eitaa logo
دانشنامه قرآن کریم
849 دنبال‌کننده
379 عکس
51 ویدیو
384 فایل
کتاب زندگی امام خمینی س: تربیت باید تربیت قرآنی باشد مدیر کانال: @sarbazekoochak1. کانال دیگر ما سرباز کوچک @sarbazekoochak
مشاهده در ایتا
دانلود
👈بهره گيرى مدبرانه يوسف از امكانات كشور 🌴در اين باره كه يوسف عليه السلام تا چه وقت مقام خزانه دارى را بر عهده داشت و آيا به مقام پادشاهى رسيد يا نه، و اگر رسيد چند سال در اين مقام بود، مفسران و راويان، مطالب مختلف گفته اند. 🌴ما در اين جا گفتار ابن عباس را در اين باره خاطرنشان كرده و سپس سخنان حضرت رضا عليه السلام را كه كار و تلاش يوسف عليه السلام را پس از تحويل گرفتن اختيارات كشور مصر بيان مى كند به نظر خوانندگان مى رسانيم: 🌴ابن عباس مى گويد: اگر يوسف عليه السلام خودش به پادشاه نمى گفت كه مرا خزانه دار قرار بده، پادشاه تمام اختيارات مملكت را همان ساعت واگذار مى كرد. 🌴يوسف عليه السلام پس از به دست گرفتن مقام خزانه دارى، يك سال در اطراف شاه بود و به انجام وظيفه خود مى پرداخت، آن گاه به درخواست يوسف، پادشاه، امارت و رياست كشور مصر را به او واگذار كرد. شمشير مخصوص حكومت را بر پيكر برازنده او حمايل نمود، و او را بر تخت مخصوص حاكميت كه با طلا و درّ و ياقوت تزيين شده بود نشاند. 🌴شكوه و نورانيت چشمگير يوسف عليه السلام، همه چيز را تحت الشعاع قرار داده بود. وقتى كه تمام اختيارات كشور به دستش رسيد، از تمام اختيارت و امكانات خود به نفع جامعه استفاده كرد و به عدالت و دادگرى رفتار نمود، به طورى كه محبتش در دل زن و مرد مردم مصر جاى گرفت، به گونه اى كه به فرموده قرآن: 🍃يَتَبَوَّءُ مِنها حَيثُ يَشاءُ؛🍃 ✨تا آن چه را كه مى خواهد از آن اختيارات استفاده كند.(سوره يوسف/ آيه 56)✨ ادامه دارد... 📚دانشنامه قرآن کریم https://eitaa.com/Qoranekarim
👈سخنان حضرت رضا عليه السلام در مورد كار و تلاش يوسف عليه السلام 🌴اينك به فرموده حضرت رضا عليه السلام دقت كنيد و ببينيد يوسف از اين اختيارات چگونه استفاده كرد: 🌴يوسف در هفت سال اول كه سالهاى فراوانى نعمتها بود، دستور داد انواع نعمتها و خوراكى ها و آشاميدنى ها را در خزانه ها و انبارها ذخيره كردند. وقتى كه اين هفت سال گذشت و سالهاى قحطى فرا رسيد، يوسف عليه السلام 🌴در سال اول: تمام اندوخته هاى غذايى را فروخت و پول (درهم و دينار) كرد، به طورى كه در مصر و اطراف آن، درهم و دينارى نبود، مگر در تخت اختيار يوسف. 🌴در سال دوم: از آن درهم و دينارها جواهرات خريد، به طورى كه تمام جواهرات مصر و اطراف در اختيار يوسف عليه السلام در آمد. 🌴در سال سوم: از آن جواهرات، حيوانات و چهارپايان و مركب ها را خريد، به طورى كه تمام حيوانات مصر و اطراف در اختيار يوسف در آمد. 🌴در سال چهارم: آنها را فروخت و به جاى آنها تمام برده ها و كنيزها را خريد. 🌴در سال پنجم: آنها را با خانه ها و باغها مبادله كرد، به طورى كه تمام خانه ها و باغها در تحت تصرف يوسف عليه السلام در آمد. 🌴در سال ششم: آنها را فروخت و به جاى آنها زمينهاى كشاورزى و قناتها را خريد، به طورى كه تمام املاك و آب و خاك مصر و اطراف در اختيار يوسف عليه السلام در آمد. 🌴در سال هفتم: با آن آب و خاك (كه مايه حيات انسانها هستند) تمام مردم مصر از زن و مرد را خريدارى كرد، به طورى كه تمام مردم از عبد و حر، از كنيز و خانم، در اختيار يوسف عليه السلام در آمدند، 🌴در نتيجه يوسف با اين تدابير و رد و بدل كردن معاملات، و به كار انداختن چرخ هاى اقتصاد كشور، به رونق بازار اقتصاد پرداخت و مردم را به بهره بردارى اقتصادى رسانيد؛ با توجه به اين كه: براى نگهدارى مردم و حفظ اقتصاد مملكت و پديد نيامدن شكاف طبقاتى، اين تدابير لازم بود. زندگى مردم به گونه اى شد كه گفتند: ما چنين حاكمى را نديده ايم و نه در تاريخ سراغ داريم كه اين چنين با نور علم و بينش و تدابير، نابسامانى ها را سامان بخشد. 🌴ولى يوسف با آن همه مقام؛ كوچكترين غرورى نداشت، و يكپارچه تواضع و اخلاق و عدالت و ملاطفت بود. 🌴اينك به دنباله گفتار امام هشتم عليه السلام دقت كنيد: 🌴در اين موقع، يوسف عليه السلام به شاه (شاه سابق) گفت: اين اختياراتى كه خداوند به من داده، اينك رأى شما (در مورد اين مردمى كه جيره خوار من شده اند) چيست؟ من آنان را به اصلاح نكشانده ام كه خودم فسادى كنم، آنها را از بلا نجات نداده ام كه خودم بلاى آنها باشم، بلكه خداوند آنها را به دست من نجات داده است. 🌴پادشاه گفت: رأى، رأى تو است، هر چه خودت بخواهى همان درست است. 🌴يوسف گفت: من خداوند و تو را شاهد و گواه مى گيرم كه تمام مردم مصر را آزاد كردم، اموال و بنده هاى آنان را به خودشان رد كردم، اينك انگشتر و تخت و تاج تو را به تو مى سپارم به شرط اين كه به روش من رفتار كنى و به حكم من باشى. 🌴پادشاه گفت: افتخار و سعادت من در اين است كه روش تو را سرمشق خود قرار دهم و به حكم تو سر فرمان نهم، اگر تو نباشى، كار ما به اصلاح و استحكام نمى گرايد، تو سلطان عزيزى هستى كه انتقادى به كارهايت نيست، من به خدا و يكتايى و بى همتايى خدا و اين كه تو رسول خدا هستى گواهى مى دهم، تو به آن چه كه من به تو واگذار كردم اختيار كامل دارى و طبق صلاح خودت رفتار كن و تو شخصى امانتدار و بزرگوار هستى. ادامه دارد.... 📚دانشنامه قرآن کریم https://eitaa.com/Qoranekarim
👈پارسايى و ساده زيستى يوسف عليه السلام 🌴نقل شده كه يوسف عليه السلام در اين هفت سال قحطى، غذاى سيرى نخورد. به او گفتند: با اين كه خزائن مملكت در دست تو است چرا غذاى سير نمى خورى؟ در پاسخ فرمود: 🍃اَخافُ أن اشبَعَ فاَنسِى الجِياعَ؛🍃 ✨مى ترسم سير شوم آن گاه گرسنگان را فراموش كنم.(اقتباس از مجمع البيان، ج 5،ص 243 و 244)✨ ادامه دارد.... 📚دانشنامه قرآن کریم https://eitaa.com/Qoranekarim
👈يوسف بر مسند فرمانروايى، و حضور برادران در نزد او 🌴در آن هفت سال قحطى، كه سراسر مصر و اطراف را قحطى فرا گرفته بود، مردم سرزمين كنعان (فلسطين) نيز قحطى زده شدند، و حتى يعقوب و فرزندان او نيز از اين بلاى عمومى برخوردار بودند. آوازه عدالت و احسان عزيز مصر به كنعان رسيده بود. مردم كنعان با قافله ها به مصر آمده و از آن جا غله و خواربار، به كنعان مى آوردند. 🌴حضرت يعقوب عليه السلام به فرزندان خود فرمود: اين طور كه اخبار مى رسد، فرمان فرماى مصر شخص نيك و باانصافى است، خوب است نزد او برويد و از او غله خريدارى كنيد و به كنعان بياوريد. فرزندان يعقوب آماده مسافرت شدند. فرزند كوچك يعقوب عليه السلام بنيامين (كه از طرف مادر هم برادر يوسف بود) به تقاضاى پدر كه با او مانوس بود، نزد پدر ماند (تا به انجام كارهاى داخلى خانواده بزرگ يعقوب بپردازد) ده فرزند ديگر با به همراه داشتن ده شتر روانه مصر شدند. 🌴وقتى كه چون مشتريان ديگر در مصر، به محل خريدارى غله آمدند، يوسف عليه السلام كه شخصاً به معاملات نظارت داشت، در ميان مشتريها، برادران خود را ديد و آنان را شناخت، ولى آنان يوسف عليه السلام را نشناختند. 🌴زيرا به نقل ابن عباس از آن زمانى كه يوسف را به چاه انداختند تا اين وقت، چهل سال فاصله بود. يوسف عليه السلام نُه ساله كه اينك در حدود پنجاه سال دارد، طبعاً قيافه اش تغيير كرده. از طرفى برادران به هيچ وجه به فكرشان نمى آمد كه يوسف عليه السلام سلطانى مقتدر شده باشد و روى تخت رهبرى بنشيند. 🌴حضرت يوسف عليه السلام طبق مصالحى كه خودش مى دانست خود را معرفى نكرد و از راه هايى با ترتيب خاصى كه خاطرنشان مى شود، با بردارانش گفتگو كرد، تا در فرصت مناسب خود را معرفى نموده و ترتيب آمدن خانواده يعقوب را به مصر با شيوه ماهرانه اى رديف كند. ادامه دارد.... 📚دانشنامه قرآن کریم https://eitaa.com/Qoranekarim
👈ملاقات یوسف با برادرانش 🌴على بن ابراهيم روايت مى كند: يوسف پذيرايى گرمى از برادران كرد و دستور داد بارهاى آنها را از غله تكميل كردند و قبل از مراجعت آنان، بين آنها چنين گفتگويى رد و بدل شد: 🌴يوسف: شما كى هستيد؟ خود را معرفى كنيد. 🌴برادران: ما قومى كشاورز هستيم كه در حوالى شام سكونت داريم. قحطى و خشكسالى ما را فرا گرفت، به حضور شما آمديم تا غله خريدارى كنيم. 🌴يوسف: شايد شما كارآگاه هايى باشيد كه آمده اید پى به اسرار كشور من ببريد! 🌴برادران: نه به خدا سوگند، ما جاسوس نيستيم، ما برادرانى هستيم كه پدر ما يعقوب عليه السلام فرزند اسحاق بن ابراهيم عليه السلام است. اگر پدر ما را بشناسى بيشتر به ما كرم مى كنى، چون پدر ما پيامبر خدا، فرزند پيامبران خدا است و اندوهگين است. 🌴يوسف: چرا پدر شما اندوهگين است؟ شايد به خاطر جهالت و بيهوده كارى شما، او محزون است. 🌴برادران: اى پادشاه! ما جاهل و سفيه نيستيم، حزن پدر از ناحيه ما نيست، بلكه او پسرى از ما كوچكتر داشت، روزى به عنوان صيد با ما به بيابان آمد، گرگ او را در بيابان دريد. از آن وقت تا حال پدرمان محزون و گريان است. 🌴يوسف: آيا شما همگى از يك پدر هستيد؟ 🌴برادران: همه ما از يك پدر هستيم، ولى مادرانمان يكى نيستند. 🌴يوسف: چه باعث شده كه پدر شما همه شما را آزادانه به سوى مصر فرستاده، ولى يكى از برادران شما را پيش خود نگه داشته است؟ 🌴برادران: پدرمان با او مانوس بود. از طرفى برادر مادرى او (به نام يوسف) مفقود شد. خاطر پدر ما به واسطه او (بنيامين) تسلى داده مى شود و با او مانوس است. 🌴يوسف: به چه دليل آن چه را كه شما مى گوييد، باور كنم؟ 🌴برادران: ما در سرزمينى دور ساكن هستيم و در اين جا كسى ما را نمى شناسد، چه كسى را به عنوان گواهى بياوريم؟ 🌴يوسف: اگر راست مى گوييد برادر خودتان را كه در نزد پدرتان است، نزد من بياوريد، من راضى خواهم شد. 🌴برادران: پدر ما از فراق او محزون خواهد شد. او با بنيامين مانوس است، چگونه او را بياوريم؟ 🌴يوسف: يكى از شماها را به عنوان گرو نزد خود نگه مى دارم تا پدر شما به خاطر حفظ فرزندش كه در گرو ما است، برادرتان را با شما نزد ما بفرستد. 🌴به دستور يوسف عليه السلام، بين برادران قرعه زدند، قرعه به نام شمعون افتاد. اين هم از درسهاى دستگاه خلقت است كه به اين وسيله شمعون كه نسبت به برادران، براى يوسف عليه السلام بهتر بوده و سابقه خوبى داشته نزد يوسف بماند. 🌴برادران به قصد مراجعت به كنعان آماده شدند. بارها را تكميل كرده و عزم حركت كردند. يوسف گفت: اگر برادرتان را در سفر بعد نياوريد، ديگر نزد من نياييد و آن گاه براى شما غله اى پيش من نخواهد بود. 🌴براى اين كه حتما، برادران هنگام مسافرت ديگر، برادر خود را بياورند، يوسف عليه السلام دستور داد كه محرمانه سرمايه (پول) آنها را در ميان بارشان گذاشتند تا همين موضوع هم باعث شود كه به عنوان رد امانت يا به عنوان حسن ظن پيدا كردن آنان، به لطف و كرم واحسان يوسف عليه السلام، ناچار مسافرت ديگرى به مصر كنند. 🌴برادران از يك سو با كمال خوشحالى، و از سوى ديگر نگران كه چگونه يعقوب عليه السلام را راضى كنند تا بنيامين را با خود به مصر ببرند، به سوى كنعان روانه شدند و اين راه طولانى (كه به نقلى دوازده روز و به نقلى هيجده روز راه رفتن فاصله بين مصر و كنعان بود) را پيمودند و به كنعان رسيدند... .(تفسير مجمع البيان، ج 5،ص 245 و 246) ادامه دارد.... 📚دانشنامه قرآن کریم https://eitaa.com/Qoranekarim
