eitaa logo
دیباج
91 دنبال‌کننده
352 عکس
51 ویدیو
4 فایل
دیباجِ (حریرِ) سخن از تار و پود واژگان پذیرای نظرات خوانندگان ارجمند هستم. ارتباط با مدیر: @Armaktab 💠
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیباج ۱۱۳ 🔶عَنقــای روح 🖊علی‌رضا مکتب‌دار 📌گروهی نوجوان ۱۵ تا ۲۰ ساله را به‌ظاهر در حصاری از آجر و سیمان در بند کرده‌اند، اما مرغ جان آنان در آسمان عرفان و ایمان پرواز می‌کند. هیچ دژی، هرچند بلند و هیچ سقفی، هرچند محکم توان در بند کردن عنقای روح آنان را ندارد که: «عنقا را بلند است آشیانه»! 📌وقتی خبرنگار زن، بدون رعایت پوشش اسلامی، از در وارد می‌شود ناخودآگاه سرهای این سروهای استوار، با قدرت حیا و عفت به پایین خم شده و به شاخسار دست‌ها تکیه می‌زنند و آنان چشم سر را به پاسبانی حرم دل می‌گمارند. 📌زن در مقابل نوجوانی ۱۶‌ساله زانو می‌زند تا با او مصاحبه کند. نوجوان اصفهانی بی‌آنکه از فضای به‌وجودآمده اثر پذیرد، نگاه زیبا و پرغرور خود را به زمین دوخته و جاپای دلش را در زمین حیا و پاکدامنی محکم می‌کند. صدایش نمی‌لرزد، رنگ چهره‌اش دگرگون نمی‌شود! 📌غرور دینی و ایمان نوجوان، رَشک هر انسان آزاده‌ای را برمی‌انگیزد! مگر او در چه مکتبی پرورش یافته و کام جانش شهد چه معرفتی را چشیده است که با این سن کم، از بسیاری دانش‌آموختگان بهترین مراکز علمی دنیا جلوتر حرکت می‌کند؟ 📌هم شرع را می‌فهمد، هم عرفان را چشیده است، هم از سیاست سررشته دارد و گویا قدرت رسانه را نیز شناخته است؛ به‌همین جهت، از فرصت پیش‌آمده به بهترین شیوه بهره می‌برد و بر صفحه تاریخ و برای آیندگان، نقشی ماندگار می‌زند. @Deebaj
دیباج ١١٤ 🔶شیــــرازۀ شیـــراز 🖊علی‌رضا مکتب‌دار 📌امنیت و آسایش نعمت ناشناخته‌ای است که جز در نبودش، قدرش دانسته نمی‌شود. آنگاه که دیو ترس ‏و هراس سایه شوم خود را بر بام خانه‌های شهر، می‌گسترد و نفس‌ها را در زندان سینه حبس می‌کند، ‏آنگاه که آدم‌های شهر در عبور از کوچه‌پس‌کوچه‌ها، از سایه خودشان نیز هراسناک‌اند، آنگاه که ‏خبرهای ضد و نقیض، کام شهروندان را تلخ می‌سازد و رایحه ناخوشایند ابهام و تردید، حیرت و ‏سرگردانی آنان را سبب می‌شود و ...، شیرازۀ امنیت در حال از‌هم‌گسستن و کتاب آسایش در حال ‏ورق‌ورق شدن است.‏ 📌زندگی شهروندان همچون کتابی است که صفحاتِ معیشت، فرهنگ، سیاست، پرورش، آموزش، ‏دینداری و ... در آن را، امنیت همچون شیرازه‌ای به هم پیوند داده است. 📌امنیت، شیرازه کتاب زندگی ‏شهروندان است و به همان میزان که شیرازه در کاربرد مفهوم «کتاب» بر دسته‌ای از صفحات به‌هم ‌پیوسته نقش دارد، امنیت نیز در کاربرد معنای «زندگی» بر مجموعه‌ای از کنش‌های افراد در اجتماع ‏اثرگذار است.‏ 📌‏«شیراز» جلدی از دانشنامه بزرگ ایران؛ بلکه یکی از دلکش‌ترین جلدهای آن است. دیگران ایران را به ‏‏«حافظ» و «سعدی»اش می‌شناسند و دشمنان ایران، برای نابودی دائره‌المعارف گرانسنگ ایران، ‏نابودی این جلد زیبا از آن را هدف قرار داده‌اند.‏👇
دژخیمان درصددند شیرازۀ تک تک جلدهای این ‏مجموعه پربار از دانش و فرهنگ و تمدن را از هم بگسلند و چنانچه مردم با هوشمندی و درایت و نظام ‏با اقتدار و صلابت، تیغ دسیسه‌های دشمنانِ آن را کند و بی‌اثر نکند، دیری نخواهد پایید که شیرازۀ این ‏کتاب از هم خواهد پاشید و از آن پس، باید صفحات زرین این دانشنامه ارزشمند را در موزه‌های ‏سرزمین فرنگ جستجو کرد و انگشت حسرت به دندان پشیمانی گزید و میراث ارزشمند به تاراج رفته خویش را با ‏دیدگانِ تر به نظاره نشست. @Deebaj
دیباج ۱۱۵ 🔶رُستــم‌علــی 🖊علی‌رضا مکتب‌دار 📌پوست صورت و دستامون تیره شده بود و غبار خاکریزها عین سفال چسبیده بود بهشون. در طول این هشت روز، یه بار نتونستیم یه نفس راحت و آزاد بکشیم. 📌کیسه های کمین، بالشمون بود و پتوی سربازی، لحافمون. چون کمین طولانی شده بود، آب و غذا هم داشت ته می‌کشید. چن‌تا خرما و انجیر تهِ کوله مونده بود و یه نصفه قمقمه آب که باید با همونا تا آخر ماموریت سر می‌کردیم. 📌عملیات بزرگی درپیش بود و این کمین زدنا می‌تونست خیلی سرنوشت‌ساز باشه. 📌روز هشتم، دم دمای ظهر، تک تیرانداز عراقیا که ما رو رصد کرده بود، پیشونی رستم‌علی رو نشونه گرفت و یه تیر نشوند درست وسط پیشونیش. تا تیر خورد، انگار راه نفسش باز شد و فریاد کشید: یا زهرا! 📌مغزش پاشید رو تن من و کیسه‌های کمین و رستم‌علی با پشت سر آروم نشست رو زمین و بعد پر کشید. 📌یهو پستچی گردان از تو کانال داد زد: «رستم‌علی، نامه داری.» فرمانده نامه رو ازش گرفت و بازش کرد. نامه از طرف همسر رستم‌علی بود. تو نامه نوشته بود:👇
«رستم‌علی جان، امروز پدر شدی. وای ببخشید! من هول شدم. سلام! عزیزم! نمیدونی چقدر قشنگه! بابا ابوالقاسم اسم پسرت رو گذاشته مهدی، عین خودته، کشیده و سبزه. کی میای عزیزم؟ از جهاد اومده بودن دنبالت، می‌خوان اخراجت کنن. خندم گرفته بود.‏ مگه بهشون نگفتی که جبهه‌ای؟ گفتن به‌خاطر غیبت اخراج شدی! مهم نیست، وقتی آمدی دوباره سرِ زمین کار می‌کنی. این یه ذره حقوق کفاف زندگی‌مونو نمی‌ده. همون بهتر که اخراجت کنن. عزیزم زود برگرد، دلم واست تنگ شده...! 📣با اقتباس از متنی که توسط عکاس نوشته شده. شادی روح شهدا، صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم @Deebaj
دیباج ١١٦ 🔶توقف، ممنوع! 🖊علیرضا مکتب‌دار 📌تصور کنید مسافرید و می‌خواهید برای اولین‌بار به جایی سفر کنید. قبل از حرکت، نقشه مسیر را تهیه می‌کنید و در طول راه، به تابلوها و نشانه‌هایی که مسیر درست تا رسیدن به مقصد را به شما نشان می‌دهند، نیز توجه ویژه‌ای می‌کنید. حال اگر به‌محض رسیدن به تابلویی بزرگ که مسیر را به شما نشان می‌دهد، توقف کنید، آیا به مقصد رسیده‌اید؟ اگر توقف کنید؛ یعنی شما مسیر را با هدف و راه را با مقصد اشتباه گرفته‌اید. 📌بزرگی می‌گفت: «در ایام محرم با جمعی از دوستان به یکی از شهرستانها سفر کردیم. میزبان در حال پذیرایی از ما بود که مرد میانسالی با پوتین وارد شد و در گوشه ای نشست. پاهایش را دراز کرد، آهی کشید و گفت: سه روز است که این پوتینها را از پایم نکنده ام! 📌از او پرسیدم: پس در این سه روز چگونه وضو گرفته و نماز خوانده ای؟! پاسخ داد: من ابوالفضلی که نتواند جواب سه روز نمازم را بدهد، قبول ندارم؟» 📌به نظر می‌رسد چنین فردی در نشانه‌ها متوقف شده و نشانه را با مقصد اشتباه گرفته است. محرم و عزاداری محرم و پاسداشت مقام شهدای گرانقدر کربلا و نیز بزرگداشت اربعین حسینی، همه نشانه‌هایی هستند که مسیر دستیابی به مقصد انسانیت و بندگی را به ما نشان میدهند. اساسا کارویژه «شعائر» در هر دین و آیین، نشان‌دادن راه رسیدن به مقصد است و نه خود مقصد. 📌اربعین خود یک نشانه و شعار است. شعاری که میلیونها انسان آنرا فریاد میزنند و همچون چراغی فروزان فراروی خود میدارند تا از تاریکیها عبور کرده و به سلامت به مقصد برسند، مقصدی که حسین و یارانش به آن رسیدند. @Deebaj
دیباج ۱۱۷ 🔶گــره نگــاه 🖊علی‌رضا مکتب‌دار 📌شاید در ابتدا تندمزاج و عصبی به‌نظر می‌رسید، اما بازشدن گوشه لب تو به لبخند می‌توانست دیوار فرازآمده از ناهمزبانی را فروریزد و او تو را چنان در آغوش کشد که گویی رفیق دیرینه‌ای است که تو را گم کرده و اکنون بازیافته است. 📌برای بیتوته گشتم تا حسینه‌ای پیدا کردم. جوانی که بر کناره قالی رنگ‌و رو‌رفته‌ای نشسته بود و ورود و خروج زائران را می‌پایید، به عربی گفت: «جا نداریم.» 📌با آنکه خستگی بازگشت از سفر یک روزه سامرا و کاظمین نایی برایم نگذاشته بود، دست بی‌رمقم را بر شانه‌اش گذاشتم و پرده ناآشنایی را با لبخندی کوتاه کنار زدم. چهره‌اش شکفت و مرا به چند عدد پسته تازه هم مهمان کرد. 📌آن سوی حسینیه، اتاقی بود که جای گذاشتن تشک‌ها و بالشت‌ها بود. به سمت در که نیمه‌باز بود رفتم تا تشکی برای استراحت بردارم. جوانی بلندبالا و لاغر که عینک کاچوئی و سیگار چسبیده به گوشه لبش، سیمایی خاص به او داده بود، باشتاب به سویم آمد و با صدای درشت و اخم‌هایی که از بالای قاب عینک درهم‌تر به‌نظر می‌رسید، گفت: چه می‌کنی؟ 📌فقط یک سلام و شکفتن گل لبخند از غنچه لب‌ها کافی بود تا او مرا به‌شدت در آغوش کشد و حتی روانداز خودش را برای استراحت به من پیشکش کند.👇
📌اما زیباترین صحنه آنجا بود که با پسرکی ۷ یا ۸ ساله روبرو شدم. چنان نگاهم در نگاهش گره خورد که گمان نمی‌کنم به این زودی خاطره‌اش از صفحه ذهنم محو شود. یکی دو ساعت از اولین دیدارمان گذشته بود که دوباره از کنارم رد شد. دست در دست پدر داشت. صورت زیبا و معصومش را به سمت من برگرداند و دوباره نگاه زیبایش را از پشت شیشه چشمهای سبزفامش، در نگاهم گره زد. 📌در حالی‌که چشم در چشم بودیم، انگشتان دست راستش را به هم چسباند و به سمت لب‌های آرامش برد و به نشانه دوستی و محبت، بر آنها بوسه‌ای نشاند و با نسیم مهربانی به سویم فرستاد. 📌دلم ریخت از آن نگاه مهرآمیز و معصومانه. ای کاش دوباره نگاهم در نگاهش گره بخورد! ای کاش ما با آنها بیشتر قاطی شویم و محبت حسین همچون شکرِ چای عراقی این روابط را بیش از پیش شیرین سازد. ما به این شیرینی نیاز داریم. @Arbaeennegar @Deebaj
دیباج ۱۱۸ 🔶اقیانوس آرام غربی 🖊علی‌رضا مکتب‌دار 📌نزدیک غروب بود که از خودرو اجاره‌ای که ما را از مرز مهربان به کربلا آورده بود، پیاده شدیم. وارد یکی از فرعی‌های شارع العباس شدیم. جمعیت زائران چون نهرهای جاری از رودی بزرگ، در حال آمدوشد بودند. 📌همسفرانم اولین بار بود که پای در این سفر گذارده بودند. حیرت و شوق را می‌توانستی به‌خوبی در چهره‌ و برق چشمانشان بخوانی. 📌گشتیم دنبال موکبی یا حسینیه‌ای برای بیتوته. مردی میان‌سال ما را به ساختمانی سه‌طبقه راهنمایی کرد که طبقه سومش به اسکان خانم‌ها اختصاص داشت. پیش از ورود هم از مشکل قطعی برق مطلعمان کرد تا بعد گله‌گذاری نکنیم. از او تشکر کردیم. 📌پس از یکی دو ساعت استراحت، برای تشرف به حرم آماده شدیم. بساط پذیرایی از زائران، کوچه‌های تنگ و باریک اطراف شارع العباس را که از دو طرف با بساط دست‌فروش‌ها و مغازه‌دارها، تنگ و باریک شده بود، باریک‌تر کرده بود. 📌شاخص‌ترین و چشم‌گیرترین وسیله پذیرایی، ظرف‌های کوچک آب بود که می‌توانستی آن را با یک جرعه سر کشی و بعد که جگرت خنک شد، یاد از جگر تشنه حسین کنی. گویی عراقی‌ها، شرمنده از کرده پیشینیان خود، قصد دارند آبی که از حسین و خاندانش دریغ شد را به روی زائرانش باز نگاه دارند. 👇
📌در بین الحرمین جمعیت موج می‌زد. عرب و فارس، ترک و کرد و لر، انگلیسی‌زبان و ... همه و همه، قطراتی بودند که در این اقیانوس، به هم پیوسته بودند؛ «اقیانوس آرام غربی». 📌همیشه از کشتی نجات حسین گفته‌ایم و شنیده‌ایم، اما حقیقت آن است که حسین، خودْ هم کشتی است و هم اقیانوسی آرام که قطرات پیوسته به خود را با مهربانی در آغوش می‌گیرد و در نهایت، ذره به خورشید می‌رسد. عرق سعی محال است که گوهر نشود می‌رسد ذره به خورشیدِ بلند آخرِ کار @Arbaeennegar @Deebaj
🔶تندیس مبارزه با استعمار به مناسبت ۱۲ شهریور، سالروز شهادت رئیسعلی دلواری
دیباج ۱۱۹ 🔶گردنه‌های دشوار 🖊علی‌رضا مکتب‌دار 📌ملت‌های ایستاده بر قله‌های تاریخ آنهایی بوده‌اند که دست بر زانوی توانایی و امکانات خود گذاشته و کمر از زیر آوار مشکلات و دشواری‌ها راست کرده و به قله نگریسته‌اند. هرچند قله دور از دسترسِ دامنه است؛ اما در دسترس است. 📌ملت غیور ایران، با سابقه درخشان تمدنی خود، از پس شکست‌ها و تحقیرهایی که همچون سنگ‌های سهمگین از فراز کوه پیشرفت بر سرش فرود آمد و او را بارها به قعر دره‌های هولناک شکست و نومیدی پرتاب نمود، اراده نمود به هر نحوی، عظمت گذشته خویش را باز یابد و از ژرفای دره‌های تاریک ناامیدی، بر دامنه کوه پیشرفت پای گذارد و مسیر را تا رسیدن به قله‌ پیروزی پشت سر گذارد. 📌این مبارزه سرسختانه، قریب نیم قرن است که ادامه یافته و ملت رشید ایران، اکنون دامنه‌ها را پشت سر گذاشته و از گردنه‌های بسیار عبور کرده و به قله نزدیک شده است، والبته نزدیک شدن به قله، به معنای تمام شدن کار نیست؛ بلکه تیغه‌های خطرناک و گردنه‌های دشواری تا فرازآمدن بر قله پیروزی پیش روی او است. 📌مقایسه شرایط امروز این ملت با پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، می‌تواند صدق این مدعا را اثبات نماید. در میانه بیشترین سنگ‌پرانی‌ها، دشنام‌ها، کارشکنی‌ها، دسیسه‌ها، حسدورزی‌ها و... ملت ایران، مصمم و استوار به سوی قله راه می‌پوید و با مقاومت و استواری، به زودی بر فراز قله تمدن و فرهنگ، پرچم خویش را برخواهد افراشت. @Deebaj
دیباج ۱۲۰ 🔶آغازی بر پایان 🖊علی‌رضا مکتب‌دار 📌مشاوران در طول تاریخ، نقشی اثرگذار در تصمیم‌گیری‌های حاکمان داشته‌اند و گاه این تصمیم‌سازی‌ها از سوی مشاوران، جنگ‌هایی خونین را سبب شده و نقطه سرآغاز انقلاب‌هایی سرنوشت‌ساز گشته است. 📌نقش مشاوران یزید در تصمیم‌گیری نابخردانه او برای به مسلخ‌ کشاندن امام حسین علیه‌السلام نمونه‌ای از این دست است و قیام امام نیز نمونه آشکاری از خیزش‌هایی است که برای همیشه، مسیر تاریخ را دگرگون ساخت. 📌ایران از دیرباز، لگدمال سمّ مرکب‌های ستم بوده و هر بار که در گوشه‌ای، خیزشی علیه ظلم و استبداد صورت گرفته، با دسیسه‌چینی مشاورانِ ضدمردم حاکمان، شعله دادخواهی مردم خاموش و تاریکی، پرده‌های خود را ستبرتر ساخته است. 📌رژیم خودکامه شاهنشاهی ایران را نیز مشاورانی فریفته دنیا و ناآشنای با مردم، در چنبره تصمیم‌های آزمندانه خود فرو برده و راه هرگونه تنفس نسیم آزادی را بر آنان بسته بودند. 📌مردی از تبار آزادگان، علم مبارزه برافراشت. مردم ستمدیده، گرد علم آزادی‌خواهی و کرامت‌خواهی او گرد آمدند و پایمردی نمودند. دژخیمان که منافع خود را در خطر می‌دیدند، شکیبایی از دست داده و در آدینه هفدهم شهریور سال ۱۳۵۷، بر روی مردمی که تظاهراتی مسالمت‌آمیز به راه انداخته بودند، آتش گشودند و میدان ژاله را از خون صدها لاله، رنگین ساختند. و این کشتار خونین، آغازی شد بر پایان حکومت خودکامگان و برآمدن خورشید حکومت ستمدیدگان و رنج‌کشیدگان. @Deebaj
دیباج ۱۲۱ 🔶برترین دارایی 🖊علی‌رضا مکتب‌دار 📌شاید بتوان آبرو را مهم‌ترین دارایی هر انسان آگاه و شرافتمندی به‌شمار آورد. تمام احترام، اعتبار و کرامت انسان را می‌توان در واژه «آبرو» خلاصه نمود. 📌در همه فرهنگ‌ها نسبت به آبرو و پاسداشت آن، تأکیدهای فراوانی صورت گرفته و خطرهایی که آبرو، این ارزشمندترین دارایی انسان را در معرض تهدید قرار می‌دهد، گوشزد شده و عوامل حفظ و مصونیت آن از آسیب‌ها و تهدیدها برشمرده شده است. 📌یکی از عواملی که آبرو را در معرض خطر جدی قرار می‌دهد، دامن‌زدن به جدال‌های بی‌ثمر است. در روند جدال، وقتی که شعله خشم زبانه می‌کشد، چه‌بسا طرفین جدال، عیوب پوشیده یکدیگر را آشکار کنند و باعث ریختن آبروی همدیگر شوند. ازاین‌رو سزاوار است انسان فرهیخته و دوستدار آبرو، از جدالی که اساس آن بر لجاجت است پرهیز کند و مهم‌ترین دارایی انسانی خویش را در معرض مخاطره قرار ندهد. حتی گاه لازم است انسان از دارایی خویش برای حفظ آبروی خود درگذرد. @Deebaj
دیباج ۱۲۲ 🔶سنگینی سنگ کینه 📌شاید یک برخورد ناخوشایند در محل کار یا در خیابان، تاثیر خیلی بدی بر ما بگذارد. این ماجرا بعد از چند دقیقه پایان می‌گیرد اما ناراحتی و آزردگی حاصل از آن ممکن است یکی دو روز یا حتی بیشتر در ذهن ما باقی بماند و ما را بیازارد. 📌اگر دقیق‌تر محاسبه کنیم خواهیم دید که فکر و اندیشه آن برخورد ناخوشایند یا اتفاق بد، خیلی بیشتر از خود آن اتفاق باعث ناراحتی ما شده است. 📌بنابراین این بار که اتفاق بدی افتاد یا برخورد ناخوشایندی پیش آمد می‌توانیم تصمیم بگیریم که کمتر ناراحت شویم و زودتر آن را فراموش کنیم. نباید افکار و احساسات منفی، مانند خشم و نفرت و آزردگی را در ذهن و دل خود نگه داریم. 📌تصور کنید اگر زباله‌های آشپزخانه را چند روزی بیرون نگذارید چه اتفاقی خواهد افتاد. تمام خانه بو می‌گیرد و آلوده می‌شود. در چنین خانه‌ای نمی‌توان احساس شادی و آرامش کرد. یا اگر تک تک کینه‌ها را به قلوه سنگ‌های سختی تشبیه کنیم که در جیب خود می‌گذاریم، حرکت و راه رفتن به سمت اهداف، برای ما دشوار و دشوارتر خواهد شد. دقیقا همین مسئله در مورد افکار و احساسات منفی هم درست است . اگر آنها را مدت طولانی در خود نگه داریم ذهن و دل ما را آلوده خواهند کرد، آنگاه مشکل است که بتوانیم شاد باشیم. 📌امام علی علیه السلام فرمود: «مَنِ اطَّرَحَ الحِقدَ اسْتَراحَ قَلبُهُ و لُبُّهُ؛  هركه كينه را دور ريزد، دل و دماغش آسوده گردد.» @Deebaj
🔶نفس‌هایم عطرآگین شد! آنگاه که گذشت کردم، نفسهایم عطرآگین شد، و از دردها و بیماریها رهایی یافتم، و با همنشیان به آسودگی نشستم، و از اینکه از حرفهای شیرینم شاد شدند، شادمان شدم. روزی که همه مردم را بخشیدم را دوست داشتم، و در روزی که روزگار را بخشیدم، خوشبخت شدم. @Deebaj
دیباج ۱۲۳ 🔶اخلاق اربــابـی 🖊علی‌رضا مکتب‌دار 📌حس پرستش موجودی برتر، از امور فطری در وجود آدمی است. ادیان توحیدی و فرقه‌های شرک‌آلود، همگی بر محور پرستش موجودی متعالی، واقعی و یا وهمی، می‌چرخند. 📌انگیزه این پرستش در ادیان غیر یکتاپرستانه، گاه ترس و گاه طمع و یا هر دو است؛ اما در ادیان توحیدی عامل سومی، پرستش پرستشگر را برمی‌انگیزد که در جز آن وجود ندارد و آن احساس عظمت و شایستگی موجود متعالی برای پرستش از سوی پرستشگر است. 📌علی علیه السلام پرستشگران را برحسب انگیزه آنان از پرستش، به سه دسته: بازرگانان، بردگان، و آزادگان تقسیم می کند: «مردمى خدا را به اميد بخشش پرستيدند، اين پرستش بازرگانان است.و گروهى او را از روى ترس عبادت كردند و اين عبادت بردگان است.و گروهى وى را براى سپاس پرستيدند و اين پرستش آزادگان است.» (نهج البلاغه، حکمت ۲۳۷)👇
📌کارل گوستاو یونگ، روانشناس معروف سوئیسی در دسته‌بندی انواع اخلاق، سخنی دارد که درک فرمایش امام را تسهیل می‌کند. او اخلاق را به دو دسته: اخلاق بردگی و اخلاق اربابی تقسیم می‌کند. علی‌رغم انتقادی که به برشماری مصادیق اخلاق بردگی از نگاه او وارد است، تعریف او از اخلاق اربابی قابل تامل می‌نُماید. 📌او می‌گوید: «اما اخلاق اربابی، کاملا [از اخلاق بردگی] متفاوت است. افرادی که به اخلاق اربابی پایبندند، از نظر روان‌شناسی، آدم‌هایی هستند که به بالاترین حد از بلوغ روانی رسیده‌اند و قوانین اخلاقی را نه از روی ترس از خدا و جهنم و قانون و پلیس و همسر و پدر و مادر و نه به طمع پاداش و تشویق اجتماعی، که برمبنای وجدان خودشان تعریف می‌کنند. البته وجدان شخصی این افراد، مستقل، بالغ، صادق و سالم است، اهل ماست‌مالی و لاپوشانی نیست، صریح و بی‌پرده است و با هیچ‌کس، حتی خودشان تعارف ندارد. 📌بزرگترین معیار خالقان اخلاق اربابی برای اعمال و رفتارشان، رسیدن به آرامش و رضایت درونی است. اخلاق اربابی مرزهای وسیع و قابل انعطافی دارد و هرگز خشک و متعصب نیست. برای توده‌هایی که مقید و مأخوذ به اخلاق بردگی هستند، اخلاق اربابی، گاه زیبا و تحسین برانگیز، گاهی گناه آلود و فاسد و در اکثر مواقع گنگ و نامفهوم است. 📌افرادی که به اخلاق اربابی رسیده‌اند تاوان این بلوغ را با تنهایی و طرد‌شدگی پس می‌دهند. آن‌ها به رضایت درونی می‌رسند ولی همیشه برای اطرفیانشان، دور از دسترس و غیرقابل درک باقی می‌مانند!» @Deebaj
جوینده، گوینده است، و یابنده، خاموش. هرچه به زبان آمد، به زیان آمد. فریاد از معرفتِ رسمی، و عبارتِ عاریتی، و عبادتِ عادتی، و از حکمتِ تجربتی، و از حقیقتِ حکایتی. @Deebaj
🔶ای عاشقان، ای عاشقان! ✳️ای عاشقان ای عاشقان، آن کس که بیند روی او شوریده گردد عقل او، آشفته گردد خوی او ✳️معشوق را جویان شود، دکان او ویران شود بر رو و سر پویان شود، چون آب اندر جوی او ✳️در عشق چون مجنون شود، سرگشته چون گردون شود آن کو چنین رنجور شد، نایافت شد داروی او ✳️جان ملک سجده کند، آن را که حق را خاک شد ترک فلک چاکر شود، آن را که شد هندوی او ✳️عشقش دل پردرد را، بر کف نهد بو می‌کند چون خوش نباشد آن دلی، کو گشت دستنبوی او ✳️بس سینه‌ها را خست او، بس خواب‌ها را بست او بسته‌ست دست جادوان، آن غمزه جادوی او ✳️شاهان همه مسکین او، خوبان قراضه چین او شیران زده دم بر زمین، پیش سگان کوی او @Deebaj
دیباج ۱۲۴ 🔶عشق محمد (ص) 🖊علی‌رضا مکتب‌دار 📌تو چه دلربا و زیبایی! تمام صفحه وجودت، چون برف سپید است و زغال روسیاهی نتوانسته حتی نقطه‌ای بر آن نقش کند.‏ 📌گویی خدایی که بر خاک فرود آمده‌ای و میان آدمیان در رفت و آمدی. ملکوتی هستی که لباس مُلک پوشیده و شاهی هستی که ‏لباس گدایان به تن کرده و امیری هستی که خود را اسیر خدمت به ناتوانان نموده و شریفی هستی که جامه خاکساری بر تن ‏کرده و گوهر گران‌بهایی هستی که در این خاکدان تیره افتاده است.‏ 📌زبانم گُنگ است از برشماری صفاتت و قلمم ناتوان است از ترسیم چهره دلربایت. آنگاه که قلم در دست می‌گیرم، جَذبهٔ جمال ‏بی‌مثالت چنان مدهوشم می‌کند که قلم بر شاخسار انگشتان می‌خشکد و حتی قطره‌ای از مُرکّب آن بر صفحه کاغذ نمی‌چکد.‏ 📌خدا تو را آفرید تا آینه تمام‌نمای جمال او باشی وهرگاه غبار نومیدی از رستگاری انسان، دیدگان فرزند آدم را تیره و تار ‏ساخت، تو را به او نشان دهد و نور امید را در قلب او بتاباند تا بار دیگر به انسانیت خویش باز گردد و «پیمان ألست» را یادآور شود.‏ 📌آنان که تجلی خداوند در کالبَد بشری را باور نداشتند، تو و رسالتت را به ریشخند گرفتند و در گزندرساندن به تو از هیچ ‏تلاشی فروگذار نکردند، اما تو، با آن روح بلندت، ریشخندها را به چیزی نینگاشتی و تحمل رنج آزارها را بر خود هموار کردی و ‏همواره دلت برای خوشبختی انسان در سینه‌ات تپید.‏ 📌من تا زنده‌ام به تو عشق می‌ورزم. عشق به تو، عشق به همه پاکی‌ها، کمال‌ها و زیبایی‌هاست. 📌عشق به تو، عشق به خداست.‏ @Deebaj 📣پادکست صوتی این متن را اینجا بشنوید.
دیباج ۱۲۵ 🔶مظـــلوم 🖊علی‌رضا مکتب‌دار 📌امام حسن (ع)، مایه سرور و شادمانی دل پیامبر (ص) و حجت خدا بود بر زمین، اما مردم مقام بزرگش را درک نکردند و از نعمت وجودش بهره نبردند. 📌ابرهای سیاه جهل، پرده شد بر دیده دل‌هایشان و خورشید فروزان حجت خدا را ندیدند به دیدگان. 📌دسیسه‌چینان دشمن گماردند در پیدا و نهان و او را کشتند به زخم زبان. 📌صلح او با مسندنشینان تزویرگر، با هدف جلوگیری از دوپارگی امت بود. 📌دژخیمان تا ژرفای خانه اش رسوخ کرده و نزدیکترین کسانش را برای کشتنش اجیر نمودند. 📌او در همیشه زندگی، صبور، خیرخواه، دلسوز و راهنمای امت بود. ستم‌ها را به جان می‌خرید و سرانجام مظلومانه کشته شد. درود خدا و پیامبران و فرشتگان بر او باد! @Deebaj
🔶اما تو چیز دیگری! إِنَّ الصَّبْرَ لَجَمِيلٌ إِلاَّ عَنْكَ وَإِنَّ الْجَزَعَ لَقَبِيحٌ إِلاَّ عَلَيْكَ وَإِنَّ الْمُصَابَ بِكَ لَجَلِيلٌ، وَإِنَّهُ قَبْلَكَ وَبَعْدَكَ لَجَلَلٌ. علی (علیه السلام) بر مزار رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله)، هنگام به خاك سپردن او گفت: «شكيبايى نيكوست جز در ازدست‌دادنت، و بى‌تابى ناپسند است مگر بر مردنت. مصيبت تو سترگ است و مصيبت‌هاى پيش و پسْ خُرد، نه بزرگ.» 🖊شرح و تفسیر حکمت/۲۹۲ @Deebaj
دیباج ۱۲۶ 🔶لوازم نویسندگی 📌علی‌رضا مکتب‌دار 📌کتاب لوازم نویسندگی جلد اول از کتاب ساختار و مبانی ادبیات داستانی به قلم نادر ابراهیمی است که به کوشش انتشارات روزبهان به چاپ رسیده است. 📌نادر ابراهیمی یکی از نویسنده‌های برجسته در ایران می‌باشد که در رشته‌ی زبان و ادبیات انگلیسی مدرک لیسانس گرفته است. اگر کسی می‌خواهد نویسنده شود لازم است که این کتاب را مطالعه کند چرا که نویسندگی بیشتر از اینکه استعداد باشد یک مهارت است که باید آن را آموخت و تقویتش کرد همچنین برای نویسنده‌شدن نیاز به ابزارهایی نیز هست. 📌در این کتاب ابراهیمی از استعداد شروع کرده و سپس به بیان دیگر ویژگی‌هایی که یک نویسنده خوب باید داشته باشد مثل اراده، جهان‌بینی، زبان‌شناسی، عشق و... که هر کدام را در یک فصل مجزا به‌خوبی توضیح داده، پرداخته است. 📌ابراهیمی نه تنها صرفا به بیان این ویژگی‌ها نپرداخته؛ بلکه راه‌های رسیدن و تقویت آن‌ها را نیز به‌خوبی شرح داده است. برای مثال در کتاب گفته شده که نویسنده باید با جامعه و طبیعت پیرامونش در ارتباط باشد تا بتواند به تفکرات مورد نیاز برای نوشتن دست پیدا کند. 📌این کتاب به شکوفاشدن استعداد‌های نویسنده و بدست‌آوردن انگیزه و اهداف کمک می‌کند. یکی از نکاتی که نادر ابراهیمی در مورد نویسندگی به آن اشاره کرده و لازم به ذکر می‌باشد این است که این مهارت اکتسابی است و نویسنده باید اصول اخلاقی را نیز رعایت کند. @Deebaj
لوازم نویسندگی.pdf
41.98M
لوازم نویسندگی.pdf
🔶با که بنشینیم؟ 📌قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): «قَالَتِ اَلْحَوَارِيُّونَ لِعِيسَى: يَا رُوحَ اَللَّهِ! مَنْ نُجَالِسُ؟ قَالَ (ع): مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اَللَّهَ رُؤْيَتُهُ، وَ يَزِيدُ فِي عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ، وَ يُرَغِّبُكُمْ فِي اَلْآخِرَةِ عَمَلُهُ. 📌رسول خدا فرمود: حواريان به عيسي عليه السلام گفتند: يا روح الله با كه بنشينيم؟ فرمود: با كسي كه: ۱.ديدارش شما را بياد خدا اندازد. ۲.سخنش دانشتان را زياد كند. ۳.كردارش شما را به آخرت تشويق كند.» 📚منبع: منبع : الکافي (ط - الإسلامیة)، ج 1، ص 39 @Deebaj
دیباج ۱۲۶ 🔶کبوتر جَلد حرم ✍ هر سال بعد از ماه محرم و صفر که می‌شد، مرحوم علامه امینی خطاب به عزاداران سید الشهداء(علیه السلام) می‌فرمودند: 📌کبوتربازها وقتی یه کبوتر از بازار می‌خرند، چند روزی بال و پرش رو می‌بندند، روی پشت بام خونه بهش آب و دونه می‌دن، بعد چند روز بال و پرش رو باز می‌کنند، و پروازش می‌دن. اگه اون کبوتر رفت و مجددا برگشت روی همون پشت بوم نشست، می‌گن هنر و رگه داره، اما اگه برنگشت و رفت روی پشت بوم کس دیگه‌ای نشست، می‌گن بی‌هنر و بی‌رگ بود! 📌آهای مردم! محرم و صفر گذشت و توی این دو ماه امام حسین(علیه السلام) ماها رو خرید، بال و پرمون رو بست و پیش خودش نگه داشت. 📌در این دو ماه میهمان امام حسین(علیه السلام) بودیم و هر جا دعوتمون کردند به احترام امام حسین(علیه السلام) بود و در واقع از آب و نان امام حسین(علیه السلام) خوردیم. حالا بعد دو ماه بال و پرمون رو باز کرده که پرواز کنیم. نکنه که بی‌هنر و بی‌رگ باشیم و بریم روی بام کسی دیگه بشینیم. نکنه نان و نمک بخوریم و نمکدون بشکنیم. 📌بیایید به امام حسین(علیه السلام) یه قول بدیم، قول بدیم که تا ماه محرم سال دیگه فقط کبوتر امام حسین(علیه السلام) باشیم و فقط واسه اون پرواز کنیم و فقط روی پشت بام اون بشینیم..🍃 @Deebaj
دیباج ۱۲۷ 🔶ماهـــی و دریــــا 🖊علی‌رضا مکتب‌دار ماهی خُردی بودم، محصور در تُنگ و یا حوضچه‌ای کوچک. طبع کنجکاو و سرکشم، فضا را برایم تنگ‌تر می‌کرد. نگاهم همیشه به کوه‌هایی بود که در غبارِ فاصله محو بودند و تنها وقتی بارانی می‌بارید و یا قله‌ها از سرما، کلاه سفید برف را تا بیخ گوش‌هایشان پایین می‌کشیدند، به راحتی می‌شد خطوط لبه‌ها و سایه روشن دره‌ها و تیغه‌هایش را از هم تشخیص داد. در کودکی، همیشه با خودم می‌اندیشیدم که حتما جادهٔ خشکی، با رسیدن به پایانهٔ آن کوه‌ها به انتها می‌رسد و پشت کوه‌ها دریاهای بی‌کران آب است. کمی که بزرگ‌تر شدم، فضا برایم تنگ‌تر و تنگ‌تر شد. تصمیم خودم را گرفتم. باید به پشت کوه‌ها سرک می‌کشیدم، شاید آنجا جایی بود که روح سرکشم، فرصت جُولان بیشتری می‌یافت. همه را در بی‌خبری گذاشتم و بار سفر بستم به سرزمینی که در پشت آن کوه‌های رؤیایی، انتظارم را می‌کشید. ماهی‌ای که به فضای محدود تُنگ یا حوض خانه‌ای عادت کرده، طبیعی بود که ابتدا قدری وحشت و بهت وجودش را فراگیرد، اما چون طبیعتش با طبیعت آب الفتی ذاتی داشت، خیلی زود به محیط جدید انس گرفت. 👇
اقیانوسی بود بی‌کرانه به نام «توس» که پادشاهش به «رضا» نامدار بود . حتما نامش را شنیده‌اید. در آن اقیانوس ژرف می‌شد ماهی‌های بزرگ و کوچکی را دید که با شادمانی و نشاط، در عمق اقیانوس شناورند و دامنْ دامنْ، دُرّ و مرجان صید می‌کنند. هر کس به فراخور ظرفیت و تلاش خود، صیاد بود. صید هم که تمامی نداشت. هیچ‌کس هم در اقیانوسِ برکت، چشم طمع به صید دیگری نداشت. چند سالی از زیستنم در آن اقیانوس بیشتر نگذشته بود که دوباره طبع بی‌قرار و دوستدار کشف اقیانوس‌ها و دریاهای ناشناخته، به جنبش درآمد. گه‌گاه خودم را از عمق اقیانوس به سطح می‌رساندم، جَستی می‌زدم و در فاصله بین آسمان و آب اقیانوس، چند لحظه‌ای دوردست‌ها را می‌پاییدم؛ اما فقط آب بود و آب! قبل از ظهر یک روز آفتابیِ دل‌انگیز بود و من در حال بالا و پایین پریدن و بی‌تابی که ناگاه لک‌لک تقدیر چون پیکان، سینه آسمان را شکافت و در یک چشم به هم زدن مرا به منقار گرفت و با خود برد. چشم‌هایم از حدقه بیرون زده بود. آخر، این شیطنت‌ها و بی‌قراری‌ها کار دستم داد و اسیرم کرد. اما نمی‌دانستم لک‌لک کجا مرا زمین می‌گذارد و شروع می‌کند به از‌هم‌پاشاندن ذره ذرهٔ وجودم. اقیانوس به انتها رسید و دوباره کوه‌هایی که دیگر حالا چندان برایم ابهام‌برانگیز نبودند، جلو چشمانم قطار شدند. لک‌لک بی‌وقفه پرواز می‌کرد و من نگران بودم از سرنوشت شوم خویش و مدام خودم را سرزنش می‌کردم بر این سرکشی و بی‌قراری که مرا از فراخنای اقیانوس، در تنگنای منقار لک‌لکی گرسنه گذاشته است. اما فرارویم چاره‌ای جز تسلیم نبود: در کف شیر نر خون‌خواره‌ای غیر تسلیم و رضا، کو چاره‌ای؟ تصمیم گرفتم چشم‌هایم را ببندم و بر سر راه تقدیر، به انتظار بنشینم. و لک‌لک همچنان در پرواز بود. ناگاه به‌خود آمدم و خود را میان آسمان و آبی دریایی ناشناخته معلق دیدم. گویا لک‌لک مرا رها کرده بود و یا شاید هم به ماموریت خویش در انتقال من از اقیانوسی سِتُرگ به دریایی بزرگ پایان داده بود. طولی نکشید که گرمای آب دریا بر تنم نشست و نفسم تازه شد و خود را در جمع ماهیان دیدم. ملکهٔ این دریای زیبا «معصومه» نام داشت. عجیب آنکه در آن محیط تازه با ماهیان خُرد و کلانش، به‌هیچ‌وجه احساس غربت و تنهایی آزارم نمی‌داد. بعداً فهمیدم که این دریا را با آن اقیانوس الفتی دیرینه است، پس طبیعی بود که ماهی‌های آن دو هم با یکدیگر احساس آشنایی داشته باشند. اما، با همه لطافت و طراوتی که شناکردن در این دریای آرام دارد، چند وقتی است هوای سفر به اقیانوس، وجودم را دوباره ناآرام و طوفانی کرده است. تا آفتاب بالا می‌آید، بالا و پایین جستنم آغاز می‌شود تا شاید لک‌لک تقدیر دوباره از راه برسد و مرا در منقار خود گرفته، بر فراز اقیانوس «توس» رها کند. ۱۴۴۵ق. @Deebaj
🔶رباعی صاحب بن عباد در وصف «توس» و امام «نفوس» يا زائـراً سـائـراً إلى طوسِ مشهدِ طُهرٍ وأرض تـقـديسِ أبلِغْ سلامي الرضا وحُطَّ علىٰ أكرم رَمسٍ لِخيـر مَـرموسِ 📌ای زائری که رهسپار توسی! مدفنی که پاکیزه و سرزمینی که ستودنی است. درود مرا به «رضا» برسان و در کنار برترین قبر که بهترین مدفون را در خود جای داده است، بار بینداز! @Deebaj