eitaa logo
با شهدا گم نمی شویم
3.1هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
38 فایل
#شهدا امامزادگان عشقند كه مزارشان زيارتگاه اهل يقين است. آنها همچون ستارگانی هستند که می توان با آنها راه را پیدا کرد. ارتباط با مدیر کانال: @bonyan_marsoos ادمین تبادل: @basir114 ادمین تبلیغات: @K48MM80O59
مشاهده در ایتا
دانلود
مادرم زمانی که خبر شهادتم را شنیدی گریه نکن، زمان تشیع و تدفینم گریه نکن، زمان خواندن وصیت نامه ام گریه نکن؛ فقط زمانی گریه کن که مردان ما غیرت را فراموش می کنند و زنان ما عفت را. "شهید سعید زقاقی" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غلام‌­علی ابراهیمی:  پانزده نفری افتادیم توی محاصره دشمن. از فشار تشنگی بی­‌حال و خسته خواب­‌مان برد. وقتی بیدار شدیم، (شهید) «محمد حسن فایده» گفت: «حضرت زهرا (س) در خواب به من آب دادند . و قمقمه یکی از شهدا را پر از آب کردند». فوری رفتیم سراغ قمقمه­ شهدایی که اطراف‌­مان بودند. یکی از قمقمه‌ها پر بود از آب خنک. انگار همین الان داخلش یخ انداخته بودند. همه از آب شیرین و گوارا؛ که مهریه حضرت زهرا (س) است سیراب شدیم. @Sedaye_Enghelab
‏یکی رو اسیر کردید دیگری رو شهید کردید اما سومی قدس را آزاد خواهد کرد... ان شاءالله... @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آسمان فرصت پرواز بلند است ولی ... قصه این است چه اندازه کبوتر باشی کدام شهید، شما را متحول می‌کند؟!!! @Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
آسمان فرصت پرواز بلند است ولی ... قص
میدونم هممون عاشق شهدا هستیم اما هر کدوم از ما به یکی از شهدا ارادت ویژه ای داریم بیشتر باهاشون مانوس هستیم بیشتر درد و دل می کنیم به اصطلاح امروزی ها، بهشون میگیم "رفیق شهید" چون دوست داریم اخلاقمون، رفتارمون و کردارمون مثل اونها بشه... رفیق شهیدتون کیه؟ اگه دوست داشتید خاطره ای از شهید یا نحوه آشنایی تون با شهید رو برامون بگید به یک نفر به قید قرعه، جایزه ای از طرف کانال اهدا می شود. منتظرتونیم @karbala_12 @Sedaye_Enghelab
آفتاب به وسط آسمان نزديک می شد. اسماعيل به طرف مهدی كـه غلتـک هـل می داد، آمد و گفت: «بارک الله جوان، ازت خوشم آمد. پولی كه مـی گيـری، حلالـت باشد. از صبح حواسم بهت هست. تو كارگر خوبی هستی». مهدی لبخندی زد. صدای اصغر بلند شد. ـ بازرس آمد! مهدی، رد نگاه اسماعيل را گرفت. ماشينی از دور به سويشـان مـی آمـد. اصـغر و دوستانش بسرعت مشغول كار شدند. پيرمرد كه از زور كار به نفس نفس افتاده بود، گفت: «ببين چه طوری به كار افتادند؟ هميشه بايد زور بالای سرشان باشد». مهدی گفت: «شايد زياد هم مقصر نباشند. حقوق شماها كم است». پيرمرد با تعجب به مهدی نگاه كرد. ماشين به آنها رسيد و ترمز كرد. دو نفـر از ماشـين پيـاده شـدند. اسـماعيل بـه طرفشان رفت و رو به يكی از آن دو كه لباس مرتبی پوشيده بود و عينكی دودی به چشم داشت، سلام كرد. مرد عينكی در حالی كـه آهسـته روی آسـفالت نـرم و داغ قدم برمی داشت، از روند كار پرسيد و اسماعيل جـواب داد. بـازرس ايسـتاد. تكـه ای چوب از زمين برداشت و كف كفش هايش را پاک كرد. سر كه بلند كـرد، نگـاهش بـه مهدی افتاد كه بي توجه به آنها عرق ريزان در حال كار بود .بازرس مثل برق گرفته هـا خشكيد. مرد همراهش پرسيد: «چي شده، آقای نوری؟» نوری، عينكش را برداشت، آب دهان قورت داد و گفت: «مـن درسـت مـی بيـنم، حيدری؟» حيدری با تعجب گفت: «منظورتان را نمی فهمم!» نوری، مهدی را نشان داد و گفت: «مهندس باكری...» حيدری دقيق شد: ـ يعنی چه؟ بله... خودش است... مهندس باكری. رو دست خورديم قربان. نوری و حيدری بسرعت به طرف مهدی رفتند و با ترس و احترام سـلام كردنـد. اسماعيل و ديگران با تعجب نگاهشان كردند. سپس آهسـته بـه طـرف آنهـا رفتنـد. نوری، چاپلوسانه گفت: «جناب شهردار، دست مريزاد! شما چرا زحمت می كشيد؟» اسماعيل جلو رفت وگفت: «جناب شهردار، من شرمنده ام. تـو را بـه خـدا، مـا را ببخشيد». اصغر كه حسابی جا خورده بود، گفت: «شرمنده ام آقای شهردار... حلالم كن...». مهدی، غلتک را گوشه ای گذاشت و رو به اسماعيل و كارگرها گفت: «مگـر شـما چه كرده ايد كه ببخشم يا حلال كنم؟» آنگاه رو به نوری كرد. برق غضبِ چشمانش، دل نوری و حيدری را خالی كرد. ـ مگر شما مسئول رسيدگي به اينجا نيستيد؟مگر من شما را مأمور نكـرده ام بـه كارگرها سربزنيد و كم و كسری شان را گزارش كنيد؟ نوری با ترس و لرز گفت: «چه قصوری از بنده سرزده؟» ـ چه قصوری؟! اين بنده خداها حقوقشان چه قدر است؟ رنگ از صورت نوری پريد. مهدی با صدای بلند گفت: «تو چه طور دلت مـی آيـد از حقوق اين بنده خدا بدزدی؟ خودت كم حقوق ميگيری؟» نوری سرش را پايين انداخت. مهدی، لباسش را عوض كرد. رو به نوری و حيدری گفت: «شما اخراجيـد. فـردا براي تسويه حساب به شهرداری بياييد». بعد رو به اسماعيل و كارگرها كـرد و گفـت: «حلالـم كنيـد. قصـدم فضـولی تـو كارتان نبود. می خواستم از نزديـک در سـختی كارتـان شـريک باشـم. از حـالا، هـر مشكل و مسئله ای داشتيد، مستقيماً مرا در جريان بگذاريد. خداحافظ». مهدی، دست آنها را فشرد. شانه اصغر را هم كه با شرمسـاری اشـک مـی ريخـت نوازش كرد و به سوی شهرداری رفت. اسماعيل، نگاهی به نوری و حيدری انداخت و با صدای بلند رو به كارگرها گفت: «برگرديد سر كارتان؛ اما اول يک صلوات براي سلامتی شهردار آقايمان بفرستيد». كارگرها صلوات فرستادند و مشغول كار شدند. @Sedaye_Enghelab
⃣ من مادرم معلمه . چند سال پیش که درس میدادن در مسیر روستا جاده پر پیچ و خم بودن یه لحظه ماشین از جاده منحرف میشه یعنی سقوط به دره . مامانم گفت یه لحظه شهید محمد رضا دهقان رو صدا زدم . خدا رو شکر همون لحظه ماشین به دره سقوط نکرد یعنی از مرگ حتمی نجات پیدا کردیم . فکر نکردم واقعا کار شهید بوده . شبش خواب میبینه همون جایی که خواستن تصادف کنن شهید دهقان و یه کاروان سبز پوش که به کمکشون میان . مادرم میگه انگار از کربلا اومده بودن کمک ما اولین ارسالی کاربررقیه @Sedaye_Enghelab
⃣ سلام وقت بخیر برادر شهید من شهید ابراهیم هادی و شهید محمد ذوالفقاری هست شهید ابراهیم هادی که خودش باعث شد افتادم تو این راه و خودش من و بیشتر با شهدا آشنا کرد و دستم و گرفت و برد راهیان و همیشه زندگی کنارم بود شهید هادی ذوالفقاری یک روز کتابش به چشمم خورد اما نتونستم قرض بگیرم بخونم یه نمایشگاه کتاب اومد مدرسمون و منی که اون کتاب و یه بار دیده بودم به ذهنم اومد و از اونا خواستم و اونا هم فقط یکی داشتن و من شروع کردم به خوندن وقتی با پیج شهید تو اینستا آشنا شدم دوباره کتاب و خوندم و انگار دل من پیش ایشون موند و خداروشکر در اولین سفر کربلا به دیدن مزار ایشون در وادی السلام هم مشرف شدم که داستان اون جای خودش چطور مزارشونو پیدا کردم اما نمیدونم این شهید و شهید ابراهیم هادی نمیتونم درک کنم و کارهایش خیلی برام جالبه و با بعضی شهدا خیلی فرق داشت و اینکه فهمیدم رفیق شهید شهید ذوالفقاری شهید هادی بوده خیلی خوشحال شدم و فهمیدم آقا ابراهیم خواسته من با ایشون انس بگیرم جمله از شهید ذوالفقاری :بهشت و جهنم هرکسی آخر سر معلوم میشه پای ولایت فقیه باشید آقام تنهاست نزارید علم زمین بمونه حجاب های امروزی مثل حجاب حضرت زهرا س نیست دومین ارسالی کاربر أناسائلکم معکم @Sedaye_Enghelab
3⃣ مدت ها بود که لفظ رفیق شهید رو از دوستام شنیده بودم هر کدومشون یکی از شهدا رو برحسب اتفاقات خوبی که بواسطه ی اون شهید براشون افتاده بود، انتخاب کرده بودن. عکس شهید رو میذاشتن پروفایل شون. زندگی نامه و وصیت نامه ی شهید همیشه ورد زبونشون بود. خلاصه که به تمام معنا شیفته ی اون شهید مورد نظرشون شده بودن و انصافا هم توی زندگی خیلی تغییرات خوبی کرده بودن. من همیشه غبطه میخوردم بهشون و دوست داشتم که من هم مثل اون ها به یک شهیدی ارادت خاص و ویژه ای داشته باشم و زندگی شون رو سرلوحه ی خودم قرار بدم. به خودم میگفتم خیلی بی سعادتی که اتفاق خاصی برات نمیفته تا با یک شهید، اساسی آشنا بشی. دو روز بعد، یکی از سخت ترین اتفاقات زندگی ام رخ داد... حاج قاسم شهید شد... فقط گفتم: سردار... قطعا الگوی من شمایی. دستمو بگیر. دعا کن به امام زمان مون برسیم... سومین ارسالی کاربر یامهدی (عج) @Sedaye_Enghelab
 بند ۴۹ بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که لباس تکبر به من پوشانید و فرو رفتن در آن موجب ذلّت گردید، یا مرا از وجود رحمتت مأیوس گردانید، یا نا امیدی مرا از بازگشت به طاعتت بازداشت، چون به جرم بزرگم آشنا و نفس خویش بدگمان بودم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان! @Sedaye_Enghelab
غیبت... "شهید حمید سیاهکالی" @Sedaye_Enghelab
⃣ بسم رب الشهدا و الصدیقین شهدا هم مثل ما بودند و مثل ما داشتند زندگی می کردند ولی یک فرقی داشتند و فرق آن است که آن ها از هوای نفس خود پیروی نکردند و لبیک گویان به سمت معشوق الهی پرکشیدند.ما در تعداد شهدای دفاع مقدس 196837نفر شهید تقدیم کرده ایم و تعداد شهدای مدافع حرم 2100 می باشد. میدونم هممون عاشق شهدا هستیم ولی ما در بین این تعداد شهدا، به یک یا دو یا یا چند شهید، ارادت ویژه ای داریم.به اصطلاح امروزی ها، بهشون میگیم "رفیق شهید" رفیق شهید من که خیلی با هم رفیق هستیم و خیلی هوای هم دیگر رو داریم"طلبه شهید شعبان علی عبدالهی هست.ایشون که متولد ۱ فروردین ماه،سال۱۳۴۱ در روستای چاه افضل اردکان چشم به هستی گشودند.او که جان مایه اش را تجلیات الهی بود در منطقه شلمچه مورخ ۲۳تیر ماه در سال ۱۳۶۱ در عملیات رمضان شهید و پیکرش مفقود شد و در تاریخ ۷ تیر ماه ۱۳۹۷تفحص شده و در ۸ تیر ماه ۱۳۹۸بع خاک سپرده شدند.بازگشت ایشو بعد از ۳۷ سال بود. بخشی ازوصیت نامه ایشون دعا های روز ها و مسجد و جماعت ها و دعا های کمیل را فراموش نکنید، هر چه داریم از این دعا کمیل و مساجد است. من اربعین خود رو از ایشون گرفتم.در مشکلات دیدم که کمکم کرده است. برخی وقت ها پیش ایشون حرف میزنم و خیلی آروم میشم.تا شده سر قبر ایشون میرم حتی برا یک فاتحه.تا شده اعمالی خوبی که دارم هدیه میکنم به ایشون چون ما جزء این اعمال چیزی برای ان دنیای خود نداریم و این کا باعث میشه هم اعمالمون پیش ان ها بمونه و هم خدا نکرده با گناه کردن از بین بره. برای شادی روح شهدا و امام شهدا و شهدا ی مدافع حرم و به خصوص شهید شعبان علی عبدالهی صلوات. التماس دعا یاعلی چهارمین ارسالی کاربر حسین کمالی @Sedaye_Enghelab
فرازی ازوصیت نامه بسم الله الر حمن الر حیم بسم الله القاسم الجبارین الَّذِینَ کَفَرُوا وَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ (۱) وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَآمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَهُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ کَفَّرَ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَأَصْلَحَ بَالَهُم(۲) ((وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُوا)) نه ارتش میتواند در جنگ به تنهایی پیروز شود و نه سپاه و نه بسیج و نه ملّت. همه باید باهم متّحد و در یک صف باشند و در خط اسلام عزیز باشند و از تفرقه پرهیز کنند تا بتوانند به تمام کفر جهانی پیروز شوند. گر مرد رهی میان خون باید رفت  وزپای فتاده سرنگون باید رفت تو پای به راه درنه و هیچ مپرس  خود راه بگویدت که چون باید رفت بدون تردید شهادت در راه اسلام و مسلمین افتخاری است که نصیب هر کس نمی شود و این جامه زیبا برازنده قامت بندگان خاص خداست.و زمانی بود که ما باشنیدن وقایع روز عاشورا  آرزو می کردیم که ای کاش ما هم در صحرای کربلا بودیم و جان خود را در راه اسلام نثار می کردیم.خوشبختانه این جنگ تحمیلی با همه ضرر های مادی این حُسن را داشت که چهره ها را مشخص کرد و معیّن شد چه کسانی در دفاع از مکتب خود حاضر به جانبازی هستند و چه کسانی شعار میدهند. "شهید علی اصغرباغبانی" @Sedaye_Enghelab
‏آمریکا تو حیاط خلوتش تنها نظاره‌گر نفت‌کش‌ها بود و جرات هیچ حرکت دیگه‌ای نداشت .. تا زمانی که اراده نباشه کشنده‌ترین سلاح‌ها رو هم داشته باشی نمیتونی کاری بکنی چون دست خدا بالاتر از همه‌ی دست‌هاست .. @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«امام جعفرصادق (علیه‌السلام)»میفرمایند: مَن بَلَّغَ رسالَةَ غازٍ كانَ كَمَن أَعتَقَ رَقَبَةً وَ هُوَ شَریكُهُ فی ‌بابِ ثَوابِ غَزَواتِه. کسی که نامه و پیام یک مجاهد در جبهة جنگ را (به مقصد) برساند همچنان است که یک برده آزاد کرده و در ثواب جهاد با او شریک خواهد بود.  (وسائل، ج ١١، ص ١٤)   @Sedaye_Enghelab
چشمانش به شدت مجروح شده بود . پزشک ها از نتیجه عمل جراحی قطع امید کرده بودند . گفته بود : « کاری به نتیجه عمل نداشته باشید؛ فقط با ذکر یا زهرا (سلام الله علیها) شروع کنید ...» بعد از عمل جراحی ، همه پزشک ها از نتیجه تعجب کرده بودند . چشم های محمد مداوا شده بود، و عمل جراحی با رمز یا زهرا (سلام الله علیها) موفق بود ... "سردار شهيد محمد اسلامی نسب" @Sedaye_Enghelab
