مَـن بِہ آغـوشِ #طُ مُحتاجَـمـ 💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_224 _همين كه با پدر مادرشون تماس بگيريم ميفهمن كه مسخره كردن مامور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_225
_عِ...عماد؟!
با تعجب به سمت صدا برگشتم،
خدا بخير كنه اين ديگه كي بود؟
يه مامور ديگه كه اسم منم ميدونست؟!
متعجب گفتم:
_شما
كه يه دفعه دستش و آورد جلو و جواب داد:
_چه زود يادت رفت بي معرفت،محمودم،محمود زماني!
نگاه گيجم و بهش دوختم و بعد از چنديانيه لب زدم:
_دوران دبيرستان؟
كه ديگه نتونست خودش و كنترل كنه و بعد از فشردن دستم سرمستانه خنديد:
_من برعكس تو پير شدم و تو نتونستي من و بشناسي اما من خوب شناختمت
و حالا تازه متوجه نگاه هاي مبهم مامورا و يلدا شد كه با همون خنده سري تكون داد:
_ديگه رفقاي ماهم ارشاد ميكنيد؟
و قبل از اينكه كسي چيزي بگه من گفتم:
_معرفي ميكنم يلدا نامزدم كه البته دوستاي شما ميخوام تو كلانتري و بعد از ديدار خانواده ها به اين باور برسن كه ما نامزديم
و پوفي كشيدم كه مامور ديگه هم به خنده افتاد:
_ما فقط وظيفمون و انجام داديم
و بعد هم با اجازه اي گفت و همراه زنِ مامور به گشت زدناشون براي صيد دو تا زوج ديگه ادامه دادن!
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
آرومم مےڪنہ...❣
آرومم مےڪنہ دیدنت آرومم مےڪنہ بودنت❣
آرومم مےڪنہ صدات❣
آرومم مےڪنہ نفس ڪشیدنت❣
دلیل آرامش من تویے...😍😘💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
مرد من ...❣
تــا تــو ڪـنــارم هســتــی❣
پــرازآســودگــے ام😍😘💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
#عکسنوشته♥️🌱💍
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
مال منہ❣
نبینم ڪسے دورش بیاد...😍😘💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
خوشبختی یعنی ...❣
من و تو بشیم ما ...😍🥰💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_225 _عِ...عماد؟! با تعجب به سمت صدا برگشتم، خدا بخير كنه اين ديگه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_226
بعد از اينكه يه كمي با محمود گپ زدم و شماره تلفني بينمون رد و بدل شد بالاخره قسمت شد كه از شر پليس خلاص بشيم و حالا دوباره دوتايي قدم بزنيم!
يلدا به قدري لب و لوچش آويزون بود كه لازم بود من فقط لب و لوچش و از روي زمين جمع كنم كه مبادا زخمي بشه!
تو دلم به حرفم خنديدم و با گرفتن دستش باعث شدم تا از فكر بيرون بياد:
_كجا سير ميكني؟
چپ چپ نگاهم كرد:
_اگه بابام ميومد ميخواستي چيكار كني؟
نفسم و فوت كردم تو صورتش:
_ميخواستم بابات بياد كه بهش بگم من عاشقم،عاشقِ دخترش يلدا!
دست به كمر نگاهم كرد:
_واي مامانم اينا!
ابرويي بالا انداختم به آلوچه هاي چيده شده روي ميزي كه يه كم باهامون فاصله داشتن چشم دوختم:
_پس با اين وضعيت آلوچه ام نميخواي ديگه؟
كه يه دفعه مهربون شد:
_يعني تو دلت مياد من و تا اينجا بياري اونوقت برام آلوچه نخري؟
سري به نشونه تاييد تكون دادم:
_آره،من فقط واسه زنم از اينكارا ميكنم،شما؟
با نگاهش برام خط و نشون كشيد:
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_226 بعد از اينكه يه كمي با محمود گپ زدم و شماره تلفني بينمون رد و
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_227
_همون كه واسش ميمري!
گيج نگاهش كردم:
_چيزي يادم نيست!
پوفي كشيد:
_هموني كه واسش كيك سوخته درست كردي!
با شنيدن اين حرف زدم زير خنده:
_خيليم نسوخته بود!
به مثل من خنديد:
_علاوه بر آلوچه كيكم دلم ميخواد،اونم دستپخت جنابعالي!
نگاهي به ساعت انداختم:
_پس يه كاري كن كه تا عصر پيشم باشي،همه كاري ميكنيم
با چشماي از حدقه بيرون زده گفت:
_همه كار؟
كه لپش و كشيدم:
_ آلوچه و ناهار و كيك و البته اگه تو بخواي اون كارا
كه دوباره حرصي شد و كشيده اسمم و صدا زد:
_عماد!
شونه اي بالا انداختم و چند قدمي ازش فاصله گرفتم:
_فعلا كه نوبت خوردن آلوچست!
و به اون سمت راهي شدم...
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
گره بزن
آغوشی را به تنت که دلتنگ توست
عشق در وقت نیاز
آغوش میخواهد و یک شانهی محکم...
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
در عصر هایم پیدا شو
همین امروز
که من در حوالی چشمهای تو
خود را گم کرده ام...
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
یک بغل آشفتگی های دلم را
گرمِ آغوشِ «تـو» آرام می کند...♥️
#آناا_کیاجمالی
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
موقع رفتن
چشمانش را تقسیم کرد؛
سیاهی اش به روزگارِ من رسید،
آرامشش به دیگری..
#عرفان_محمودیان
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
#پروفایل_دخترونه 🌺
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_227 _همون كه واسش ميمري! گيج نگاهش كردم: _چيزي يادم نيست! پوفي كشي
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_228
چند دقيقه اي ميشد كه از خوردن غذا سير شده بودم اما شكم يلدا انگار سير شدني نبود كه هي ميخورد و به نتيجه اي هم نميرسيد!
انقدري وضعيت خنده دار بود كه سعي ميكردم نگاهش نكنم،
دختره ي پررو نشسته بود روبه روم و همينطور كه فقط ميخورد هر چند ثانيه يه بار با اخم به من نگاه ميكرد و بعد چشم ازم ميگرفت و قاشق بعدي و آماده ميكرد!
حالا ديگه انقدر اين كار تكرار شد كه بي هوا زدم زير خنده:
_يلدا ميخواي ناراحتيت و نشون بدي فقط با بالا پايين انداختن ابروهات به نتيجه نميرسيا!
گيج نگاهم كرد كه شونه اي بالا انداختم:
_مثلا بايد مثل دخترا قهر كني چيزي نخوري يا حداقل كمتر بخوري!
و صداي خنده هام بالاتر رفت كه غذاي تو دهنش و قورت داد و بعد از اينكه دماغش و بالا كشيد جواب داد:
_قهر باشم يا آشتي دليلي نميشه كه گشنه بمونم!
و چپ چپ نگاهم كرد كه گفتم:
_حالا زياد نخور تا عصر باهميم بذار جا داشته باشي واسه چيزاي ديگه!
و لبخند كجي زدم كه قاشق و چنگال و زمين گذاشت:
_نه ديگه من سير شدم تا عصر بمونم كه چي؟!
لبخند رو لبم ماسيد:
_يعني فقط بخاطر اينكه سير شي باهام اومدي؟
يه نفس دوغش و سركشيد:
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
و
« عشق »♥️
به اندازههای
گوناگونش زیباست...
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
با #تُ بودن را دوست دارم....
نه برای تنهایی ام ، نه برای دلخوشی ام
فقط برای اینکه سایه ات را
روی دلم پهن کنی
و زندگی را نفس به نفس
با نفسهایت در دلم جریان بدی...
تا پازل خوشبختی ام را
با نگاه های عاشقانه ات
به معنا برسانم..
#امید_آذر
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
نیستی
و من نمیدانم چه باید کرد؟؟
وقتی که هیچ چیز
با غمِ نبودِ #تُ برابری نمیکند...
#زهرا_سرکارراه
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
تمام تو سهم منه ❣
به کم قانعم نکن...💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
#استوری🌿
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_228 چند دقيقه اي ميشد كه از خوردن غذا سير شده بودم اما شكم يلدا ان
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_229
_خيلي گشنم بود عماد،دست پخت آواهم دوست ندارم اين شد كه اومدم!
و ريز ريز خنديد كه با حرص چشمام و باز و بسته كردم و قبل از اينكه چيزي بگم يلدا ادامه داد:
_نميخواد چيزي بگي خودم الان زنگ ميزنم ١٢٥
و بلند تر از قبل خنديد كه متعجب گفتم:
_يعني چي؟
كه يه لحظه صداي خنده اش افتاد:
_آتش نشاني بياد خاموشت كن ديگه!
و دوباره خنديد كه نفسم و عميق بيرون فرستادم و بلند شدم:
_يه آتش نشاني بهت نشون بدم كيف كني!
و كليد خونه دماوند و از جيبم درآوردم:
_تا عصر اونجاييم،اگه خواستي آدرس اونجارو به آتش نشاني بده،البته جهت خاموش كردن خودت!
و دست به سينه زل زدم بهش كه بعد از اينكه به ميز نگاه كرد و خيالش راحت شد كه همه چي و خورده و چيزي از قلم ننداخته بلند شد و جواب داد:
_خيلي ممنون بابت نهار من خودم يه ماشين ميگيرم ميرم
و با يه لبخند ژكوند خواست از كنارم رد شه كه بازوش و گرفتم و برگردوندمش سمت خودم و صورتم و به گوشش نزديك كردم و آروم لب زدم:
_آخه تو كه ميدوني اول و آخرش مال هيچكسي نيستي جز من،اين ديوونه بازيات چيه؟
و ازش فاصله گرفتم كه حالا انگار از شنيدن حرفم هم غافلگير شد و هم يه جورايي ذوق كرد كه چشم دوخت بهم و فقط يه كلمه زير لب گفت:
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
#پروفایل_دخترونه 🌺
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_229 _خيلي گشنم بود عماد،دست پخت آواهم دوست ندارم اين شد كه اومدم!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_230
_بابام!
سرم و چند بازي به اطراف تكون دادم:
_باباتم راضي ميكنم،اصلا دوماد بهتر از من از كجا ميخواد پيدا كنه؟
و چرخي جلوش زدم:
_خوشتيپ نيستم كه هستم...
تحصيل كرده نيستم كه هستم...
از همه مهم تر،
عاشقت نيستم كه...
پريد تو حرفم:
_كه نيستي!
با اخم گفتم:
_اگه نبودم كه انقدر پيگيرت نبودم
سريع جواب داد:
_اگه بودي كه...
و اين بار من حرفش و قطع كردم:
_ببين يلدا،من هم عاشقتم ،هم شوهرتم!
اين و تو اون مخ پوكت بگنجون!
كيفش و رو شونش جابه جا كرد و راه افتاد:
_شوهري كه بابام قبولش نداره!
كنارش قدم برداشتم:
_مهم قلبِ توعه كه هنوز واسه من ميزنه!
و بين راه ايستادم كه متعجب برگشت به سمتم:
_چيشد؟
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