فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥
مصاحبه با مادر #شهید_احمد_مشلب درباره ی تولد و چگونگی رابطه اش با #احمد
من و احمد مثل دو تا دوست❤️ بودیم...
#شهید_مدافع_حرم_احمد_مشلب
@AHMADMASHLAB1995
May 11
هدایت شده از راویان فتح وخادم الشهداء همدان
🌷 اعزام زائر به مناطق راهیان نور
🔷 تاسوعا و عاشورای حسینی در دوکوهه
⏰ موعود: هجدهم و نوزدهم شهریورماه 1398
📍 میعادگاه: پادگان دوکوهه، حسینیه گردان تخریب
👈 در صورت تمایل برای شرکت در مراسم به اکانت زیر پیام دهید.
👇👇👇
@raviyanfath
💠 کمیته خادم الشهداء استان همدان
📲 @khademsho
🏴🏴🏴🏴🏴 عزیزان لطفا این چند مورد را حتما با دقت بخوانید و مطالعه فرمایید و انتشار دهید‼️
@AHMADMASHLAB1995
👇👇👇👇
1) خواندن زیارت عاشورا هر روز این ماه به هیچ وجه ترک نشود!
2) با ادب وارد شدن در عزاخانه ی سیدالشهدا(ع).
از زیر مجموعه های ادب عبارتند از:
الف)با وضو و با طهارت و با غسل توبه وارد شدن در خیمه ی اباعبدالله(ع) .
اولا: ما اعتقاد داریم که در روضه ی امام حسین(ع)، حضرات اهلبیت(ع)، از جمله حضرت صدیقه ی طاهره(س) حضور دارند و اقتضای ادب بر این است که در محضر این حضرات، با طهارت وارد شد!
ثانیا: بر استناد برخی روایات و نظرات برخی علما، روضه ی امام حسین(ع) همان حرم ایشان است.پس برای وارد شدن به حرم سیدالشهدا(ع) باید با وضو وارد شد و از در و دیوار آن مکان تبرک گرفت!
ب) آرام قدم برداشتن و با حزن وارد شدن در مکان روضه.
اعتقاد شیعه است که فرش های روضه ی سیدالشهدا(ع)، در اصل بال ملائک است که در زیر پای عزاداران حضرتش پهن شده!
العیاذ باالله، بی ادبی به روضه ی سیدالشهدا(ع) کم توفیقی های بزرگی را به همراه دارد!
حواسمان باشد که ادب کردن، مهمترین شرط است برای تقرب در دستگاه سیدالشهدا(ع).
در تاریخ ،نمونه های زیادی ست که به جهت همین ادب کردن، از دوزخ و غضب الهی، از مقربین حضرات معصومین ع شدند!
از جمله: جناب حر ریاحی، علی گندابی، قاسم جیگرکی و...
گر به عزاخانه اش میروی "آهسته" رو
بال ملائک بود فرش عزای حسین ...
ج) نخوابیدن و دراز نکردن پا و باادب نشستن و نخندیدن و حالت بکا داشتن در مکان روضه ی سیدالشهدا(ع).
وقتی ناموس پروردگار(حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها) عزادار است، روا نیست که ما مزاح کنیم!
د) احترام بسیار زیاد به عزاداران و مهمانان سیدالشهدا(ع).
مبادا کوچکترین نگاه و کوچکترین حرف تلخی به عزاداران سیدالشهدا ع بزنیم که کسی برنجد و موجب خشم و شکستن دل حضرات اهلبیت(ع) میشود !!
و) جدل و نزاع نکردن در زیر خیمه ی اباعبدالله(ع) !!حتی اگر حق با شما بود!!
3) پوشیدن لباس عزا با طهارت و با وضو
4) همراه داشتن دستمال اشکی برای شب اول قبر!
این کار، شیوه و سیره ی بسیاری از مراجع بزرگ بوده. از جمله: آیت الله میرزا جواد تبریزی و آیت الله مرعشی نجفی و...
5) تاجایی که میتوانید در این یک ماه، در حد توان، به دستگاه سیدالشهدا(ع) خدمت کنید.(حتی در حد برداشتن یک سنجاق از زمین)
رفقا، امام حسین(ع) بدهکار کسی نمی ماند و به ما احتیاجی ندارد.بلکه ما نیازمند عنایات آن حضراتیم!
گاهی همان سنجاق برداشتن از روی زمین، موجب شفاعت ما در روز قیامت میشود!
هیچ کاری را در دستگاه سیدالشهدا(ع) کوچک نشمریم.
نمونه ی آن، داستان معروف زن بدکاره ای که یک عمر مشغول گناه بوده. اما بخاطر روشن نگه داشتن آتش غذای تعزیه خوان های سیدالشهدا(ع) مورد شفاعت سیدالشهدا(ع) قرار گرفت!
نوکری کردن اباعبدالله(ع) یک وظیفه ست! نه اینکه انتظاری از قبال اون کار داشته باشیم.
6) نوشیدن کمتر آب و خوردن کمترغذا به احترام این یک ماه
@AHMADMASHLAB1995
7) مهمتر از تمام اینها، خواندن نماز اول وقت است که مهمترین سفارش ائمه ی معصومین(ع) و علماست.
در این یک ماه، سعی بر این داشته باشیم نمازمان را اول وقت بخوانیم!
8) گوش ندادن به موسیقی ، حفظ حجاب، گناه نکردن، امربمعروف و نهی از منکر و...
9) سعی در کمتر خندیدن در این یک ماه !( زیرا عزای اشرف اولاد آدم است...)
امام رضا علیه السلام :
چون ماه محرم فرا مى رسيد، كسى پدرم را خندان نمى ديد.
📚 بحار الانوار(ط-بیروت) ج۴۴ ، ص۲۸
در این دهه ،به گونه ای حالت حزن داشته باشیم، که اگر کسی چهره ی مارا دید، بلاتشبیه گمان کند مادر از دست داده ایم!
حال که عزای سیدالشهدا(ع) با مصیبت جوان مادر از دست داده، غیر قابل مقایسه نیست، بلکه به مراتب بالاتر است...
10) بلاتشبیه در مراسم فاتحه ی کسی، میبینیم که برخی ها سعی میکنند به هربهانه ای که شده،خودشان را جلوی صاحب عزا نشان دهند!
سعی کنیم به هرنحوی که شده، خودمان را جلوی صاحب عزای این ماه(حضرت بقیه الله الاعظم،روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه) نشان دهیم.
!به هر بهانه و به هر نحوی که شده!
(چای ریختن، کفش جفت کردن، بلندبلند گریه کردن و روضه گرم کردن مجلس سیدالشهدا(ع) و...
11) برای روضه ی امام حسین(ع)، مردانه خرج کنیم و زنانه گریه کنیم!
12)حواسمان باشد که دراین ماه، صاحب الزمان عزادار است! ما دیگر با گناهانمان قلب نازنین شان را بیشتر بدرد نیاریم!
13) صدقه دادن هر روز در دهه ی محرم به نیت تسلای قلب حجه ابن الحسن(عج) و سلامتی ایشان فراموش نشود!...
14) چشم های خود را در ماه محرم، زیاد به کف پای پدر و مادر(خصوصا مادرتان) بزنید که تاثیر بسزا و قابل توجهی در اشک چشم، عاقبت بخیری و... دارد!
▪️ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#اینک_شوکران قسمت 3⃣8⃣ من اما وظیفه ي خودم می دانستم که حرف بزنم، اعتراض کنم، داد بزنم توي بیمار
#اینک شوکران
#قسمت
3⃣9⃣
دوست نداشت توي خواب بمیرد. دوستش ساعد که شهید شد تا مدتها جرات نمی کرد شب بخوابد. شهید ساعد جانباز بود. توي خواب نفسش گرفت و، تا برسد بیمارستان شهید شد. چند شب متوجه شدم منوچهر خیلی تقلا می کند. بی خواب است. بدش می آمد هوشیار نباشد و برود. شب ها بیدار میماندم تا صبح که او بخوابد. برایم سخت نبود. با این که بعد از اذان صبح فقط دو سه ساعتت می خوابیدم، کسل نمی شدم.
شب اول منوچهر بیدار ماند. دوتایی مناجات حضرت علی می خواندیم. تمام که می شد از اول می خواندیم، تا صبح. شب هاي دیگر برایش حمد می خواندم تا خوابش ببرد. مدتی هوایی شده بود. یاد دوکوهه و بچه هاي جبهه افتاده بود به سرش. کلافه بود. یک شب تلویزیون فیلم جنگی داشت. یکی از فرماندهان با شنیدن اسم رمز فریاد زد:
" حمله کنید، بکشیدشان، نابودشان کنید."
یک هو صداي منوچهر رفت بالا که
" خاك بر سرتان با فیلم ساختنتان! کدام فرمانده جنگ می گفت حمله کنید؟ مگر کشور گشایی بود؟ چرا همه چیز را ضایع می کنید "
چشم هاش را بسته بود و بد و بیراه می گفت. تا صبح بیدار بود.
صبح زود رفت بیرون. باغ فیض نزدیک خانه مان بود. دوتا امام زاده دارد. می رفت آن جا. وقتی برگشت چشم هاش پف کرده بود. نان بربري خریده بود. حالش را پرسیدم.
گفت: " خوبم، خسته ام. دلم می خواهد بمیرم."
به شوخی گفتم : " آدمی که می خواهد بمیرد نان نمی خرد."
خنده اش گرفت.
گفت: " یک بار شد من حرف بزنم تو شوخی نگیري "
اما آنروز هر کاري کردم سر حال نشد. خواب بچه ها را دیده بود. نگفت چه خوابی.
گاهی از نمازش می فهمید دلتنگ است. دلتنگ که می شد، نماز خواندنش زیاد می شد و طولانی. دوست داشت مثل او باشد، مثل او فکر کند، مثل او ببیند، مثل او فقط خوبی ها را ببیند. اما چه طوري؟
منوچهر می گفت: " اگر دلت با خدا صاف باشد، خوردنت، خوابیدنت، خنده ها و گریه هات براي خدا باشد، اگر حتی براي او عاشق شوي، آن وقت بدي نمی بینی، بدي هم نمی کنی، همه چیز زیبا می شود. "
و او همه ي زیبایی ها را در منوچهر میدید. با او می خندید و با او گریه می کرد. با او تکرار می کرد.
نردبان این جهان ما و منی ست
عاقبت این نردبان بشکستنی ست
لیک آن کس که بالا تر نشست استخوانش سخت تر خواهد شکست
چرا این را می خواند؟ او که با کسی کاري نداشت. پستی نداشت. پرسید.
گفت: " براي نفسم می خوانم. "
اما من نفسانیات نمی دیدم. اصلا خودش را نمی دید.یادم هست یک بار وصیت کرد: " وقتی من را گذاشتید توي قبر، یک مشت خاك بپاش به صورتم "
پرسیدم: " چرا؟ "
گفت: " براي اینکه به خودم بیایم. ببینم دنیایی که بهش دلبسته بودم و به خاطرش معصیت می کردم یعنی همین. "
گفتم: " مگر تو چه قدرگناه کرده اي؟ "
گفت: "خدا دوست ندارد بنده هاش را رسوا کند. خودم می دانم چه کاره ام. "
⏪⏪ ادامه دارد...
@AHMADMASHLAB1995
#اینک_شوکران
#قسمت
4⃣0⃣
حال منوچهر روز به روز وخیم تر می شد. با مرفین و مسکن دردش را آرام می کردند. ديماه حال خوشی نداشت. نفس هاش به خس خس افتاده بود. گفتم ولش کن امسال براي علی جشن تولد نمی گیریم. ما که براي بچه ها کاري نمی کنیم. نه مهمانی رفتنشان معلوم است نه گردش و تفریحشان. راضی نشد.
گفت: " بیش ترین تفریحشان این است که بیایند بیمارستان عیادت من. "
خودش سفارش کیک بزرگی داد که شکل پیانو بود. چند نفر را هم دعوت کردیم.
خوشبخت بود و خوشحال. خوشبخت بود چون منوچهر را داشت، خوشحال بود چون علی و هدي پدر را دیدند و حس کردند. و خوشحال تر می شد وقتی می دید دوستش دارند. منوچهر براي عید یک قانون گذاشته بود، خرید از کوچک به بزرگ. اول هدي بعد علی بعد فرشته و بعد خودش. ولی نا خود آگاه سه تایی می ایستادند براي انتخاب لباس مردانه...
منوچهر اعتراض می کرد اما آنها کوتاه نمی آمدند. روز مادر، علی و هدي براي منوچهر بیشتر هدیه خریده بودند. براي فرشته یک اسپري گرفته بودند و براي منوچهر شال گردن، دستکش، پیراهن و یک دست گرمکن. این دوست داشتن برایش بهترین هدیه بود.
به بچه ها می گویم: " شما خوشبختید که پدر را دیدید و حرفهایش را شنیدید و باهاش درددل کردید. فرصت داشتید سؤال هاتان را بپرسید و محبتش را بچشید. به سختی هاش می ارزید. "
دو روز مانده به عید هفتاد و نه بود که دل درد شدیدي گرفت. از آن روزهایی که فکر می کردم تمام می کند. آن قدر درد داشت که می گفت پنجره را باز کن خودم را پرت کنم پایین. درد می پیچید توي شکم و پاها و قفسه ي سینه اش. سه ساعتی را که روز آخر دیدم، آن روز هم دیدم. لحظه به لحظه از خدا فرصت می خواستم. همیشه دعا می کردم کسی دم سال تحویل داغ عزیزش را نبیند. دوست نداشتم خاطره ي بد توي ذهن بچه هابماند. تنها بودم بالاي سرش. کاري نمی توانستم بکنم. یک روز و نیم درد کشید و من شاهد بودم. می خواستم علی و هدي را خبر کنم بیایند بیمارستان، سال تحویل را چهار تایی کنارهم باشیم. که مرخصش کردند.
دلم میخواست ساعتها سجده کنم. می دانستم مهمان چند روزه است. براي همان چند روز دعا کردم. بین بد و بدتر بد را انتخاب می کردم.
منوچهر می گفت: " بین خوب و خوبتر، تو خوب را انتخاب می کنی. هنوز نتوانسته اي خوبتر را بپذیري. سر من را کلاه می گذاري. "
سال هفتاد و نه انگار آگاه بود سال آخر است. به دل ما هم برات شده بود. هر سه دلتنگ بودیم. هدي روي میز کنار تخت منوچهر، سفره ي هفت سین را چید و نشستیم دور منوچهر که روي تختش نماز می خواند. لحظه هاي آخر هر سال سر نماز بود و سال تحویل می شد. سجده ي آخرش بود. سه تایی شش دانگ حواسمان به منوچهر بود. از این فکر که ممکن بود نباشد،ا شکمان می ریخت. و او سر نماز انگار می خندید. پر از آرامش بود و اشتیاق. و ما پر از تلاطم. نمازش که تمام شد دستش را حلقه کرد دور سه تایی مان.
گفت: " شما به فکر چیزي هستید که می ترسید اتفاق بیفتد اما من نگران عید سال بعد شما هستم. این طوري که می بینمتان، می مانم چه جوري شما را بگذارم و بروم؟ "
علی گفت: " بابا، این چه حرفیه اول سال می زنی؟ "
گفت:" نه باباجان، سالی که نکوست از بهارش پیداست. من از خدا خواسته ام توانم را بسنجد. دیگر نمی توانم ادامه بدهم. "
تا من آرام می شدم، علی با صدا گریه می کرد. علی ساکت می شد هدي گریه می کرد. منوچهر نوازشمان می کرد.
زمزمه کرد: " سال دیگر چه بکشم که نمی توانم دلداریتان بدهم. "
بلند شد رفت روبه رویمان ایستاد.
گفت: "باور کنید خسته ام. "
سه تایی بغلش کردیم.
