«اربعین، ظهور تو را کم دارد»
مولای من در این هزار و اندی سال که هنوز زمان انتظار به سر نرسیده است؛ شیعه هزارساله شما با چشم براهی برای آمدنتان، حیات اجتماعی خویش را به بالندگی نزدیک کرده است.
اربعین حسینی، برجسته ترین نقطه اتصال حیات شیعه هزارساله است و چه وصف ناپذیر می توان اتصالی فارغ از مرز و هویت های تعیینی را با محوریت عشقی
آسمانی به گفتار کشاند!
اینک که اربعین، مسیری متفاوت از تمام بایسته های تمدن ظاهری غرب را با کشیدن خط بطلان بر آن به عرض وجود نهاده است، تبیین بی کلام مواهب انتظار در مکتب اسلام به خوبی دریافت می شود! و می توان گفت که انتظار آمدن شما، همان شیعه مقاوم در راه هدف را پرورش داده است!
بازآ که آخرین تعیّن بالندگی شیعه هزارساله، همان پله ی آخری ست که جز با ظهور شما مداوا نشود!
بیا که اربعین حسین (ع) تو را کم دارد!
✍🏻فاطمه شکیبرخ
#روز_جمعه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
69.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سفر_اربعین
سخته ولی شیرینه
سختیش به دل میشینه
سفر تنها برای گشت و گذار و تفریح نیست بلکه موجب پختهگی آدمی نیز میگردد، طبق گفتهی شاعر:
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
پخته شدن نیاز به تحمل سختی دارد، نظیر برنجی که تا به قدر کافی حرارت و مرارت نبیند به تعبیر آشپزها زنده است پخته نشده است، رنجهای سفر نیز ما را رشد داده و به پختهگی میرساند.
سفر میرویم تا قدر داراییهایمان را بهتر بدانیم، زیرا در سفر حتی برای داشتههایی که در زندگی روزمره برایمان مهیاست و بسیار عادی شده از قبیل آب، خوراک، محل اسکان و ... دغدغهی زیادی پیدا میکنیم، به زحمت میافتیم و همهی اینها از این جهت است که عافیتطلبی و راحتطلبیمان کاهش یافته و به حداقل ممکن برسد؛ اینجاست که برخی هنگام بازگشت از سفر نفس راحتی میکشند و میگویند: هیچ جا خانهی آدم نمیشود.
ما در دنیا نیز مسافری بیش نیستیم، آنگاه که عزم سفر کردیم و بله گفتیم باید منتظر بلا باشیم چرا که در همین بلاها، سختیها و ناملایمات است که عیار انسان محک خورده و مشخص میگردد، معایب و محاسن اخلاقیاش بر او مکشوف میگردد تا هم میزان صبر و استقامتش سنجیده شود و هم میزان صبر او افزایش یابد و سعه صدر پیدا کند؛ بنابراین اگر در سفر سختیهایی بر ما غلبه نمود ملول نگردیم، فقط منتظر رفاه، آسایش، خوشی و شادیِ نباشیم زیرا در سفر نیز همانند حَضَر سختی و آسانی در هم تنیده و گاه حتی سختی آن بیش از راحتیست پس همانند کوههای جاده استوار باشیم.
🖊مرضیه رمضانقاسم
#مسافر
#سفر_زندگی
#جهاد_روایت
@AFKAREHOWZAVI
.
روایت دیدار
✍س.غلامرضاپور
شب را در سامرا ماندیم. از همان اول ورود به حرم صحن و رواقهای مردانه از زنانه جدا شده بود. حیاط پر بود از زائران خستهای که زیر نور ماه خوابیده بودند. روی یک فرش کنار امانتداریِ کیف و کالسکه، سمت خانمها نشستیم. هوا گرم بود و زمین گرمتر. بچه ها طاقت گرما را نداشتند. اما من دوست داشتم دستم را بچسبانم به زمین داغ تا دردش کمتر شود. بچه ها خوابآلوده رفتند جای خواب خنکی پیدا کنند؛ ولی با چشمهای باز و پر از شوق برگشتند. آشنا دیده بودند. همسفرهای پارسالشان را بین جمعیت خوابیده در زیرزمین حرم پیدا کرده بودند و با دیدن چشمهای آشنا بین آن همه جمعیت توان تازهای گرفته بودند.
دلم میخواست مثل بچهها تا صبح در صحنها، رواقها، سرداب، کنارضریح و هرجا که ممکن است راه بروم و بگردم؛ بلکه من هم چشمان آشنایی را ببینم که سالهاست منتظر است؛ شاید...
یادم هست بیست سال پیش سرداب سامرا یک دالان مارپیچ پلهای بود بدون سنگ کاری که دو نفر از کنار هم به سختی رد میشدند. اما حالا به راحتی میشد رفت و دو رکعت نماز خواند. تنها چیزی که درآن سرداب به ذهن میرسد دعا برای ظهور است. درست مثل کسی که دنبال گم کردهاش، تمام مسیر را به عقب برمیگردد تا می رسد به همانجا که عزیزش را گمکرده و مدام دنبال یک ردی ،نشانی از او میگردد. انگار تمام تاریخ را به عقب برگشتهایم و به سرداب رسیدهایم. از همینجا بود که دیگر ندیدیمش.
اینبار هم به نیت حقداران و هم به نیت همه آنهایی که به گردنشان حق داشتم دو رکعت نماز خواندم و از حقم به نیت ظهور گذشتم.
تا ظهر خودمان را به کربلا رساندیم. محل اسکانی که از قبل هماهنگ کرده بودیم در خیابان علقمی بود. خیابان علقمی مشرف به حرم باصفای سقاست و مسیر اصلی حرکت سقا از فرات به سمت خیمه ها.
روبروی محل اسکان چشمم به ویلچری خورد که دو دختر بچه بر روی آن نشسته بودند. بسکه آفتاب به سرم خورده بود، برای لحظاتی نفهمیدم؛ اما یکهو دوزاریَم افتاد که اینها چقدر آشنایند.
#شوق_زیارت
#سخت_های_شیرین
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
🔰انتشار گفتگوی سرکار خانم دکتر نجمه صالحی، سردبیر مجله افکار بانوان حوزوی، با خبرنگار خبرگزاری حوزه:
🔺حضور زنان در پیاده روی اربعین نشاندهنده ظهور الگوی سوم زن مسلمان است؛ زنی که هم محترم و مقدس است و هم آزاد و مختار، و در عین حال در جامعه و سطح بینالمللی تأثیرگذار است.
🔻ادامهی گفتگو در لینک زیر:
https://hawzahnews.com/xd2V3
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
🔖بانوان اربعینی، تمدنسازند
✍آمنه عسکری منفرد
اربعین، «هجرت» از خود است به «حسین»،
هجرت از منیّتهاست به آزادگیها،
هجرت از فراق است به «وصل»،
و چون ذات هجرت «جهاد» را به دنبال دارد، وقتی آن را برمیگزینی یعنی سختیها و رنجهای جهاد را برگزیدی، زیرا جهاد یعنی انتخاب سختترینها با بالاترین رتبهاش برای رسیدن به معشوق، به شوق اینکه او نیز تو را برگزیند و از آنجا که انسان را در رنج آفریدهاند تا به تکامل رسد «لقد خلقنا الإنسان فی کبدٍ» (بلد/۱۴)، پس این «رنج» نیز حلقهی اتصال بین عاشق و معشوق خواهد شد، اگر آن را مقدس بیابی و آنگاه برگزینی.
«رنج مقدس» یعنی انتخاب آرمانهای والا، یعنی خود را در معشوق فنا کردن، یعنی در دنیای محدودیتهای فانی زیستن اما محدود به مادیاتِ تن نبودن، یعنی پای ارادت به معشوق را به زمین نبستن، یعنی روح را به بلندای حقیقت پرواز دادن و در یک کلام، یعنی اعلام تبری کردن از همهی شرک و فریاد تولی بر آوردن به همهی توحید.
و بار دیگر در ایام اربعین حسینی که صحنهی بروز و ظهور رنج مقدس است، اینجاست که درمییابی، پابهپای حسین و کاروان عاشوراییان قدم به بیابانهای کرب و بلا نهادن و مظلومیت و حقانیت راه حسین را فریاد زدن؛ با استعانت از صبر، هجرت را برگزیدن و با عشق در این راه جهادکردن، حقیقت رنج مقدس است، گاه با جهادی از جنس ازخودگذشتن و به خدا رسیدن و گاه با جهادی از جنس جهادِ تبیینِ حضرت زینب (سلامالله علیها) که با سختکوشی برای روایت صحیح حق و حقیقت در اوج خفقان رسانهای، همراه است. ما معتقدیم «این حرکت، حرکت عشق و ایمان است؛ هم در آن ایمان و اعتقاد قلبی و باورهای راستین، تحریککننده و عملکننده است، هم عشق و محبّت هست و این مختص تفکر شیعی است.» (بیانات رهبر انقلاب، ۹ آذر ۹۴) و تاثیرگذاری این تفکر و حرکت جهادی با حضور پررنگ زنان، مؤثرتر و پایدارتر خواهد گشت.
زنان انقلابی اربعینی در این مسیر، با هجرت از خود و برگزیدن جبههی جهاد زنانه در عصر غیبت، با خودشناسی و خودآگاهی به نقش خود در تربیت نسل انقلابی و تمدنساز پیبرده، مسیر «حسین» را برگزیدند و با انتخاب رنج مقدس ، برای روزگار پساز ظهور تربیت میشوند و تربیت میکنند.« زن مسلمان ایرانی تاریخ جدیدی را پیش روی زنان جهان گشود و ثابت کرد که میتوان زن بود، عفیف، محجبه و شریف بود و در عینحال در متن مرکز بوده و در عرصۀ سیاسی و اجتماعی نیز سنگرسازیهای جدید کرد و فتوحات بزرگ به ارمغان آورد.» (امام خامنهای، اسفند ۹۱ در کنگرۀ ملی هفت هزار زن شهید کشور)
آنان میدانند تجربهی زیستهی زن انقلاب اسلامی، خانواده انقلابی میسازد و خانواده انقلاب اسلامی، تمدنساز خواهد بود، بنابراین در دنیای رنگارنگ مملو از مادیزدگی که در کنار سرخوشیهای مستانه، سرشار از اضطراب و هیاهوی ناشی از غفلت و گمراهی است، نقش تاریخساز و جریانسازِ زن را باور دارند و آرامش، امنیت و سعادت خویش و خانواده را در مسیرِ امنِ توحید و ولایت میطلبند و اینگونه با پایِ ارادت، سر در راه پر مشقت اما شیرین و مقدس پیادهروی اربعینی خانوادگی میگذارند تا با همراه کردن کودکان و نوزادان خود در این مسیر حماسهساز، فریاد تمدنی امنیت در سایهسار ولایت الله را از سرزمین کرب و بلا به گوش جهانیان برسانند. آنان عشق به حسین را با شیرهی جان به کودکان خود نوش میکنند و با ارادتی از روی اخلاص، دلداری و رسیدگی به کودکان خسته از پیادهروی در مسیر را به خستگی مخدرات اسیر کربلا پیوند میدهند.
و امروز زنان اربعینی دوشادوش مردان انقلابی، از گوشه گوشهی دنیای اسلام، عَلَمِ وحدت و حقانیت اسلام و ولایت را به دوش دارند و با تبیین اهداف عاشورا قدم جای قدمهای زنان عاشورایی میگذارند، زیرا یقین دارند بانوان تمدنساز تاریخ اسلام، از صحرای کربلا به صبح ظهور میپیوندند، اگر جایگاه و نقش خود را در نقشهیجامع ولیّ زمان بیابند و جریانساز شوند.
#لبیک_یا_حسین
#اربعین_حسینی
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
✍معصومه ایرانمنش
اقیانوسی بی کرانه از فوران عشق و دلدادگی با امواجی خروشان از مهرومحبت به عاشقان، که با هر موج گوهرهایی ناب و دست نیافتنی به ساحل را در پی دارد!
اینجا هوای بهشت را تنفس میکنی! آبی زلال از چشمهسار بهشت مینوشی! مهمان سفرآقا امام حسین(علیه السلام) هستی، هرلحظه انتظار شوق دیدار یار را در سر میپرورانی!
نگاهم منتظر دیداراست طلب ظهور میکنم، هرچه از خدابخواهی تقدیم میشود یا برائت ثبت و ضبط میشود، اینجا مسیر بهشت، اصلا خود بهشت است، همه اخلاقیات حسنه موج میزند، کلیدواژههای این مسیر؛ هلبیکم یازوار، تفضل، خوش آمدید، العفو، اهلاوسهلا
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
روایت کم آبی
✍س.غلامرضاپور
فاطمه و آمنه بودند؛ بچههای برادر همسرم. با مادرشان زیر سایهی درختی ایستاده بودند. پدر و برادرهایشان هم مقابل محل اسکان ایستاده بودند. یک روز بعد از ما راه افتادند و تازه رسیده بودند کربلا. نمیدانستم خوشحال باشم یا ناراحت؛ بالاخره داشتن همسفر نعمتی است که فقط باید در سفر باشی تا قدرش را بدانی. از طرفی ما خودمان هفت نفر بودیم با چالشهای مخصوص به خودمان. دو تا دهه هشتادی و دولت خودمختارشان، دوتا دهه نودی و کل کلهای گاه و بیگاهشان و یک دهه چهارصدی در مسیر خواب و در اسکان بیدار. زن و شوهرهاهم که همیشه عزیزم جانم، نیستند؛ گاهی ممکن است به هزارویک دلیل آبشان توی یک جوب نرود، خصوصا آخرهای سفر که یقینا خستگی و گرما و کلافگی به کوله بارشان اضافه میشود و دیگر حتی حوصله لباس تنشان را ندارند؛ چه برسد به چالشها و تنشها و قضاوتها . برای همین دوست داشتم فقط خودمان باشیم؛ اما ظاهرا تقدیر برایمان چیز دیگری نوشته بود. گردن ما هم که باریک تر از مو، این آب نطلبیده را پذیرفتیم و همسفر شدیم.
مسئول اسکان جایمان را در طبقه سوم که ظاهرا پشت بامی بود که تغییر کاربری داده بود، مشخص کرد. فضای بازی داشت که برای بازی زینب و دخترعموهایش مناسب بود اما برای سرویس بهداشتی و حمام باید تا طبقه اول میرفتیم. با اینکه حق انتخاب نداشتیم اما فضای باز را به دستشویی نزدیک ترجیح دادیم.
همان بدو ورود آب قطع بود. حتی برای تجدید وضو مشکل داشتیم. میگفتند زائر زیاد شده و فشار آب بسیار کم است. ماکه دلمان را به پنج دقیقه دوش آب گرم خوش کرده بودیم به تعویض لباس اکتفا کردیم. این شرایط تا شب ادامه داشت و آب فقط به اندازه شیر سماوری که داخلش املاح گرفته می آمد. سه طبقه زائر و آب قطره چکانی.
اما ساختمان مردها آب داشت. مشکل را که جدیتر مطرح کردیم، پیگیری کردند و معلوم شد منبع آب ساختمان خانمها مشکل پیدا کرده و الا آب شهر خیلی هم کم فشار نیست؛ اما طول میکشد تا مشکل رفع شود.
بچهها مشغول بازی شدند و ما نگران دستشویی رفتنشان که خبر آوردند بچهای روی راه پلهها .... . به سرعت دویدم و دیدم بله گل بود به سبزه نیز آراسته شد.
دلم میخواست مثل ننآقای بهار در فیلم نفس* دو دستی به صورتم بکوبم و با لهجه قمی غلیظ بگویم: " ای خدا حالا من چو کُنم؟" بعد با ترکهی دراز انارم دنبال بچه بیفتم. اما مگر میشد چیزی به زوار امام حسین گفت؟ قربان صدقهاش هم رفتم . طفلکی دست خودش نبود بسکه کولرها فضا را یخ کرده بودند، سردیاش کرده بود. این بستههای آب یک نفره عراقی هم که برایش جذاب بود. دوست داشت هی ازآن آبها بخورد. سریع بردمش توی سرویس بهداشتی. با همان جوی باریکهی آب هم بچه را آب کشیدم هم لباسهایش را هم راه پله و موکتش را.
دو روز بعد وقتی داشتیم محل اسکان را ترک میکردیم تازه آب وصل شده بود.
#شوق_زیارت
#سخت_های_شیرین
* #نفس_ساخته_ی_نرگس_آبیار
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
جای نظامی خالی
✍فاطمه میریطایفهفرد
"صحنه" عجب صحنههایی در تاریخ ثبت کردهاست، تاریخ و تمدنی مکتوب که تنه به تنه با کتیبههای جیرفت میتازد و من دنبال یک مکان برای خوابیدن در این شهر ویژه هستم. چندباری در این شهر خوابیدهایم، اما اینبار مدرسه همیشگی را پیدا نمیکنیم، شهر پر بود از هوای اربعین و معرفی شماره تلفنی برای پاسخگویی، شماره را میگیرم، پشت خطم، هی بوق میخورد و هی زنگ. عجیب بود برایم که این موقع هم پاسخگو هستند؛ این موقع یعنی بیش از ۱۲ نیمه شب.
کسی از آن طرف سلام میکند، من هم علیک میگویم و تا بخواهم توضیح دهم میگوید حاج خانم بفرمایید. توی دلم میگویم خدا از دهنت بشنود، یعنی میشود من هم حاج خانم شوم؟
توضیح میدهم دنبال موکبم برای اسکان، همان لحظه بلوار امام خمینی شهر را به سمت بیستون ترک میکنیم. پس یعنی نمیشود صحنه خوابید. مرد پشت خط توضیح میدهد و اصرار دارد تا کرمانشاه برویم و آنجا ساکن شویم.
سوال پیچش میکنم:
_خود بیستون جایی نداره؟ هَرسین چی؟
_نه خانم بیستون نه، هرسین هم از راه شما دوره، اصلا اون ور نمیرید.
_امامزاده باقر چی؟
_ بله بله اونم هست ولی شلوغه برید موقعیت عبدالمحمد چراغی، چون خلوته، تحویلتون میگیرن، اگر نپسندیدید برید دانشگاه صنعتی. این موقع بود که لهجه با شیب ملایمی، کرمانشاهی میشود.
موقعیت مکانی هردو جا را ارسال میکند.
گوشی را که قطع میکنم پسرم میپرسد:
_مامان نگفت شما که خودتون همه رو بلدید.
خندهام میگیرد. من دنبال خوابیدن یک شب در کنار کتیبه بیستون بودم و نمیشد این را بگویم.
از مجموعه جهانی بیستون رد میشویم، کتیبه را نور پردازی کردهاند. از دور هم قشنگ است در شب هم قشنگ است، قشنگ که چه عرض کنم فوقالعاده است.
از خودم میپرسم پس چرا دستکندههای فرهاد را نورپردازی نکردهاند؟!
دنبال وجه شبه هستم از این راه، از عشق و از دیرینگیاش.
حتما باید دلیلی باشد که من تاریخ بلد، نابلدم، که این جاده، از قبل آمدن حضرت عشق، میزان و تراز دلدادگی بودهاست.
ترازی که برای محک عاشقان برای عرض دلدادگی و ارادت، از اینجا طی طریق میکنند به سمت مشایه و نهایت به سمت حسين(عليه السلام).
این خاک جذبهای دارد که عاشق شناس است.
به سمت مرز خسروی میرویم، البته باید #بان_قلعه و #چهارقاپی و #عمارت_خسرو را هم رد کنیم. ببین الان چقدر جای نظامی خالیست!
نظامی کجایی که مروارید عشق و علاقه را رشته کنی و هفت پیکر بنویسی، دیوان غزلیات بسرایی؟! آنقت بنشینی کناری و به هنر عشق آفرین بگویی...
#سفرنامه #یکم
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
روایت زیارت
✍س.غلامرضاپور
آتش را دیدهاید؟ آنجا که شعله تمام میشود ولی هوای بالای شعله از شدت گرما در حال حرکت است؟ دقیقا داشتیم در حرارت بالای شعله نفس میکشیدیم. هوا به شدت گرم بود و روزها نمیشد از محل اسکان بیرون رفت. قرار گذاشتیم شب که قدری گرمای هوا شکسته شد برویم زیارت. شب از نیمه گذشته بود که راه افتادیم.
هنوز شب جمعه نرسیده و تا اربعین یازده روز فاصله است؛ اما در حرم جای سوزن انداختن نیست. از درِ خیابان علقمی وارد حرم سقا شدیم. بیست سال پیش به هیچ وجه زوار اجازه نداشتند کفش بهدست وارد حرم شوند؛ اما حالا اجازه میدادند کفشها را در کیسه نایلونی با خود به حرم ببریم.
با کوچکترها کناری نشستم تا بزرگترها با زنعمویشان بروند زیارت.
کولرها بیوقفه کار میکردند و همه جای حرم فریزری شده بود برای خودش. باد که به دستم میخورد دردم بیشتر میشد. همان اول راه در مهران روغنی که برای ماساژ دستم آورده بودم از کیفم افتاد و گم شد. من مانده بودم و یک دست که از کتف بالا نمی آمد و به شدت درد میکرد؛ اما باید تحمل میکردم. در حرم سقای بیدست شرم داشتم از دردِ دست حرفی بزنم.
موقع خروج از حرم باب الحوائج دنبال یک در بزرگ آهنی بودم. همان دری که شبیه در یک باغ بزرگ بود و با بقیه درهای حرم فرق میکرد؛ اما هرچه چشمگرداندم پیدایش نکردم.
وارد بین الحرمین که شدی دیگر فقط باید مراقب باشی انگشت دست یا پای زوار خستهای که خستهگیهایشان را همانجا پهن کرده و خوابیدهاند، لگد نکنی. قدم قدم که به حرم ارباب نزدیک میشوی دلت محزون میشود. این خاصیت اربعین نیست. روزهای میلاد هم همینطور است. به حرم که نزدیک میشوی حزنی که از ابتدای ورود به کربلا در دلت لانه کرده شعلهور شده، اشکهایت سرازیر و دلت بیتاب میشود.
#شوق_زیارت
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
روایت صبوری
✍س.غلامرضاپور
پیدا کردن جا برای نه نفر در آن شلوغی و ازدحام سخت بود ؛ من و پنج تا دخترهام، زن عموی بچه ها و دوتا دخترعموهایشان. آخرش هم مجبور شدیم جدا جدا بنشینیم تا بعد از نماز صبح که حرم به قدر نشستن چند نفر کنار هم خلوت شد.
سخت است در حرم نشسته باشی ولی مجبور باشی رو به ضریح امام بگویی "به تو از دور سلام "
صف زیارت یک صف طولانی و فشرده بود که با بچه ها اصلا نمیشد جلو رفت. از همانجا که نشسته بودم، شروع کردم به درد و دل کردن. نگاهم که به ضریح ابراهیم مُجاب افتاد بغضم ترکید. همو که در صحن غربی در مجاورت امام حسین علیه السلام مدفون است. مادرش را به دوش کشیده بود و با خودش به کربلا برده بود. وقتی وارد حرم شد و سلام داد، همه کسانی که در حرم بودند جواب سلام امام را به او شنیدند.
از او خواستم تا واسطه شود که بتوانم مادرم را برای زیارت به کربلا بیاورم. وداع نکردیم تا شب دوباره برگردیم.
آفتاب صبح پنج شنبه نزده بود که برگشتیم سمت محل اسکان. باید قدری استراحت میکردیم تا زیارت شب جمعه مان به خواب از دست نرود..
دخترها سرشب با پدر و عمو یشان رفتند زیارت . من و زن عموی بچه ها ماندیم پیش کوچکترها. این سه تا هم خوب مشغول بازی شده بودند. خدایی بود که دور و برمان پر بود از زائر کوچک. حتی از طبقات پایین هم میآمدند بالا و باهم بازی میکردند. ماهم هی مراقب بودیم صدایشان خیلی بالا نرود.
خانمی با بچههایش سمت چپمان انتهای سالن نشسته بود. زن آرام و خوشرویی بود. نشان به آن نشان که یکی از بچه هایش از همان اول کار بی بهانه و با بهانه گریه میکرد و او با صبوری گریه هایش را بند میآورد. دخترش گاهی هم میآمد با بچههای ما بازی میکرد.
داشتند آماده میشدند بروند برای آخرین زیارت و دخترک همچنان نق میزد و بهانه میگرفت که دیگر مادرش بیطاقت شد و دستش به خشم بالا رفت و نمیدانم کجای بدن دخترک فرود آمد. همان لحظه یکی به عتاب گفت: "خانم زدن بچه های زیر هفت سال کراهت داره. چرا بچه رو زدی؟" صدای گریه دخترک قطع که نشد، هیچ؛ بالاتر هم رفت.
بلند شدم و به سمتش رفتم. اسمش زهرا بود. کلی باهم حرف زدیم. کمکم آرام شد و خندید. از کیفم یک گیره روسری در آوردم و روسریش را برایش لبنانی بستم.
زهرا که آرام شد رفتم سر جای خودم نشستم اما دلم پیش مادرش بود. او که تا چند دقیقهی پیش آرام بود و میخندید حالا گوشهای کز کرده و آرام آرام اشک میریخت.
انگار از زیارت رفتن منصرف شده بودند. زهرا هم کنارش خوابیده بود.
جلو رفتم و کنارش نشستم.
گفتم:"دیدم از دیروز کلافهت کرده بود. گاهی پیش میاد. خودتو اذیت نکن."
بغضش ترکید و اشکش بیشتر شد.
ادامه دادم : " نمیگم کار خوبی کردی زدیش. ولی میگم ما مادرا هم گاهی کم طاقت میشیم و این خیلی طبیعیه. آدمایی که از بیرون نگاه میکنن فقط همون یه لحظه رو می بینن و یه چیزی میگن. خیلی اهمیت نده. دیدم از دیروز داری باهاش مدارا میکنی، دلیل گریه هاش چیه؟"
گفت: " لجبازه. از بچهگی همینجور بوده." به پسر کوچکش که حالا آمدهبود و روی پایش نشسته بود اشاره کرد و ادامه داد:" این یکی که یک سالشه انقدر اذیتم نمیکنه که این اذیت میکنه."
گفتم : " لجبازی دلیل داره. برگشتی ریشه ای برو دنبال دلیلش. حالِ مادریتم بهتر میشه."
انگار یاد چیزی افتاده باشد، باران اشکش تندتر شد:" مگه آقا خودش دعوتمون نکرده؟ پس چرا اینجوری شد؟"
خندیدم و گفتم:" از دیروز که من دارم میبینم خوب تونستی خودتو کنترل کنی فقط امروز اینجوری شد. اگه خونه بودی هم اینقدر طاقت میآوردی؟ این یعنی همون لطف و کرامت آقا که صبوریت بیشتر شده."
قدری هم حرفهای زنانه زدیم. لبخند که به لبهایش آمد، دستهایش را به نشانه خداحافظی فشردم و رفتم وسط بازی بچهها. خلاقانه با بالشتهایشان بازی جدید اختراع کرده بودند.
دعا کردم کاسهی صبر هیچ مادری درین سفر تمام نشود؛ خصوصا من و جاری همسفرم که حالا دیگر باید بچهها را میخواباندیم.
#شوق_زیارت
#سخت_های_شیرین
#ابراهیم_مجاب
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
تجلّی نور
✍مشهودی
#اربعین تجلّی نور است. نور ایمان، نور امید ، نوری که بر قلب عالمیان می تابد و آنان را در مسیر عشق راهنماست؛همانند نیرویی ماورائی همه را به سوی خود می کشاند،کوچک وبزرگ ، پیر و جوان ،زن ومرد ؛عرب وعجم، سیاه وسفید ، همه به یک رنگ در آمده اند؛ یک دل ویک صدا به سوی یک هدف؛( حب الحسین یجمعنا)هچون دریای خروشان به ساحل اَمن الهی موج می زنند.هر کدام به طریقی تلاش می کنند که در این راه قدمی بردارند ،تا دشواری ها ی راه آسان شود .
چه کوته فکرانی بودند؛ آنان که به خیال باطل خودمی خواستند ،خورشید را ،در زیر ابر سیاه روزگار دفن کنند ؛نمی دانستند که خورشید ،هیچ وقت پشت ابر نمی ماند وروزی روشنایی اش عالم گیر می شود وبیش از پیش؛ نور هدایت عالمیان خواهد شد.
هر سال نظاره گرِ خیل عظیمی از گوشه وکنار جهان در این راه هستیم.همه در حال سبقت گرفتن از یکدیگرند؛عده ای به یاد اُسرای کربلا ،قدم برمی دارند.برخی به یاد پاهای تاول زده ی حضرت رقیه(سلام الله علیها) وچادر خاکی حضرت زینب (سلام الله علیها)سختی های مسیر را به جان می خرند. بعضی قدم هایشان را نذر ظهور کرده اند .
ای کاش تمام روزهای سال اربعین بود واز یکجا نشینی دست بر می داشتیم وکمر همت می بستیم و برای رسیدن روز موعود ، دست در دست هم ،رویدادی عظیم رقم می زدیم و پستی وبلند ها ی مسیر را هموار ساخته تا زمینه سازظهور شویم چرا که ؛منتظر واقعی برای چنین برنامه ی مهمی نمی تواند نقش تماشاچی را داشته باشد.*
این حقیقتی است که دیر یا زود وقوع پیدا خواهد کرد، اما؛ یک همت اربعین گونه می خواهد ؛هر چند که اربعین های هر ساله ؛مقدمه وتمرینی برای آن روز است ویک قدم بلند برای ظهور و نشانه ای آشکار برای عالمیان می باشد؛فقط کافی است نگاهی به خود بیندازیم و خود را محک بزنیم ؛شاید برایمان تلنگری باشد که سهم هریک از ما در این راه چقدر است ، تا به حال چند قدم برای ظهور برداشته ایم، پای کدامین عمود ایستاده ایم ، چند عمود مانده تا عمود آخرین...
--------------------------
* رک: مکارم شیرازی، ناصر، حکومت جهانی مهدی علیه السلام ، ص 100.
#جهاد_روایت
@AFKAREHOWZAVI