eitaa logo
بنده امین من
2.9هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
61 فایل
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🔹ان شاالله در این کانال، مفاهیم تربیتی هفت سال دوم، یعنی دوران بندگی را تقدیم خواهیم کرد. 🔹اجرای جدول فعالیتی جهت نهادینه کردن رفتار صحیح در فرزند و ... ✔️کانال اصلی👇 @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
بنده امین من
📺انیمیشن #ناسور #قسمت_دوم انیمیشنی زیبا در مورد واقعه کربلا🌹 «ناسور» راوی جراحتی است که از شهادت م
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺انیمیشن انیمیشنی زیبا در مورد واقعه کربلا🌹 «ناسور» راوی جراحتی است که از شهادت مظلومانه امام حسین (ع) و یارانش در دل همه آزادی خواهان جهان ایجاد شده است🖤 لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2516🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عرض ارادت پسرم به پیشگاه حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام محمد امین حاتمی از تهران خدایا عاقبت فرزندانمون رو ختم به خیر بگردان 🤲 الهی آمین🤲 خدا حفظت کنه آقا محمد امین خداقوت🌺🌺 لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزمونو با ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم بہ ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج)شروع میکنیم..🙏 ✨السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے ْ الاَمان الاَمان و‍ ✨ ✨ الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جوان ۳۰ ساله، فوق لیسانس، دنبال کار میگرده!!!⏳⌛️ بعد از سال‌ها تحصیل و آموزش ، به حرفه خاصی تسلط نداره!!!❌ 💠 نوجوان عزیز! شما باید از امروز حرفه مورد علاقه ات رو یاد بگیری، شغل آینده ات رو معین کنی و براش تلاش کنی ✅ 💠 داشتن مدرک و گواهی کافی نیست، مهارت و تخصص نیازه 💪 لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2517🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک دانه سیب خرسی عرق روی پیشانی‌اش را با پشت دست پاک کرد. به سیب زرد توی دستش نگاه کرد و با خودش گفت:«کاش یک ظرف عسل هم داشتم» به طرف خانه راه افتاد. توی راه صدای سنجابک را شنید:«سلام خرسی، این سیب را از کجا آوردی؟ همه جا بخاطر اینکه باران نباریده خشک شده!» خرسی به سنجابک که روی شاخه‌ی درخت نشسته بود، نگاه کرد و جواب داد:«سلام دوست کوچولوی من، این تنها سیب درخت کنار رودخانه بود خودم پیدایش کردم» سنجابک آهی کشید. دست روی شکمش کشید و گفت:«خوش به حالت، نوش جانت» خرسی خواست برود اما نرفت. سیب را نصف کرد و نصفش را به سنجابک داد. سنجابک با چشمانی که از خوشحالی برق می‌زد گفت:«ممنون دوست خوبم بچه‌هایم خیلی دلشان سیب می‌خواست، تو خیلی مهربانی» خرسی سر تکان داد و رفت. کمی جلوتر صدای لاک‌پشت را شنید:«سلام خرسی، این سیب را از کجا چیدی؟ من که چند روز است چیزی نخوردم توی این قحطی خوردنی پیدا نمی‌شود» خرسی به لاک‌پشت که کنار تپه‌ای نشسته بود نگاه کرد و جواب داد:«سلام لاکی جان، این تنها سیب درخت کنار رودخانه بود، خودم پیدایش کردم» لاک‌پشت آهی کشید و گفت:«خوش به حالت، نوش جانت» خرسی خواست برود اما نرفت. نصف سیب توی دستش را نصف کرد و به لاک‌پشت داد. لاک‌پشت با چشمانی که از خوشحالی برق می‌زد گفت:«ممنون دوست خوبم تو خیلی مهربانی» خرسی سر تکان داد و رفت. هنوز به خانه نرسیده بود که صدای زنبورهای عسل را شنید:«ویز ویز، آقا خرسی سلام، این سیب را از کجا آوردی؟ ما چند روز است چیزی برای خوردن پیدا نکردیم گل‌های دشت هم همه خشک شده‌اند» خرسی به زنبورها که روی شاخه‌ی خشک بوته‌ی گل سرخ نشسته بودند نگاه کرد و جواب داد:«سلام دوستان عزیز، این تنها سیب درخت کنار رودخانه بود، خودم پیدایش کردم» زنبورها آهی کشیدند و گفتند:«خوش به حالت، نوش جانت» خرسی خواست برود اما نرفت. تکه‌ی باقیمانده‌ی سیب را جلوی زنبورها گذاشت. زنبورها با چشمانی که از خوشحالی برق می‌زدند گفتند:«ممنون دوست مهربان» خرسی سر تکان داد و به خانه برگشت. روی صندلی نشست. صدای قار و قور شکمش را شنید دست روی شکمش کشید. چشمانش را بست. تازه خوابش برده بود که صدای تق تق تق توی خانه پیچید. در را باز کرد. با چشمان نیمه باز نگاه کرد، اما کسی پشت در نبود. برگشت روی صندلی نشست. باز صدای تق تق تق را شنید. در را باز کرد اما کسی پشت در نبود. کمی جلو رفت. به آسمان نگاه کرد. قطره‌های باران صورتش را خیس کرد. کمی زیر باران این طرف و آن طرف رفت و خوشحالی کرد اما از گرسنگی بی حال شد و دوباره به خانه اش برگشت زنبور ها تصمیم گرفتند به او عسل بدهند پس به طرف خانه اش رفتند و در زدند اما خرسی دوباره فکر کرد باران است سنجابک از کنار زنبور ها که رد میشد فهمید انها نمیتوانند خوب در بزنند برای همین کمکشان کرد خرسی با بی حالی از جا بلند شد و با دیدن زنبور ها و عسلی که آورده بودند خیلی خوشحال شد و تشکر کرد 🌸🍂🍃🌸 لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2518🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐ 📺 (قسمت یازدهم: نجات عقاب آهنی) لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚 2519🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂جمعه‌ی این هفته هم دارد به پایان می‌رسد، امّاااا بدون تو.....