👈بنيامين در محضر يوسف عليه السلام 🌴وقتى كه فرزندان يعقوب نزد پدر آمده و سلام كردند، يعقوب عليه السلام از كيفيت برخورد آنان احساس كرد كه رنجى در دل دارند، و در ميان آنان شمعون را نديد. 🌴فرمود: علت چيست كه صداى شمعون را نمى شنوم؟ 🌴فرزندان: اى پدر! ما از پيش پادشاه بزرگى كه هرگز از نظر علم، حكمت، وقار، تواضع و اخلاق، مثل او ديده نشده آمده ايم، اگر كسى را به تو تشبيه كنند، او به طور كامل به تو شباهت دارد، ولى ما در خاندانى هستيم كه گويا براى بلا آفريده شده ايم، او به ما بدبين شد، گمان كرد كه ما راست نمى گوييم تا بنيامين را به طرف او ببريم، تا به او خبر بدهد كه حزن تو از چه رو است، و به چه علت اين طور زود پير شدى و چشمهاى خود را از دست دادهاى؟ بنيامين را با ما بفرست تا بار ديگر وقتى به حضور او رفتيم بارهاى ما را از غله تكميل كند. از طرفى غله ها را كه از بارها خالى كرديم، متاع و سرمايه خود را (كه با آن، غله خريده بوديم) در ميان آن ديديم، به اين حساب هم بايد به مصر برگرديم، كسى كه اين گونه به ما احسان مى كند هيچوقت به برادرمان بنيامين آسيبى نمى رساند. از طرفى اين مقدار غله ها چند روز ديگر تمام مى شود؛ ناگزير بايد به طرف مصر رفت، به ما عنايتى كن! 🌴يعقوب، گر چه نسبت به فرزندانش به خاطر آن كه يوسف را بردند و بر نگرداندند اطمينان نداشت، ولى اصرار فرزندان و اطمينان دادن صد در صد آنان، وارد شدن سرمايه و اطلاع از اين كه سلطان مصر شخصى با كرم و عادل است و گروگان شدن شمعون و... باعث شد كه اجازه داد در اين سفر، بنيامين را هم با خود ببرند، از خداوند حفظ بنيامين را خواستار شد، و در اين باره خدا را درباره گفتار فرزندان شاه گرفت. 🌴هنگامى كه فرزندان حضرت يعقوب عليه السلام پدر را راضى كردند و به همراه بنيامين به طرف مصر روانه شدند يعقوب به پسران نصيحت مشفقانه كرد و به آنان فرمود: فرزندانم! وقتى كه وارد مصر شديد، از يك در وارد نشويد، بلكه متفرق شده و از درهاى متفرق وارد گرديد.(يوسف/آيه 67) 🌴اين نصيحت پدر از دل مهربان او ظاهر شد، و خواست فرزندش از چشم بد، محفوظ بماند، چه آن كه فرزندان يعقوب عليه السلام داراى قامت رشيد و رعنا بودند، يعقوب مى خواست مردم آنها را چشم نزنند 🌴فرزندان با پدر خداحافظى كردند و روانه مصر شدند؛ بارها را گشودند به وضع خود و حيوانات سر و سامان دادند. به يوسف عليه السلام كه در انتظار برادرش بنيامين دقيقه شمارى مى كرد، بشارت ورود برادر را دادند. يوسف عليه السلام بسيار خوشحال شد. 🌴برادران به همراه بنيامين حاكم مصر (يوسف) وارد شدند و با كمال احترام گفتند: 🌴اين (اشاره به بنيامين) همان برادر ما است كه فرمان دادى تا او را نزد تو بياوريم، اينك آورده ايم؛ يوسف عليه السلام به برادران احترام كرد، به افتخار آنان ضيافتى تشكيل داد؛ سپس (طبق روايت امام صادق عليه السلام) فرمود: هر يك از شما با كسى كه از طرف مادر برادر است با هم كنار سفره اى بنشيند، هر كدام كه از ناحيه مادر با هم برادر بودند، پيش هم در كنار سفره نشستند، ولى بنيامين تنها ايستاد. 🌴يوسف: چرا نمى نشينى؟ 🌴بنيامين: تو فرمودى هر كس با برادر مادريش كنار سفره بنشيند، من در ميان اينها برادر مادرى ندارم. 🌴يوسف: تو اصلا برادر مادرى ندارى و نداشته اى؟! 🌴بنيامين: چرا برادر مادرى به نام يوسف داشتم، اينها (اشاره به برادران) مى گويند كه گرگ او را خورد. 🌴يوسف: وقتى اين خبر به تو رسيد، چقدر محزون شدى؟ 🌴بنيامين: خداوند يازده پسر به من داد، نام همه آنان را از نام يوسف اخذ كردم (اين قدر مشتاق ديدار او هستم و از فراق او مى سوزم و در ياد اويم). 🌴يوسف: به راستى بعد از يوسف با زنان همبستر شدى، فرزندان را بوئيدى و بوسيدى! (ياد يوسف تو را از اين كارها باز نداشت؟). 🌴بنيامين: من پدر صالحى دارم، او به من فرمود: ازدواج كن تا خداوند از تو فرزندانى به وجود آورد كه زمين را به تسبيح خداوند بگيرند. 🌴يوسف: بيا جلو، با من در كنار سفره من بنشين. در اين هنگام برادران گفتند: 🌴خداوند (همان گونه كه به يوسف لطف داشت به برادرش هم لطف دارد) به بنيامين لطف كرد و او را همنشين پادشاه قرار داد. 🌴آن گاه يوسف عليه السلام فرمود: اى بنيامين! من به جاى برادرت كه مى گويى به قول برادرانت، گرگ او را دريده است، هيچ محزون مباش و گذشته ها را فراموش كن.(اقتباس و تلخيص از مجمع البيان، ج 5،ص 251 و 252) ادامه دارد.... 📚دانشنامه قرآن کریم https://eitaa.com/Qoranekarim
👈تأكيد يوسف براى نگهدارى بنيامين 🌴حضرت يوسف عليه السلام خيلى علاقه داشت كه بنيامين در حضورش بماند، ولى از نظر قانون، هيچ راهى براى نگاه داشتن او نبود، جز اين كه (شايد با تصويب خود بنيامين) با طرح توطئه اى وارد شود. اين توطئه چون به خاطر مصالح اهمّى بود (و خود بنيامين راضى بود) هيچ اشكال شرعى نداشت.در روايت است كه بنيامين از اين توطئه خبر داشت، و اين نسبت دزدى به فرزندان يعقوب، در ظاهر بود 🌴وقتى كه فرزندان يعقوب كه بنيامين هم جزء آنها بود، بارها را بستند، و هر يك از آن يازده نفر در فكر بار شتر خود بود، در حين بستن بارها، يوسف عليه السلام يا مأمور يوسف به اشاره او به طور محرمانه يكى از ظرفهاى مخصوص سلطنتى (آبخورى) را در ميان بار بنيامين گذاشتند، سپس طبق نقشه قبلى، منادى به كاروان كنعان رو كرد و گفت: شما دزد هستيد.🍃اءِنَّكُم لَسارِقُونَ (سوره يوسف/ آيه 70) 🌴فرزندان يعقوب گفتند: چه متاعى از شما گم شده است كه ما را دزد مى خوانيد؟ 🌴به آنها گفته شد كه يكى از ظرفهاى مخصوص سلطنتى گم شده، هر كسى آن را بياورد يك بار شتر جايزه مى گيرد. 🌴فرزندان يعقوب گفتند: به خدا سوگند، شما مى دانيد كه ما نيامده ايم كه در اين سرزمين فساد كنيم، ما هرگز دزد نبوديم 🍃 وَ ما كُنّا سارِقينَ.(سوره يوسف/ آيه 73) 🌴اينكه فرزندان يعقوب گفتند: شما مى دانيد و نسبت علم به يوسف عليه السلام و مأموران يوسف دادند، از اين رو است كه يعنى شما در اين چندبار ملاقات به روش و امانتدارى ما كه سرمايه (بضاعت) در ميان بار مانده بود و به شما برگردانديم، و اين كه وقت ورود به مصر دهان شترها را مى بنديم از اين رو كه مبادا به زراعت كسى صدمه اى برسد، درك كرده ايد كه ما اين كاره (دزد و فاسد) نيستيم. 🌴حضرت يوسف عليه السلام و اطرافيان گفتند: اگر اين ظرف در بارِ يكى از شما پيدا شود، جزايش چيست؟ 🌴برادران گفتند: طبق سنت و قانون ما بايد سارق را به عنوان عبد نگه داريد، جزاى سارقين پيش ما چنين است.🍃كَذلكَ نَجزِى الظّالِمينَ.(سوره يوسف/ آيه 75) 🌴حضرت يوسف عليه السلام و اطرافيان براى رفع اتهام، اول بارهاى غير بنيامين را تفتيش كردند، سپس هنگام تفتيش بار بنيامين، آن ظرف مخصوص را در آن يافتند. فرزندان يعقوب خيلى شرمنده شدند. با چهره هاى خشمگين و غضبناك به بنيامين رو كرده و گفتند: تو ما را مفتضح كردى و روى ما را سياه نمودى! كى اين ظرف را در ميان بار خود گذاشتى؟ 🌴بنيامين گفت: در سفر قبلى چطور شما بضاعت (سرمايه) را با بار به كنعان آوردند، همان كسى كه بضاعت را در بار گذاشت، همان كس اين ظرف را در بار گذاشته است. ادامه دارد..... 📚دانشنامه قرآن کریم https://eitaa.com/Qoranekarim
👈نتيجه نفس امّاره 🌴در اين جا فرزندان يعقوب سخت لرزيدند، نفس اماره بر وجودشان چيره شد و تهمت عجيبى زدند. گفتند: اگر بنيامين دزدى مى كند عجب نيست. زيرا در سابق، او برادرى (به نام يوسف) داشت كه او هم دزدى كرد.ما از اين دو (كه از مادر با ما جدايند) خارج هستيم. ما را به خاطر آنها كيفر نكن. 🌴حضرت يوسف عليه السلام با شنيدن اين سخن، اگر آدم عادى مى بود، با آن قدرتى كه داشت، سخت آنها را گوشمالى مى داد، ولى با جوانمردى و عفو مخصوصى كه داشت، اين تهمت را ناديده گرفت و به رخ نكشيد و در دل نگاه داشت، و به آنان گفت: 🌴شما در مقام پستى هستيد (خيلى پست تر از اين كه چنين خود را جلوه مى دهيد، شما برادر خود را از دست پدر دزديديد) خداوند بهتر مى داند كه گفتار شما راجع به دزدى برادرتان بنيامين نادرست است. 🌴ده فرزند يعقوب، خود را سخت در بن بست ديدند. از درِ تقاضا و خواهش وارد شدند و گفتند: اى عزيز مصر! بنيامين، پدر پير و بزرگوارى دارد. يكى از ما را به جاى او بگير، و او را با ما بفرست. بدون ترديد ما تو را نيكوكار مى بينيم، در حق ما نيكى كن. 🌴حضرت يوسف عليه السلام گفت: پناه به خدا! كه اگر غير از كسى را كه متاع خود را در بار او ديديم بازداشت كنيم، در اين صورت ستمكار خواهيم بود.🍃اءنّا اَذاً لَظالِمُونَ.(سوره يوسف/ آيه 79) 🌴وقتى كه برادران از عزيز مصر مأيوس شدند، در شوراى محرمانه، بزرگ آنان (لاوى يا شمعون) به برادران رو كرد و گفت: شما مى دانيد كه يعقوب راجع به بنيامين پيمان موثق از ما گرفته است كه او را به پدر برگردانيم، اينك با اين پيشآمد، چگونه پدر را قانع كنيم؟ پدر ما با آن سابقه خرابى كه نزدش داريم (كه يوسف را از او گرفتيم و برنگردانديم) چطور سخن ما را مى پذيرد؟ من كه به طرف كنعان نمى آيم و با اين وضع نمى توانم با پدر ملاقات كنم، تا خود پدرم به من اجازه بدهد و يا خداوند در اين باره حكمى كند و تا خدا چه بخواهد. اين رأى من است. برويد نزد پدر و بگوييد كه فرزند تو (بنيامين) دزدى كرد و ما طبق آن چه خودمان ديديم گواهى داديم، از شهرى كه ما در ان بوديم و از كاروانى كه ما با آن آمديم، حقيقت مطلب را بپرس، بدون ترديد ما در اين مورد راست مى گوييم. 🌴لاوى يا شمعون اين سخنان را به برادران تعليم داد و آنها را روانه كنعان كرد و خودش در مصر ماند. وقتى آنها نزد پدر آمدند، تمام آن مطالبى را كه برادر بزرگشان به آنها ديكته كرده بود به پدر گفتند: يعقوب عليه السلام پس از آن همه انتظار با اين وضع روبرو شد، و به خاطر سابقه خراب فرزندانش، گفتار آنها را نپذيرفت و فرمود: نه، چنين نيست، بلكه اينها همه از نفس اماره است. نفس شما اينها را به نظرتان جلوه داده است. بدون بى تابى، صبر مى كنم. اميدوارم خداوند همه آنها (هر سه فرزندم) را به من برگرداند. او آگاه و حكيم است. (اينها لباسهاى امتحان و مكافات پاداش عمل است.)(مجمع البيان، ج 5،ص 253تا257 ) ادامه دارد..... 📚دانشنامه قرآن کریم https://eitaa.com/Qoranekarim
👈نامه يعقوب به يوسف 🌴حضرت يعقوب عليه السلام از فرزندانش كناره گرفت و در دنيايى از حزن و غم فرو رفت. آن قدر از فراقِ يوسف ناراحتى ها كشيده بود كه ديدگانش سفيد شده و نابينا گشت. نابينايى و فراق بنيامين، بر ناراحتى او افزود. با اين كه فرزندانش او را از آن همه ناراحتى نهى مى كردند و مى گفتند: سوگند به خدا تو پيوسته در ياد يوسف هستى، تا سخت ناتوان گردى يا جانت را از دست بدهى. 🌴حضرت يعقوب عليه السلام گفت: شكايت خود را فقط به خدا مى كنم، و مى دانم آن چه را كه شما نمى دانيد، مى دانم كه روزى خداوند اين رنجها را رفع خواهد كرد. 🌴حضرت يعقوب عليه السلام از طريق الهام (و رؤياى يوسف در سابق) فهميده بود كه يوسفش زنده است، ولى نمى دانست در كجا و كى به يوسفش مى رسد! 🌴از امام باقر عليه السلام روايت شده: يعقوب عليه السلام از خداوند خواست كه ملك الموت (عزرائيل) را پيش او بفرستد. دعايش مستجاب شد. عزرائيل نزد يعقوب آمد و عرض كرد: چه حاجتى دارى؟ 🌴يعقوب گفت: به من خبر بده آيا روح يوسف به وسيله تو قبض شد؟ 🌴عزرائيل گفت: نه. 🌴يعقوب درك كرد كه يوسف از دنيا نرفته است. 🌴حضرت يعقوب عليه السلام به فرزندان خود گفت: اى پسرانم! برويد از يوسف و برادرش (بنيامين) جستجو كنيد، از عنايت خداوند مأيوس نباشيد، زيرا جز مردم كافر كسى از لطف خداوند نااميد نمى شود.(سوره يوسف/ آيه 87) 🌴فرزندان، دستور پدر را گوش كردند، و به خاطر غله آوردن و جستجوى برادر آماده حركت به سوى مصر شدند. 🌴مطابق حديث مفصلى كه از امام صادق عليه السلام نقل مى كنند، يعقوب عليه السلام براى عزيز مصر نامه اى نوشت و توسط فرزندان براى او فرستاد. در آن نامه چنين نوشت: 🌴از طرف يعقوب، اسرائيل الله بن اسحاق، ذبيح الله بن ابراهيم خليل الله، به عزيز مصر. 🌴ما از اهل بيتى هستيم كه مشمول بلاى خداوند شده ايم. جدم ابراهيم را با دست و پاى بسته به آتش افكندند تا سوخته شود. خداوند او را حفظ كرد و آتش را براى او سرد و ملايم نمود. به گردن پدرم اسحاق كارد گذاشته تا قربان(بنابر قول به اين كه ذبيح، اسحاق بوده نه اسماعيل) گردد. خداوند به جاى او فدا فرستاد. اما من پسرى داشتم كه نزدم بسيار عزيز بود. برادرانش او را به همراه خود به صحرا بردند. سپس پيراهن خون آلودش را برگرداندند و گفتند: او را گرگ خورد. از فراق او آن قدر گريه كرده ام كه چشمم را از دست داده ام. او برادر مادرى (به نام بنيامين) داشت، به او مأنوس بودم و به وسيله او دلم را تسلى مى دادم. او را برادرانش بردند و بر نگرداندند و گفتند: او دزدى كرده و تو (اى عزيز مصر) او را به خاطر دزدى نگه داشته اى! ما از اهل بيتى هستيم كه در ميان ما دزدى نيست. اينك غم و غصه ام زياد شده و كمرم از بار مصيبت خميده است. بر ما منت بگذار، او را آزاد كن. به ما احسان نما و از غله ها نيز به ما لطف فرما...(مجمع البيان، ج 5،ص 261) ادامه دارد..... 📚دانشنامه قرآن کریم https://eitaa.com/Qoranekarim
👈معرفى خود(یوسف)به برادرانش 🌴فرزندان يعقوب عليه السلام با داشتن اين نامه، به طرف مصر رهسپار شدند تا به مصر وارد شده و با اجازه قبلى به حضور عزيز مصر (يوسف) رسيده و نامه را به او دادند و گفتند: اى عزيز مصر! سختى قحطى ما و خانواده ما را آزار مى دهد. از روى تصدق، پيمانه ما را تمام بده. خداوند صدقه دهندگان را پاداش خواهد داد، و به ما لطف كن، برادرمان بنيامين را با ما بفرست تا به وطن برويم، اين نامه پدرمان يعقوب است كه براى شما در مورد آزادى او نوشته است. 🌴يوسف نامه را بوسيد و به چشم كشيد. بعد از قرائت نامه، سخت متأثر شد، و شروع به گريه كرد، به طورى كه پيراهنش از اشكش تر شد. سپس به برادران رو كرد و گفت: آيا مى دانيد كه شما با برادرتان يوسف چه كرديد؟ آن موقعى كه نادان بوديد! شما با چه نقشه اى يوسف را در عنفوان جوانى از خاندان يعقوب دور كرديد؟ 🌴در اين موقع كه برادران با شنيدن اين سخن، خود را جمع و جور كرده و كاملاً متوجه عزيز مصر بودند. و با دقت به او نگاه مى كردند (يوسف تبسم كرد. وقتى آنها همانند مرواريد منظوم دندانهاى او را ديدند، يا يوسف تاج خود را برداشت) او را شناختند، گفتند: آيا تو همان يوسف هستى؟!. 🌴يوسف خود را معرفى كرد و فرمود: من يوسف هستم و اين (اشاره به بنيامين) برادرم است. خداوند به ما انعام فرمود: بدون شك، نتيجه پرهيزكارى و صبر اين است. خداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نمى سازد.🍃فَاءِنَّ اللهَ لا يُضيعُ اَجرَ المُحسِنينَ🍃(سوره یوسف/آیه90) 🌴اينك كه برادران، خود را از نظر سرمايه معنوى چنين تهيدست ديدند، با يك دنيا شرمندگى، به خطاى خود و عزت برادرشان يوسف عليه السلام اعتراف كردند و گفتند: به خدا سوگند، خداوند تو را برگزيد و ما به خطا رفته بوديم.(سوره يوسف/ آيه 91) ادامه دارد..... 📚دانشنامه قرآن کریم https://eitaa.com/Qoranekarim
👈گذشت جوانمردانه يوسف از برادران 🌴وقتى كه برادران، از ستم خويش درباره يوسف پشيمان گشتند، و به خطاى خود اقرار كردند، هم در نزد يوسف عليه السلام و هم در نزد يعقوب عليهالسلام زبان به عذرخواهى گشودند و تقاضاى عفو كردند. يوسف مهربان آن همه مصائب را كه از ناحيه آنها به او وارد شده بود، ناديده گرفت و بى درنگ فرمود: 🍃لا تَترِيبَ عَلَيكُم اليَومَ يَغفِرُ اللهُ لَكُم وَ هُوَ اَرحَمُ الرّاحِمينَ؛🍃 ✨اكنون بر شما ملامتى نيست (شما را بخشيدم) خداوند نيز شما را ببخشد كه او مهربانترين مهربانان است.(سوره يوسف/آيه 91)✨ 🌴هنگامى كه برادران يعقوب عليه السلام آمدند، گفتند: اى پدر بزرگوار! تقاضا داريم از درگاه الهى براى ما طلب عفو و مغفرت نمايى، ما به خطاهاى خود اعتراف داريم. 🌴حضرت يعقوب عليه السلام به درخواست فرزندان جواب موافق داد، ولى انجام آن را به بعد موكول كرد و فرمود: در آتيه نزديكى از خداوند براى شما طلب بخشش خواهم كرد.🍃سَوفَ اَستَغفِرُ لَكُم ربِّى🍃 🌴از امام صادق عليه السلام سؤال شد كه: چرا حضرت يعقوب عليه السلام طلب عفو فرزندان را به تأخير انداخت، ولى يوسف فوراً برادران گناهكار خود را بخشيد؟ 🌴امام صادق عليه السلام در پاسخ، دو جواب فرمود: اول آن كه قلب جوان از قلب پير، مهربانتر و رقيقتر است. از اين رو، يوسف عليه السلام از عذرخواهى برادران متأثر شد و آنان را فوراً بخشيد. دوم آن كه فرزندان يعقوب به يوسف عليه السلام ستم كرده بودند. يوسف خودش صاحب حق بود و حق خود را فوراً بخشيد، ولى يعقوب عليه السلام كه بايد حق ديگرى را ببخشد، به تعويق انداخت تا سحر شب جمعه براى آنان طلب آمرزش كند.(سفينة البحار، ج 2،ص 422) 🌴از اين مسير نيز از اين دو پيامبر بزرگوار، درس عفو و كرم را مى آموزيم، كه چگونه آن همه مصائب را كه از ناحيه برادران به آنها وارد شده بود، ناديده انگاشتند و به طور كلى در صدد انتقام و نفرين بر نيامدند و آنها را بخشيدند كه گفته اند:✨در عفو لذتى است كه در انتقام نيست.✨ ادامه دارد..... 📚دانشنامه قرآن کریم https://eitaa.com/Qoranekarim
👈پيراهن يوسف عليه السلام و بوى خوش آن 🌴حضرت يوسف عليه السلام، پيراهن خود را به برادران داد و فرمود: اين پيراهن را ببريد، بر روى پدر افكنيد تا او بينا گردد، سپس همه شما (خاندان يعقوب) از كنعان كوچ كرده و به سوى من ياييد 🍃وَأتُونى بِاَهلِكُم اَجْمَعِينَ🍃(سوره يوسف/آيه 93) 🌴وقتى كه برادران، پيراهن را گرفتند و از طرف يوسف عليه السلام مرخص شدند، با كمال شوق و شعف به سوى كنعان روانه شدند. يعقوب گفت: من بوى يوسف را احساس مى كنم، اگر مرا سبك عقل نخوانيد. 🌴فرزندان يعقوب كه فهم دركاين مقام بلند را نداشتند؛ از روى انكار گفتند: اى پدر به خدا قسم تو در همان گمراهى ديرين خود هستى!! 🌴برادران وقتى كه به كنعان رسيدند، مژده رسان، پيراهن يوسف عليه السلام را به روى يعقوب عليه السلام افكند، يعقوب بينا شد و گفت: آيا به شما نگفتم كه من از خدا چيزها مى دانم كه شما نمى دانيد. 🌴اينكه چگونه، پيراهن يوسف، چشم يعقوب را بينا كرد؟ جوابش روشن است، زيرا يوسف عليه السلام پيامبر بود، از نشانه هاى پيامبران، معجزه است. همانطور كه عيسى عليه السلام كور مادرزاد را بينا مى كرد، برادران و ديگران به خصوص از اين راه درك كردند كه حضرت يوسف عليه السلام پيامبرى از پيامبران خدا است. 🌴اما اين كه: يعقوب چگونه از دور بوى يوسف را استشمام كرد؟ پاسخ آن كه: 🌴يا منظور يعقوب اين بود كه اين مطلب كنايه از وصال نزديك باشد، يعنى (طبق الهام) به زودى به وصال يوسف خواهم رسيد، و يا در حقيقت بوى يوسف كه در ميان پيراهن مانده بود توسط باد صبا، به اذن الهى به مشام يعقوب رسيد. ادامه دارد..... 📚دانشنامه قرآن کریم https://eitaa.com/Qoranekarim