گفت: "هیچ فرقی نیست بین رفتن و ماندن. هستم پیشتان. فرقش این است که من شما را می بینم و شما من را نمی بینید. همین طوري نوازشتان می کنم. اگر روحمان به هم نزدیک باشد شما هم مرا حس می کنید. "
منوچهر گفت: " هنوز روزهاي سخت مانده سخت تر از این را هم می بیند. "
مگر او چه قدر توان داشت؟ یک آدم معمولی که همه چیز را به پاي عشق تحمل می کرد. خواست دلش را نرم کند. گفت اگر قرار باشد تو نباشی، من هم صبر ندارم. عربده می زنم. کولی بازي در می آورم. به خدا شکایت می کنم . منوچهر خندید و گفت: " صبر می کنی. "
چرا این قدر سنگدل شده بود؟ نمی توانست جمع کند بین اینکه آدم ها نمی توانند بدون دلبستگی زندگی کنند و این که باید بتوانند دل بکنند.
می گفت: " من دوستت دارم، ولی هر چیز حد مجاز دارد. نباید وابسته شد."
⏪⏪ادامه دارد...
@AHMADMASHLAB1995
#آخرین_نماز
گفت:
می خواهم دورکعت نماز بخوانم
بعد از نماز وقتی علت نماز خوندش را پرسیدم…
گفت:
این دورکعت نماز را من به دوعلت خواندم ؛ یکی برای پیروزی برادرانی که به جلو رفته اند ، ودیگر اینکه اگرخدامرالایق بداند همچون مولایم امام حسین (ع) که آخرین نمازش را در میدان نبرد در روز عاشورا بجای آورد ، این آخرین نمازم باشد...
همانطور هم شد...
"شهید محمودکاوه"
#سالروزشهادت
#شهید_محمود_کاوه
#من_به_نماز_عشق_می_ورزم
🍃🌸🍃
@AHMADMASHLAB1995
May 11
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#اینک_شوکران #قسمت 4⃣0⃣ حال منوچهر روز به روز وخیم تر می شد. با مرفین و مسکن دردش را آرام می کردند
#اینک_شوکران
قسمت
4⃣1⃣
بعد از عید دیگر نمی توانست پایش را زمین بگذارد. ریه اش، دست و پایش، بیناییش و اعصابش همه به هم ریخته بود. آن قدر ورم کرده بود که پوستش ترك می خورد.ب ا عصا راه رفتن برایش سخت شده بود. دکترها آخرین راه را برایش تجویزکردند. براي اینکه مقاومت بدنش زیاد شود، باید آمپول هایی می زد که 900 هزار تومان قیمت داشتند. دو روز بیشتر وقت نداشتیم بخریم. زنگ زدم بنیاد جانبازان، به مسؤل بهداشت و درمانشان.
گفت:" شما دارو را بگیرید .نسخه ي مهر شده را بیاورید، ما پولش را می دهیم. "
گفتم: " من 900 هزار تومان از کجا بیاورم؟ "
گفت: "مگر من وکیل وصی شما هستم؟"
و گوشی را قطع کرد.
وسایل خانه را هم می فروختم، پولش جور نمی شد. براي خانه و ماشین هم چند روز طول می کشید تا مشتري پیدا کنم. نمی توانم پول جور کنم. دوباره زنگ زدم بنیاد.
گفتم: " یک نفر را بفرستید بیاید این نسخه را ببرد و بگیرد. همین امروز. "
گفت: "ما همچین وظیفه اي نداریم."
گفتم: "شما من را وادار می کنید کاري کنم که دلم نمیخواهد.اگر آن دنیا جلوي من را گرفتند می گویم شما مقصر هستید. "
به نادر گفتم هر جور شده پول را جور کند. حتی اگرنزول باشد. نگذاشتیم منوچهر بفهمد، وگرنه نمی گذاشت یک قطره آمپول برود توي تنش. اما این دارو ها هم جواب نداد.
آمدیم خانه. بعد از ظهر از بنیاد چند نفر آمدند. برایم غیر منتظره بود. پرونده هاي منوچهر را خواندند و گفتند و اصرار کردند که می خواهیم شما را بفرستیم لندن. بروید خوب میشوید و به سلامت بر می گردید.
منوچهر گفت: "من جهنم هم که بخواهم بروم، همسرم را باید با خودم ببرم."
قبول کردند.
نمی توانستم حرف بزنم چه برسد به اینکه شوخی کنم. همه قطع امید کرده بودند چند روز بیشتر فرصت نداشتیم.
فریبا گفت: " اقایی آمده با منوچهر کار دارد. "
لباس هایش را عوض کردم که در زدند
چادرم را سرم کردم و در باز کردم. مردي یا الله گفت و آمد تو. علی را صدا زدم بیاید ببیند کیست. دیدیم آمده کنار منوچهر نشسته ،یک دستش را گذاشته روي سینه ي منوچهر و یک دستش را روي سرش و دعا می خواند. من و علی بهت زده نگاه می کردیم. آمد طرف ما پرسید : " شما خانم ایشان هستید؟ "
گفتم :" بله "
گفت :" ببین چه می گویم. این کارها را مو به مو انجام می دهی. چهل شب عاشورا بخوان.(دست راستش را با انگشت اشاره به صورت تاکید بالا آورد) با صد لعن و صد سلام. اول با دو رکعت نماز حاجت شروع کن. بین دعا هم اصلا حرف نزن. "
زانو هام حس نداشت. توي دلم فقط امام زمان را صدا می زدم.آمد برود که دویدم دنبالش.
گفتم: " کجا می روید اصلا از کجا آمده اید؟ "
گفت :" از جایی که دل آقاي مدق آنجاست »
می لرزیدم.
گفتم: " شما من را کلافه کردید.بگویید کی هستید؟ "
رفت.
با علی از پشت پنجره توي کوچه را نگاه کردیم. از خانه که بیرون رفت،یک خانوم همراهش بود.
لبخند زد و گفت: "به دلت رجوع کن"
⏪⏪ادامه دارد......
@AHMADMASHLAB1995
May 11
🌸🍃
در قسمنامه #شھیدرئیسعلی_دلواری برای مبارزه با بریتانیا که اکنون در منزل او نصب شده است این جمله به چشم مےخورد:
تا آخرین قطره خون من بر زمین نریخته دست از جنگ و ستیز با آنان نکشم...
🌹امام خامنه ای: نام سردار مؤمن و شجاعی مثل شهید «رئیسعلی دلواری» از نام هائی است که همیشه دلهای مؤمن را که آشنائی به وضع او و مبارزات او داشته اند، در سراسر این کشور به خود جذب میکرده است.
و خدا را شاکریم که بعد از پیروزی انقلاب، این نامی که سعی میشد پنهان بماند و این چهره ناشناخته بماند، بر سر زبانها افتاد؛
او را شناختند، شخصیت او را ستودند، مظلومیت و شهادت مظلومانه ی او را همه دانستند و فهمیدند.
البته امروز با آن دوران خیلی فرق کرده است. آن روز عده ی معدودی همراه با یک جوان شجاع ناچار بودند در مقابل قدرت استعماری و استکباری انگلیس، مظلومانه مقاومت کنند؛ اما امروز رئیسعلی های دلواری کم نیستند، تنها هم نیستند.۱۳۸۹/۰۴/۰۵
🔹۱۲شهریور، سالروز شهادت سردار
🕊جهت شادی روحش صلوات
#شهید_رئیسعلی_دلواری
#دلیران_تنگستان
#قسم_نامه
#سالروزآسمانےشدن
🍃🌸🍃
@AHMADMASHLAB1995
طولانیه ولی ارزش یک بار خوندن رو داره
〰〰〰
-عباس!
+جونم داش حسن...
-اون #دختره رو میبینی تو #دانشگاه...
+اره
-امسال اومده بود #فکه پیشمون؛
.
خیلی قسمم داد که حاجتشو بدم...
کلی #گریه کرد ...
حالش خوب بودا...
ولی ببین الان ...
ببین جون حسن...
ببین چطوری میره تو خیابون...
به خدا خیلی هواشو دارم من...
ولی انگار گاهی خودش نمیخواد...
.
تازه تو #فضای_مجازی ندیدیش چه جور عکسایی میزاره از خودش...
کلی #نامحرمم میبینن عکساشو...
.
یعنی واقعا خودش نمیفهمه دنیای مجازی فرقی نداره با واقعی؟
یعنی واقعا نمیفهه ما تو دنیای مجازی هم کنارشیمو می بینیمش؟
یا اینکه خودش دلش نمیخواد خوب بشه؟
.
.
+اره حسن جون...
یادمه که اومده بود...
اصن این هیچی ...
اون #پسره رو میبینی...
اوناهاش...
اونم امسال #طلاییه پیش من بود...
حالا برو ببین تو فضا مجازی چه جوری با #نامحرم صحبت میکنه...
تو فضای مجازی چه کارا که نمیکنه...
منم همه کار کردم واسشاا...
ولی گاهی نمیتونه ...
کم میاره #داداش ...
.
.
میفهمم چی میگی ...
همه اینا که میگی منم زیاد دیدم...
ولی گاهی #کم میارن...
این نَفسِشون پدرشونو درآورده...
اما حسن جون اگه ما هم ولشون کنیم... کیو دارن اینا؟
کجا برن اگه سال به سال پیش ما نیان...
از کی #کمک بخوان؟
.
من هر وقت یکی از این بچه هارو میبینم؛
جای نا امید شدن میگم ایندفعه بیشتر هواشو دارم...
این دفعه بیشتر کمکش میکنم...
.
.
-اره عباس...
حق باتوئه...
حالا ما که هیچ...
گاهی که دل #حضرت_حجت رو میشکونن خیلی قلبم #درد میگیره...😔
.
پاشو...
بیا بریم پیش بقیه بچه های #گردان...
با اونام صحبت کنیم #هوای اینارو بیشتر داشته باشن...
+باشه
اصن این #شب_جمعه با خود ارباب صحبت میکنیم...
.
.
.
شهید سید مرتضی آوینی:
عالم محضر شهداست؛
اما کو #محرمی که این حضور را دریابد...
🍃🌸🍃
@AHMADMASHLAB1995
#خاطرات_شهدا
◾️هر سال محرم که میشد، با بچههای محل تکیهای برپا میکردیم، تو پارکینگ خونه #شهید_ولایتی.
◾️یک سال به خاطر یه سری از مشکلات نمیخواستیم تکیه رو برپا کنیم. تو جمع رفقا، حسین میگفت هر طور شده باید این سیاهیها نصب بشه، باید این روضهها برقرار باشه.
◾️حسینی که از جون و دل مایه میگذاشت در خونه ارباب و نمیخواست هیچ جوره کم بزاره، وقتی دید کسی همراهیش نمیکنه اومد در خونه ما؛ گفت من دلم نمیاد که امسال تکیه نباشه، سیاهیها و پرچم رو ازم گرفت و رفت..
◾️اون شب خودش تکیه رو برپا کرده بود؛ تنهای تنها. از قرار معلوم شب رو هم تو تکیه خوابیده بود. صبح روز بعد سراسیمه و البته با خوشحالی زنگ خونمون رو زد.
بهش گفتم چی شده حسین جان!؟
◾️گفت: دیشب که پرچم ها و سیاهیها رو نصب کردم تو همون تکیه خوابم برد. تو خواب دیدم امام حسین(ع) اومده تو پارکینگ خونمون و به من گفت احسنت! چه تکیه قشنگی زدی و دستی به سیاهیها کشید و بهم خسته نباشید گفت.
◾️وقتی حسین این جملات رو میگفت، اشک تو چشمای قشنگش حلقه زده بود، میدیدم که چقدر خوشحاله از اینکه کارش مورد قبول ارباب واقع شده بود.
🔻عکس مربوط به عزاداری عاشورای سال ۹۷ دو روز قبل از شهادت...
#شهید_حسین_ولایتیفر
#چه_زیبا_ارباب_تو_را_خرید
@AHMADMASHLAB1995
May 11