😭 لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2520🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم‌ الله الرحمن الرحیم 🍃
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زيباست صبح، وقتی روی لب‌هايمان ذكر مهربانی به شكوفه می‌نشيند ❤️و با عشق، روزمان آغاز میشود 🏳خدايا... روز‌‌مان را سرشار از آرامش عشق و محبت کن🌸 سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بنده امین من
🙇‍♂💁‍♂🙅‍♂🙆‍♂🙋‍♂🤦‍♂🤷‍♂ 😄آموزش احکام درقالب طنز 🤓گفتم تقصیر من چیه ذهنم فعاله 😇همین چیزاس که باعث
🙇‍♂💁‍♂🙅‍♂🙆‍♂🙋‍♂🤦‍♂🤷‍♂ 😁آموزش احکام درقالب طنز 🧔تصمیم گرفتم برم مدرسه با مشاور در باره ی هوشنگ صحبت کنم. 🧕مادر بچه هام گفت :آقای نشاطی یه جوری با مشاور حرف بزن آبروی بچه ام نره🙄 گفتم: اگه آبرویی نگه داشته باشه چشم😀 👨‍🏫 پیش مشاور مدرسه آقای رحیمی رفتم. بعد از چاق سلامتی گفتم: ببخشید مزاحم شدم شما آقا هوشنگ رو می شناسید⁉️ 😁آقای رحیمی در حالیکه می خندید گفت: کیه که ایشون رو نشناسه 🤓گفتم :برای همین کاراش اومدم خدمت شما ⬅️بعد گفتم: آقای رحیمی ! شوخی و جدی کارای هوشنگ مشخص نیست🤨 🔰 مثلا همین پریروز برای پاک کردن لباس خونیش توی خونه ی آقای صبوری روی زمین غلت می ز ده تا لباسش پاک بشه. 👕 ☀️فرش های نجس رو توی آفتاب پهن کرده تا پاک بشن 👨‍🏫آقای صبوری خدا حفظش کنه بهش گفته: زمین فقط و فقط ته کفش و کف پا رو پاک می کنه👣 به شرطی که در اثر راه رفتن بر روی زمین نجس شده باشد پس از برطرف شدن عین نجاست 15 قدم که برداری ته کفش یا کف پا پاک می شود👟👞 🤦‍♂ آقا هوشنگ اومده خونه رفته گوشه ی حیاط ادرار کرده با کفش رفته توشون و دور حیاط قدم می زنه که ته کفشش پاک بشه😱 میگم چکار می کنی⁉️ میگه دارم احکام تمرین می کنم 😫 🐀یا مثلا فضله ی موش پیدا کرده ریخته توی آفتابه آب به همزده آب ها رو نجس کرده پاشیده روی در و دیوار خونه 😳 میگم : چرا نجس بازی در میاری میگه پدرجان جوش نزن آقای صبوری گفته 😎 اگه ساختمان یا در و پنجره ی متصل به ساختمان یا زمین یا درخت و گیاهی🌳 که از زمین جدا نشده نجس بشن اگه با آب خیس شون کنی و آفتاب ☀️مستقیم بهشون بتابه پاک می شن بنابراین اگه چیزهای دیگه نجس بشه با آفتاب پاک نمی شه 🔴❌ 🤓پدر جان من دارم تمرین احکام می کنم تو هم بیا پهلو دستم یاد بگیر 🤣🤣🤣🤣🤣 لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2521🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بنده امین من
سلام فاطمه غفوری هستم ۱۲ ساله از البرز سلااام متشکرم خداقوت دختر گلم🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تسنیم بخشی 10 ساله از تهران🌻🌺🌷 سلام صبح تون بخیر این داستان من است حرف زور یکی بود یکی نبود. دختری بود به نام نسترن، نسترن هشت ساله بود. نسترن یک روز که از مدرسه برمیگشت یکی از دوستانش به نام کوکب به نسترن گفت: نسترن پول هایت را به من بده و اگر ندهی با تو قهر می کنم تازه جایزه هم از دست دادی. نسترن با خجالت جواب داد:بله می دهم پس لطفا قهر نکن. و پول هایش را به کوکب داد. دو روز بعد نسترن به کوکب گفت: کوکب جایزه ام چه شد؟ کوکب جواب داد: بعداً می فهمی🙂 پنج روز بعد دوباره نسترین به کوکب گفت: جایزه ام چه شد؟ کوکب جواب داد:بعداً می فهمی🙃 ده روز بعد دوباره نسترین به کوکب گفت: جایزه ام چه شد؟ کوکب جواب داد: نسترن ببین من با پول هایت برای خودم چراغ مطالعه خریدم. نسترن گفت: تو دوست بدی هستی😔😔😟😟😟 مدیر که حرف آن هارا گوش می داد گفت: کوکب تو خیلی کار بدی کردی چون به نسترن زور گفتی😡 نسترن تو هم نباید بدون فکر کردن حرفش رو قبول می کردی😤 نسترن اون پول هارا خودش به دست اورده بود پس چراغ مطالعه برای نسترن است. نسترن گفت: خانم ببخشید دیگر اشتباهم را تکرار نمی کنم.😢 کوکب گفت: پوزش می خواهم خانم😓 نسترن از این اتفاق درس گرفت که حرف زور را قبول نکند و بدون فکر کردن حرفش رو قبول نکند. لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا