eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.8هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
344 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻امام علی (ع): 🔹بخشنده باش اما زیاده روی نکن، در زندگی حسابگر باش اما سخت گیر مباش 📚نهج البلاغه حکمت ٣٣ 『
🌸 امام علی (ع): ❄️ڪسےڪه هر روز سےمرتبه ❄️تسبیح خدا ڪند(سبحان الله بگوید) ❄️خداوند عزوجل هفتاد نوع بلا ❄️را ڪه آسان ترینش فقر باشد ❄️از او باز مے‌گرداند. 📚بحارالانوار،ج۹۳،ص۱۷۳ 『
❤️ امیرالمومنین امام علی علیهالسلام : 🌷 صلوات بر پیامبر، گناهان را بسان ریختن آب بر آتش از بین می‌برد. اللهم صل علی محمد و آل محمد 📚 ثواب الاعمال ۱۸۷ 『
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 😍 دلم داشت آتیش میگرفت، انگار نه انگار که من کنارش بودم و به راحتی بااین دختره گرم گرفته بود! جمعشون سه نفره شده بود که مارال خانم گفت: _بفرمایید! و به مبل های سلطنتی ای که یه کم باهاشون فاصله داشتن اشاره کرد. نگاهم و دوخته بودم به شاهرخ، حدس میزدم این دختر کیه و چرا اینجاست اما دلم میخواست انکارش کنم! دلم نمیخواست باور کنم و مات و مبهوت به تماشاشون ایستاده بودم که مارال خانم همینطور که همراهیشون میکرد چشم غره ای به معنی اینکه از جلو چشم هاش دور بشم اومد و اینطوری عذرم و خواست. پاهام یاری نمیکردن و به سختی قدم برمیداشتم، رو پله ها قدم برمیداشتم و هرلحظه باخودم فکر میکردم این نقطه دقیقا نقطه پایانی زندگیمه، دیگه امیدی نبود، دیگه دلخوشی ای نبود، دیگه این زمین ارزش بودن و موندن نداشت! از پله ها میرفتم بالا و صدای حرف زدن ها و خندیدناشون و میشنیدم که مارال خانم گفت: _خیلی خب عزیزم به نظرم بهتره یه چند وقتی رو با شاهرخ در ارتباط باشید تا وقتی که خانوادت برگردن ایران و راجع به ازدواجتون حرف بزنیم،اینطوری حال شاهرخم کاملا خوب میشه حرف هاش قلبم و به درد میاورد، روحم و میکشت و نابودم میکرد! آروم آروم اشک میریختم به سر پله ها که رسیدم دختره جواب داد: _بله اینطوری بهتر هم هست و شاهرخ در تایید حرفش گفت: _ من هم موافقم، ایام عید و هم اینطوری میگذرونیم! و حرف هاشون ادامه پیدا کرد. به هق هق افتاده بودم، دستم و گذاشتم رو دهنم تا صدام در نیاد و تن بی جونم و کشیدم تو اتاق تا اونجا راحت تر به درد خودم بمیرم 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
برای نَبَرد با دشمن لشکر نیاز است شما سربازان اسلام هستید این جنگ بدون سلاح نمیشود پس... چادرت را سَرت کن آماده رزم باش که بزرگترین‌جنگ‌جهانی‌آغازشده 『
💠امام جواد علیه السلام: 🌺هر که تقوای الهی را پیشه خود کند، مورد محبّت مردم قرار می گیرد، گرچه مردم خودشان اهل تقوا نباشند. 📚بحارالانوار، جلد ۷۵، ص ۷۹ 『
🌷 امام باقر (عليه السلام) : ☘ صدقه، هفتاد بلا از بلاياى دنيوى و مردن بد و دل خراش را دفع مى كند. صدقه دهنده هرگز به مرگ دل خراش نمى ميرد 📔 ميزان الحكمه ج۶ ص۲۲۰ 『
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 😍 پشت در اتاق رو زمین به گریه و زاری نشستم، اشک میریختم و با هر چشم بهم زدن خاطرات خوبمون از جلو چشم هام رد میشد، خاطراتی که بعید میدونستم شاهرخ به یاد داشته باشه! میون اشک ریختنام نفس عمیقی کشیدم، انگار چاره ای نبود جز کنار اومدن با این قضیه، با مردی که تموم وجودم بود و باورم نداشت! با خودم تصمیم گرفتم امروز تا هر وقت که حالم خوب بشه ببارم، حتی اگه شده تا خود صبح اما فردا تصمیم بزرگی بگیرم! میخواستم چشم ببندم رو همه چیز، رو عشقی که ذره ای ازش کم نمیشد و برم! تصمیم گرفتم صبح برم و درخواست طلاق بدم، ترجیح میدادم نباشم و نبینم شاهرخ و کنار زن دیگه ای و دورا دور عاشقش باشم و با خیالش زندگی کنم تا اینکه اینجا باشم و علاوه بر مزاحمت واسه زندگی جدیدش با دیدنش کنار یه زن دیگه ازش زده بشم‌! مصمم از تصمیمم رفتم حموم، به درک که حال بدم واسه کسی مهم نبود و شاهرخ اون پایین مشغول بگو بخند و حرف از آینده اش بود و من اینجا داشتم جون میکندم... شاید دوش آب سرد یه کم حالم و جا میاورد... از حموم که در اومدم تو اتاق موندم و بیرون نرفتم، با خودم هم لج کرده بودم، دلم نمیخواست حتی یه لیوان آب به خورد بدنم بدم و تشنه و گشنه یه گوشه ماتم گرفته بودم، حالا دیگه شرایط عوض شده بود حالا دیگه هرچند ساعت هم که میگذشت کسی نمیومد دنبالم، کسی نمیگفت چته؟! کسی نمیگفت مردی یا زنده ای! نفس کشیدنم برقرار بود اما تو دل کسی زنده نبودم! تو سرم نقشه کشیدم واسه آینده بعد از طلاقم، بعد از جدایی که همراه با بخشش مهرم بود میرفتم خونه پدریم نه واسه زندگی، واسه گرفتن حق و حقوق بابام و هرجور شده یه پولی دست و پا میکردم و از تهران میزدم بیرون، این بار حتی این گوشی و حلقه ازدواجمونمم نمیبردم یا اون گردنبدی که مامان مهین بهم هدیه داده بود! این بار میرفتم، ساکت و بی دردسر، میرفتم تا زندگیش بی من قشنگ تر باشه، میرفتم تا فراموش شم اما فراموش نمیکردم، شاهرخی که روزهای رویایی ای برام ساخته بود، شاهرخی که پناهم بود و فراموش نمیکردم! با یاد آوری چندباره خاطراتمون، دوباره به بدحالی کشیده شدم... نمیخواستم فراموش کنم اما ساختن با این خاطره ها زجر آور بود، سازش با خاطره خنده هاش، با خاطره اون شبی که تو رستوران همه غذاهارو سفارش دادم و تموم مسخره بازی هامون... چطور باید دل میکندم از مردی که باهاش یکی شده بودم، مردی که عاشقش بودم... کسی که دنیام بود! 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🌷 امیرالمومنین امام علی (علیه السلام) : 🌸 مومن ، دائم الذکر است 🌸 کثیرالفکر است 🌸 برنعمت شکرکننده است 🌸 ودر بلا صبرکننده است 📖 غررالحکم حکمت 1533 『
پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله: ‌‌ هر کس دوست دارد خداوند هنگام سختی ها و گرفتاری ها دعاى او را اجابت کند، در هنگام آسایش، دعا بسیار کند. ‌ 📚نهج الفصاحه ‌ 『
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 😍 شاهرخ لحظه ای از جلو چشم هام نمیرفت و باعث طولانی شدن این خاطره بازی ها شده بود و اصلا گذر زمان و حس نمیکردم تا اینکه در اتاق زده شد و تازه به خودم اومدم!قبل از باز شدن در صورتم و با پشت دست پاک کردم هرچند بی فایده بود و حتما صورتم باد مثل لبو سرخ بود و حسابی ورم کرده بود! صدام و صاف کردم و گفتم: _بله و همین کلمه برای باز شدن در و قرار گرفتن مامان مهین تو چهارچوب در کافی بود: _از صبح تو همین اتاقی؟ حرفی نزدم که سری به اطراف تکون داد و بهم نزدیک شد‌: _گریه کردی؟ رو ازش گرفتم: _مهم نیست روبه روم نشست، عین یه مادر که میخواست پای حرف دل بچش بشینه مهربون نگاهم کرد و پرسید: _بخاطر شاهرخ گریه کردی؟ نفس عمیقی کشیدم: _بخاطر تموم بدبختی هام! و سرم رو پاهای بغل کردم گذاشتم که گفت: _نمیدونم چرا انقدر عوض شده، دیگه اون آدمی نیست که میشناختمش... صدای گرفتم رفته رفته گرفته تر هم میشد که جواب دادم: _از روزی که به هوش اومده تا میخوام باهاش حرف بزنم یه جوری جوابم و میده که لال میشم، دیگه بریدم مامان مهین... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🌷 امیرالمؤمنین (علیه السلام): ☘ روزها ، دفتر عمرهای شماست ؛ آنها را با نیکوترین کردارهایتان جاوید سازید. 📖 غررالحکم ح۲۰۴۹ 『
🌹من ذا الذی یقرض الله قرضا حسنا فیضاعفه له... ☘کیست که به خدا وام نیکو دهد تا چندین برابرش افزون کند 📖بقره؛۲۴۵ 『
🌹امیــرالمـومـنین علی (ع) فرمـودند: 🔶 هر کس نماز صبح را بر پا دارد و پس از نماز در جایش بنشیند و «سوره توحید» را یازده مرتبه قبل از طلوع خورشید قرائت کند آن روز مرتکب گناه نمےشود، هر چند شیطان به سوی او طمع کند. 『
💠🔹حضرت علامه طباطبایی(ره) از ڪار دیگران باز ڪنید تا خداوند متعال گره از ڪار شما باز ڪند... و اگر گره به کار دیگـران بندازید در ڪار و زندگی شما هم گـــره خــواهد افـــتاد.
💐 امیرالمومنین امام علی (علیه السلام) : 🌷 به کسی که تو را امین حساب کرده خیانت مکن هر چند او به تو خیانت کرده باشد... 📚 مستدرک الوسائل ج ۹ ص ۱۳۶ 『
پیامبر اکرم(ص) : زیادوضو بگیر تاخداوند عمرت را طولانی کند. اگر توانستی شب وروز باطهارت باشی این کار را بکن؛زیرا اگر درحال طهارت بمیری، شهیدخواهی بود. 📚 میزان الحکمه594 『
💐 امام صادق (علیه السلام) : 🌷 شما را سفارش میکنم به دعا کردن، زیرا با هیچ چیز به مانند دعا به خدا نزدیک نمی شوید، و دعا کردن برای هیچ امر کوچکی را بخاطر کوچک بودنش رها نکنید، زیرا حاجتهای کوچک نیز به دست همان کسی است که حاجتهای بزرگ به دست اوست. 📚 کافی شریف ج2 ص467 ☘ @SabkeZendegi
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 😍 فهمیدم که فقط خواستن من کافی نیست، عشق باید دو طرفه باشه...این عشق دیگه دو طرفه نیست مامان! میدونستم چقدر داره غصه حال و روز الانم و میخوره و کاری از دستش برنمیاد واسه همین سر بلند کردم و تو اوج دردم لبخندی بهش زدم: _قربونتون برم شماهم دیگه غصه نخورید، خودمم دیگه نمیخوام غصه آدمی و بخورم که اون پایین داشت قول و قرارای آیندش و با یه دختر دیگه میذاشت! گفتم و با همون لبخند تلخ تر از اشکم سری تکون دادم: _به همین راحتی! نگاهش و ازم گرفت شاید اون به جای شاهرخ داشت خجالت میکشید: _میخوام دلداریت بدم بگم درست میشه بگم درستش میکنم اما نمیتونم کاری ازم برنمیاد جز صبرکردن، جز کنارت بودن تا وقتی که شاهرخ از خر شیطون بیاد پایین! زیر لب 'نه' ای گفتم: _صبر بی فایدست، شاهرخ تصمیمش و گرفته میخواد یه زندگی جدید شروع کنه و منم تصمیمم و گرفتم! منتظر نگاهم کرد که قاطعانه گفتم: _طلاق! با این حرفم اخم سایه بون چشم های پر چین و چروک و در عین حال مهربونش شد: _طلاق؟ حتی بهش فکر هم نکن! ابرویی بالا انداختم: _من تصمیمم و گرفتم، صبح میخوام برم درخواست طلاق بدم سکوت کرد، به نظرم دنبال دلیلی بود واسه موندنم اما پیدا نمیکرد و همین باعث میشد سکوتش طولانی ترهم بشه که ادامه دادم: _اینطوری واسه هممون بهتره، نه من زجر میکشم نه اون دختر از بودنم اذیت میشه و نه شاهرخ با دیدنم کلافه میشه 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
چــ♡ــادرم بہ پاس نجواےنجابتے ڪہ همواره در گوشم زمزمہ مےڪنے بدان ڪہ همیشہ تنم وقف توست و این چادرانہ ایست بر وزن عاشقانہ
💐 امام سجاد علیه السلام : ✨بهترین گشاینده کارها راستی و بهترین پایان بخش آن ها وفاداری است. 📚 بحارالانوار ج ۷۵، ص ۱۶۱ 『
💐 امام سجاد علیه السلام : ✨بهترین گشاینده کارها راستی و بهترین پایان بخش آن ها وفاداری است. 📚 بحارالانوار ج ۷۵، ص ۱۶۱ 『
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 😍 موندش فایده ای نداشت جز اینکه با حرفام به ناراحتیش اضافه میشد واسه همینم از رو زمین بلند شد و بی هیچ حرفی راه افتاد سمت در اتاق اما قبل از خروج سرش و چرخوند سمتم و گفت: _نکن دلبر، حیفه که باهم نباشین حیفه که جدا شین! بی هوا چشم هام پر شد انگار منتظر تلنگر بودم تا دوباره بزنم زیر گریه که اشک صورتم و پوشوند و جواب دادم: _حاضرم التماسش کنم که برگرده و دوستم داشته باشه، حاضرم واسش قسم بخورم که من اونشب به قصدی که فکر میکنه نرفتم اما اون نمیخواد، نه منو نه این عشق و این بار سریع جواب داد: _من باهاش حرف میزنم همین الان! و خواست بره که دنبالش رفتم: _نه مامان، اینطوری فقط من سبک تر میشم حرف زدن شما تاثیری نداره نه تو تصمیم من و نه تو تغییر این روزهای شاهرخ دهن باز کرد تا حرفی بزنه اما منصرف شد و فقط با سر انگشت هاش اشک های بعدیم و گرفت: _شب بخیر! و از اتاق رفت بیرون. با رفتنش به روال سابق برگشتم، به همون حال بد به همون سردرد لعنتی! دلم آهنگی و میخواست که همیشه آرومم میکرد گوشیم و برداشتم و آهنگی که خوب همدردم بود و پلی کردم 'همه اون روزا رضا صادقی'، رو تخت دراز کشیدم و به نقطعه نا معلومی از سقف اتاق زل زدم و با هق هق های بی پایانم با موزیک همراهی کردم: میدونی دل بریدن از این همه عشق درست مثل مرگمه خیابونای خلوت و پرسه زدن بدون تو حقمه رفتی و هرچی بین منو تو گذشت رسیده به گوش همه نمیتونم بدیتو به روت بیارم غرورت و بشکنم دلم میخواد صدات و یه بار دیگه با دلهره بشنوم با تو تموم پاییز و زیر یه چتر دوباره قدم بزنم همه گوشمو پر میکنن که دیگه گریه واسه تو بسه دستایی که جدا بوده این همه سال محاله بهم برسه اونی که همه چیزتو دادی براش واسه یکی دیگه دلواپسه... موزیک که تموم شد حس کردم دیگه نفسم بالا نمیاد، گلوم خشک شده بود و صدام در نمیومد! آه عمیقی از ته دل سر دادم و از رو تخت بلند شدم جلو آینه صورتم و پاک کردم و از اتاق زدم بیرون تا یه لیوان آب بخورم. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🌷 پیامبر اکرم - صلى الله علیه و آله - فرمود : 🌺 از جبرییل پرسیدم : محبوب ترین اعمال کدام است ؟ ☘ پاسخ داد: و درود بر شما اى محمد! و على بن ابى طالب. 『
💐 امام حسن(علیه السلام) : 🌷 ڪسے ڪه در دلش هوایے جز رضایت خدا نگذرد، من ضمانت مےڪنم ڪه خداوند دعایش را مستجاب ڪند. 📚 بحارالانوار، ج۲۵، ص۳۵۱ 『
💐امیرالمومنین امام علی علیه السلام : 🌷 شکر را غنیمت شمارید ؛ که کم ترین بهره آن افزایش نعمت است. 📚غررالحکم حدیث۲۵۳۵ 『
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 😍 مسیر راهرو رو طی کردم و رفتم پایین و یه لیوان آب واسه خودم دست و پا کردم و برگشتم سمت پله ها، هرچند آخرشب بود و کسی این اطراف نبود اما واسه اینکه احتمالا کسی با این اوضاع نبینتم تند تند از پله ها بالا رفتم واسه رسیدن به ماتم کدم اما همینکه به اتاق شاهرخ رسیدم متوجه صداهایی شدم انگار کسی تو اتاق بود و داشتن باهم حرف میزدن، و صدای قهقهه زنونه ای که از تو اتاق به گوشم رسید باعث شد تا همونجا میخکوب شم! بین خنده شنیدم که گفت: _تو دیوونه ای! و شاهرخ جواب داد: _چیه دیوونه دوست نداری؟ و بازهم هرهر کرکرشون خنجری شد توی تیکه تیکه قلب شکستم! اون دختر تو اتاق شاهرخ بود و حسابی هم باهم گرم گرفته بودن! همچنان صداشون و میشنیدم که شاهرخ گفت: _بیا اینجا... و دختره با صدای لوس و نازکش دلبرانه جوابش و داد: _از همین فاصله بگو! صدای شاهرخ خیلی زود به گوشم خورد: _اینطوری نمیشه! و بعد هم یه سکوت طولانی تو اتاق برقرار شد! تصورات و توهماتی که تو ذهنم میومد همینجا و تو همین لحظه داشت دیوونم میکرد! نمیدونستم پشت این در چه خبره و دعا دعا میکردم اون چیزی نباشه که فکر میکردم، تصمیم به رفتن گرفته بودم اما دلم هنوز اینو نفهمیده بود! بعد چند ثانیه دوباره صداشون و شنیدم، صدای شاهرخ رو: _دیدی گفتنی نبود؟ و خنده های لوس اون دختر روحم و خط خطی کرد: _غافلگیرم کردی، انتظار نداشتم همین شب اولی... گوش هام و گرفتم و چشم هام و بستم، دیگه نمیخواستم چیزی بشنوم، دیگه نمیخواستم بیشتر از این بفهمم تو اون اتاق لعنتی چه خبره، نمیخواستم غرورم بیشتر از این خورد شه، دلم داشت میترکید و فاصله ای تا گریه های کودکانه پر سر و صدا نداشتم که دستم و جلو دهنم گذاشتم و محکم فشار دادم خواستم برم که یهو در اتاق باز شد و چشم های بارونیم قفل چشم های سرد و بی تفاوت شاهرخ شد! 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
💐 رسول خدا (صلی الله علیه وآله) : 🌷 هر کس دوست دارد خداوند هنگام سختی ها و گرفتاری ها دعای او را اجابت کند،در هنگام آسایش دعا بسیار کند. 📚 نهج الفصاحه ج ۳۰۲۳ 『
🌸 ❁•چادر بهانه ایست ڪہ دریایــی ات ڪند ❁•معصــوم باش تا پُر ز زیبایــی ات ڪند ❁•چادر بدونِ حُجب و حیا تڪه پارچه است ❁•این سه قــرار هست ڪہ زهرایی ات ڪند 『