eitaa logo
رِسانہ‌محـــــــله‌نوٓر
331 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
19 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
خطر نیمچه‌عالمان از خطر جاهلان بیشتر است! 💢 ☘ من خیلی اوقات فکر کرده‌‏ام مقاله‏‌ای تحت عنوان «نیم‏‌ها» بنویسم که خیلی چیزها وجود ناقصش خطرش بیشتر از عدم محض است. می‌‏گویند غزالی راجع به علم این حرف را زده و گفته است: «هر چیزی وجود ناقصش به از عدم محض است مگر علم که وجود ناقصش بدتر از عدم محض است» و ریشه این حرف معلوم است. 🌿 آدمی که هیچ عالم نیست، چون می‌‏داند عالم نیست لااقل در مقابل عالم تسلیم است. مثل کسی که طبیب نیست و می‏‌داند که طبیب نیست، دیگر لااقل در مقابل طبیب تسلیم است و در نتیجه از وجود طبیب بهره می‏‌برد. ولی «نیمچه طبیب» چون خودش را طبیب می‏‌داند تسلیم یک طبیب نیست، می‏‌خواهد از همان علم ناقصش استفاده کند، در نتیجه به جای سود زیان می‌‏برد. 🌱 از همین جا بروید سراغ نیمچه مجتهدها و نیمچه روشنفکرها و نیم‏های دیگر، اینهایی که یک چیزکی می‌دانند... چیزکی می‌دانند و چیزها نمی‏‌دانند! 🍀اتفاقاً اینها خطرشان بیشتر است. چهارتا شعار می‏‌شنوند، بدون اینکه متعمّق بشوند و درست فکر کنند و دریابند؛ می‏‌بینید این چهارتا شعار اینها را از جا حرکت‏ می‌دهد. https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*اگر نماز صبحمون قضا بشه* بخونید و برای دوستانتون ارسال کنید. «در حدیث اومده از امام صادق علیه‌السلام سؤال شد «چرا کعبه را کعبه نامیدند؟» فرمودند: «چون مربع است و چهارگوش » پرسیدند: «چرا مربع شد؟» فرمودند: «چون مقابل بیت‌المعمور در آسمان چهارم است و آن نیز چهارگوش است.» ‏پرسیدند: «چرا عرش چهارگوش شد؟» فرمودند: «چون از ۴ کلمه ای که این کلمات ۴ ستون و ارکان بنای اسلام است، تشکیل شده.: سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر» ‏خب‌! می‌دونید وقتی داریم نماز میخونیم، موقع ذکر تسبیحات اربعه، مرتبه‌ی اولش در واقع داریم دور خانه‌ی خدا طواف می‌کنیم؟ و دومین باری که تکرار می‌کنیم دور بیت‌المعمور؟ و مرتبه سوم رسیدیم به عرش خدا و داریم عرشش رو طواف می‌کنیم!؟ ‏و اماکی می‌دونه چراآخر نماز سلام میدیم؟ چون توی رکعات قبل نمازمون، رسیدیم به عرش خدا! حالااون‌جا، توی عرش  پیامبر ص و بندگان صالح خدارو می‌بینیم وبهشون سلام میدیم السلام علیک ایهاالنّبی ورحمة الله وبرکاته السلام علینا وعلی عبادلله الصالحین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته ‏حالا می‌خوام اون راز اصلی رو بهتون بگم! بیاین با هم بشماریم در شبانه‌روز چند مرتبه تسبیحات اربعه می‌گیم: نماز ظهر، ۲ مرتبه؛ نماز عصر، ۲مرتبه؛ نماز مغرب، ۱مرتبه؛ نماز عشاء، ۲مرتبه. جمعش شد چقدر؟ ۷ مرتبه. یعنی یه طواف کامل! در شبانه روز یک مرتبه دور خانه‌ی خدا طواف می‌کنیم! ‌‏هر طوافی هم که با نماز کامل می شه. اینجاست که اون دو رکعت نماز صبحمون، می شه همون دو رکعت نمازی که بعد از طواف، پشت مقام ابراهیم می خونیم واَعمال مون تکمیل می شه ان شاءالله. پس،مراقب باشیم نماز صبحمون قضا نشه.. الحمدلله علی کل حال... علل الشرایع ، ج ۲ ص ۳۹۸؛ باب العلة التی من آجلها سمیت الکعبة کعبه (فصل : علتی که به خاطر آن کعبه را کعبه نامیده اند) پس حالاکه فهمیدی باعشق نمازبخوان ای مسلمان ای شیعه اهل بیت «ع» ثواب نشر فاتحه و صلوات نثار شهداء و جمیع اموات https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱روایت یک زندگی واقعی " سال ۱۳۹۰ خورشیدی"🌱
چند باری پدرم تذکر داد. - حواست کجاس بابا جان! یه نگاه بنداز کم و کسری نباشه همه چی به اندازه بود. حتی بیشتر. پدرم سنگِ تمام گذاشته بود برای عقد کنان تنها دخترش. گوشم از صدای الهه پُر می شود. - حالا امشب رفتن صحبت کنن ببینن مشکل حل می شه یا نه. زرین گفته دیگه باهاش زندگی نمی کنم. بره با همون زنای خراب که بندشن خوش بگذرونه سر به دو طرف تکان می دهم. - استغفرالله.. شما چکار به کار مردم داری آبجی! بزرگ تر داره اون دختر، حتماً یه جور حلش می کنن دیگه حق به جانب حرف می زند. - کاش بفهمن از کجا خوردن داداش کوتاه نمی آمد چرا! بچه ها را صدا می زنم. - خب.. چی سفارش بدم، مخصوص یا پپرونی؟ شما چی دوس داری مریم خانم؟ انگار راحت نیست هنوز. تعارف می کند. - همه رو مخصوص بگیرم خوبه؟ صدایش در نمی آید. کاش می گفت دلش چه می خواهد. نام رمان : 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
حدسم درست است. وقتی مجید می آید و چانه بالا می اندازد. - زیر بار نمی ره. می گه طلاقم و بده مادر به رانش می کوبد و " وای واای" می گوید. - حالا اون طلاق بده هست؟ بچه رو می گیره یا می ده مادرش؟ مجید سر می چرخاند. - قرار شد فردا پس فردا دو تایی بشینن حرفاشون و بزنن تا بعد معلوم شه می خوان چیکار کنن الهه سر تکان می دهد. برای دخترکی که نمی دانم چند سالش شده دل می سوزاند انگار. ساعتی بعد خانه در خاموشی فرو می رود. لبه ی تخت چوبی می نشینم. پُک عمیقی به سیگار می زنم. حلقه ی دود در هوا می رقصد و من به گذشته برمی گردم. گذشته ای که هر روز و هر ساعتش را از یاد نمی بردم. خیرگی نگاهم را به ناکجاآباد می دوزم. صدای زرین در گوشم می پیچد انگار. - سلام آقا سید روی پاشنه ی پا می چرخم و نگاهش می کنم. با خودم می گویم اینجا چه می کند.. برای چه آمده! نام رمان : 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
زبان روی لبم می کشم. - سلام.. بفرمایید امرتون؟ - یه جعبه دانمارکی می خواستم.. تازه باشه آقا سید جعبه را از شیرینی پُر می کنم. دَرش به زحمت بسته می شود. کیف پولش را در می آورد. - دستتون درد نکنه. حساب من چقدر شد؟ تعارف می زنم. زیر بار نمی رود. من اما پولش را حساب نمی کنم. - باشه برای دفعه ی بعد تشکر می کند. صدایش عجیب به دل می نشیند. نگاهم قدم های شمرده اش را بدرقه می کند. بعد از آن روز خیلی وقت ها می شد که دلم می خواست او را ببینم. شاید هم می خواستم تکه ای از خودم که با خودش برده بود را پس بگیرم. هر بار که می آمد آتش به جانم می زد و می رفت. خودش گفته بود کلاس خیاطی می رود. هفته ای یک بار شاید هم دو بار سر می زد. حواسم را مالِ خودش کرده بود. از آن بدتر دلِ بی صاحبم را. نام رمان : 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چشمانم را می بندم. پشت پلک هایم تصویر پسری قد می کشد که با من متولد شده بود. پسری که حس آن روزهایش را عجیب می خواست و به دیدن یک نفر عادت کرده بود انگار. دستی به صورتم می کشم. روشناییِ داخل خانه نگاهم را سمت اتاق مریم می کشد. ابروهایم بالا می پرد. نمی دانم او هم مثل من گرفتار بی خوابی شده! یادم به حرف مادر می افتد. گفته بود حاج صادق جوابش کرده و بی پناه است. وصله ی تن نیست اما بنده ی خدا که هست.. نیست! خواسته ی مادر را زمین نمی گذاشتم هرگز. هر چه باشد خانه ی خودش هست و اختیارش دست او. گوشه ی پرده را کنار می زند. من را نمی بیند انگار. محرم نیست و من چشم می دزدم. نمی دانم چندمین سیگار را آتش می زنم. صدای باز و بسته شدن در می آید. نگاهم سمت پله های ایوان می دود. دخترک از پله ها پایین می آید. جلو می آید و دستانش را در آبِ حوض فرو می برد. نام رمان : 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
زیر لب با خودش حرف می زند انگار. کاش می دانستم چه به روزش آمده. دستِ خیسش را به چشمانش می کشد. صدای نفس بلندش می آید. نگاهش در تاریکی شب به جایی که من نشسته ام کشیده می شود. حتماً من را دیده که هین خفه ای می کشد. دستش جایی وسط سینه اش مشت می شود. - ش.. شمایی آقا سید!؟ صدایش گرفته. شاید هم گریه کرده، نمی دانم. - نمی خواستم بترسونمتون.. ببخشید از کنار حوض آبی رد می شود و جلو می آید. - فکر نمی کردم این وقت شب شمام اینجا باشین. راستش و بخواین آره ترسیدم در سکوت نگاهش می کنم. دلم برایش می سوزد انگار. برای چشمانی که سرخ است و غمی که روی دلش سنگینی می کند. فیلتر سیگار را زیر پا له می کنم. - همیشه می کشید یا وقتایی که خوابتون نمی بره؟ اشاره به سیگار له شده می زند. - فقط روزی چند تا.. نه بیشتر نام رمان : 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz