eitaa logo
انرژی مثبت😍
5هزار دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
4.2هزار ویدیو
5 فایل
به نام خدا تبلیغات نه ازنظرمارد میشود ونه تاییدمیشود😍 تعرف تبلیغات قیمت مناسب 👎 https://eitaa.com/joinchat/866648400C9a1ea12469 ایدی👎 @massomeostadi لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/438763812C2474888f1e
مشاهده در ایتا
دانلود
خدیجه هستم ۳۸ساله و ساکن یزد… به این طریق با مهناز خانم صمیمی شدم و رفت و امدمون شروع شد..بیشتر من میرفتم خونشون چون اونا بچه نداشتند و مهناز خانم عاشق مژده بود و حتی گاهی مژده رو پیش خودش نگه میداشت..این دوستی و رفت و امد منجر به این شد که سنگ صبور هم بشیم و اسرار زندگیمونو بهمدیگه تعریف کنیم …..من از گذشته و مشکل نازایی و نحوی بدنیا اومدن مژده گفتم و مهناز خانم از بیماریش و تخلیه ی رحمش گفت…مهناز خانم تعریف کرد و گفت:الان ۱۵ساله ازدواج کردم و نمیتونم برای شوهرم بچه بیام و هر روز دلم میلرزه که یه وقت هوو نیاره..حتی گاهی شک میکنم که مخفیانه این کار رو انجام داده و من در جریان نیستم…گفتم:چرا یه بچه رو به فرزندی قبول نمیکنید؟مهناز خانم گفت:من که از خدامه اما شوهرم راضی نمیشه.میدونم که پیش خودش میگه وقتی میتونم خودم بچه دار بشم چرا بچه ی یه غریبه رو بزرگ کنم…گفتم:اگه رحم ات سالم بود میتونستید از روش‌های مختلف باروری استفاده کنید…مهناز خانم گفت:درسته.هم من و هم همسرم نطفه هیچ مشکلی برای بچه دار شدن نداریم... ادامه در پارت بعدی 👇 😍😊 @Energyplus_ir
خدیجه هستم ۳۸ساله و ساکن یزد… به مهناز خانم گفتم:میتونید از رحم اجاره ایی استفاده کنید…اینجوری بچه ی خودتون توی بدن یه خانم دیگه رشد میکنه و وقتی بدنیا اومد پولشو میگیره و بچه رو طبق قرارداد تحویل میده…مهناز خانم گفت:واقعیتش به هیچ خانمی نمیتونم اعتماد کنم…گفتم:حق داری والا…مهناز خانم رفت توی فکر و سکوت کرد..گفتم:به چی فکر میکنی خواهر؟؟؟‌ با خوشحالی گفت:به این که دوست خوبی مثل تو پیدا کردم…خندیدم و گفتم:تازه فهمیدی دوست خوب فقط منم؟؟مهناز از خندید غش کرد و بعد از کلی خندیدن اروم شد و گفت:تازه حلال مشکلمو پیدا کردم…بهش زل زدم و گفتم:راجع به چی حرف میزنی؟؟؟کی رو پیدا کردی؟؟مهنازحالت جدی به خودش گرفت و گفت:خدیجه!!یه خواهشی بکنم قبول میکنی؟؟؟با مهربونی گفتم:خواهش میکنم ….هر کاری که از دستم بربیاد برات انجام میدم….بگو چی میخواهی؟مهناز این دست و اون دست کرد و گفت:اصلا ولش کن….هیچی…اصرار کردم و گفتم:بگو خواهری….پول میخواهی؟؟؟درسته که زیاد ندارم اما اگه بخواهی بهت میدم…. ادامه در پارت بعدی 👇 😍😊 @Energyplus_ir
خدیجه هستم ۳۸ساله و ساکن یزد… مهنازگفت:نه نه پول که هر چقدربخواهم شوهرم میده.راستش درموردرحم اجاره ایی میخواستم ازت بخواهم،مهناز دوباره مکث کرد.تازه متوجه شدم که منظورش به من هست،اما با وجود جعفر اصلا امکانش نبود..ساکت موندم تا مهناز خودش موضوع رو مطرح کنه و من جواب منفی رو بهش بدم…مهناز ملتمسانه گفت:خدیجه!!خواهر گلم..!!تو میتونی این کار رو برام انجام بدی؟چشمهامو چهار تا کردم و گفتم:من!؟؟خودت که شوهرمو میشناسی….دنیارو زیر رو میکنه و بهم انگ خیانت و هرزگی و غیره میده…مهناز گفت:من میگم تا ۵-۶ماهگی ازش مخفی کن و بگو چاق شدی یا کیست داری و کلا یه جوری بپیچونش و هفتمین ماه بچه رو از طریق سزارین بدنیا میاریم و به شوهرت هم میگی برای کیست بستری شدی و باید عمل کنی…گفتم:نمیشه.متوجه میشه و دنیارو روی سرم خراب میکنه…مهناز گفت:اگه تو بخواهی میشه..ببین خدیجه !این‌کار رو بکنی ۴۰۰میلیون تومان بهت میدم.این پول رو توی بانک هم سپرده کنی ماهی ۵-۶میلیون میتونی بگیری و با دخترت راحت زندگی کنی………….. ادامه در پارت بعدی 👇 😍😊 @Energyplus_ir
خدیجه هستم ۳۸ساله و ساکن یزد… به مهناز خانم گفتم :منظورت اینکه از جعفر جدا شم؟؟گفت:نهههه….منظور من اینکه دیگه نیازی نیست کار کنی و همه جا آبروتو ببره،…میشینی توی خونه و بچه داری و خانه داریتو میکنی و ماه به ماه پول میاد به حسابت….واقعیتش مبلغ پیشنهادی وسوسه ام کرد اما برای اینکه فکر نکنه هولم گفتم:ارزششو نداره مهنازجان….نمیخواهم هر روز توی خونه بحث و دعوا داشته باشم و اعصاب خودمو و مژده رو خرد کنم…مهناز گفت:حالا چند روز فکر کن و بعد جواب بده از خدا که پنهون نیست از شما هم پنهون نباشه یک هفته تمام به این موضوع فکر کردم و تنها نتیجه ایی که گرفتم این بود که قبول کنم حتی به قیمت جدایی از جعفر…بالاخره تصمیم قطعمو گرفتم و منتظر پیشنهاد مجدد مهناز شدم…بعد از یک هفته خبری از مهناز نشد…هر روز میدیدمش اما حرفی نمیزد…داشتم ناامید میشدم که بالاخره ده روز بعدش مهناز دوباره سر صحبت رو باز کرد و گفت:راستش این چند روز داشتم با همسرم راجع به این موضوع حرف میزدم تا بالاخره دیشب تونستم راضیش کنم…. ادامه در پارت بعدی 👇 😍😊 @Energyplus_ir
خدیجه هستم ۳۸ساله و ساکن یزد… تصمیم تو چیه خدیجه جان…؟گفتم:مهناز خیلی دوست دارم بهت کمک کنم اما نمیشه….زندگی روی هوای من از هم پاشیده میشه…مهناز گفت:من خیلی تلاش کردم تا تونستم همسرمو راضی کنم ،…بخدا هیچ اتفاقی نمیفته..فقط باید با احتیاط و برنامه ریزی بریم جلو…مهناز کلی حرف زد و در نهایت رضایت منو گرفت…طبق نقشه و برنامه ریزی که داشتیم مشکلی بابت جعفر پیش نمیومد چون اکثر وقتها صبح وقتی من از خواب بیدار میشدم جعفر میخوابید و نزدیک غروب از خواب بیدار میشد و میرفت بیرون برای تهیه ی موادش و وقتی برمیگشت خونه من خواب بودم ،،با مهناز قرارهارو گذاشتیم و رفتیم مرکز باروری و طی یکماه قرارداد بسته شد و جنین مهناز خانم و همسرش داخل رحم من تزریق شد و برگشتیم خونه…مهناز خانم و همسرش پول منو بصورت یه چک حامل اما ۷ماهه نوشتند و بهم دادند.برای من واقعا مبلغ بالایی بود.از طرفی قرار شد مهناز خانم از نظر تغذیه و خورد و خوراک هم منوساپورت(تامین)کنه البته نه بخاطر منو مژده بلکه بخاطر بچه ی خودشون….. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎ 😍😊 @Energyplus_ir ‎‌‌‌‌
خدیجه هستم ۳۸ساله و ساکن یزد… از روز اهدای جنین ،،یا من خونه ی مهناز بودم یا اون پیش من تا مراقبم باشه…هر روز هم غذاهای مقوی برام میپخت و در کنار من مژده هم به نون ‌ونوایی رسید و جون گرفت…روزهای خیلی خوبی بود و از اینکه بچه ام خوب میخورد ، راضی خوشحال بودم…یادمه پارسال وقتی مدارس بعد از دوسال کرونا باز شد ، مژده هفت ساله بود و کلاس اول ثبت نام کرده بودم و همون روزها من ماه دوم بارداری جنین کاشت رو طی میکردم…روز جشن شکوفه ها همراه با مژده رفتیم مدرسه و خیلی شاد و خوشحال اون یکی دو ساعت تموم شد و برگشتیم خونه… اما روز اول مهر و شروع کلاسها درست برعکس جشن شکوفه ها مژده تا حس کرد من باید برگردم خونه شروع به بی قراری و گریه کرد و من برای همین مجبورشدم کل صبح تا ظهر رو توی مدرسه و پیش مژده بمونم…شرایطی مدرسه برام خیلی سخت بود طوری که وقتی ظهر باهم برگشتیم خونه ،،هم از دست مژده عصبانی و هم خیلی خسته بودم..و به خاطر حال روحیم شروع کردم با مژده به دعوا کردن ... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎ 😍😊 @Energyplus_ir
خدیجه هستم ۳۸ساله و ساکن یزد… توی خونه یه کم با مژده برخورد کردم و گفتم:همه ی بچه ها تنهایی مدرسه اومده بودند جز تو..دختر بد !!امروز حسابی منو خسته کردی…مژده کم نیاورد و شروع به کل کل با من کرد…با سرو صدای ما، جعفر که چرت زده بود با حالت خواب آلوده و منگ تکونی به خودش داد و گفت:چه مرگتونه؟خفه شید دیگه…من که خسته روی زمین نشسته بودم و پشتم به جعفر بود سرمو برگردوندم..تا حالتهای ظاهر و جسمی و اعتراضشو دیدم بیشتر از قبل عصبانی شدم و شروع به گفتن حرفهایی شدم که همیشه زمان بحث بهش میگفتم…چند تا متلک که بارش کردم دوباره سرمو برگردوندم بهش و به کل کل با مژده رو ادامه دادم..ازحرفها و سرو صدای من، جعفر با همون حالت منگ حرصش گرفت و اومد سمتم و یهو یه لگد محکم به کمرم زد و گفت:میگم خفه شو ،،میخواهم بخوابم..با اون ضربه صدام توی گلوم خفه شد….بقدری درد داشتم که حتی نتونستم جیغ بکشم..دستمو گذاشتم روی کمر و بعداز چند ثانیه جیغ بلندی کشیدم..جعفر با صدای جیغم برگشت سمتم و یه لگد دیگه زد و گفت:خجالت نمیکشی…صداتو بیار پایین……….. ادامه در پارت بعدی 👇 😍😊 @Energyplus_ir
خدیجه هستم ۳۸ساله و ساکن یزد… با ضربه ی دوم احساس کردم بچه داره سقط میشه ….از ترسم سکوت کردم و بزحمت از زمین بلند شدم و بسمت دستشویی رفتم….. خلاصه میکنم حدسم درست بود و بچه داشت سقط میشد و چون مسئله ی بچه ی مهناز وسط بود زنگ زدم به مهناز تا بیاد و منو برسونه بیمارستان…مهناز با نگرانی و ناراحتی اومد خونمون و تا حال منو دید شروع به دعوا با جعفرکرد..مهناز ناخواسته بین بحث و دعواهاش گفت:ازت شکایت میکنیم که بچه رو کشتی…با این‌حرفش هر چی سعی کردم با اشاره به مهناز حالی گفتم که در رابطه با بچه حرفی نزنه متوجه ی ایما و اشاره ی من نشد و باردار بودنم لو رفت…حال اون روز جعفر رو‌هیچ وقت فراموش نمیکنم.مثل دیوونه ها شده بود و فقط میخواست منو بکشه….فحشهای ناموسی بود که به من میداد…مهناز وقتی متوجه ی اشتباهش شد سعی کرد جمع و جورش کنه اما نتونست چون جعفر هیچ صراطی رو قبول نمیکرد..جعفر در حالیکه عربده میکشید گفت:الان حتی خدا هم بیاد بگه که اشتباه میکنم ،توی کیفم نمیره و قبول نمیکنم…... ادامه در پارت بعدی 👇 😍😊 @Energyplus_ir
خدیجه هستم ۳۸ساله و ساکن یزد… همین امروز میریم پزشک قانونی و اونا میگند که تو حامله بودی یا نه؟؟؟در غیر اینصورت حرف هیچ کسی رو قبول نمیکنم…جعفر بعد از این حرف یه روسری انداخت روی سرم و از لباسی که تنم بود گرفت و کشید بیرون…با صدای جیغ و داد منو و گریه های بی دریغ مژده و هوارهای جعفر همسایه ها ریختند بیرون و با پلیس تماس گرفتند…لباسهام بخاطر خونریزی که داشتم خونی بود و همه تصور میکردند با چاقی یا چیز برنده ایی زخمی شدم…مهناز بدبخت که یه پاش گیر بود سعی میکرد حرفی نزنه…پلیس اومد و مارو بردند کلانتری.جعفر ازم به جرم خیانت و بارداری شکایت کرد و گفت:من عقیم هستم این بچه ایی که شکم این خانم بود مال کیه؟؟؟این زن باید سنگسار بشه….من میدونم که مژده دخترش که به اسم من شناسنامه گرفته هم از یه رابطه ی نامشروع بوجود اومده.وقتی دیدم نامه ی پزشک قانونی رو دادند دست یه مامور تا مارو ببره اونجا به افسر پلیس گفتم:میخواهم حرف بزنم…افسر پلیس گفت:بگو‌.حواست باشه عین حقیقت باشه وگرنه به جرم دروغ و کلاهبرداری پرونده ات سنگین تر میشه….. ادامه در پارت بعدی 👇 😍😊 @Energyplus_ir
خدیجه هستم ۳۸ساله و ساکن یزد… به جعفر اشاره کردم..افسر پلیس متوجه شد نمیخواهم در حضور همسرم حرف بزنم و منو برد پیش یه خانم پلیس که بنظرم مشاور اون اداره بود..برای اون خانم از سیر تا پیاز زندگیمو تعریف کردم و در نهایت گفتم:همسرم بخاطر دروغ و پنهانکاریهای من شکاک شده وگرنه من تا به حال هیچ خطا و خیانتی نکردم..میتونید از دوستم مهناز بپرسید و حتی میتونم شمارو به اون مراکزی که اهدای جنین انجام شده ببرم…بخاطر شکایت جعفر دو روز بازداشت بودم..اصلا برای خودم ناراحت نبودم چون میدونستم که خیانتی نکردم اما خیلی خیلی نگران مژده بودم…نگرانیمو به همون خانم پلیس گفتم و ازش خواستم دخترمو با باباش تنها نزارند…اون خانم اجازه داد تا با خانواده ام تماس گرفتم و ازشون خواستم مژده رو تا برگشتن من پیش خودشون نگهدارند..اونطوری که شنیدم بعد از تحقیقات پلیس،،اون مراکز غیر مجاز باروری پلمپ شد..از طرفی یه جلسه ی دادگاهی برای منو جعفر و مژده گذاشتند…قبل از جلسه منو پزشک قانونی فرستادند و از صحت نازاییم و کاشت جنین و سقط آن مطمئن شدند و توی پرونده ام قید کردند….. ادامه در پارت بعدی 👇 😍😊 @Energyplus_ir
خدیجه هستم ۳۸ساله و ساکن یزد… توی اون جلسه جعفر متوجه شد که من از اولش بهش دروغ گفتم و‌ نازا هستم و قضیه ی بچه ی دوم هم مشخص شد…جعفر بعنوان همسر من میتونست از مهناز خانم و همسرش بخاطر اغفال کردن من برای کاشت جنین خودشون در بطنم بدون رضایت همسرم شکایت کنه..از طرفی جعفر هم بخاطر سقط شدن یه بچه مجرم محسوب میشد ولی چون غیر عمد بود مجازاتی نداشت…همچنین طبق رای دادگاه دخترم مژده که کاملا غیرقانونی و بدون ثبت رسمی به ما رسیده بود قانون اجازه داشت بچه رو از ما بگیره و با هویت جدید تحویل بهزیستی بده….این رای دادگاه بود ولی رای روانشناس و روانپزشک بخاطر روحیه ی مژده چیز دیگه ایی بود..از بازداشت که آزاد شدم جایی برای رفتن نداشتم و بی اختیار و بخاطر مژده راهی خونه ی بابا شدم…وقتی رسیدم خونه ی بابا و مژده رو دیدم گرفتم بغلم و محکم به خودم چسبوندم و توی گوشش گفتم:دخترم!!!اول و آخر مامانت منم،…….من بدون تو میمیرم….(کلی حرفهای دیگه)…… ادامه در پارت بعدی 👎 😍😊 @Energyplus_ir
خدیجه هستم ۳۸ساله و ساکن یزد… خانواده ام از من خیلی شاکی بودند ولی پدر و مادر یه چیز دیگه است و واقعا هیچ وقت تکرار نمیشند…چند وقت گذشت و احضاریه دادگاه خانواده برام اومد و فهمیدم جعفر تقاضای طلاق داده…توافقی و تقریبا بدون دردسر طلاق گرفتیم و دوباره شدم مطلقه…همین که بیوه و بی سرپرست و بدون پشتیبان مالی شدم از نظر قانون حق نگهداری از مژده ازم گرفته شد اما بخاطر یه سری مسائل روحی و روانی مژده تا این لحظه هنوز کنارم هست و هر روز استرس از دست دادنشو دارم…شدیدا محتاج دعای شما عزیزان هستم… سرگذشتمو تعریف کردم تا درس عبرت خانواده ها و جوونها باشه… تا بدون مشورت خانواده دنبال همسر نباشند و بدونند که اگه خانواده مخالفت میکنه حتما دلیلی داره و جز خوشبختی بچه ها چیزی نمیخواهند …… 😍😊 @Energyplus_ir