به خانم‌ها خیلی احترام می‌گذاشت و در حالی که نگاهش همیشه به زمین بود، سعی می‌کرد محترمانه برخورد کند. یکبار باهم کنار خیابون نشسته بودیم یک خانمی اومد آدرس پرسید. من همونطوری که نشسته بودم جواب اون خانم رو دادم. وقتی که رفت با ناراحتی نگاهم کرد و گفت: وقتی خانمی می‌خواد باهات صحبت کنه قشنگ مودب بلند شو وایستا، سرت و بنداز پایین جوابش رو بده. از ادب دورِ نشسته جوابش رو دادی! نصیحت‌هاش به جا بود برای همین به جان و دل آدم می‌نشست. "شهید روح الله قربانی" @Sedaye_Enghelab
قهرمان من قهرمان من این ابرمردها هستند که کار غیر قانونی می کردند؛ ودست می بردند در شناسنامه شان وبرای پیکار با دشمن سراز پا نمی شناختند. قهرمان ملی من، آنانی نیستند که وقتی در هزاران کیلومتر از مرزهای این ملک جنگ وگلوله وآتش بود.... هزاران کیلومتر آنطرف تر در نیویورک تحصیل میکردند. @Sedaye_Enghelab
مهدی، خشاب سلاحش را عوض كرد. نورالله به آرامی سربلند كرد و از فـراز تپـه به روبه رو نگريست. ناگهان صدای چند شليک بلند شد و گلوله اي به تخته سنگی كه مهدی و نورالله پشت آن پناه گرفته بودند، خورد و تكـه هـای سـنگ بـه اطـراف پاشيد. مهدی، دست نورالله را كشـيد. نـورالله بـر زمـين غلتيـد. باريكـ های خـون از پيشانياش می جوشيد. ـ چی شد، نورالله؟ نورالله، دست به پيشانی گرفت و گفت: «چيزی نيست. فكر كنم تكه ای سنگ به پيشانی ام خورده». مهدی، پايين پيراهنش را كند و پيشاني نورالله را بست. صدای احمد از بالا بلنـد شد. ـ دارند فرار ميكنند، آقا مهدی! مهدی سريع بلند شد. رگباری به سوی افراد ضـد انقـلاب شـليک كـرد و فريـاد كشيد: «نگذاريد فرار كنند. بزنيدشان». بار ديگر صدای شليک گلوله ها، كوهستان را پر كرد. مهدی و نورالله گربـه وار بـه پايين سرازير شدند. پشت سرشان، احمد و هاشم می آمدند. صبح زود بود كه به مهدی خبر رسيد. تعدادی از نيروهای ضد انقلاب بـه يكـی از روستاهای اطراف اروميه آمدهاند. مهدی، نيروهايش را آماده كرده و سوار بر جيپ بـه سوی روستا رفته بودند؛ اما زمانی به روستا رسيدند كه ضد انقلاب گريخته بود. چنـد زن بر گرد سه نعش شيون می كردنـد و چنـگ بـه صورتشـان مـی زدنـد. آن سـه، از بسيجيان روستا بودند كه مسئوليت حفاظت از روستا را داشتند. در كنار جـاده نيمـه تمامی كه به سوی روستا می آمد، پنج نفـر از بچـه هـای جهادسـازندگی اعـدام شـده بودند. مهدی فرصت را از دست نداد و به همراه نيروهـايش بـه تعقيـب اشـرار رفـت. ساعتی بعد، در نزديكی رودخانه ای به آنها رسيدند و نبردی سخت آغاز شد. مهدی دريافت كه اشرار ميخواهند از رودخانة كف آلـود و پرخـروش بگذرنـد. رو به هاشم كه راكت انداز بر دوش داشت، فرياد زد: «هاشم، بزن!» هاشم كه نفس نفس ميزد، چند نفس عميق كشـيد، لـرزش دسـتان خسـته اش را گرفت و آر،پی، جی را رو به آنها نشانه رفت. ـ يا مهدی... موشک باردی سفيد به سوی اشرار به پرواز درآمد و لحظه ای بعد در نزديكی آنها منفجر شد و باران سنگ و ماسه را بر سر آنها باراند. چنـد نفـر بـر زمـين غلتيدنـد. مهدی پا تند كرد. يكي از اشرار كه مجروح شده بود، برگشت؛ اما گلوله هـای مهـدی سينه اش را دراند و او به پشت در رودخانه پرت شـد. دو نفـر ديگـر بـه آب زدنـد و همراه جريان شديد آب رفتند. نيروهای مهدی به سويشان شليک كردنـد؛ امـا آنهـا ديگر از تيررس گذشته بودند. مهدی به جنازه ها رسـيد. سـه نفـر بودنـد؛ خـونين و بی جان. صدای آذرخش در كوهستان پيچيد. مهدی به آسمان نگاه كـرد. بـاران آغـاز شد. رودخانه پر صدا و خروشان در زير بارش قطرات باران قوت گرفت. مهدی با دل نگرانی گفت: «رودخانه خيلی پرزور شده». @Sedaye_Enghelab
بند ۵۰ بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که اگر رحمتت شامل نمیشد، مرا به هلاکت انداخته بود، و مرا به دار فنا و نابودی میکشانید؛ و اگر هدایت تو نبود مرا به گمراهی میبرد؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان! @Sedaye_Enghelab
شهیدحسینعلی عالی در کلام شهید حاج قاسم سلیمانی: شهید عالی شاید کمتر از 19 سال سن داشت. شب عملیات روی سیم‌های خاردار می‌خوابید و به بچّه‌ها اصرار و التماس می‌کرد که از روی او رد شوند. این‌ها شهدای حقیقی اصول دین بودند. یعنی همه‌ی اصول دین در وجود آنها تبلور پیدا کرده بود. @Sedaye_Enghelab
فرازی ازوصیت نامه «بسم الله الرحمن الرحیم وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّه... أشهد أن لا إله إلاَّ الله و أشهد أن محمد رسول الله واشهد ان امیرالمومنین علی واولاده المعصومین حجج الله شهادة ایمان و ایقان و اخلاص. هر فرازی را فرودی در پیش است و هر اوجی را حضیضی و هر طلوعی را غروبی پی می‌آید، مگر آنکه این فراز متصل به مبدأ هستی بخش و معطی وجود باشد و سرانجام و فرجام همه عمر‌ها مرگ است و دنباله آن حیات غیر دنیوی و وصل به برزخ و قیامت، که باطن و عمیق‌تر از آنست که اگر در این دنیا خود به قیامت نروی با مرگ دنیوی به آنجا خواهند برد و چه خوب است که انسان بمیرد تا قبل از آنکه بمیرانند یعنی در باطن خود سفری کرده باشد و خود را شناخته باشد تا از آنجا به سوی پروردگار رحمن و رحیم صعود نماید. یکی از راه‌های بسیار عالی این وصول به حق شهادت و جهاد با مال و جان است که واقعاً از عمق وجود و قیامت نفس شهید بر می‌آید و البته این مرتبه مستلزم ایمان و تقوا و تعیین است که خداوند در بین مردم کم تقسیم نموده است. باری غرض از نوشتن این مطالب این نیست که در این راه توانسته‌ام کاری بکنم، چون واقعاً (بینی‌و‌بین‌الله) من خود را حقیرترین و مستمندترین بندگان خدا می‌دانم از هر جهت که کمالی در آن باشد و این مطلب را در این موقعیت برای تذکری به خود می‌دهم. ولیاقت نصیحت کسی را نیز ندارم همانطور که امام خمینی بدین مضمون می‌فرماید کسی که خود صحیح نیست نمی‌تواند دیگران را تصحیح نماید "شهیدعلی اکبر شاه مرادی" @Sedaye_Enghelab
رسیدن نفتكش‌های ایرانی به ونزوئلا تحقير مقامات كاخ سفيد است @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«امام جعفرصادق (علیه‌السلام)»میفرمایند: اَفضلُ الاَعمالِ: اَلصلاةُ لِوَقتِها وَ بِرُالوالدیَنِ وَ الجهادُ فی ‌‌سبیلِ ‌الله. افضل اعمال (سه چیز است): نماز اول وقت، نیکی و محبت به والدین و جهاد در راه خدا.  (وسائل، ج ١١، ص ١٢) @Sedaye_Enghelab