eitaa logo
انارهای عاشق رمان
359 دنبال‌کننده
360 عکس
135 ویدیو
30 فایل
🌿🌿 اینجا محلی است برای نشر آثار داستانی اساتید و فارغ التحصیلان «انجمن هنری باغ انار» 🌹نشانی گروه: https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 🔸نمایشگاه انجمن: @ANARSTORY 👤ادمین: @ANARSTORY_ADMIN http://www.6w9.ir/msg/8113423 :ناشناس
مشاهده در ایتا
دانلود
سپهبد شهید علی صیاد شیرازی🏴 علی صیاد شیرازی در سال ۱۳۲۳ در شهرستان درگز استان خراسان دیده به جهان گشود. او پس از اتمام تحصیلات ابتدایی و دبیرستان وارد دانشکده افسری و در سال ۱۳۴۶ موفق به اخذ دانشنامه لیسانس از آن دانشکده شد. صیاد شیرازی پس از طی دوره تخصصی توپخانه در آمریکا با درجه ستوان‌ یکم و سمت استادی، در مرکز آموزش توپخانه اصفهان به تدریس پرداخت و در همان شرایط در جهت ‌سازماندهی نظامیان انقلابی فعالیت خود را آغاز کرد. وی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به‌ مدت چند سال در بخش‌های مختلف ارتش به ویژه در غرب کشور به پاسداری از کشور پرداخت و در سازماندهی و فعالیت نیروهای انقلابی در ارتش تلاشی گسترده داشت. شهید صیاد پس از پیام امام خمینی مبنی بر شناسایی نیروهای مخلص ارتش طاغوت، شناخته شد و به خاطر توان بالای سازماندهی ‌اش مورد توجه حضرت امام و یاران انقلاب اسلامی قرار گرفت.  وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ساماندهی ارتش و ساختار نیروهای مسلح متجلی شد. ساعت ۶ و ۴۵ دقیقه صبح روز شنبه ۲۱ فروردین ماه ۱۳۷۸، که تیمسار صیاد شیرازی با اتومبیل خود به قصد عزیمت به محل کارش از خانه خارج شده بود، مورد سوء قصد عوامل تروریست منافقین قرار گرفت و به شدت مجروح شد. اهالی محل که از این حادثه مطلع شدند بلافاصله او را به بیمارستان فرهنگ انتقال دادند که متأسفانه بر اثر شدت جراحات وارده، در بیمارستان به شهادت رسید.🏴 ╭─┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
انارهای عاشق رمان
سپهبد شهید علی صیاد شیرازی🏴 علی صیاد شیرازی در سال ۱۳۲۳ در شهرستان درگز استان خراسان دیده به جهان گ
بخشی از پیام مقام معظم رهبری آیت الله خامنه ای در مورد شهادت شهید صیاد شیرازی: «...امیر سرافراز ارتش اسلام و سرباز صادق و فداکار دین و قرآن، نظامی مؤمن و پارسا و پرهیزکار، سپهبد علی صیادشیرازی امروز به دست منافقین مجرم و خونخوار و روسیاه به شهادت رسید. این نه اولین و نه آخرین باری است که دلی نورانی و سرشار از عشق و ایمان و وفاداری به آرمان‌های بلند الهی، هدف تیر خشم و عناد و عصبیت از سوی زمره جنایتکار و فاسدی که ادامه حیات خود را در خدمتگزاری به دشمنان اسلام دانسته‌ است، قرار می‌گیرد و دست ‌خائن خودفروخته‌ای، نهال ثمربخش انسان والایی را قطع می‌کند. او مانند دیگر مردان حق از روزی که قدم در راه انقلاب نهادند، همواره سر و جان خود را برای نثار در راه خدا روی دست داشتند. سرزمین‌های داغ خوزستان و گردنه‌های برافراشته کردستان سال‌ها شاهد آمادگی و فداکاری این انسان پاک نهاد و مصمم و شجاع بوده و جبهه‌های دفاع مقدس صدها خاطره از رشادت و از خودگذشتگی او حفظ کرده است. خطر مرگ کوچک‌تر از آن است که بندگان صالح خدا را از راه او بازگرداند و عشق به منال دنیوی حقیرتر از آن است که در دل نورانی شایستگان جایی بیابد، کوردلان منافق بدانند که با این جنایت‌ها روز به روز نفرت ملت ایران از آنان بیشتر خواهد شد و خون مردان پاکدامن و پارسا همچون صیاد شیرازی و شهید لاجوردی بدنامی و سیاهرویی آنان را در تاریخ و در دل این ملت همیشگی خواهد کرد...».
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸 🌸🌿 🌸 ؛﷽؛ 💕 ⚡️ ✍🏻 استاد سر تکان داد و گفت: - گفتم هر کس جدید میاد باید برگه سابقه‌ش رو بیاره... نورا شانه بالا انداخت و گفت: - معذرت می خوام؛ من خبر نداشتم... و اینکه جلسه بعد حتما میارم‌‌‌... مطمئنا با دیدن سابقه‌م این یکی رو می بخشید! افراد حاضر در کلاس «هو» کشیدند و استاد انگار از حرف نورا خوشش آمده بود؛ سر تکان داد: - امیدوارم همین باشه که می گید... وگرنه جلسه بعد تشریف می برید بیرون کلاس! در ضمن بخاطر تاخیر در اومدنتون دیگه حق غیبت ندارید! نورا نگاهش را پایین دوخت و استاد حضور غیاب را ادامه داد. کلاس به اتمام رسید. نورا مشغول جمع کردن وسایلش شد. دخترک کنار دستش انگار زیادی مظلوم بود با خجالت پرسید: - ببخشید! می گم... اممم شما خوابگاهی هستی؟ نورا سر تکان و گفت: - نه عزیزم من پیش مادر بزرگمم. دخترک آهانی گفت و صورتش سرخ شد. - چرا خجالت عزیزم؟ دخترک آهسته گفت: - آخه هر دو بار سوال حرف الکی زدم! نورا لبخندی زد و گفت: - نه عزیز دلم، طوری نیست! سواله دیگه! مثلا منم می تونم بپرسم شما ساعت بعد سر کدوم کلاسی؟! - شیمی آلی. برگه ها را توی کیفش قرار داد و ایستاد. - چه عالی! منم همینطور بیا باهم بریم. دخترک بی صدا خندید و بلند شد. - بریم. چند ساعتی بعد اولین روز دانشگاهش به اتمام رسیده بود و روزمه تحصیلی اش را در دست داشت. نمره هایش عالی بودند و تحقیقاتی که انجام داده بود هم در آن ثبت شده بودند. می توانست خیلی زود توجه استادش را جلب کند و طعمه شود. جلسه بعد استاد با دیدن رزومه و سابقه تحصیلی نورا به وجد آمد و چشمانش پر از تحسین شد. رو به نورا با لبخند گفته بود: - آفرین! این خیلی خوبه! مطمئنم تو آینده خوبی داری! نورا با لبخند ممنونی گفته بود. جای پایش داشت محکم می شد و این سرآغاز راه پر پیچ و خمش بود. 🚫کپے مطلقا ممنوع🚫 پرده اول رمان👇🏻 https://eitaa.com/ANARASHEGH/1307 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 ╭─┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰───────────── 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸 🌸🌿 🌸 ؛﷽؛ 💕 ⚡️ ✍🏻 می دید که در کلاس های او رقابت شدیدی وجود دارد و همه سعی داشتند در آزمون ها و کوئیز هایی که می گیرد بهترین نمرات را کسب کنند. می‌گفتند کسانی که بالاترین نمرات را بگیرند یا تحقیقی در خور ارائه دهند به آزمایشگاه خصوصی او راه پیدا می کند. به عنوان تشویق و برای اینکه بیشتر بتوانند روی پروژه و پژوهش های دلخواهشان کار کنند. نمی دانست آنجا چه چیزی منتظر اوست. با چیز هایی که از صبا همان دخترک خجالتی همکلاس‌اش شنیده بود؛ آن آزمایشگاه امکانات زیادی داشت و می توانستند آزمایش های دلخواهشان را انجام دهد.حتی شنیده بود « استاد برای خود دستیاری انتخاب می کند تا در پروژه هایش به او کمک کنند» با صبا توی حیاط قدم می زنند. سوالی فکر نورا را مشغول کرده بود. کیفش را روی شانه جا به جا کرد و پرسید: - می گم صبا؟ الان تو کلاسمون کسی نیست که رفته باشه آزمایشگاه استاد؟ نورا قلنج انگشتانش را شکست و گفت: - چرا هستند... ولی خوب اونا رو که دوباره نمی بره... بعضی رو چرا اونایی که خیلی درسشون خوبه و اینا رو می بره در واقع اونا میشن دستیارش... ولی خیلی کم پیش اومده تو این دوسال کسی رو دو ترم پشت سر هم ببره! نورا آهانی گفت و سر تکان داد. صبا ادامه داد: - اون سه نفری که جلو می شینن همیشه؟ دیدیشون؟ سر تکان داد. - اونا دستیاراشن... سه ترمه باهاش اند! دست صبا را به طرف نیمکت گوشه حیاط کشید و گفت: - از اونایی که رفتن... کسی نگفته که برای رفتن تلاش نکنید؟ به درد نمی خوره و این حرفا؟ - چند نفری چرا گفتن... ولی من از دونفرشون که پرسیدم، چیزی نگفتن... می دونی چیه بیشتریا که یه بار می رن... دیگه با این استاد درس بر نمی دارن! نورا نگاهی به ساعتش انداخت. دیگر کلاسشان شروع می‌شد. - پاشو بریم... کلاس الان شروع می‌شه! آن جلسه نمرات کوئیزشان آمد و صبا بادیدن نمره عالی نورا با صبا بادیدن نمره عالی نورا با حسرت گفت: - تو حتما این دفعه انتخاب می‌شی. اخم کرد و گفت: - تو دوست داری بری؟ صبا مانند بچه ها سر تکان داد و گفت: - اوهوم... بعد به صدایش اشتیاق داد: - تو که نمی دونی می گن اونجا کلی امکانات... نورا میان حرفش پرید و گفت: - بسه صبا... هزار دفعه تعریف کردی بسه! 🚫کپے مطلقا ممنوع🚫 پرده اول رمان👇🏻 https://eitaa.com/ANARASHEGH/1307 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 ╭─┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰───────────── 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
◇◇◇◇◇◇◇💐📻🍃◇◇◇◇◇ ❥با یک آیه قرآن صبحی دیگر را آغاز می‌کنیم❥ تَكَادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ كُلَّمَا أُلْقِيَ فِيهَا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ  نزديك است كه از خشم شكافته شود هر بار كه گروهى در آن افكنده شوند نگاهبانان آن از ايشان پرسند مگر شما را هشدار دهنده‏ اى نيامد . ✨ملک: ۸✨ امروز در👇 بیست‌ودوفروردین‌سال‌هزاروچهارصدویک «‌‌‌‌۱‌‌‌۴‌‌‌۰‌‌‌۱/۰۱‌‌‌/‌‌۲۲» نه رمضان‌سال‌هزاروچهارصدوچهل‌وسه. «۱۴‌‌‌۴‌‌۳‌‌/۹/۹» یازده آوریل‌سال‌دوهزاروبیست‌‌ودو. «202‌‌2‌‌/4/‌‌‌11» { ☜هستیم.} ◇◇◇◇◇◇◇💐📻🍃◇◇◇◇◇ ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزه آن نیست که یک وعده غذا کم بشود روزه آن است که ایمان تو محکم بشود ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
♡•• زندگۍ‌را‌نفسۍ ارزشِ‌غَمـ‌خوردن‌نیسٺ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
4_5947146515037292718.mp3
15.94M
مولاے‌َیامولاے..🍃 ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰───────────── ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا