🌷شهید نظرزاده 🌷
0⃣9⃣ #خاطرات_شهدا🌷 #ماجراى_اسلام_آوردن_یك_دختر_مسیحى #توسط_شهید_علمدار🌹 🌷☘🌷☘ #قسمت_اول (٢ / ١) 🌷
2⃣9⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🌷☘🌷☘
🔹روزی سر مزار سید نشسته بودیم. خانم من گفت: "من هرچه از خدا بخواهم با خواندن #زیارت_عاشورا در کنار مزار سید بر آورده میشود."
🔸آن روز گفت: "آقا سید، من این زیارت عاشورا را به نیابت شما می خوانم. از خدا می خواهم زیارت عمه سادات، #حضرت #زینب(سلام الله علیها) را نصیب ما کند."
🔹روز بعد یکی از دوستان من زنگ زد و گفت: "با یک کاروان راهی سوریه هستیم. دو نفر جا دارد. اگر گذرنامه داری، سریع اقدام کن. باور کردنی نبود شب #جمعه ی بعد در حرم حضرت زینب(سلام الله علیها) نائب الزیاره سید بودیم!"
🌷☘🌷☘
🔸در بین بچه های همکار این ماجرا را تعریف کردم. اینکه هرکسی از خدا چیزی بخواهد به سراغ مزار سید می رود و با قرائت زیارت عاشورا از خدا می خواهد که مشکلش برطرف شود.
🔹هفته بعد سید را در عالم خواب دیدم. گفت: "#به فلانی(از همکاران محل کار)، این مطلب را بگو..."
🔸روز بعد همان شخص در حضور جمع گفت: "تو درباره ی سید مجتبی چی می گفتی؟! من رفتم سر قبر سید. زیارت عاشورا هم خواندم. اما مشکل من حل نشد."
#گفتم: "اتفاقا سید برات پیغام داده. گفته تو دو تا مشکل داری!"
از جمع خارج شدیم. ادامه دادم: "سید پیغام داد و گفت: " مشکل اول تو با توسل به #مادرم حضرت زهرا(سلام الله علیها) حل می شود. اما مشکل دوم را خودت به وجود آوردی. در زندگی خیلی به همسرت دروغ گفتی و این نتیجه همان دروغ هاست!" رنگ از رخسار دوستم پریده بود. گفت: درسته"
🌷☘🌷☘
🔹توی سفر #راهیان_نور همین مطالب را گفتم. نوروز 1388 بود. یکی از #روحانیان کاروان جلو آمد و گفت: "من زیاد به این حرف ها اعتقاد ندارم. برو به این #سید که می شناسی بگو یه دختر شهید داره طلاق می گیره برای اینکه بچه دار نمی شه. بگو آبروی خانواده #شهید در خطره."
🔸من هم بعد از سفر به سراغ مزار سید رفتم و بعد از زیارت عاشورا همین مطالب را گفتم.
نوروز سال 1389 همان روحانی با من تماس گرفت. می خواست آدرس #قبر سید را بپرسد.
🔹گفت: "با همان دختر شهید و همسر و فرزندش می خواهیم بریم سر مزار سید!"
🌷☘🌷☘
🔸#سید به یکی از دوستانش گفته بود: "هروقت خواستید برای من کاری انجام دهید زیارت عاشورا را بخوانید. #سه بار هم در #اول و #آخر آن نام مادرم #حضرت_زهرا(سلام الله علیها) را ببرید."
نقل از: #یوسف_غلامی
📚 کتاب"علمدار" کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
شادی روحش #صلوات
#شهید_سید_مجتبی_علمدار❤️🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷همیشه کہ شهادتـــ بہ" #رفتن" نیستـــ
گاهےشهادتـــ در "ماندن" استـــ...🙂
🌷همیشه شهادتـــ با زیر آتش دشمن "سوختن" میسر #نمےشود ...
با هر روز " سوختن و #ساختن " در این دنیا میسر مےشود...👌
🌷همیشه ڪه شهادتـــ بہ" #خونے" شدن نیستـــ
گاهى شهادتـــ بہ " #خاکے" شدن استـــ ...
🌷شهادتـــ بہ "آسمان رفتن #نیستـــ"🕊کہ
گاهی بہ "خود آمدن" استـــ ...
🌷براے شهید شدن نیازے بہ "بال" ندارے🕊
بلکہ نیاز بہ"دل"❣ دارے ...
🌷 #شهادتـــــ !
رحمتـــ خاص خداستـــــ؛
و بارانى استـــــ که بر هر کس #نمیبارد...😔
🌾 #شهید_سید_مرتضی_آوینی
#سید شهیدان اهل قلم گفت:
شهادت لباس 👕تک سایزے است کہ باید تن آدمےبه اندازۀ آن درآید،هر وقت بہ سایز این لباس تک سایز درآمدے، #پرواز مےکنے🕊 مطمئن باش.😍
#شهادتـ_اتفاقے_نیستـ
♨️مراقبـ اعمالمون باشیم
#شهید_سیدمرتضی_آوینی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠علامه حسن زاده آملی: سید مجتبی همچون کبوتری که یک بالش را زخمی کردند،با یک بال اینقدر بال بال زد ت
4⃣2⃣2⃣ #خاطرات_شهدا🌷
#عاشقانہ_شہدا🌹
#شهید_سیدمجتبی_علمدار❤️🕊
💠خواب #پیامبر را دیدم
🔹مـݧ قبل ازازدواج #زبـاݧ درسطح دبیـرستاݧ #تدریـس میـکردم📕
البتہ اگـر ریــا نباشـد فـے سبیل الله بـود💫
🔸شـاگردے داشـتم کہ دوسـال پیاپـی پیـش مـݧ زبـاݧ میـخواند🤓بہ مـرور زمـاݧ ایـݧ شاگـردم براے مـݧ #خواستگـار میفرستـاد👱و قسمت نمیشد.
🔹تا اینکہ یک شب #خـواب_پیامبـر(ص) را دیدم🙂خوابم رابہ #مادرم گفتم اوهـم بہ چند نفر از #علما زنگ زد،گفتند:
دختر شما حتـما باید با #سید ازدواج کند وگرنہ عاقبت بہ خیر نمیشود😞
🔸مݧ یک خواستگار سید هم نـداشتم یکبار #شب_جمعہ داشتم #نماز میـخواندم📿 ما بین نماز تلویزیون داشت #رزمنده هاے دلاور را نشان میداد
🔹گفتـم: خـدایا یـکـے را براے خواستگاریم بفرسـت کہ #سید باشـد☺️ #جانباز باشد؛ هرچہ میخواهد باشـد
حدود #دوماه بعد ایݧ خانم آمد و گفت برادر من دوستـے دارد کہ #جانبازوسید است ایشاݧ براے خواستگارے آمدند.💐
🔸درهمـاݧ ابتدا گفتند:
من از #جبهہ آمدم #صفرصفرم.
حالا اگـر خواستـے بـا مݧ #عروسـے کݧ😊 براے خواستگارے آمده بود ولـے گفت صبرکنید استخاره کنیـم اگرخوب آمد، با هم حرف میزنیم اگرنه خداحافظ😐😕
🔹وقتـے #قرآن را بازکـرد #سـوره_محمد آمـد، گفت:
حـالا کہ این سوره آمد و شما هم خواب دیده اید بایـدمرا قبـول کنـے مـݧ هـم قبول کـردم👸💚😍
#شهید_علمدار🌷
#جانباز_شهید
#ذاکر_اهل_بیت
شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #داستان_یک_تفحص ☜ (8) 💠 راز انگشتی که سالم مانده بود 🔹چنــــد روزے مے شد ڪه در اطراف ڪانے مانگا
🌷 #داستان_یک_تفحص☜ (9)
💠داستان #کرامت یک خواب
🔸تقريباً اوايل سال 72 بود كه در #خواب ديدم در محور «پيچ انگيز» و شيار «جبليه» در روي تپه ي ماهورها، #شهيدي افتاده كه به صورت اسكلت كامل بود و استخوان هايش سفيد و براق✨🕊✨!
🔹 #شهيد لباسي به تن داشت كه به كلي پوسيده بود. وقتي شهيد را بلند كردم، اول دنبال پلاك 🏷شهيد گشتم و پلاك را پيدا كردم، بسيار خوانا بود، سپس جيب شهيد را باز كردم و يك كارت نارنجي رنگ خاك گرفته از جيب شهيد درآوردم. روي كارت را دست كشيدم تا اسم روي كارت مشخص شد🔖
🔸 بنام #سيد_محمدحسين_جانبازي فرزند «سهراب» از استان «فارس» كه يك باره از خواب بيدار شدم😦.خواب را زياد جدي نگرفتم ولي در دفترچه ام #شماره_پلاك و #نام_شهيد را كه هنوز به ياد داشتم، يادداشت نمودم📝.
🔹 حدود دو هفته بعد به #تفحص رفتيم، در محور شمال #فكه با برادران اكيپ مشغول گشتن شديم. من ديگر نااميد شده بودم، يك روز دمدم هاي غروب بود كه داشتم از خط بر مي گشتم. رفتم روي يك تپه نشستم و به پايين نگاه كردم. چشمم به يك شيار نفر رو افتاد👓.
🔸در همين حين چند نفر از بچه ها كه درون شيار بودند، فرياد زدند: #شهيد! شهيد! و چون مدت ها بود كه شهيد پيدا نكرده بوديم همگي نااميد بوديم. جلو رفتم، بچه ها، شهيد را از كف شيار بيرون آورده بودند، بالاي سر شهيد🌷 رفتم.
🔹ديدم شهيد كامل و لباسش هم پوسيده است. احساس كردم، #شهيد برايم آشناست. وقتي جيب شهيد را گشتم، كارت او را درآوردم🏷 و با كمال حيرت ديدم روي كارت نوشته شده: #محمدحسين_جانبازي !😳
🔸وقتي شماره پلاك را با شماره پلاكي كه در خواب ديده بودم مطابقت دادم، متوجه شدم همان شماره پلاكي است كه در #خواب ديده بودم، فقط تنها چيزي كه برايم عجيب بود نام #سيد بود😟!
🔹 من در خواب ديده بودم كه روي كارت نوشته: #سيد_محمدحسين_جانبازي ولي در زمان پيدا شدن شهيد فقط نام محمدحسين جانبازي فرزند «سهراب» اعزامي از استان «فارس» ذكر شده بود.
🔸 اين جا بود كه احساس كردم لقب سيدي را #بعد از شهادت از #مادرش_زهرا (س) عاريت گرفته است! و جز اين نبود! 👌
🎤راوي : #برادر_نظرزاده
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
7⃣8⃣ به یاد #شهید_سیدرضا_طاهر🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1⃣1⃣3⃣ #خاطرات_شهدا🌷
#شهید_مدافع_حرم_سیدرضا_طاهر🕊
🔸آخرین دفعه ای که قبل از #شهادتش اومده بودن خونمون، بعد #نماز_صبح دو نفری رفتیم جنگل برای پیاده روی. دو سه ساعتی راه رفتیم... بیشتر صحبتها در مورد #سوریه بود و اتفاقاتی که دفعه اول حضورشون در سوریه افتاده بود و اینکه چطور تا دم #شهادت رفته و برگشته بودند..
🔹بهش گفتم اگه واقعا اینقدر که میگی #خطر نزدیکه، اعزام این دفعه رو نرو تا بچه ها بیشتر ببینندت و کارها رو جمع و جور کن و دفعه بعد برو.. گفت "چند روز پیش با بقیه بچه ها رفته بودیم خونه #شهید_خانزاده که دقیقا بغل دستم #شهید شده بود و تیر تو #سرش خورده بود.
🔸وقتی چشمم به #دختر کوچولوش افتاد، #نرگس رو می گفت و دیدم که چطور با #مادرش تنها شدن خیلی بهم فشار اومد. "دقیقا یادمه که میگفت "حاجی الآن در #وضعیتی قرار دارم که اگه زن و بچه ام شبیه زن و بچه ی اون بشن راحت ترم تا اینکه من بالای سرشون باشم."
🔹همون وقت بود که فهمیدم #سید دیگه دل کنده و به همین زودی ما هم به #غم_فراغ مبتلا میشیم.
گفتمش "زود مرو"، گفت که "باید بروم"
#شرری بود که افتاد به #جانش "طاهر"
راوے : بستگان شهید
#شهید_سید_رضا_طاهر🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#علمدار_عشق تنها #دل بیچاره ی من، نقش زمین شد! یا هر که #نگاهش به تو افتاد چنین شد؟! #شهید_علمدار
3⃣1⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠پول بابت مداحی
🔰 #سید اعتقاد عجیبی به ائمه(ع) داشت. به این خاندان عشـ❤️ـق میورزید. مداحی که می کرد در ازایش مبلغ یا به قولی پاکت نمی گرفت📛.
🔰 وضعیت مالیش آگاه بودم. حقوقی💰 که از #سپاه دریافت می کرد کافی نبود. از آن پول هم باید اجاره منزل را می داد و هم امورات خانواده را می گرداند و حتی از این پول #انفاق هم می کرد. ولی با این حال بابت مداحی🎤 پول و پاکت نمی گرفت.
🔰یک روز به سید به #شوخی گفتم: «راستی سید مداحی هم می کنی پاکت می گیری.»
گفت: «من برای چیز دیگری می خوانم. من هیچ چیز را با خانم #حضرت_زهرا(س) عوض نمی کنم🚫.
🔰 من اگر برای مداحی پول بگیرم، دیگر نمی توانم در حضور #مادرم حضرت زهرا (س) بگویم که من خالصانه✨ برای شما مداحی می کردم؛ چون ایشان می توانند بگویند که #اُجرت مداحی ات را گرفته ای.»
🔰 یکبار رفته بودیم #مشهد بعد از مداحی، خانمی با اصرار به سید مقداری پول داد💰 و گفت خرج #خودت کن. سید برای اینکه آن زن ناراحت نشود پول را گرفت ولی بعدها خرج #بیت_الزهراء کرد.
📚کتاب علمدار/صفحه 125 الی 126
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
ﺣـــﺎﻝِ ﻣــﻦ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﺍﻣّــﺎ.. #ﺧـﻮﺏ ﺭﺍ ﻣﻌــﻨﺎ ﻧﮑــﻦ😔 ﺍﻧﺘـﻈــارِ دﯾــﺪﻥِ #ﻣﺤﺒــﻮﺏ ﺭﺍ ﻣﻌــﻨﺎ نکــن💔
همه با هم #غدیر را جشن بگیریم ✊
بخوانید 👇
💠حرکتی ماندگار
از #شهید_محمد_بلباسی
به نقل از #برادر_شهید
⚜ایشان هر ساله به جای عید نوروز،
#عید_غدیر را جشن🎉 میگرفتند و سفره ای رنگین در کنار #خانواده پهن میکردند و از مهمانان پذیرایی🍱 میکردند.
⚜اعتقاد داشتند که عید #مسلمین عید غدیر است👌 و سرمای کینه #ضد_ولایت را با بهار ولایت🌸 پشت سر گذاشتیم...
💠 #خاطره_ای_دیگر_از_خواهرزاده_شهید
⚜ #عیدغدیر بود و همه خاله ها و دایی ها خونه پدربزرگ جمع شده بودیم...
دایی #محمد تازه نامزد کرده بود😍...
بعد از ناهار🍲 دیدم دایی و همسرشون رفتن بیرون.
⚜وقتی اومدن تو اتاق روی میز یه چیزایی میچیدن که برای ما #خواهرزاده ها خیلی جلب توجه میکرد😃..
⚜یکم که گذشت،متوجه شدیم #دایی به مناسبت عید غدیر برامون جشن گرفته🎊 وبه تک تک خواهر ها و خواهر زاده ها هدیه🎁 داده بود
واقعا #غافلگیر کننده بود..
⚜اولین باری بود که تو عید غدیر از غیر #سید عیدی🎁 میگرفتم.دایی خیلی به عید غدیر #توجه زیاد می کردند و همیشه میگفتن که #بزرگترین عید مسلمین ،عید غدیره👌..
#شهید_محمد_بلباسی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#هادی_دلها ❤️🍃 #حضرت_علی علیه السلام در بيان احوالات يكی از دوستانشان كه او را #برادر خود خطاب می
5⃣3⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔹با شروع بحران #داعش، موسسه به پایگاه #حشدالشعبی برای جذب نیرو تبدیل شد. هادی را چند بار در موسسه دیدم👀. می خواست برای نبرد به مناطق درگیر اعزام شود. با #اعزام او مخالفت شد❌.
🔸یکبار به او گفتم: باید #سید را ببینی، او همه کاره است. اگر تأیید کند✔️ برای تو کارت صادر می کنند و #اعزام می شوی.
🔹البته #هادی سال قبل هم سراغ سید رفته بود. آن موقع می خواست به #سوریه اعزام شود اما نشد✘. سید به او گفته بود: تو #مهمان ما هستی و امکان اعزام به سوریه را نداری😔.
🔸اما این بار خیلی به سید #اصرار کرد. او به جهت فعالیت های هنری در زمینه عکس و فیلم📹، از سید خواست تا به عنوان تصویر بردار با گروه #حشدالشعبی اعزام شود.
🔹سید با این شرط که فقط #حماسه رزمندگان را ثبت کند موافقت کرد✅. قرار شد یکبار با سید به #منطقه برود. البته منطقه ای که درگیری مستقیم در آنجا وجود نداشت.
🔸هادی سر از پا نمی شناخت😍. کارت ویژه رزمندگان حشدالشعبی را دریافت کرد👌 و با سید به منطقه #اعزام_شد.
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
چہ #نجواهایـی داشتی با شهـــــــدا که حکم #خادمی شهدا اینقدر زود تبدیل شد به #همنشینی با شهـدا ...
1⃣4⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
✍به روایت از دوست شهید
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی🌷
🔰کارش این بود که دست بچه ها رو تو دست #شهدا می ذاشت سال 93 در #شلمچه بود دیدم که با پای برهنه👣 زیر تیغ آفتاب☀️ با چه عشقی از زائرین پذیرایی می کرد.
🔰گفتم : #سید چرا این همه به خودت سختی می دی؟ برو زیر #سایه وایسا،می خندید😄 خنده هایی از ته دلـ❤️
🔰 تمام 15 روز #شلمچه پا برهنه بودکف پاهاش تاول♨️ زده بود #صورتش سیاه سیاه شده بود
🔰سید تو همه مناطق پا برهنه می
رفت جالب بود حتی در #پادگان هم پابرهنه بود؛می گفت : ممکنه زیر پامون #پیکرشهیدی🌷 باشه ناخواسته توهین بشه ...❌
🔰هرسال عید می رفت راهیان نور💫 ،می گفتم : #سید اونجا چه خبره ؟چی کار می کنی ؟ بابا بچسب به خانواده، دید و بازدید و ... چقدرمی ری تو اون بیابون ها😕 ...
🔰لبخندی زد😄 و گفت : #مرتضی تو هنوز نمی دونی، همه زندگی من اونجاست ، #بهشت من اونجاست😍
🔰 در ثبت نام راهیان نور خیلی تلاش می کرد بار #اولی_ها رو ببره، خیلی هم هواشون رو داشت می گفت : حتما بشینید پای صحبتهای راوی🎤.
🔰بعد از #راهیان_نور هم باز بچه ها رو زیر نظر داشت👀 می دید با کی رفیق هستند کجا می رند⁉️دوست داشت #نتیجه کارش رو ببینه که بچه ها از دست نرند🚫
#خادم_شهدا
#شهید_سید_میلاد_مصطفوی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهید علمدار: هر وقت خواستید برای من کاری انجام دهید، 👈 #زیارت_عاشورا را بخوانید،سه بار هم در اول و
8⃣6⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠 شهیدی که با خواندن زیارت عاشورا بر سر مزارش حاجت میدهد👇👇
#شهید_سیدمجتبی_علمدار🌷
🔹روزی سر مزار سید نشسته بودیم. خانم من گفت: "من هرچه از خدا بخواهم با خواندن #زیارت_عاشورا در کنار مزار سید بر آورده میشود."
🔸آن روز گفت: "آقا سید، من این زیارت عاشورا را به #نیابت شما می خوانم. از خدا می خواهم زیارت عمه سادات، #حضرت_زینب(سلام الله علیها) را نصیب ما کند."☺️
🔹روز بعد یکی از دوستان من زنگ زد☎️ و گفت: "با یک کاروان راهی #سوریه هستیم. دو نفر جا دارد. اگر گذرنامه داری، سریع اقدام کن. باور کردنی نبود😃 شب #جمعه ی بعد در حرم حضرت زینب(سلام الله علیها) نائب الزیاره #سید بودیم!"
🌷☘🌷☘
🔸در بین بچه های همکار این ماجرا را تعریف کردم. اینکه هرکسی از خدا چیزی بخواهد به سراغ #مزار_سید می رود و با قرائت زیارت عاشورا📖 از خدا می خواهد که مشکلش برطرف شود🙏.
🔹هفته بعد سید را در عالم خواب😴 دیدم. گفت: "#به فلانی(از همکاران محل کار)، این مطلب را بگو..."
🔸روز بعد همان شخص در حضور جمع گفت: "تو درباره ی #سیدمجتبی چی می گفتی؟! من رفتم سر قبر سید. #زیارت_عاشورا هم خواندم. اما مشکل من حل نشد."❌😔
گفتم: "اتفاقا سید برات پیغام📩 داده. گفته تو دو تا مشکل داری!"
🔹از جمع خارج شدیم. ادامه دادم: "سید پیغام داد و گفت: " مشکل اول تو با توسل به #مادرم حضرت زهرا(سلام الله علیها) حل می شود✅. اما مشکل دوم را خودت به وجود آوردی. در زندگی خیلی به #همسرت دروغ گفتی و این نتیجه همان دروغ هاست!" رنگ از رخسار دوستم پریده بود😨. گفت: درسته"
🌷☘🌷☘
🔹توی سفر #راهیان_نور همین مطالب را گفتم. نوروز 1388 بود. یکی از #روحانیان کاروان جلو آمد و گفت: "من زیاد به این حرف ها اعتقاد ندارم🚫. برو به این #سید که می شناسی بگو یه دختر شهید داره طلاق می گیره😔 برای اینکه بچه دار نمی شه. بگو آبروی خانواده #شهید در خطره."
🔸من هم بعد از سفر🚌 به سراغ مزار سید رفتم و بعد از #زیارت_عاشورا همین مطالب را گفتم.
نوروز سال 1389 همان روحانی با من تماس گرفت📞. می خواست آدرس #قبر سید را بپرسد.
🔹گفت: "با همان دختر شهید و همسر و #فرزندش👶 می خواهیم بریم سر مزار سید!"
🌷☘🌷☘
🔸 #سید به یکی از دوستانش گفته بود: "هروقت خواستید برای من کاری انجام دهید زیارت عاشورا را بخوانید. #سه بار هم در ✓اول و ✓آخر آن نام مادرم #حضرت_زهرا(سلام الله علیها) را ببرید.👌"
نقل از: #یوسف_غلامی
📚منبع/ کتاب"علمدار"
کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
شادی روحش #صلوات
#شهید_سید_مجتبی_علمدار❤️🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
هر بار که پیش ما میآمد متوجه میشدم که تغییرات #روحی و درونی او بیشتر از قبل شده👌. تا اینکه یک روز
6⃣6⃣5⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔹سید علی گفت: چی شد این طرفا اومدی⁉️
او هم با #صداقتی که داشت گفت: داشتم از جلوی مسجد🕌 رد میشدم که دیدم مراسم دارید. گفتم بیام ببینم #چه_خبره که شما را دیدم.
🔸سید علی خندید😄 و گفت: پس #شهدا تو رو دعوت کردن💌.بعد با هم شروع کردیم به #جمعآوری وسایل مراسم. یک #کلاه_آهنی مربوط به دوران جنگ بود که این دوست جدید ما با تعجب😟 به آن نگاه میکرد.
🔹سید علی گفت: اگه دوست داری بگذار روی #سرت.او هم کلاه ⛑را گذاشت روی سرش و گفت: به من میاد⁉️
🔸سید علی هم لبخندی زد و به #شوخی گفت: دیگه تموم شد #شهدا برای همیشه سرت کلاه گذاشتند😄.
🔹همه خندیدیم.⚡️ اما واقعیت همان بود که #سید گفت: این پسر را گویی شهدا🌷 در همان مراسم #انتخاب_کردند.
🔸 #پسرک_فلافل_فروش همان هادی ذوالفقاری بود که #سیدعلی_مصطفوی او را جذب مسجد کرد و بعدها اسوه و الگوی بچههای مسجد شد✅.
#شهید_هادی_ذوالفقاری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#علمدار_عشق تنها #دل بیچاره ی من، نقش زمین شد! یا هر که #نگاهش به تو افتاد چنین شد؟! #شهید_علمدار
8⃣6⃣5⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
#راوی_یکی_از_نزدیکان_شهید
🔰شب #عاشورا بود.از مراسم که برگشتیم به سید و رفقا گفتم امشبو🌙 بیاند منزل ما ...
اونشب هم کسی منزلمون نبود
🔰خیلی خسته شده بودیم😪 هیئت و کار توی #هیئت انرژی برامون نزاشته بود.به محض اینکه به خونه🏡 رسیدیم خیلی سریع خوابمون برد😴
🔰ساعت سه یا چهار #صبح احساس کردم یه صدایی از راهرو میاد,ترسیدم😨 !!!
خیلی #آروم رفتم تا ببینم صدای چیه⁉️
🔰با تعجب دیدم #سیده ,مشغول خوندن نـمـــاز .به حالش خیلی #غبطه خوردم سید اونروز از همه ما خسته تر بود.
کار و مداحی🎤 و #هیئت رمقی براش نزاشته بود
🔰اما #خلوت_باخدا براش صفایی داشت که حاضر نبود📛 به این راحتی ها از دستش بده اون هم در #شب_عـاشـــورا ...
🔰گاهی که با دوستان دور هم جمع می شدیم👥 و صحبتمون درباره ی مسائل #روزمره زندگی و دنیا می شد #سید با ناراحتی می گفت : اگه این دوستان #نماز_شب بخونند اصلا این حرف ها رو بیان نمی کنند🚫.
🔰 #نماز_شب باعث میشه قدر و منزلت خودشون رو #بهتر متوجه بشوند👌.
#شهید_سید_مجتبی_علـمــــدار
✍ از کتاب : علـمــــدار🚩
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
⭕️ #مطیع_امرولی برهمه واجبست مطیع محض فرمایشات رهبر باشند #دشمنان_اسلام کمر همت بستند تا #ولایت را
8⃣8⃣5⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠زیادی گناه
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
🔰رفتم هیئت رهروان #امام_ره تا بلکه...
مجلس خیلی با حال و با صفایی بود .⚡️ اما آنچه می خواستم نشد❌ ! بعد از مراسم رفتم جلو و #مداح هیئت را پیدا کردم. می گفتند نامش #سید_مجتبی_علمدار است.
🔰گفتم: آقا سید من یه سؤال❓ دارم.
جلوتر آمد . گفتم : من هر #هیئتی که می روم ، وقتی روضه می خوانند و مداحی می کنند ، اصلا #گریه ام نمی گیرد . چه کار کنم⁉️
🔰 #سید نگاهی به من کرد و گفت : در این مراسم هم که من خواندم باز گریه ات نگرفت⁉️گفتم : #نه ! اصلا گریه ام نگرفت.
🔰رفت توی فکر💭 . بعد با لحن خاصی گفت : می دونی چیه !؟ من #گناهانم زیاده. من #آلوده_ام . برای همین وقتی می خوانم اشک😭 شما جاری نمی شود❌.
🔰سید این حرف را خیلی #جدی گفت و رفت.من تعجب کردم😟 . تا آن لحظه با هر یک از بزرگان که صحبت کرده بودم و همین سؤال را از آن ها پرسیدم ، به من می گفتند : #شما گناهانت🔞 زیاد است. شما آلوده ای برو از گناهانت #توبه کن . آن وقت گریه ات😭 می گیرد .
🔰البته من می دانستم مشکل از خودم است ⚡️اما شک نداشتم که این کلام آقا سید ، #اخلاص و درون پاک✨ او را می رساند.از آن وقت مرتب به #هیئت رهروان می رفتم ، خداوند نیز به من لطف کرد و موقع مداحی #سید اشک من جاری بود.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🎤پادکست صوتی شهید علمدار چرا به مقام نور رسید؟ #شهید_سیدمجتبی_علمدار🌷 #جانباز_شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidN
#آخرین_جملات...
شبی که حال #سید بسیار وخیم و تنفس او بسیار تند و مشکل شده بود، او را به اتاقی که دستگاه #تنفس_مصنوعی بود بردیم؛
در حالیکه تنفس بسیار سریعی داشت و تشنه هوا بود، پزشک دستور داد که داروی #بیهوشی به او تزریق شود تا لوله جهت تنفس گذاشته شود!
و من #آخرین جمله ای که از سید شنیدم و بعد از آن تا زمان #شهادت🌷 بیهوش بود،این بود:
#یا_عمه_سادات
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
فراموش نمی کنم، گفت: من #فرصت زیادی ندارم، به این آسمان پر ستاره اروند بیش از سی سال عمر نمی کنم! از
7⃣7⃣7⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💢دامنه کارهای پشت پرده #علیه_سید به محل کار او هم کشیده شده بود. عده ای علناً در حضورش به او بد🚫 می گفتند. به #هیئت رهروان که آن زمان از لحاظ معنویت یکی از بهترین محافل #مذهبی سطح کشور بود، می گفتند هیئت غشی ها و ...
💢من را صدا کردند📢، رفتم دفتر آقای ... در سپاه، آن موقع من در تبلیغات #سپاه ساری مسئولیت داشتم. پرسید: «از #سیدمجتبی علمدار چه می دانی⁉️» گفتم: «چطور!؟🤔»
💢گفت: «خواهش می کنم، مطلب مهمی پیش آمده، هر چه که می دانی #بگو.» گفتم: «پشت سر او👥 خیلی حرف می زنند، ⚡️اما من از زمان جنگ با او دوست هستم💞، هیچ کدام این حرف ها صحیح نیست❌. سید مجتبی یک #شهیدزنده است.»
💢بعد ادامه دادم: «سید با #سربازها خوب برخورد می کند. همه سربازها عاشق او هستند😍، اما برخی از #پرسنل از این کار خوششان نمی آید. سید به برخی از افراد #تذکر می دهد که کارشان را درست انجام دهند✅ اما خیلی ها خوششان نمی آید. بنابر این پشت سر سید حرف می زنند🚫 و ...»
💢آن مسئول یک به یک #سؤال می کرد و من با دلیل جواب سخنان او را می دادم. در پایان گفت: «خیلی از تو ممنونم😊. مشکل مرا حل کردی!» تعجب کردم😟. پرسیدم: «چه مشکلی؟!» نمی خواست جواب دهد اما با #اصرار من گفت
💢«برای #سید پرونده درست شده بود📑. قرار بود من پرونده را امضا کنم📝 و به تهران بفرستم. دیروز آخر وقت می خواستم امضا کنم، ⚡️اما گفتم بگذار فردا پرونده را #بخوانم بعد.»
💢دیشب در عالم خواب #شهیدمحلاتی، نماینده امام (ره) در #سپاه، را دیدم، ایشان فرمودند: «حضرت امام (ره) از تو راضی نیست!😔» من گفتم: «چرا؟!» گفتند: «این پرونده چیست که می خواهی امضا کنی⁉️»
💢من از خواب پریدم🗯. تنها پرونده ای که قرار بود امضا کنم همین پرونده #سیدمجتبی بود. برای همین شما را صدا کردم.
#شهید_سیدمجتبی_علمدار
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#اخلاص_شهید ✍به روایت دوست شهید من کنار سید نشسته بودم و سید هم طبق معمول شال #سبزش را روی سرش اند
0⃣0⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔹بعد از جنگ وقتی برای بازدید از منطقه حرکت می کردیم و به #شلمچه می رسیدیم دیگر نیازی به خواندن مصیبت نبود🚫! #سید رو به قبله می نشست و به افق خیره می شد، اشک در #چشمانش حلقه می زد، بعد به شدت گریه می كرد😭. نگاه به #چهره_سید خیلی در انسان تأثیر گذار بود👌.
🔸رضا علیپور می گفت: «بعد از آنكه سید از #زیارت خانه خدا🕋 برگشت برای گفتن زیارت قبولی رفتیم منزلشان🏡.» سید گفت: «وقتی رفتم توی سرزمین #عرفات، یک جایی خلوت كردم. اول بینی ام را روی خاک گذاشتم و خاک را #بوییدم، می دانی چه بویی را حس كردم⁉️» گفتم: «نه.»
🔹با حال عجیبی ادامه داد: «من #بوی_شلمچه را احساس كردم. بعد هم خیلی گریه كردم😭، اطرافم كسی نبود. #داد_میزدم، گریه كردم. می گفتم آقا من لایق نیستم❓ می خواهم برای یک بار هم كه شده، حتی به صورت #ناشناس شما را ببینم، آن قدر گریه كردم كه اطراف سرم كاملاً خیس شده بود.» آری👌، سید همه جا به یاد شلمچه بود.
🔸علیپور می گفت: «یک شیشه عطر خوشبو😌 از #شهیدسیدعلی_دوامی به سید مجتبی رسیده بود.» آقا سید در مراسم ازدواج رفقا💍 كه دعوت می شد به آن ها می گفت: «این شیشه عطر سوغات سید علی است كه از #مشهد آورده، حیفم می آید كه فقط خودم از آن استفاده كنم. در این روز مبارک به یاد سید علی و تشرف او به #حرم_امام_رضا (ع) شما را هم معطر می كنم☺️.»
🔹سید حتی در این لحظه ها هم از #یاد_یاران شهیدش غافل نبود🚫 و با این كار به دیگران هم یادآوری می كرد.
#شهید_سیدمجتبی_علمــدار
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#کلام_شهید: باید #خاکریزهای جنگ رابکشانیم به شهر! یعنی نسل #جدید را با #شهدا آشنا کنیم. در نتیجه ج
8⃣0⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠زیارت عاشورا حلال مشکلات
🔸یکی از سربازان #سید می گفت: «در سالن تربیت بدنی🏓 سپاه نشسته بودیم. سید وارد شد، احساس کردیم خیلی خوشحال😃 است. بچه ها #علت خوشحالی را پرسیدند، گفت:
🔹«مشکلی داشتم. بنده خدایی به من گفت #نذر کنم و "سه روز زیارت عاشورا" بخوانم تا ان شاءالله #مشکلم حل شود. من هم این کار را انجام دادم. حالا مشکلم حل شده✅.»
🔸من با خودم فکر کردم💭، چرا سید این حرف را در جمع بچه ها گفت⁉️ به هر حال آدم #نذری می کند و اگر قبول واقع شد، آن را انجام می دهد.مدتی گذشت، این ماجرا را فراموش کردم🗯.
🔹تا اینکه در یکی از روزها #مسابقات نوجوانان به پایان رسید. سید یکی از بچه های شرکت کننده را به من سپرد تا او را به اتوبوس های🚎 گرگان برسانم. او را به #میدان_امام که مسیر اتوبوس های گرگان بود رساندم. ⚡️اما هر چه منتظر ماندیم از #اتوبوس خبری نشد.
🔸خیلی دیر شده بود، یک لحظه به یاد #صحبت های سید در سالن تربیت بدنی افتادم. همان لحظه نذر کردم #زیارت_عاشورا بخوانم، چند دقیقه⏰ نشد که یک اتوبوس آمد و آن نوجوان را سوار اتوبوس کردم. آنجا فهمیدم که #هدف_سید چه بود.
🔹او به ما یاد داد تا در مقابل مشکلات #توسل به اهل بیت فراموشمان نشود❌، به خصوص #زیارت_عاشورا.
#شهید_سیدمجتبی_علمدار
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
معتقد بود برای #اهل_بیت نباید کـــــم گذاشت🚫 تا زمانی که اونها #دستت رو با بزرگواری میگیرند تو هم #
💢به نقل ازيك فرمانده در #حلب
🔸به #سید گفت: چند تا نیرو زبده بهم بده اونم گفت: برو پیش #سیاوشی باهاش صحبت کن نیروی خوبیه👌 رفت سراغش گفت: بیا کمکمون خیلی نیاز به کمک داریم و دست تنهام👤
🔹کم حرف بود و #باحیا، سینه ستبر، قامت استوار، چهره نورانی✨، مبهوتش شده بودم، قند تو دلم آب شده بود.
🔸اگه قبول کنه😍 و بیاد چی میشه یگان و زیرورو میکنه. تو جوابم گفت: بزار #فکرکنم💭 جوابش رو با #شهادتش🌷 داد اون از قبل فکراشو کرده بود.
#شهید_امیر_سیاوشی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh