یادم هست که(کاظم) در همان حال #خلسه بود، گفت که در کنار شهدای محل و شهر سمنان است. بهش گفتیم ببین «شهید عباس عزیزی شفیعی» بین شهدا هست؟ اگر هست بیاید و وصیتش را بگوید. چون شهید وصیتنامه نداشت.
کاظم گفت بله؛ شهید عباس عزیزی شفیعی اینجاست. کاظم در آن حالت، فامیلی کامل شهید را گفت. بعد با شهید همصحبت شد. کاظم صحبتها و وصیت شهید را از زبان خودش برای ما تکرار میکرد و ما مینوشتیم!
با خودم گفتم: حالا چطور به خانوادهاش بگوییم که این وصیت را شهید شفیعی گفته؟! چه نشانهای بدهیم تا باور کنند؟! یکباره کاظم از قول شهید گفت: «به خواهرم(اسم خواهرش را برد) بگویید که فلان کار را انجام دهد، به فلان برادرم بگویید و.....»
در همان حال #خلسه نام کوچک تکتک اعضای خانواده را گفت و وصیتی که برایشان داشت را بیان کرد. در حالی که هیچکدامِ ما، از نام آنها خبر نداشتیم؛ یعنی در همان حال خلسه و ارتباط با شهید، وصیتنامه نوشته شد!
واقعاً این قضیه عجیب بود. یعنی کاظم عاملو در ارتباط روحی با یک شهید در عالم دیگر، توانست بعد از #شهادت وصیتنامهاش را بشنود و برای ما بگوید و ما بنویسیم!!
بعد از مرخصی وصیتنامه را برداشتیم و رفتیم سراغ خانواده شهید شفیعی و آن را با یک جلد قرآن کریم به آنها تحویل دادیم و گفتیم این متعلق به شهید شماست؛ دست ما مانده بود. راستش را نگفتیم. نمیشد گفت. گفتیم باید آن را به دست شما میرسانیدم که رساندیم... .
برشی از کتاب #سه_ماه_رویایی
خاطرات بینظیر #شهید_کاظم_عاملو
#خاطرات
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
یک روز با کاظم از کوچهای رد میشدیم، دیدیم پیرزنی نشسته و گدایی میکند. کاظم معمولا دست رد به سینه فقرا نمیزد و هر چقدر در توانش بود کمک میکرد؛ ولو مبلغ ناچیز.
در این حین معمولاً کار جالب دیگری هم میکرد؛ مثل آن روز. پول را که داد، به محض اینکه پیرزن دعایش کرد کاظم گفت:
«برای من دعا نکن، برای امام(ره) دعا کن. اگه امام(ره) زنده باشه، بهتره و
خیرش به همه میرسه.»
به تعبیری میخواست بگوید که عمر ما هم فدای امام(ره) و ولایت. یعنی تا این اندازه میخواست خودش را برای ولایت خرج کند و مایه بگذارد... .
برشی از کتاب #سه_ماه_رویایی
خاطرات بینظیر #شهید_کاظم_عاملو
#خاطرات
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
شهید عباس داودی یکی از دوستانم بود. از کاظم[در حالی که در #خلسه بود] خواستم از شهید بپرسد که پیام یا حرفی برای ما ندارد؟
ارتباط با شهید برقرار شد و پیام هم گرفته شد. عجیبتر اینکه حتی کاظم در آن حالِ بخصوصش با برادر حسن حمزه که در عراق اسیر بود، ارتباط برقرار کرد و حرفهای[بردار او] را برایش گفت؛ حرفها و اوضاع و شرایط اسارتش را!
البته قضیه خلسه شاید در برابر چیزهایی که ما بعدها از کاظم دیدیم چیز کوچکی بود.
یک روز در بانه قرار گذاشتیم و با کاظم راه افتادیم و رفتیم به طرف کوه آربابای کوچک. خودش دو جای مسیر به ما گفت: «من آقا را الان دارم میبینم...»؛ منظورش امام عصر(ع) بود. میگفت: الان فلان جا ایستاده؛ و اشاره میکرد به یک نقطهای. دقیقا دو جا این حرف را زد؛ در یک جمع هفت هشت نفره. هیچکدام حتی این احتمال در ذهنمان ایجاد نشد که «یعنی راست میگوید؟»
یقین داشتیم بهش...
برشی از کتاب #سه_ماه_رویایی
خاطرات بینظیر #شهید_کاظم_عاملو
با اندکی تغییر
*عکس شهید در کنار سردار شهید کیومرث نوروزی
#خاطرات
#سوریه
#وعده_صادق
#امام_زمان
#کانال
#فقط_کلام_شهید❣❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
شهید عباس داودی یکی از دوستانم بود. از کاظم[در حالی که در #خلسه بود] خواستم از شهید بپرسد که پیام یا حرفی برای ما ندارد؟
ارتباط با شهید برقرار شد و پیام هم گرفته شد. عجیبتر اینکه حتی کاظم در آن حالِ بخصوصش با برادر حسن حمزه که در عراق اسیر بود، ارتباط برقرار کرد و حرفهای[بردار او] را برایش گفت؛ حرفها و اوضاع و شرایط اسارتش را!
البته قضیه خلسه شاید در برابر چیزهایی که ما بعدها از کاظم دیدیم چیز کوچکی بود.
یک روز در بانه قرار گذاشتیم و با کاظم راه افتادیم و رفتیم به طرف کوه آربابای کوچک. خودش دو جای مسیر به ما گفت: «من آقا را الان دارم میبینم...»؛ منظورش امام عصر(ع) بود. میگفت: الان فلان جا ایستاده؛ و اشاره میکرد به یک نقطهای. دقیقا دو جا این حرف را زد؛ در یک جمع هفت هشت نفره. هیچکدام حتی این احتمال در ذهنمان ایجاد نشد که «یعنی راست میگوید؟»
یقین داشتیم بهش...
برشی از کتاب #سه_ماه_رویایی
خاطرات بینظیر #شهید_کاظم_عاملو
با اندکی تغییر
*عکس شهید در کنار سردار شهید کیومرث نوروزی
#خاطرات
#سوریه
#وعده_صادق
#امام_زمان
#کانال
#فقط_کلام_شهید❣❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
کاظم آنجا اوج گرفت!
▫️اولین اعزامش شهر بانه بود و آنجا با کوملهودموکرات و ضدانقلاب درگیر شدند.
بانه برای کاظم هم محل جهاد بود و هم محلّی شد برای سلوک الیالله.
▫️بنظر میآید کاظم آنجا از همه بیشتر اوج گرفته باشد؛
دلیلش هم رزق حلال بود و تکاپوی خودش برای پرواز.
پدرش کارگر بود و نان حلال سر سفره خانواده میآورد؛ درآمدش کم بود ولی از نان طیّب.
مادرش هم در دوره شیردهی، حتی یکبار بدون طهارت به کاظم شیر نداد؛ برای شیر دادن میرفت وضو میگرفت و اگر نمیتوانست حتما تیمم میکرد؛
▫️مادری که نماز شبش ترک نشد و عبادتش کسی مثل کاظم را متولد کرد.
📚 بازنویسی کتاب #سه_ماه_رویایی |
خاطرات بینظیر #شهید_کاظم_عاملو
پ.ن: تاثیر شدید رزق حلال و رفتار پدر و مادر بر روی تربیت فرزند (رفتارهای قبل از تولد و بعد از آن)
#خاطرات
#سخن_و_سیره
#شهادت_حضرت_زینب
#کانال
#فقط_کلام_شهید❣❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
#شهید_کاظم_عاملو :
❞ بسیاری از درجات [معنوی] را با اسراف از دست میدهیم. ❝
📚 کتاب #سه_ماه_رویایی | ص: ۲۳
#ماه_رجب
#کانال
#فقط_کلام_شهید❣❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
در دل اقتداء میکنم...
▫️کاظم معمولا در نماز جوراب پا نمیکرد؛ اعتقادش این بود که باید گدا در محضر یگانه هستی، پابرهنه برود و این نشانه حقارت و بندگی ما پیش خداست؛ از آنطرف هم خدا به بندهای که خودش را خاضع و فقیر جلوه بدهد، بیشتر نظر میکند.
▫️لباسهایش معمولا تر و تمیز و آنکارد بود و با پیرهن کثیف نماز نمیخواند.
▫️همیشه آینهی کوچک و شانهای همراهش داشت و پیش از «تکبیرالاحرام»، محاسنش را شانه میزد.
▫️میگفت: «من توی نماز، اول از امام زمان(عج) اجازه میگیرم، بعد نماز رو شروع میکنم و در دلم اقتداء به آقا میکنم.»
ادامه میداد: «اگه با ایشون بریم محضر خدا، نمازمون زودتر قبول میشه.»
📚 بازنویسی کتاب #سه_ماه_رویایی |
خاطرات بینظیر شهید کاظم عاملو
#ماه_رجب
#کانال
#فقط_کلام_شهید❣❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
▫️علاوه بر اینکه خودش دائمالوضو بود، با بچهها هم قرار گذاشت کسی بیوضو نباشد.
اگر نیمهی شب از خواب بلند میشد، دوباره وضو میگرفت و میخوابید.
لابد روایات اهل بیت(ع) درباره وضو را دیده بود و اثرش را از بزرگان شنیده بود.
▫️یکبار در #خلسه یکی از بچهها وارد اتاق شد. کاظم بیمقدمه از او خواست برود وضو بگیرد و برگردد؛ با چشمان بسته و در حال صحبت با شهدا 😳
📚 بازنویسی کتاب #سه_ماه_رویایی | خاطرات بینظیر شهید کاظم عاملو
پ.ن:
🍁اگر میخواهے گناه و معصیت نکنے،
همیشهبا وضو باش! چون وضو انسان را پاک نگه مےدارد و جلوی معصیت را مےگیرد😱.(شهید عباسعلی کبیری)
#خاطرات
#سخن_و_سیره
#کانال
#فقط_کلام_شهید❣❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
کنترل از راه دور !
سه تا از نیروها برای گشتزنی رفته بودند ورودی شهر.
کاظم فرمانده گروهان شده بود.
در سپاه بانه با چند نفر نشسته بودیم که کاظم بیخودی رفت توهَم و گفت : «همینکه برگشتن، بگید سهتاشون بیان پیش من!»
وقتی رسیدند، آنها را صدا زد و پرسید : «چرا تیراندازی کردید؟»
اول، جا خوردند و زدند زیرش. ولی بالاخره مُقُر آمدند که قوطی کنسرو کاشتهاند وسط و سه تایی مسابقه تیراندازی راه انداختهاند!
کاظم هر سه را موظف کرد که تا قِران آخر را به بیتالمال برگردانند؛ چند تنبیه دیگر هم برایشان در نظر گرفت.
بیچارهها اولش فکر میکردند یکی زیرآبشان را زده و دنبال مقصر میگشتند. ولی بعد فهمیدند کسی اسمی از آنها نبرده و کاظم خودش فهمیده؛ از چه طریقی؟ معلوم نبود!
📚 بازنویسی کتاب #سه_ماه_رویایی | خاطرات بینظیر شهید کاظم عاملو
#کانال
#فقط_کلام_شهید❣❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
@Mahdiaranافطار شهدایی ۱۰.mp3
زمان:
حجم:
4.72M
🎵پادکست «افطار شهدایی»
سفارش میکرد عطر بزنید؛
میگفت:
در یکی از این سنگرها، ممکن است #امام_زمان(ارواحنا فداه) را ببینید.
بهتر است با بوی خوش ایشان را ملاقات کنید🥺
🔸 برشی از کتاب #سه_ماه_رویایی و احوالات «شهید کاظم عاملو»
در
#ماه_رمضان
#سخن_و_سیره
#صوت
#ما_فاتحان_قله_ایم
#کانال
#فقط_کلام_شهید❣❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
«طيبه خانم! امشب برو تو اتاق
ديگهای بخواب!»
این را کاظم بعضی وقتها به من میگفت.
با تعجب ميپرسيدم: «چرا خب؟!»
ميگفت: «دوستای شهيدم مهمونم هستن! ميخوام
باهاشون حرف بزنم.»
اوایل پیش خودم فکر میکردم مگر شهدا بیکارند که نصفشب به خانه ما بیایند؟!
ولی چون
كاظم را از عمق وجود قبول داشتم، ميرفتم.
نیمه شب میشد. کسي را نمیدیدم که بيايد و برود! پس او چه گفته بود؟!
بلند ميشدم و از لای درِ اتاق دید میزدم ببینم چه خبر است. فضولیام گل میکرد. کاظم مشغول صحبت بود ولی من کسی را بغیر از او نمیدیدم!
فقط حرفها را ميشد شنید.
بعضی شبها پیش یکهو ميگفت: «امشب روسری سرت کن بخواب خانم!»
باز سوالم را تکرار میکردم.
ميگفت: «رفقاي من که ميان، دوست ندارم اينطوري باشي!»
گیجم میکرد.
بعدها فهمیدم با شهدا در #خلسه حرف میزند.
حیف که دوران زندگی عاشقانه و عارفانه ما کوتاه بود و دوام نداشت.
بعد از او خيلي اصرار کردند
ازدواج کنم. به خرجم نرفت که نرفت. همه چیز برای من «كاظم» بود.
راوی: مرحومه طیبه زرگر
همسر شهید
#بازنویسی کتاب #سه_ماه_رویایی
خاطرات بینظیر شهید کاظم عاملو
با اندکی تغییر
#خاطرات
#سخن_و_سیره
#صوت_خلسه
#هشتم_شوال
#کانال
#فقط_کلام_شهید❣❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
عجيب به نظر ميرسيد.
بچهها از پشت بيسيم گفتند کومله میخواست به «آلوت» حمله کند و کَلَک همه را بکند.
انگار تصمیم آنها انقدر جدی بوده که حتی حرکت و پیشروی کرده بودند. ولي از وسط راه يکهو به دليل نامعلومي کشيدند عقب و منصرف شده بودند؛
دقیقا همان موقعی که ما آماده میشدیم برای پشتيباني!
آن شب سر در نیاوردیم چه شده؛
بعدها شصتمان خبردار شد که روحيه عرفاني کاظم و ارتباطش با امام زمان(عج) در دلِ آنها رعب و وحشتي ايجاد کرده و مجبورشان کرده عقبنشینی کنند.
موضوع از اين قرار بود:
دشمنِ در حال حمله، حس کرد نيروهاي زيادي در روستاي آلوت مستقر هستند؛ چيزي بيشتر از آنچه در واقع وجود داشت؛ همين شده بود عامل ترس و وحشت آنها.
بعدها کاظم در يکي خلسهها گفت:
«به برکت وجود امام عصر(عج)، شما اون شب نجات پيدا کرديد.»
#بازنویسی کتاب #سه_ماه_رویایی
خاطرات بینظیر شهید کاظم عاملو
#روز_دختر
#بندرعباس
#خاطرات
#سخن_و_سیره
#کانال
#فقط_کلام_شهید❣❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