و نور، تنها نیازِ بیرونی برگ است. بقیه اش از داخل تامین می شود.
و صد بار دو جمله قبلی را تکرار کن.
حالا بخوان...
الله نور السموات و الارض... و تو ای انسان...تنها نیازت نور است. من #برگ ام... تو هم یک برگی.
#برگ
#مونولوگ
@ANARSTORY
خیلی" و" به کار بردید که اضافه است.
البته خودم استاد "تا" و"که" هستم😉
و من هم "هم"
سلام علیکم
چگونه می شود ذهن خلاق، مثل شما داشت؟
سپاس
سلام علیکم.
مقدمه سوال تان را اثبات کنید.
مؤخره اش را خواهم گفت.
والا
منو ول کردن به این خلاقی.
اومدن سراغ... .
یکی نیست بگه جانم!
خب از من بپرس.
بذار تموم بشه این دورهها، به خاطر اینکه منو درنیابیدی حسرت خواهی خورد.
حالا ببین کی گفتم.
(رویاهای یک خود شیفته)
روش تفکر ونحوه بروز آن به صورت کلمات، نشان از ذهن خلاق و متفاوت شما دارد.
در هر کلامی که مینویسید شیرینی خاصی وجود دارد که در هر نوشته ای وجود ندارد.
و من چایی نبات زیاد میخورم. و اندیشه حکیم از ذهن تراوش میکند و اندیشه ما از چایی نبات.
#مونولوگ
و چایی نبات را خانمشان درست میکند
که پشت هر مرد موفقی یک خانم ایثارگر و دلسوز هست.
پس پشت سر ما چه کسی است؟
چه کسی به ما چایی نبات میدهد؟😂
و ما تخم شربتی با آبلیمو زیاد می خوریم و اندیشهمان از آبلیموست.
ما اول از لب استکان میخوریم تا نصفه بعد میبریم برای پذیرایی.
والا نویسنده انرژی لازم دارد.
من هر چه از اندیشه و... دارم از نان حلال و زحمت کشیدهی پدرم است. هرچه.
پدرم کارگر ذوب آهن اصفهان بوده.
در کوره بلند.
به اندازهی سه نفر کار میکرده و به اندازهی یک نفر حقوق میگرفته.
سختکوشی و پیگیر کار بودن و ندزدیدن از کار، میراث پدرم است برای من.
سایهاش مستدام و عاقبتش نیکو.
همه چیز از #واو شروع می شود.
#راز
@ANARSTORY
#داستانک
#تمرین_نیم_ساعت_نوشتن
ماما یو بابا قَهیَن و من مُتِبَجِه، ایشم بخاطیه، تاییخ تَبَلُدِ منه.
بَصّشُون شده .
بابا: این بچه، باید به موقع، به دنیا بیاد.
مامان: چیزی نمیشه.
بابا: آخر، این بچه رو ناقص، بدنیا می یاری.!
از تَس. جم ایشم یه ورِ دلِ ماما.
ماما: اااا وااا چرا اینجوری می کنه؟! خودشو مثل جوجه تیغی مچاله کرده....
بچه درست بشین. دارم اذیت می شم.
من از تَس؛ نفس نِ تونم بِتِشَم. اِستیِس دِرفتَم....
اَصّن، مَیه، قَیایه، از ایجّا بِیَم؟!
ن ن ن ن ن!!..... «من ایجا یو دوس دایم......
بیشّر، اُودَمو جَم، می ٬تونَم...
ماما: نه پسرم. الان وقتش نیست. خواهش می کنم. تاریخ تولد لاکچری که یادت نرفته؟
ماما، جید میتشه:
ـ بلند شوووووو، حالم خیللللللی بده.ه ه ه..
بابا: باشه باشه. نترس الان میریم. خدایاااااا چیکار کنم..
- ماشینو بیییییار.
ـ اااالان. اااالان.
اونی تِه مث، لُویه، تو دَیَنَمِه پیشیده توی دَردَنَم. دایه تَفَم می تُنه...
- واییییی.... خدا.... داره.... بچه، بدنیا می یاد. دارم میمیرم.....
ـ رسیدیم.. رسیدیم. عزیزم. تحمل کن.
ـ بچه، اووووومد......
وای کَیّم دَد می ٬تونه....اِندار مِصّ ماما، میدرِن، دِرفتَم.....ایندا دیه تُجاس؟!.
لویه رو قَط می تُنَن.
بابا: عزیزم، اجازه بده پرستارا، کارشونو بکنن....
منو می بَیَن.. وای چ آب دَرمی ....خُشّم، می تُونَن. توی شیشه، زِنْنُونیم تَردَن..
بابا: خدا رو شکر بخیر گذشت....
ماما با گریه: چی می گی؟ دوماه زودتر بدنیا اومد.
بابا: خدارو شکر سالمه.
ماما: وای....تاریخ تولد لا کچری چی میشه ؟!
#م_مقیمی
#نیم_ساعت_خواندن
بینوایان
#990929
#احف5
@ANARSTORY
هدایت شده از 💙ĂMĨŘ ĤÕŜŜÊĨŇ💙
هدایت شده از 💙ĂMĨŘ ĤÕŜŜÊĨŇ💙
مثلاً:
همه ی آجیلها در مکان هایشان قرار داشتند. مکانشان سطلهایی بود که در مغازه مستقر بودند. آنها اولین یلدای کرونایی را سپری میکردند. امسال تقریباً هیچکس آنها را خریداری نمیکرد. همه گوشه گیر و ساکت نشسته بودند که گردو خان گفت:
_چرا اینقدر ناراحتید؟ پسته جان، چرا مثل همیشه نمیخندی؟
پسته که دهانش بسته بود، گفت:
_چرا بخندم؟ اولاً که کرونا آمده و دهانم بسته باشد، بهتر هست. دوماً اینقدر ارزشمان را بالا برده اند که خودمان هم باورمان نمیشود. ما باید الان در سفره های یلدا باشیم، نه داخل سطل های مغازه.
گردو خان پوفی کشید و به همسرش گفت:
_بادام جان! تو چرا اینقدر غمگینی؟
بادام گفت:
_گردو جان! به من دیگر نگو بادام. قیمت من را آنقدر بالا برده اند که دیگر بیدام شدم. دیگر شرمم میشود سرم را بالا بگیرم.
گردو خان سرش را خاراند و ترک ریزی خورد. سپس به فندق گفت:
__فندق جان! تو چرا...
فندق حرف گردو خان را قطع کرد و گفت:
_هیس! گرانها فریاد نمیزنند. من دیگر فندق نیستم، صندوق هستم! داخلِ من فندقی بیش نیست، اما یک جوری قیمتم را بالا بردند که انگار داخلِ من صندوق هست.
گردو آهی کشید و سیاه شد. ناگهان نخودچی و کشمش که زوجی بدردنخور بودند و امسال، بر خلاف سال های قبل خوب به فروش رفته بودند، نیشخندی زدند و گفتند:
_میبینم که همه ی شما بی صاحاب شدید!
فندق که عصبی بود، فریاد زد:
_زر نزنید لطفاً. حالا خوب است هرسال اینقدر اینجا میمانید که کِرم میزنید. بعد برای ما که به خاطر کرونا و گرانی اینجا ماندیم، پُز میدهید؟
بادام که بیدام شده بود، پوزخندی زد و گفت:
_راست میگویند که وقتی ماهی در آب نباشد، قورباغه سپهسالار میشود.
همگی خندیدند و کمی از غم دلشان کاسته شد. اما این وسط، تخمه سیاه همچنان غمگین بود که گردو خان گفت:
_تخمه جان، تو چرا ناراحتی؟
تخمه سیاه گفت؛
_آخر همسرم، تخمه چاپنی در کنارم نیست.
_چرا در کنارت نیست؟
_چون قوانین ژاپن به خاطر کرونا سفت و سخت است و اجازه ی خروج نمیدهند. باید دو هفته در قرنطینه باشد که بدین ترتیب، در شب یلدا کنارم نخواهد بود.
گردو خان پس از این همه رنج و دلتنگی و ناراحتی، ناگهان سکته کرد و درجا پوکید و پخش و پلا شد. طفلک این اواخر آنقدر لاغر شده بود که قوزهایش بیرون زده بود...
#امیرحسین
#احف6
#990929
♦️نمایشگاه باغ
@anarstory
یک پیام از دوستم دریافت کرم.
نوشته بود:
امروز هوا خیلی خوبه!
بیا بریم بیرون...
خوشحال شدم،من هم دوست داشتم که از این هوای پاییزی نهایت لذت را ببرم.
داشتم رضایتم را در قالب پیام برایش می فرستادم، که آقای عقل، تقه ای به پیشانی ام زد.
این دوست و یار دانا، هر جا که احساس می کرد نیاز است، خودی نشان می داد.
چشمانم را باز کردم و به او خوش آمد گفتم.
کنار گوش هایم نشست و از ماندن در خانه برایم گفت.
از این روزها که بیرون رفتن خطرناک است، نه فقط برای خودم، بلکه برای تمام کسانی که دوستشان دارم.
گفت و گفت و گفت، آنقدر که مرا قانع کرد.
نظرم تغییر کرد.
از استدلال های خردمندانه اش یاری گرفتم و پاسخم را، برای دوستم ارسال کردم.
#تمرين19
#شینار
@ANARSTORY
#تمرین58
حرفهایی که توی دعوا یادتان رفته بزنید...
شخصیت پردازی طرف مقابل هم فراموش نشود.
🎈می توانید دعوایتان را در قالب یک داستانک یا داستان کوتاه بیاروید.
🎈می توانید فقط دیالوگ ها را بنویسید.
🎈می توانید کنش و واکنش ها را به صورت داستانی بنویسید.
🎈می توانید فقط حس خودتان را به وسیله راوی اول شخص بنویسید.
🎈می توانید با استفاده از راوی دانای کل کل ماجرا را روایت کنید...البته روایت داستانی...همراه با دیالوگ و توصیف و صحنه.
#تمرین58
#دعوا
#حس
#کنش
@ANARSTORY
#تمرین3
- نمازه
+ میخونم حالا.. میخونم😪
کلمات خودشان به تنهایی بار معنایی دارند... در کنار هم به رقص در میآیند.
شکلکها این حال خوش را از آنها میگیرند. بگذاریم این حال خوش در آنها بماند تا لذت ببریم.
#مونولوگ
ما الان بعد از کلی سروکله زدن با خودمون، پایه دیالوگ یاد گرفتیم
دقیقا این دیالوگهای تک کلمهای کجا قراره استفاده بشه؟
ربطش به پایه دیالوگ چیه؟
اول و آخر با پایه باید باشه دیالوگ، اینطوری همه لطف این دو تا تک کلمه از بین میره
در حساسترین جای داستان...
کلمه "آمد" خودش به تنهایی بار معنایی آمدن را دارد یعنی:
کسی در حال آمدن است.
حالا این آمد اگر با ویرگول ترکیب شود یک معنا دارد
اگر نقطه بعدش باشد یک معنا دارد
اگر سه تا نقطه باشد معنایی دیگر
و خدا نکند بعدش آن علامتِ تعجبِ لعنتی بیاید...
تمام حواست پی آن میرود که بفهمی چه کسی آمده است
اکثر رمانهای شاهکار و فیلمهای فاخر با یک دیالوگ تک کلمهای اما با حسی متفاوت شروع شده.
☝️ در پیام بالا منظورم را از این دیالوگهای تک کلمهای ارائه دادم.
بله
ولی فیلم با رمان و داستان فرق داره
شما تو داستان بنویس
-آمد(هر نوع آمدنی)
ارزش چندانی نداره چون قبلش باید چیزی را توصیف کنی، کنشی، صحنهای حالتی هرچی.
متوجه منظورم میشید؟
برای مثال اولین دیالوگ تو کلمهای که نوشتم این بود:
- رفت.
از این چه حسی میگیرید؟
حالا از خواندنِ این چطور؟
رفت!
چه حسی گرفتید؟
با خود گفتید چه کسی رفته؟
کجا رفته؟
با کی رفته؟
چطوری رفته؟
اصلاً چرا رفته؟
باید میرفت؟
باید برای ماندنش تلاش میکرد؟
از روی ترس رفت؟
با خوشحالی رفت؟
غمگین رفت؟
فعل اگر با علامت تعجب ترکیب شود برای اول رمان یک تعلیق و یک شروع طوفانیست.
@ANARSTORY