام صاف نمی شد، اون زندگی دیگه به درد نمی خورد! اون لحظه خدارو هزاران بار شکر کردم که بچه دار نشدم و نادر بدون اذیت طلاقم داد. چون به قول خودش اون زندگی دیگه به درد نمی خورد! 🥮••🍹•» ☕️🧁 «•🍹••🥮 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
نقطه ضعف ها و ایرادتون رو هیچ وقت پیش همسرتون به زبون نیارید! این شامل ایرادهای ظاهری هم میشه. تجربه ثابت کرده تا زمانی که خودتون نگید٬ همسرتون هم متوجه نمی شه اما با اعتراف بهش اجازه میدید که دقت کنه و در آینده اون هم به زبون بیاره . ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ♥️🍁🍂🍁🌿 🌿                      🍁 🍂 ♥️ دست از تغيير دادن ديگران برداريد! بيهوده تلاش نكنيد ديگري را تغيير دهيد، اينگونه عمر و انرژي خود را به هدر خواهيد داد. يادتان باشد، آدمها تغيير نمي كنند مگر: ١- خودشان آنرا انتخاب كرده باشند.. ٢- فقط بخاطر خودشان باشد.. ٣- به سختي براي آن تلاش كرده باشند. هرگز بخاطر ديگري يا بخاطر مصلحت يا بخاطر اينكه تغيير كردن كار خوبي است تن به تغيير نمي دهند. تنها زماني تغيير مي كنند كه با تمام وجود به آن نياز داشته باشند.. آن زمان كه راهي جز تغيير كردن برايشان نمانده باشد. 🌿 🍁 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae هرگز داد نكشيد و تحقير نكنيد❗️ مهرباني و نرم سخن گفتن آنچنان در دل زنان نفوذ مي‌كند كه تاثيرش هزاران برابر فرياد كشيدن است و برعكس، داد و فرياد و تحقيركردن، آنچنان شما را از چشم همسرتان مي‌اندازد كه اگر بدانيد ديگر داد نمي‌كشيد. ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ﻓﻮﺍﯾﺪ ﺑﻐﻞ کردن ✨ﺑﺮ ﺗﺮﺱ ﻏﻠﺒﻪ میکند ✨ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ میبرد ✨ﺭﻭﻧﺪ ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻥ ﺭﺍ ﮐﻨﺪﺗﺮ میکند ✨ﺍﺷﺘﻬﺎ ﺭﺍ ﻓﺮﻭ مینشاند ✨ﻓﺸﺎﺭﻫﺎﯼ ﻋﺼﺒﯽ ﺭﺍﮐﺎﻫﺶ میدهد ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ♥️🍃🍃♥️💫 🍀 ♥️ محبت يك طرفه طولاني مدت در زندگي زناشويي! زمانی که فردی در رابطه ای از روی عادت خواسته ها و انتظارات کسی را برآورده می سازد، ولی طرف مقابل نسبت به خواسته ها و انتظارات او بی اعتناست، این فرد مدام در رابطه احساس ناکامی می کند و این خود باعث افزایش خشم بیشتر در فرد می گردد. و توجه یک طرفه در اغلب اوقات کارساز نیست و نه تنها که رابطه را بهتر نمی کند بلکه رابطه پر از تجارب هیجانی منفی می گردد. در آزمایشی زوج هایی که هردو از روی عادت به خواسته های یکدیگر بی اعتنا بودند، بیشتر از زوج هایی که تنها یک طرف (معمولا زن)، مدام به خواسته ها توجه می کرد ولی پاسخ نمی دید، احساس خوشبختی می کردند. ♥️ 🍀 ♥️🍃🍃♥️💫 https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ⭕️این شوخی‌ها را با همسرتان نکنید شوخی های تهدیدی(طلاق) شوخی های تمسخرآمیز شوخی های حاوی فحش شوخی های فیزیکی ‎‌‌‌‌‌‌‌‌ ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae برای جذب زنان کردن یکی از شروط موفقیت است، نیازی نیست بیش از حد هزینه کنید، یک شاخه گل،یک نامه،یک بوسه،یک حرف اثرات زیادی در زنان دارد. ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🔸 محققان تازگی دریافتند رابطه جنسی و ارگاسم میتواند برای چند دقیقه حافظه شما را پاک کند. 👈🏻 این امر شما را از شر افکار و گرفتاری های روزانه خلاص کرده و به مغز شما آرامش میدهد. ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🍂❤ "چگونه خواسته‌ی خود را به شوهرم بگویم؟!" بگذارید آقا غر بزند! مرد درخواست شما را می‌پذیرد؛ اما در حین انجام آن شروع می‌کند به غرغر کردن...! 👈 زنها معمولاً غرغر را اینگونه معنی م‌ کنند: «نمی‌خواد کار کنه، منت میذاره. بهونه میاره». اما بهتر است بدانید این غر غر کردن یعنی: «اعلام وضعیت کار و می‌خواهد اعلام کند که به کار شما اهمیت داده است! اما به روش خودش» ✅ بهترین کار این است که زنها در این مواقع فقط سکوت کنند. و تشکر فراموش نشود مهمترین و آخرین نکته این است که حتماً بعد از انجام کار با مهربانی از شوهر خود تشکر کنید. 👈 این کار را یک الزام بدانید. البته میل خودتان است اگر می خواهید دفعه بعد برای یه کار نصفه جونتون کند، تشکر نکنید.. ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ♥️🍃🍃♥️💫 🍀 ♥️ زنها فقط از مقايسه شدن با رقباشون نمیترسند. اين‌كه هر زن ديگری در ذهن همسرشان موفق‌تر و توامند‌تر از آن‌ها باشد، به زن‌ها احساس ناامنی می‌دهد. آن‌ها دوست دارند ملكه خانه باشند و اين‌كه در ذهن همسرشان كامل‌ترين زن دنيا باشند، براي آن‌ها به معنی خوشبختي و موفقيت در ازدواج است.
به همين دليل وقتي از او مي‌خواهيد فلان غذا را مثل مادرتان درست كند، فلان ظرافت را مثل مادرتان داشته‌باشد يا فلان رفتارش مثل رفتار مادرتان باشد، از كوره در مي‌روند و نه تنها از شما ميیرنجند بلكه مادران كه هيچ نقشی در اين ماجرا نداشته را هم مقصر می‌دانند. ♥️ 🍀 ♥️🍃🍃♥️💫 https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ♥️🍃🍃♥️💫 🍀 ♥️ خیلی از ما آدم ها در قلبمان چاهی کنده ایم برای پنهان کردن دلخوری های کوچک. تمام آن ها را توی خودمان می ریزیم و دم نمی زنیم. اما نمی دانیم پنهان کردن دلخوری های کوچک مثل جمع کردن هیزم های خشکی ست که گوشه ی ذهنمان تلنبار می شوند. خیال می کنیم اگر در موردشان حرفی نزنیم می پوسند و فراموش می شوند اما در آخر روزی با یک جرقه ی کوچک همه چیز را می سوزانند. دانیم پنهان کردن دلخوری های کوچک مثل انکار کردن درد ناچیزی ست که ابتدا هر چند ماه یک بار به سراغمان می آید جایی درون سینه مان را فشار می دهد و رها می کند و ما جدی اش نمی گیریم. کنیم چیز مهمی نیست ، اگر به روی خودمان نیاوریم و صبوری کنیم خود به خود می رود پی کارش... بالاخره یک روز با تمام توان به سراغمان می آید و آن وقت می فهمیم دردمان کاری تر از چیزی ست که گمان می کردیم. دلخوری های کوچک هرچند به ظاهر ساده و بی اهمیت اگر به وقتش گفته نشوند خرابی های بزرگی را به بار خواهند آورد. ♥️ 🍀 ♥️🍃🍃♥️💫 https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae : 🔖 قرار نیست همه دخترا مثل مادرت سازش داشته باشن، زمونه فرق کرده 🏷 سعی کن بدون اینکه کسیو تغییر بدی ، دوستش داشته باشی 🔖 عشق ورزیدن بدون پول ممکنه اما خب خیلی سخته 🏷 قبول کن میزان درآمدت برا دختر و خانوادش خیلی شرطه 🔖 یاد بگیر که نوازش همسرت باعث انگیزه زندگی اون میشه 🏷 یادت باشه هیچ زنی از محبت همسرش سیر نمیشه 🔖لطفا راجع به روابط جنسی با همسرت، تحقیق و مطالعه کن، چون نقش اصلی رو تو داری ، بلد نباشی آسیب میبینه 🏷 حواست باشه زندگی مشترک یعنی خیلی چیزا مشترک: تفریح، گردش، خواب، خوراک، غم.... 🔖 کافیه همسرتو مطمئن کنی دوسش داری ، زندگیت شیرین میشه 🏷 باید قوی باشی چون قدرت زن و بچه هات ، به قدرت تو، توی مواقع بحرانی بستگی داره 🔖 زن ها تو فشار عصبی و ناراحتی مثل مردا نیستن که نیاز به تنهایی داشته باشند، اونا به یه همدم نیاز دارن. ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ❌توَهم توطئه نداشته باشيد 🔵فكر نكنيد پشت همه حرف‌هاي ديگران، منظور خاصي هست كه بايد كنيد يا به فكر تلافي كردنش باشيد. 🔵حتي اگر با آدمي سروكار داشته باشيد كه واقعا چنين دارد، بايد فكر كنيد كه وقت و آرامش شما از اين است كه مدام براي تلافي كردن كار او صرف شود. 🔵 اگر در خانواده كسي با چنين ويژگي‌هایی هست از كنار حرف‌هايش بگذريد و خودتان را درگير ساده و سطحي نكنيد. 🔵 اگر هم شما فكر مي‌كنيد كه ديگران چنين دارند، توان‌تان را بالا ببريد و با گذشتن از كنار حرف‌هايي كه شما را مي‌دهد، زندگي مشترك‌تان را نجات دهيد. ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ♥️🍃🍃♥️💫 🍀 ♥️ یکی از بدترین رفتارهایی که یک زن نسبت به شوهرش داره اینه که نشون میده، به رابطه جنسی نیازی نداره و عقیده داره که فقط مرد باید پیشقدم بشه...! اینجا دیگه مرد تامین کننده نیست، بلکه تامین شونده است و دیگه اون رضایت و آرامش و اعتبارش ازش گرفته میشه. یکی از دلایل عمده‌ی گرایش آقایون متاهل به سمت زنان دیگه اینه که؛ آقا می‌خواد خانومشو تامین کنه، خانوم هم پسش میزنه. مثلاً تو رابطه‌ی جنسی، تو مسائل مالی، تو مسائل عاطفی و.... بعد یه خانوم دیگه پیدا میشه و بهش اون حس تامین کنندگی را میده... خانوم‌های عزیز شما هم گاهی برای رابطه جنسی با همسرتون پیشقدم بشید و رابطه جنسی را کلید بزنید. رابطه جنسی یه رابطه و لذت دو طرفه ست. نشون بدید که شما هم به رابطه جنسی نیاز دارید. اینجوری به همسرتون حس تامین میدید. ♥️ 🍀 ♥️🍃🍃♥️💫 https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ✨﷽ا✨ 🔖 😎 تاثیـر ویژه چشـم گفتن ✌️اگر حس می‌کنید اکثر مواقع در انجام برخی کارهای عادی و یا اِعمال برخی سلیقه‌های کوچک، شوهرتون بدون دلیل و با گارد جدی، با شما مخالفت می‌کنه راهش اینه که در همه موارد به او با روی باز و گشاده و رضایت بگویید: چون نظر شما این است انجام می‌دهم . اونم چشم گفتن واقعی نه چشم‌ گفتنی که بعد از اون بگیم: حالا میذاشتی انجام بدم چی میشد؟؟
😍اگر مدت کوتاهی این روش یعنی هم‌نظر و هم‌دل شدن با شوهر رو با گفتن چشم واقعی، انجام بدید ناخواسته مردتون شیفته و عاشق شما خواهد شد. چرا که مردها از اطاعت شدن بسیار لذت می‌برن و چنین خانمی بشدت نزدش محبوب میشه. 😉 یقینا برای چنین مردی به مرور زمان، خواسته‌ همسرش ارزش پیدا کرده و در رفتار، او را درک خواهد کرد. و از سیستم گارد و مخالفت همیشگی و بی‌جهت، بتدریج خارج خواهد شد.فقط کمی صبوری میخواد😊 🍯 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ♥️🍃🍃♥️💫 🍀 ♥️ ناگزیرترین حالتِ زندگی اینجاست که ادامه دارد... می‌روند، دلخوشی‌ها به پایان می‌رسند، زمانه سخت می‌گیرد و دلیل محکمی برای خندیدن نمی‌ماند، اما هر طلوع آفتاب، این واقعیتِ اجتناب‌ناپذیر را به صورتِ انکارِ آدم‌ها می‌کوباند که "زندگی ادامه دارد". رفتنی‌ها می‌روند، ماندنی‌ها می‌مانند، عزادارها رخت سیاهشان را بیرون می‌کنند، دستی به موهایشان می‌کشند و برای ادامه‌ی روزمرگی‌هایشان راهیِ جاده‌های پرپیچ‌و‌خمِ زندگی می‌شوند، بلاها فرو می‌ریزند، زیر آوارها مدفون می‌شوند، خودشان را بیرون می‌کشند، می‌تکانند و با تمام درد، ناگزیرند به ادامه، ناگزیرند به فراموشیِ دیروزها و سرسپردن به ... واقعیت این است که ما ذرات معلقی در فضای بیکرانه‌ی روزگاریم و مشکلات و احساسات و دردهایمان تاثیری روی جریان پیش‌رونده‌ی زمان ندارد! اسب زمان، بی‌تفاوت و دیوانه‌وار، به پیش می‌راند و زندگی با تمام تلخی و شیرینی و خوبی و بدی‌اش، در غیرقابل‌پیش‌بینی‌ترین حالتِ ممکن، ادامه دارد... ♥️ 🍀 ♥️🍃🍃♥️💫 https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ♥️🍃🍃♥️💫 🍀 ♥️ "اهمـیت درک متقابل زوجین!" «درک متقابل» یعنی اینکه وقتی شب از سر کار میام خونه، متوجه باشم و درک کنم که خانومم تو خونه بیکار نبوده! آشپزی کردن، تمیز کردن خونه، شستن لباس‌ها و ظروف، سر و کله زدن با بچه‌ها و... فوق العاده کارهای سختی هستند و اگه من جای زنم باشم، نمی‌توانم از پس نصف این کارها بر بیام، پس برخورد لایق با این زحمات با همسرم می‌کنم. «درک متقابل» یعنی اینکه وقتی شب شوهرم از سر کار میاد خونه، متوجه باشم و درک کنم که از صبح تا شب کلی درگیری با این مشتری و اون ارباب رجوع و اون مغازه‌دار داشته. توی ترافیک بوده، بدهی‌ها و فشارهای مالی و تلاش برای کسب روزی و کارهای بانکی داشته و کلی حرف‌های مثبت و منفی شنیده و... اگه من جای شوهرم بودم، نصف این کارها رو نمی تونستم تحمل کنم، پس برخورد لایق با این تلاش ها و خستگی رو با شوهرم می کنم. ♥️ 🍀 ♥️🍃🍃♥️💫 https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ♥️🍃🍃♥️💫 🍀 ♥️ 🔖ویژگی همسر ایده آل در جنسی😍 🏷 مردهایی که به آرامی و با ملایمت عشق ورزی میکنند 🏷مردهایی که در بستر نیز با همسرشان صحبت میکنند 🏷مردهایی که در بوسیدن مهارت دارند 🏷مردهایی که با چشمان خود به همسرشان نشان می دهند او را دوست دارند و به او عشق می ورزند 🏷مردهایی که با موهای همسرشان بازی میکنند. 🏷مردهایی که در تحریک کردن همسرشان به وسیله لمس کردن مهارت دارند 🏷مردهایی که از ماساژ دادن به همسر خود لذت میبرند 🏷مردهایی که عشق خود را در بیرون از اتاق خواب نیز به همسرشان نشان می دهند و او را به احساس و باور محبوبیت وادار می کنند 🏷مردهایی که پیش از عشق ورزی خود را به لحاظ فیزیکی و جسمانی آماده می کنند 🏷مردهایی که به همسرشان وفادارند. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
بد‌ قدم من راحله ام.. بیست و پنج سالم بود که ازدواج کردم، با آقایی که سه سال باهاش دوست بودم. پدر و مادرش بشدت مخالف بودند و اما محمد با اصرار آوردتشون خواستگاری و بعد از چهار ماه هم ازدواج کردیم رفتیم خونه ی خودمون. شوهرم انقدر خوب بود که واقعا فکر می کردم یه ملکه ام و توی قصر زندگی می کنم. تمام خواسته هامو برآورده می کرد و خیلی دوستم داشت، کاملا از رفتار هاش مشخص بود. اما خانواده اش نه تنها پاگشام نکردن حتی یک بار هم به خونمون نیومدن. گلایه ای هم نمی کردم، همین که محمد هوامو داشت واقعا خوب بود. اما یک ماه بعد از عروسیِ ما، خواهر شوهرم تو تصادف فوت کرد. بخدا خیلی ناراحت شدم و کلی اشک ریختم. وقتی رفتم مجلس ختم، مادرشوهرم اصلا محل نداد بهم و روشو ازم برگردوند. مثل مهمان ها گوشه ای نشستم و آروم اشک ریختم. دیگه کلا هیچ کدام از مجلس ها نرفتم اما از زندایی همسرم شنیدم که مادرشوهرم گفته اون راحله قدمش نحسه، تا وارد زندگیمون شد دختر مثل دسته گلم پرپر شد. با گریه شب حرفارو به محمد گفتم اونم تو سکوت رفت توی فکر، حتی دلداریم هم نداد! از حال بد حالت تهوع گرفته بودم. از فکر اینکه محمد هم اونطوری فکر بکنه قلبم آروم نمی گرفت. تصمیم گرفتم موضوع رو به مادرم بگم تا کمی قلبم آروم بگیره، مامانم با ناراحتی سعی کرد دلداریم بده اما بی فایده بود. مصیبت اصلی اونجا بود که یک هفته بعد از فوت خواهر شوهرم، پدرشوهرم هم سکته کرد و فوت شد. دیگه مادرشوهرم رسما تو ختم منو نشونه گرفت و با صدای بلند گفت این، این بد قدمه، شومه، نحسه.. هر چی به پسرم گفتم گوش نکرد که نکرد، حالا ببین، هم دخترم رفت، هم شوهرم، ای خداااا، ای خدا چیکار کنم! خواهرش سعی داشت آرومش کنه اما بی فایده بود. اون روز محمد به گوشیم پیام داد که برم خونه ی مامانم! رفتم اما شب هر چقدر منتظر شدم دنبالم نیومد، باهاش تماس گرفتم هم جواب نداد. دلم شور افتاده بود. زنگ زدم خونه ی مادر شوهرم، خودش جواب داد و وقتی متوجه شد منم و با محمد کار دارم با داد گفت ها چیه، همین یه پسر برام مونده میخوای همینم بگیری ازم، کور خوندی دیگه نمیذارم محمدو ببینی، بمون خونه ی پدرت، انشاالله پسرمم طلاقت میده از شرت راحت میشیم! بعد تماس رو قطع کرد! تا خود صبح اشک ریختم و شکایتمو بردم پیش خدا، آخه گناه من چی بود! محمد دیگه سراغمو نگرفت.. بعد از چهلم خواهر و پدرش یه پیام برام فرستاد و گفت ما نمی تونیم کنار هم باشیم و درخواست طلاق میده. جوابش رو ندادم. چی میگفتم مثلا، التماسش میکردم که بیاد و باهام زندگی کنه.. اگر واقعا منو قبول داشت اجازه نمیداد تا این حد خرد بشم. طلاق گرفتیم، چون توافقی بود کارمون زود انجام شد. بابام اجازه نداد حتی یک سکه هم از مهریه ام بگیرم. تمام جهازم رو بردم طبقه ی بالای مادربزرگم و خودم هم همونجا پیشش موندم. با خاله ی کوچیک ام رفتیم آموزش خیاطی، بعد از یک سال، ته حیاط مامان بزرگ یه اتاقک کوچیک ساختیم و کردیمش خیاط خونه. خداروشکر همه چیز خوب بود تا زمانی که پیامی از طرف محمد دریافت کردم. ابراز پشیمانی کرد و خواسته بود برگردم اما نه، ناممکن بود. اگر دوستم داشت نمیذاشت از زندگیش برم که حالا باز بخواد برگردم. همه رو براش نوشتم و در آخر اضافه کردم اگر مزاحمم بشه ازش شکایت می کنم. گاهی ما انسان ها قدر چیز هایی که داریم رو تا زمانی که از دستشون ندیم نمی دونیم، همون زمان که دیگه خیلی دیره، خیلی! کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرغ سرخ کرده سه سوته🍗🍗🍗🍗 🥮••🍹•» ☕️🧁 «•🍹••🥮 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کباب کوبیده مرغ🍢🌱🍢🌱 🥮••🍹•» ☕️🧁 «•🍹••🥮 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فینگرفود بسی گوگولی🍗 چیکن پاپس 🥮••🍹•» ☕️🧁 «•🍹••🥮 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاسه یخی برای ماست و خیار 🥒🥣 حتما موقعی که توی فریزر قرار میدید یه جسم سنگین در کاسه دوم قرار بدید تا تکون نخوره . 🥮••🍹•» ☕️🧁 «•🍹••🥮 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای ورزشکارای عاشق پیتزا 🍕💪🏽 ۱ سینه مرغ ۱۵۰ گرم بروکلی یا ۱۰۰ گرم اسفناج ادویه مرغ،۲ ق غ پنیر پارمسان ۱ ق غ روغن زیتون، ۳ تا گوجه فرنگی ۱ ق غ روغن زیتون ۳-۴ ق غ پنیر پیتزا یا موزارلا،۱ ق غ آب 🥮••🍹•» ☕️🧁 «•🍹••🥮 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کباب بسی جذاااب🥩 مواد لازم:👇 گوشت🥩👈۱ کیلو دنبه🐑👈۲۰۰گرم گوجه🍅👈۱ عدد پیاز🧅👈۱عدد جعفری🍀👈خرد شده نصف لیوان نمک🧂👈به مقدار لازم فلفل سیاه⚫️👈به مقدار لازم 🥮••🍹•» ☕️🧁 «•🍹••🥮 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 #رمان_واقعی_مفهومی_
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 🐎 🌴قسمت کافیست تا تلاقى نگاه تو را با حسین پرهیز دهد.... یال خیمه افتاده است و هیچ گوشه اى از میدان پیدا نیست.... اما این اختفا نه براى توست که پرده هاى ظلمت و نور را دریده اى... و نگاهت به راههاى آشناتر است تا زمین. مى بینى که و ، به شمشیر عون ، راهى دیار عدم مى شوند و خدا نیامرزد را که با ضربه اى نامردانه ، عون را از اسب به زیر مى کشد. هنوز بدن عون به زمین نرسیده ، فریاد است که در آسمان مى پیچد: شکایت به درگاه خدا باید برد از این قوم کوردل امام ناشناس ، قومى که معالم قرآن و محکمات تنزیل و تبیان را به و تبدیل ایستادند و کفر و طغیان خویش را کردند. تعجیل محمد شاید از این روست که از باز پس گرفتن رخصت مى هراسد یا شاید به ورودگاه عون که پیش چشم اوست ، رغبت مى ورزد... ده پیاده او را دوره مى کنند و او با شمشیرش میان جسم و جان هر ده نفر فاصله مى اندازد. است که شمشیر را از خون محمد سیراب مى کند. عذاب جاودانه خدا نثار باد. اى واى ! این کسى که عون و محمد را به زیر دو بغل زده و با کمر خمیده و چهره درهم شکسته و چشمهاى گریان ، آن دو را به سوى خیمه مى کشاند است. جان عالم به فدایت ، حسین جان رها کن این دو قربانى کوچک را خسته مى شوى. از خستگى و خمیدگى توست که پاهایشان به زمین کشیده مى شود. رهایشان کن حسین جان ! اینها براى آفریده شده اند. آنقدر به من فکر نکن . من که این دو ستاره کوچک را در مقابل خورشید وجود تو اصلا نمى بینم . واى واى واى ! حسین جان ! رها کن اندیشه مرا. زینب ! کاش از خیمه بیرون مى زدى و خودت را به حسین نشان مى دادى... تا او ببیند که خم به ابرو ندارى و نم اشکى هم حتى مژگان تو را تر نکرده است... تا او ببیند که از پذیرفته شدن این دو هدیه چقدر خوشحالى و فقط شرم از احساس قصور بر دلت چنگ مى زند. تا او ببیند که زخم على اکبر، بر دلت عمیق تر است تا این دو خراش کوچک. او تا ...اما نه ، چه نیازى به این نمایش معلوم ؟ بمان ! در همین خیمه بمان ! دل تو چون آینه در دستهاى حسین است. این دل تو و دستهاى حسین ! این قلب تو و نگاه حسین! 🏴پرتو هفتم🏴 قصه غریبى است این ماجراى عطش... ادامه دارد
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 🐎 🌴قسمت قصه غریبى است این ماجراى .... و از آن غریبتر، قصه است که خود بر اوج منبر عطش نشسته باشد و بخواهد دیگران را در مصیبت تشنگى ، التیام و دلدارى دهد. ، آن را آسانتر مى کند... اما و ، توان از کف مى رباید... و نهال طاقت را مى سوزاند، چه رسد به اینکه علاوه بر هموار کردن بار اندوه بر پشت خویش ، بخواهى به تسلاى دیگران بایستى و به تحمل و صبورى دعوتشان کنى.... بارى که بر پشت توست ، ستون فقراتت را خم کرده است،... صداى استخوانهایت را در آورده است ، پیشانى ات را چروك انداخته است ، چشمهایت را از حدقه بیرون نشانده است ، میان مفصلهایت ، فاصله انداخته است ، تنت را خیس عرق کرده است و چهره ات را به کبودى کشانده است و... تو در این حال باید بخندى و به و آسایش کنى تا دیگران اولا سنگینى بار تو را در نیابد و ثانیا بار سبکتر خویش را تاب بیاورد. 👈این ، حال و روز توست در کربلا. در کربلا، شاید به اندازه تو زهر عطش در جانش رسوخ نکرده باشد. بچه ها که فریاد العطش سر داده اند، همگى در سایه سار خیمه بوده اند. معجر و مقنعه و عبا و دشداشه و لباس کامل ، در زیر آفتاب سوزنده نینوا، حتى خون رگهاى تو را تبخیر کرده است.... تو اگر با همین حجاب ، در عرصه نینوا مى نشستى ، عطش تمام وجودت را به آتش مى کشید، چه رسد به اینکه هیچکس در کربلا به اندازه تو راه نرفته است ، ندویده است ، هروله نکرده است مگر البته خود و تو اکنون با این حال و روز فریاد العطش بچه ها را بشنوى و تاب بیاورى . باید را در تار و پود جوانان بنى هاشم ببینى... و به تسلایشان برخیزى . باید زبانه هاى عطش را در چشمهاى کودکان نظاره کنى و زبان به کام بگیرى و دم برنیاورى. باید تصویر کوثر را در آینه نگاهت بخشکانى... تا بچه ها با دیدن چشمهاى تو به یاد آب نیفتند. باید آوندهاى خشکیده اینهمه نهال را به اشک چشم آبیارى کنى تا تصویر پژمردگى در خیال دشمن بخشکد و گلهاى باغ رسول االله را شاداب تر از همیشه ببیند. اما از همه اینها مهمتر و در عین حال سختر و شکننده تر، کار دیگرى است و آن این که نگذارى آتش ها از در و دیوار خیمه ها سرایت کند و توجه ابوالفضل را برانگیزد،... نگذارى طنین تشنگى بچه ها به گوش برسد. چرا که تو عباس را مى شناسى و از تردی و باخبرى... مى دانى که تمام و استوارى و او، در مقابل است. ✨ و مى دانى که دلش در پیش ، تاب لرزش را ندارد.✨ پس او نباید از تشنگى بچه ها باخبر شود...، او لشکر است و برادر، او اگر دلش بلرزد، طنین زلزله در کائنات مى پیچد. او اگر از تشنگى بچه هاى حسین باخبر شود، آنى نمى آورد، خود را به آب و آتش مى زند تا عطش را در جهان بخشکاند. او تاب دیدن اشک بچه ها را ندارد.... او در مقابل گریه هاى دوام نمى آورد. لزومى ندارد که از او چیزى بخواهد. او خواستنش را از سکینه در مى یابد. او کسى نیست که بتواند در مقابل نگاه سکینه بماند. سکینه فقط کافى است که لب به خواستن آب ، تر کند؛ او تمام دریاهاى عالم را به پایش مى ریزد. اما خدا چه صبر و طاقتى به این سکینه داده است . دلش را دوپاره کرده است . نیمش را با پدر به میدان فرستاده است و نیم دیگر را در زیر پاى کودکان ، پهن کرده است. ولى مگر چقدر مى شود به تسلاى کودك نشست . سخن هر چقدر هم شیرین ، براى کودك تشنه ، آب نمى شود. این دل سکینه است که در سخن گفتن با کودکان ، آب مى شود. نه ، نه ، نه ، عباس نباید لبهاى به خشکى نشسته سکینه را ببیند. نگاه عباس نباید با نگاه سکینه تلاقى کند. عباس جانش را بر سر این نگاه مى گذارد و روحش را به پاى این نگاه مى ریزد.... و بى عباس ... نه ... نه ...، تر است تا بدون . عباس ، عرصه زندگى است ، آرام جان برادر است. ، بدون عباس بى معناست و زندگى بدون ابوالفضل ، میان است... ادامه دارد