eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.8هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
343 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 و بر آن زنده که نمى‏ ميرد ڪن و به ستايش او تســبيح گوى و همــــين بس ڪه او به گـــناهان بــندگانش آگاه است. 📒سوره مبارکه الفرقان آیه ۵۸ 『
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 😍 _یهو اومدی، ترسیدم! حرفش و باور نداشتم، یعنی نمیتونستم که باورش کنم که گفتم: _گوشی و بده من! متعجب پرسید: _چرا؟ دوباره تکرار کردم: _گوشی! آروم گوشی رو از رو تخت برداشت و به سمتم اومد و روبه روم ایستاد: _میخوای ببریش؟ گوشی و از دستش کشیدم و گفتم: _رمزش؟! دستش و دراز کرد سمتم که خودم و عقب کشیدم! سرش و انداخت پایین و لب زد: _با اثر انگشتت باز میشه، مثل روز اول! تازه یادم افتاد و قفل گوشی رو باز کردم و با دیدن یکی از عکس های دوتاییمون که روی صفحه اومد فهمیدم که انگار داشته گالری عکس هاش و میدیده و بی اینکه از خودم ضعفی نشون بدم گوشی و دادم بهش: _اومدم بگم فردا دادگاه داری برای قضیه دزدیدنت و... پرید وسط حرفم: _تنها باید برم؟ جواب دادم: _باهم میریم، صبح ساعت 7 آماده باش. و برگشتم تا از اتاق برم بیرون که صداش و پشت سرم شنیدم: _شاهرخ... از حرکت ایستادم اما برنگشتم سمتش که ادامه داد: _میشه امشب تو یه اتاق بخوابیم؟ حرفش برام مسخره بود که سر چرخوندم سمتش: _میخوای برنامه فرارت و تکرار کنی؟ و 'نوچ' ی گفتم: _دیگه جواب نمیده، دیگه راه فراری نیست! برق ساختگی توی چشم هاش بااین حرفم ناپدید شد و دلبر با لب و لوچه آویزون به تماشام ایستاد که سر برگروندم و راهی اتاق شدم. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 😍 یه جوری باهام بد شده بود که گاهی با خودم فکر میکردم مشکل از گوش هامه و من دارم اشتباه میشنوم، اما اشتباه نبود... شاهرخ عوض شده بود و من دیگه تگ دلش جایی نداشتم، حتی دیگه نگاهمم نمیکرد انگار نه انگار که من تازه عروسش بودم انگار نه انگار که من همون دختری بودم که زمانی دوستش داشت! حرف هام و باور نمیکرد و بهم اجازه توضیح هم نمیداد، گاهی فکر میکردم این قضیه شده بود بهونه دستش و دلش ازم زده شده بود! فکر میکردم اونم مثل پدر و مادرش به این نتیجه رسیده که یه دختر فقیر و بی کس مثل من نباید همسرش و مادر آینده بچه هاش باشه... اونم به این نتیجه رسیده بود که حق با پدر و مادرشه! با رسیدن به خونه ای که احساس غریبی بی نهایتی توش داشتم و دیگه حتی با مامان مهین هم راحت نبودم، بی حال و حوصله تر از هروقتی از ماشین پیاده شدم. شاهرخ که هنوز پاش تو گچ بود و حالش هنوز مثل قبل خوب نشده بود با تک عصایی که دستش بود لنگ لنگان راه میرفت و من هم کنارش قدم برمیداشتم، همزمان با وارد شدن به داخل خونه، متوجه حضور مارال خانم و مهمونش که یه دختر زیبا و مو بلوند شدم. دختری که بارعشوه نشسته بود رو مبل روبه روی مارال خانم و من اصلا حس خوبی بهش نداشتم! با دیدن ما، مارال خانم با لبخند گله گشادی از رو مبل بلند شد: _بالاخره اومدی عزیزم؟ و نگاهش و چرخوند سمت دختره: _شاهرخ، پسرم! و همین باعث شد تااون دختر که با نگاهش داشت شاهرخ و میخورد بیاد سمتمون و دست دراز کنه سمت شاهرخ: _سلام، من هلنم شاهرخ نگاه سرسری به چهرش انداخت و بعد لبخندی تحویلش داد: _سلام و دستش و به گرمی فشرد! 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله: کسی که قبر والدین خود را در هر جمعه زیارت کند، گناهانش بخشیده می شود و از نیکوکاران نوشته شود. 📚مستدرک الوسائل، ج ۲ 『
