eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6.5هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
2 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫 تبلیغات ارزان https://eitaa.com/tablighattarzan عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
خدای من نه آن قدر پاکم که کمکم کنی و نه آن قدر بدم که رهایم کنی میان این دو گمم هم خود را و هم تو را آزار میدهم هر چه قدر تلاش کردم نتوانستم آنی باشم که تو خواستی و هرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی آنقدر بی تو تنها هستم که بی تو یعنی “هیچ” یعنی “پوچ” خدایا هیچ وقت رهـــایم نکن…
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
18.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( وداع با جسم خاکي ) علی: دکتر محاصره شدیم !چیکار کنیم؟! چمران: علی همه ی نیروها رو جمع کن، برید سمت اَبوهُمَیّه علی: برید؟! کجا بریم؟! طاهر: مگه شما نمی یایین؟!!!!! چمران: محاصره شدیم ! اونا دنبال منن، نیروها رو نجات بدین که اسیر نشن،برید صداپیشگان: علی حاجی پور- مسعود عباسی - محمد رضا جعفری - میثم شاهرخ - کامران شریفی - احسان فرامرزی نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی پخش روزهای پنج شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی @radiomighat
هیچوقت یه ایرانیو نباید کسی تهدید کنه✌️🏻🇮🇷💪🏻 خیلی زود به کانال ایران قوی ملحق شو و حقایق جهان هستی خصوصا ایران عزیزمون رو ببین و با تمام واقعیت ها آشنا شو😊 کانال توسط حقوقدان و دانشجویان انقلابی اداره می‌شود! 🇮🇷 بدو بیا🇮🇷🇮🇷🇮🇷: https://eitaa.com/joinchat/3010134229Cd605a0988e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍️یک نفر رو مثل آقای خامنه ای پیدا نمیکنید.. ┄┅═✧☫جهاد تبیین☫✧═┅┄
■به اون حدیث رو کتیبه دقت کنید! فرق میکنه با چه دیدگاهی به 'زن' نگاه کنی!😊 ┄┅═✧☫جهاد تبیین☫✧═┅┄
🦋میشنود صدایی به کوچکی صدای تو را خدایی که بزرگتر از جهان هستی است .. ♥️
خدا تنها پناهیه که برام مونده!🤍 تنها کسی بود که تنهام نزاشت با وجود هزاران اشتباه باز منو ببخشید و همیشه کمکم کرد و منو توی مسیر خودم قرار داد...☁️🌱 بعضی وقتا ازش غافل شدم و دور شدم ولی اون هیچوقت من و فراموش نکرد میخام بگم تو تنها نیستی رفیق!🫂✨ اگه هیچکس نیست که باهاش حرف بزنی، خدا هست!اگه همه بهت گفتن نمیتونی، خدا هست که کمکت کنه تا بتونی!اگه از همه خسته شدی؛ خدا هست که کمکت کنه و دستتو بگیره!♥️🌙 خلاصه اش کنم که یادت نره یه نفر هست، که همیشه هست، حتی وقتی تو حواست نیست!💙🌊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زینب سلیمانی: افتخار می‌کنم فرزند یک روستازاده هستم فرزند «شهید سلیمانی» در روستای قنات ملک: 🔹افتخار می‌کنم فرزند یک روستازاده هستم و در کنار شما زندگی کردم. 🔹اینکه امروز همه شما جمع شدید و برای پاسداشت نام و یاد برادر خودتان مراسمی برگزار کردید برای من کمترین، بعد از مراسم حضرت آقا، پربرکت‌ترین مراسم است؛ چون خودم را از شما می‌دانم. ┄┅═✧☫جهاد تبیین☫✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم کپی‌حرام🚫 خب قاعدتا وقتی می‌گه نمی‌تونم شما رو برسونم، حتما نمی‌تونه برم گردونه؛ روز اول در باغ سبزی رو به من نشون دادین ولی حالا... موبایلش را زیر چانه‌اش گرفت. نفس خسته‌ای کشید. ولی حالا هر دم از این باغ بری می‌رسد! صدای الو الو گفتن‌های ممتد آدلف را از پشت گوشی می‌شنید. دوباره موبایل را کنار گوشش گذاشت. -بله حرفی برای گفتن نداشت. حالا که بشری صدایش را می‌شنید، نمی‌دانست چه بگوید. حتی دل سرد آن پسر اروپایی هم برای این دختر سوخته بود. خود بشری راحتش کرد. به قدر کافی لبریز شده بود از رفتارهای ضد و نقیض میزبانانش... -مشکلی نیست. خودم می‌تونم برگردم آدلف باز هم حرفی کرد و بشری ادامه داد: -بابت این چند وقت هم ازتون ممنونم تماس را قطع کرد و خودش را به ورودی نیروگاه رساند. به شیشه‌ی در کیوسک نگهبانی زد و از نگهبان خواست برایش تاکسی بگیرد. تا رسیدن تاکسی با نگهبانی مشغول صحبت شد تا از نرخ تاکسی‌ها و سرویس‌های نیروگاه باخبر بشود. با یک حساب سرانگشتی دید که اگر بخواهد از تاکسی استفاده کند باید بیش‌تر پولش را صرف همین رفت و آمد‌ها کند. آدرس را به راننده داد و مشغول دیدن شهر شد. دلش رنگ محرم داشت و شهر پر بود از شور و شوق کریسمس. گاهی وقتی دلت غم داشته باشد، دیدن حال و هوای شاد شهر، بیشتر بهم‌ات می‌ریزد. وقتی هیچ ‌کس حال و هوایت را درک نکند. وقتی تک و تنها باشی. غم غربت به جانت می‌افتد و بیش‌تر درک می‌کنی حال خانواده‌ی امام عزیزت را. باز هم مثل همه‌ی روزهایی که از صبح هم دانشگاه می‌رفت و هم سر کار، خرد و خاکشیر به خانه رسید. موفق شد که از طریق اتصال اینترنت پای منبر که سال می‌نشست بنشیند و کم کم شروع روضه بود که سوفی هم خودش را رساند. آن‌قدر درد دل داشت که توجهی به حضور سوفی نکند و دلی سیر اشک بریزد و سینه بزند. همیشه سعی کرده‌ بود محکم باشد ولی هر آدمی جایی از زندگی کم‌طاقت می‌شود. برهه‌ی جدید زندگی‌اش هر روز یک شوک را برایش به ارمغان آورده بود. گرچه روح لطیفش زخم می‌خورد اما توان جسمی و روانی‌ای روز به روز قوی‌تر می‌شد... سوفی گرچه نمی‌دانست بشری دقیقا چه‌اش شده است اما بهتر می‌دید که حرفی نزند و کاری به او نداشته باشد. فقط لیوان چایی که خودش آورده بود را جلوی بشری گذاشت و بدون خواندن زیارت عاشورا خواست برگردد که صدای بشری او را نگه داشت. -نمی‌مونی زیارت بخونیم؟ قدم از قدم برنداشت. صدای غمگین بشری، دلش را می‌سوزاند. برگشت و بی‌حرف کنارش نشست. حال سنگین بشری او را هم گرفته بود. دست زیر چانه‌اش گذاشت و به تماشای بشری نشست. انگار در این عالم خاکی نبود. صدای رعد و برقی که در دلش می ‌زد را نمی‌شنید اما باران بی‌امان چشم‌هایش را خوب می‌دید. این‌بار حتی نفهمید کی زیارت به آخر رسید. بشری سر به تربت گذاشت و زیارت را تمام کرد اما سر از سجده برنداشت. خودت همیشه بودی، هستی، خواهی بود؛ دستی که از من گرفتی رو رها نکن. من به تو ایمان دارم. به وجودت، حضورت... و هر روز محتاج‌ترم به تو از روز قبل؛ ✍🏻 کپی یا انتشار به هر شکل است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
49.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو این کلیپ می‌تونید چهره‌های پیشنهادی شخصیت امیر و بشری رمان رو ببینید😍 تو رواق منتظرتونیم https://eitaa.com/joinchat/2480472136C484dfe0c30 💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠
🕊💔🖤 ✾͜͡💚بِســـمِ الـلّـھِ الـࢪَّحــمـنِ الࢪَّحــیـم✾͜͡💚 «اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً» ‌‌『اللّٰھُمَ‌؏َـجِّـلْ لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج...』
بی‌حجابی‌یعنی‌رایگان‌در‌اختیار‌دیگران قرار‌دادن‌خود...‼️ اونی‌که‌حجاب‌داره‌و‌آرایش‌نمیکنه ضعیف،زشت‌ویا‌عقب‌افتاده‌نیست🚫 اتفاقا‌اونی‌که‌بی‌حجابه‌خودشه‌ضعیف فرض‌کرده‌و‌به‌راحتی‌زینت‌های‌خودشو جلو‌دید‌چشمای‌مردای‌هوسران‌قرار میده...🍂 خانوم‌های‌محترم‌قدر‌جایگاه‌درجه‌خودتون رو‌بدونید🌸 اسلام‌زن‌رو‌محدود‌نکرده!! بلکه‌بهش‌گفته‌تو‌ارزشت‌بالاتر‌از‌این‌‌هاست که‌هرکی‌از‌راه‌برسه‌ببینتت✔ زیبایی‌تو‌برای‌همسره‌تو‌هست‌که‌برای‌ به‌دست‌آوردنت‌تلاش‌میکنه🎈 اسلام‌اتفاقا‌دنبال‌آزادی‌شما‌هست⛓ اونم‌آزادی‌از‌نگاه‌هرزه‌ی‌مرد‌هایی‌که به‌شما‌به‌عنوان‌وسیله‌رفع‌نیازشون نگاه‌میکنن🚶🏻‍♂️🍂 پس‌همین‌الان‌خودتو‌از‌این‌وضعیت بکش‌بیرون‌بذار‌بهت‌بگن‌ضعیف‌...🤷🏻‍♂️ توکه‌میدونی‌حق‌باکیه!📿
VIP VIP VIP VIP VIP 😍😍😍 اگه دوست داری رمان‌و تا آخر بخونی مبلغ ۴۰۰۰۰ تومان به این شماره کارت به نام خلیلی واریز 6273 8110 8062 3918 و عکس فیش واریزی و شماره‌ی پیگیری‌و به این آیدی ارسال کن😊 @Heaven_add تا لینک کانال خصوصی‌و برات ارسال کنه🌿 ✅ادامه‌ی رمان تو کانال به وقت بهشت شب‌های زوج ادامه دارد🌹🌹
عصر جمعه دل هوای دیدنت را می کند اما چه سود ! سهم ما از این دو روز عمر، هجران تو بود
قوی باش و به زندگی لبخند بزن ، حتی اگه گاهی اوقات دردناك باشه..!
🍀🍀هر صبح یک حدیث🍀🍀 🔻امام صادق عليه‌‏السلام: لا يَنْبَغى لِلْمَراَةِ اَنْ تُجَمِّرَ ثَوْبَها اِذا خَرَجَتْ مِنْ بَيْتِها ❇️ شايسته نيست كه زن مسلمان، آن‏گاه كه از خانه خويش بيرون می‌‏رود، لباس خود را وسيله جلب توجّه ديگران نمايد. 📚 كافى: ج ۵، ص ۵۱۹، ح ۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣️ ✌️ ... ... متوجه باشید لطفاً که چگونه این سرزمین... پابرجا مونده دوستان... این روزه مراقب باشید... کنارهم دفاع کنیم دوستان!
روم‌نمیشه‌دیگه‌ازت‌کربلا‌بخوام:) ولی‌توحواست‌به‌دلم‌باشه🙂🚶🏼‍♀️
49.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو این کلیپ می‌تونید چهره‌های پیشنهادی شخصیت امیر و بشری رمان رو ببینید😍 تو رواق منتظرتونیم https://eitaa.com/joinchat/2480472136C484dfe0c30 💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم کپی‌حرام🚫 با حال حزنی که داشت، فارغ از قیل و قال‌‌های دیشب، بعد از نماز صبح، زیارت ناحیه مقدسه را دست گرفت و خواند. غربت هر چه که سختی داشت، رابطه‌ی معنوی‌اش را خیلی تقویت کرده بود. گاهی خدا تو را در تنگنا قرار می‌دهد. آن‌قدر سختی می‌کشی که از همه جا ناامید شده و به این باور برسی که فقط خود خداست که نی‌تواند گره‌ات را باز کند. یا اصلا قرار نیست در آن زمان گرهی باز شود بلکه گره‌ها روز به روز به ظاهر کورتر می‌شوند اما با هر گره خوردنی، دلت قرص‌تر می‌شود و این ممکن است برای خودت هم عجیب باشد. این حال خوشی که هیچ‌وقت فکر نمی‌کردی در چنین روزهای سختی درک کنی و بچشی و از آن لذت ببری. حکایت بشری شده بود این شعر: رشته‌ای بر گردنم افکنده دوست می‌برد هر جا که خاطرخواه اوست و این‌طور شد محرم آن سال بشری. که تا روز عاشورا و شب‌های شام غریبان هم سر کارش حاضر بشود، با سرویس کارکنان مسیری را طی کند و به معنای واقعی نفهمد کی صبح را به ظهر می‌رساند و ظهر را به شب. خودکارش را به دندان گرفته بود. نگاهش گاهی به مانیتور لپ تاپ بود و گاهی به کتاب. حجم درس‌هایش بالا بود و فرصتش کم‌تر از هر سال دیگری. نیم ساعتی می‌شد که نشسته بود پای درس. صفحه‌ی گوشی‌اش روشن شد. پیامک داشت. از طرف سوفی. "یه مهمونی دعوتم. میشه همراهم بیای" صفحه‌ی تماس‌ها را باز کرد و با او تماس گرفت. همان بوق اول جواب داد. سلام و احوال‌پرسی‌های همیشگی‌شان که تمام شد، سوفی با خوشحالی از میهمانیی که دعوت بود گفت. میهمانی سال نو که چند نفر از دخترهای همکلاسشان ترتیب داده بودند. -همین امشب؟ -اوووم. دختر هستن فقط؟ سوفی خیالش را راحت کرد که فقط دخترها هستن. -این خوبه ولی... تو که می‌دونی. من هر چیزی نمی‌تونم بخورم. ممکنه اون جا هیچی نخورم. از الآن گفته باشم -تا نیم ساعت دیگه آماده میشم کارش را با لپ‌ تاپ تمام و بساط درسش را جمع کرد. میهمانی در خانه‌ی یکی از همکلاسی‌هایشان بود. شلوغ نبود اما آن‌طور که سوفی می‌گفت هم نبود. و مهم‌تر این که چند پسر هم حضور داشتند. همین هم باعث شد لحظه‌ای درنگ کند. سوفی که پای عقب کشیده‌اش را دید، بازویش را چسبید. -چیزی نیست. مطمئن باش اصلا شبیه پارتی‌ دختر و پسرهای ایرانی نیست چشم‌هایش را باریک کرد و چشم در چشم سوفی انداخت. بعد نگاهش را گرفت، بازویش را از دست سوفی آزاد و دست در جیب‌هایش فرو برد. -خیلی خب! باور کن من هم نمی‌دونستم دختر و پسر با هم هستن -من که این‌جا نمی‌مونم. برمی‌گردم و به کارهام می‌رسم ولی تو بگو از پارتی ایرانیا از کجا خبر داری -تو بیا. من اون رو هم برات می‌گم خواست با شوخی و خنده از دل بشری دربیاورد و او را با خود همراه کند. -این رو هم می‌دونم که غذای معروف شهرت کلم‌پلو هست با سالادِ... سالادِ! انگشت به پیشانی‌اش زد. فایده نداشت. اسم سالاد را به یاد نمی‌آورد. -سالاد شیرازی -آها. خودشه -من دیگه برمی‌گردم. کلم پلو و سالاد هم قول می‌دم برات درست کنم و سوفی را همان‌جا با دست‌های آویزان شده گذاشت و برگشت. چرخید و مخالف مسیری که آمده بودند به راه افتاد. شاید دویست متری از خانه خودش فاصله گرفته بود. هوا سرد بود و مور مورش می‌شد. با دست‌هایش خودش را بغل گرفت و خیلی آرام قدم برمی‌داشت. احساس کرد چقدر به این پیاده روی احتیاج داشته. هنوز نصف مسیر را قدم نزده بود که چشمش به آرایشگاهی در آن طرف خیابان افتاد. سالن زنانه پاهایش را به سمت خود می‌کشید. باید از دست این موها راحت می‌شد.    ✍🏻 کپی یا انتشار به هر شکل است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
هدایت شده از  به وقت بهشت 🌱
یه روز متوجه رفتارهای مشکوک جنسی فرزندم شدم... فوری رفتم پیش یه روانشناس. اما در کمال ناباوری به من گفت: این رفتارها عیبی نداره😡 و قسمتی از فرآیند طبیعی رشده 🤔🤔 چندتا سوال دیگه ازش پرسیدم، جوابای عجیبی می داد که نه متناسب دینمون بود نه فرهنگمون فهمیدم تفکرات روانشناسای غربی رو داره. ناراحت بودم تا اینکه یه روز گمشدمو پیدا کردم 🔴 کانال روانشناسی دینی تربیت فرزند 🔴 اینم لینکش👇 عضو بشین. پشیمون نمیشین https://eitaa.com/joinchat/932249763C5c3c99a941
سلام صبح تان زیبا و سرشار از نور الهی 🍃🌹🍃 ذکر روز یکشنبه: یاذالجلال والاکرام ای صاحب جلالت وکرامت ........................... 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