‍ ✅ پيامبر اكرم (ص) : ❇️هر گاه بنده اى هنگام خوابش، بسم اللّه الرحمن الرحيم بگويد، خداوند به فرشتگان مى فرماید: به تعداد نفس هايش تا صبح برايش حسنه بنويسيد. 📚 جامع الأخبار، ص ۴۲ 『
🌸 رسول اعظم صلوات الله علیه و آله می فرمایند: همسايه را پيش از خانه و رفيق را پيش از راه و توشه را پيش از سفر بايد جست. 📚 نهج الفصاحه جلد ۲ حدیث ۱۳۱۶ 『
🔻امام علی (ع): 🔹بخشنده باش اما زیاده روی نکن، در زندگی حسابگر باش اما سخت گیر مباش 📚نهج البلاغه حکمت ٣٣ 『
🌸 امام علی (ع): ❄️ڪسےڪه هر روز سےمرتبه ❄️تسبیح خدا ڪند(سبحان الله بگوید) ❄️خداوند عزوجل هفتاد نوع بلا ❄️را ڪه آسان ترینش فقر باشد ❄️از او باز مے‌گرداند. 📚بحارالانوار،ج۹۳،ص۱۷۳ 『
❤️ امیرالمومنین امام علی علیهالسلام : 🌷 صلوات بر پیامبر، گناهان را بسان ریختن آب بر آتش از بین می‌برد. اللهم صل علی محمد و آل محمد 📚 ثواب الاعمال ۱۸۷ 『
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 😍 دلم داشت آتیش میگرفت، انگار نه انگار که من کنارش بودم و به راحتی بااین دختره گرم گرفته بود! جمعشون سه نفره شده بود که مارال خانم گفت: _بفرمایید! و به مبل های سلطنتی ای که یه کم باهاشون فاصله داشتن اشاره کرد. نگاهم و دوخته بودم به شاهرخ، حدس میزدم این دختر کیه و چرا اینجاست اما دلم میخواست انکارش کنم! دلم نمیخواست باور کنم و مات و مبهوت به تماشاشون ایستاده بودم که مارال خانم همینطور که همراهیشون میکرد چشم غره ای به معنی اینکه از جلو چشم هاش دور بشم اومد و اینطوری عذرم و خواست. پاهام یاری نمیکردن و به سختی قدم برمیداشتم، رو پله ها قدم برمیداشتم و هرلحظه باخودم فکر میکردم این نقطه دقیقا نقطه پایانی زندگیمه، دیگه امیدی نبود، دیگه دلخوشی ای نبود، دیگه این زمین ارزش بودن و موندن نداشت! از پله ها میرفتم بالا و صدای حرف زدن ها و خندیدناشون و میشنیدم که مارال خانم گفت: _خیلی خب عزیزم به نظرم بهتره یه چند وقتی رو با شاهرخ در ارتباط باشید تا وقتی که خانوادت برگردن ایران و راجع به ازدواجتون حرف بزنیم،اینطوری حال شاهرخم کاملا خوب میشه حرف هاش قلبم و به درد میاورد، روحم و میکشت و نابودم میکرد! آروم آروم اشک میریختم به سر پله ها که رسیدم دختره جواب داد: _بله اینطوری بهتر هم هست و شاهرخ در تایید حرفش گفت: _ من هم موافقم، ایام عید و هم اینطوری میگذرونیم! و حرف هاشون ادامه پیدا کرد. به هق هق افتاده بودم، دستم و گذاشتم رو دهنم تا صدام در نیاد و تن بی جونم و کشیدم تو اتاق تا اونجا راحت تر به درد خودم بمیرم 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
برای نَبَرد با دشمن لشکر نیاز است شما سربازان اسلام هستید این جنگ بدون سلاح نمیشود پس... چادرت را سَرت کن آماده رزم باش که بزرگترین‌جنگ‌جهانی‌آغازشده 『
💠امام جواد علیه السلام: 🌺هر که تقوای الهی را پیشه خود کند، مورد محبّت مردم قرار می گیرد، گرچه مردم خودشان اهل تقوا نباشند. 📚بحارالانوار، جلد ۷۵، ص ۷۹ 『
🌷 امام باقر (عليه السلام) : ☘ صدقه، هفتاد بلا از بلاياى دنيوى و مردن بد و دل خراش را دفع مى كند. صدقه دهنده هرگز به مرگ دل خراش نمى ميرد 📔 ميزان الحكمه ج۶ ص۲۲۰ 『
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 😍 پشت در اتاق رو زمین به گریه و زاری نشستم، اشک میریختم و با هر چشم بهم زدن خاطرات خوبمون از جلو چشم هام رد میشد، خاطراتی که بعید میدونستم شاهرخ به یاد داشته باشه! میون اشک ریختنام نفس عمیقی کشیدم، انگار چاره ای نبود جز کنار اومدن با این قضیه، با مردی که تموم وجودم بود و باورم نداشت! با خودم تصمیم گرفتم امروز تا هر وقت که حالم خوب بشه ببارم، حتی اگه شده تا خود صبح اما فردا تصمیم بزرگی بگیرم! میخواستم چشم ببندم رو همه چیز، رو عشقی که ذره ای ازش کم نمیشد و برم! تصمیم گرفتم صبح برم و درخواست طلاق بدم، ترجیح میدادم نباشم و نبینم شاهرخ و کنار زن دیگه ای و دورا دور عاشقش باشم و با خیالش زندگی کنم تا اینکه اینجا باشم و علاوه بر مزاحمت واسه زندگی جدیدش با دیدنش کنار یه زن دیگه ازش زده بشم‌! مصمم از تصمیمم رفتم حموم، به درک که حال بدم واسه کسی مهم نبود و شاهرخ اون پایین مشغول بگو بخند و حرف از آینده اش بود و من اینجا داشتم جون میکندم... شاید دوش آب سرد یه کم حالم و جا میاورد... از حموم که در اومدم تو اتاق موندم و بیرون نرفتم، با خودم هم لج کرده بودم، دلم نمیخواست حتی یه لیوان آب به خورد بدنم بدم و تشنه و گشنه یه گوشه ماتم گرفته بودم، حالا دیگه شرایط عوض شده بود حالا دیگه هرچند ساعت هم که میگذشت کسی نمیومد دنبالم، کسی نمیگفت چته؟! کسی نمیگفت مردی یا زنده ای! نفس کشیدنم برقرار بود اما تو دل کسی زنده نبودم! تو سرم نقشه کشیدم واسه آینده بعد از طلاقم، بعد از جدایی که همراه با بخشش مهرم بود میرفتم خونه پدریم نه واسه زندگی، واسه گرفتن حق و حقوق بابام و هرجور شده یه پولی دست و پا میکردم و از تهران میزدم بیرون، این بار حتی این گوشی و حلقه ازدواجمونمم نمیبردم یا اون گردنبدی که مامان مهین بهم هدیه داده بود! این بار میرفتم، ساکت و بی دردسر، میرفتم تا زندگیش بی من قشنگ تر باشه، میرفتم تا فراموش شم اما فراموش نمیکردم، شاهرخی که روزهای رویایی ای برام ساخته بود، شاهرخی که پناهم بود و فراموش نمیکردم! با یاد آوری چندباره خاطراتمون، دوباره به بدحالی کشیده شدم... نمیخواستم فراموش کنم اما ساختن با این خاطره ها زجر آور بود، سازش با خاطره خنده هاش، با خاطره اون شبی که تو رستوران همه غذاهارو سفارش دادم و تموم مسخره بازی هامون... چطور باید دل میکندم از مردی که باهاش یکی شده بودم، مردی که عاشقش بودم... کسی که دنیام بود! 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🌷 امیرالمومنین امام علی (علیه السلام) : 🌸 مومن ، دائم الذکر است 🌸 کثیرالفکر است 🌸 برنعمت شکرکننده است 🌸 ودر بلا صبرکننده است 📖 غررالحکم حکمت 1533 『
پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله: ‌‌ هر کس دوست دارد خداوند هنگام سختی ها و گرفتاری ها دعاى او را اجابت کند، در هنگام آسایش، دعا بسیار کند. ‌ 📚نهج الفصاحه ‌ 『
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 😍 شاهرخ لحظه ای از جلو چشم هام نمیرفت و باعث طولانی شدن این خاطره بازی ها شده بود و اصلا گذر زمان و حس نمیکردم تا اینکه در اتاق زده شد و تازه به خودم اومدم!قبل از باز شدن در صورتم و با پشت دست پاک کردم هرچند بی فایده بود و حتما صورتم باد مثل لبو سرخ بود و حسابی ورم کرده بود! صدام و صاف کردم و گفتم: _بله و همین کلمه برای باز شدن در و قرار گرفتن مامان مهین تو چهارچوب در کافی بود: _از صبح تو همین اتاقی؟ حرفی نزدم که سری به اطراف تکون داد و بهم نزدیک شد‌: _گریه کردی؟ رو ازش گرفتم: _مهم نیست روبه روم نشست، عین یه مادر که میخواست پای حرف دل بچش بشینه مهربون نگاهم کرد و پرسید: _بخاطر شاهرخ گریه کردی؟ نفس عمیقی کشیدم: _بخاطر تموم بدبختی هام! و سرم رو پاهای بغل کردم گذاشتم که گفت: _نمیدونم چرا انقدر عوض شده، دیگه اون آدمی نیست که میشناختمش... صدای گرفتم رفته رفته گرفته تر هم میشد که جواب دادم: _از روزی که به هوش اومده تا میخوام باهاش حرف بزنم یه جوری جوابم و میده که لال میشم، دیگه بریدم مامان مهین... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🌷 امیرالمؤمنین (علیه السلام): ☘ روزها ، دفتر عمرهای شماست ؛ آنها را با نیکوترین کردارهایتان جاوید سازید. 📖 غررالحکم ح۲۰۴۹ 『
🌹من ذا الذی یقرض الله قرضا حسنا فیضاعفه له... ☘کیست که به خدا وام نیکو دهد تا چندین برابرش افزون کند 📖بقره؛۲۴۵ 『
🌹امیــرالمـومـنین علی (ع) فرمـودند: 🔶 هر کس نماز صبح را بر پا دارد و پس از نماز در جایش بنشیند و «سوره توحید» را یازده مرتبه قبل از طلوع خورشید قرائت کند آن روز مرتکب گناه نمےشود، هر چند شیطان به سوی او طمع کند. 『
💠🔹حضرت علامه طباطبایی(ره) از ڪار دیگران باز ڪنید تا خداوند متعال گره از ڪار شما باز ڪند... و اگر گره به کار دیگـران بندازید در ڪار و زندگی شما هم گـــره خــواهد افـــتاد.
💐 امیرالمومنین امام علی (علیه السلام) : 🌷 به کسی که تو را امین حساب کرده خیانت مکن هر چند او به تو خیانت کرده باشد... 📚 مستدرک الوسائل ج ۹ ص ۱۳۶ 『
پیامبر اکرم(ص) : زیادوضو بگیر تاخداوند عمرت را طولانی کند. اگر توانستی شب وروز باطهارت باشی این کار را بکن؛زیرا اگر درحال طهارت بمیری، شهیدخواهی بود. 📚 میزان الحکمه594 『
💐 امام صادق (علیه السلام) : 🌷 شما را سفارش میکنم به دعا کردن، زیرا با هیچ چیز به مانند دعا به خدا نزدیک نمی شوید، و دعا کردن برای هیچ امر کوچکی را بخاطر کوچک بودنش رها نکنید، زیرا حاجتهای کوچک نیز به دست همان کسی است که حاجتهای بزرگ به دست اوست. 📚 کافی شریف ج2 ص467 ☘ @SabkeZendegi
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 😍 فهمیدم که فقط خواستن من کافی نیست، عشق باید دو طرفه باشه...این عشق دیگه دو طرفه نیست مامان! میدونستم چقدر داره غصه حال و روز الانم و میخوره و کاری از دستش برنمیاد واسه همین سر بلند کردم و تو اوج دردم لبخندی بهش زدم: _قربونتون برم شماهم دیگه غصه نخورید، خودمم دیگه نمیخوام غصه آدمی و بخورم که اون پایین داشت قول و قرارای آیندش و با یه دختر دیگه میذاشت! گفتم و با همون لبخند تلخ تر از اشکم سری تکون دادم: _به همین راحتی! نگاهش و ازم گرفت شاید اون به جای شاهرخ داشت خجالت میکشید: _میخوام دلداریت بدم بگم درست میشه بگم درستش میکنم اما نمیتونم کاری ازم برنمیاد جز صبرکردن، جز کنارت بودن تا وقتی که شاهرخ از خر شیطون بیاد پایین! زیر لب 'نه' ای گفتم: _صبر بی فایدست، شاهرخ تصمیمش و گرفته میخواد یه زندگی جدید شروع کنه و منم تصمیمم و گرفتم! منتظر نگاهم کرد که قاطعانه گفتم: _طلاق! با این حرفم اخم سایه بون چشم های پر چین و چروک و در عین حال مهربونش شد: _طلاق؟ حتی بهش فکر هم نکن! ابرویی بالا انداختم: _من تصمیمم و گرفتم، صبح میخوام برم درخواست طلاق بدم سکوت کرد، به نظرم دنبال دلیلی بود واسه موندنم اما پیدا نمیکرد و همین باعث میشد سکوتش طولانی ترهم بشه که ادامه دادم: _اینطوری واسه هممون بهتره، نه من زجر میکشم نه اون دختر از بودنم اذیت میشه و نه شاهرخ با دیدنم کلافه میشه 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
چــ♡ــادرم بہ پاس نجواےنجابتے ڪہ همواره در گوشم زمزمہ مےڪنے بدان ڪہ همیشہ تنم وقف توست و این چادرانہ ایست بر وزن عاشقانہ
💐 امام سجاد علیه السلام : ✨بهترین گشاینده کارها راستی و بهترین پایان بخش آن ها وفاداری است. 📚 بحارالانوار ج ۷۵، ص ۱۶۱ 『
💐 امام سجاد علیه السلام : ✨بهترین گشاینده کارها راستی و بهترین پایان بخش آن ها وفاداری است. 📚 بحارالانوار ج ۷۵، ص ۱۶۱ 『
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 😍 موندش فایده ای نداشت جز اینکه با حرفام به ناراحتیش اضافه میشد واسه همینم از رو زمین بلند شد و بی هیچ حرفی راه افتاد سمت در اتاق اما قبل از خروج سرش و چرخوند سمتم و گفت: _نکن دلبر، حیفه که باهم نباشین حیفه که جدا شین! بی هوا چشم هام پر شد انگار منتظر تلنگر بودم تا دوباره بزنم زیر گریه که اشک صورتم و پوشوند و جواب دادم: _حاضرم التماسش کنم که برگرده و دوستم داشته باشه، حاضرم واسش قسم بخورم که من اونشب به قصدی که فکر میکنه نرفتم اما اون نمیخواد، نه منو نه این عشق و این بار سریع جواب داد: _من باهاش حرف میزنم همین الان! و خواست بره که دنبالش رفتم: _نه مامان، اینطوری فقط من سبک تر میشم حرف زدن شما تاثیری نداره نه تو تصمیم من و نه تو تغییر این روزهای شاهرخ دهن باز کرد تا حرفی بزنه اما منصرف شد و فقط با سر انگشت هاش اشک های بعدیم و گرفت: _شب بخیر! و از اتاق رفت بیرون. با رفتنش به روال سابق برگشتم، به همون حال بد به همون سردرد لعنتی! دلم آهنگی و میخواست که همیشه آرومم میکرد گوشیم و برداشتم و آهنگی که خوب همدردم بود و پلی کردم 'همه اون روزا رضا صادقی'، رو تخت دراز کشیدم و به نقطعه نا معلومی از سقف اتاق زل زدم و با هق هق های بی پایانم با موزیک همراهی کردم: میدونی دل بریدن از این همه عشق درست مثل مرگمه خیابونای خلوت و پرسه زدن بدون تو حقمه رفتی و هرچی بین منو تو گذشت رسیده به گوش همه نمیتونم بدیتو به روت بیارم غرورت و بشکنم دلم میخواد صدات و یه بار دیگه با دلهره بشنوم با تو تموم پاییز و زیر یه چتر دوباره قدم بزنم همه گوشمو پر میکنن که دیگه گریه واسه تو بسه دستایی که جدا بوده این همه سال محاله بهم برسه اونی که همه چیزتو دادی براش واسه یکی دیگه دلواپسه... موزیک که تموم شد حس کردم دیگه نفسم بالا نمیاد، گلوم خشک شده بود و صدام در نمیومد! آه عمیقی از ته دل سر دادم و از رو تخت بلند شدم جلو آینه صورتم و پاک کردم و از اتاق زدم بیرون تا یه لیوان آب بخورم. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