عشق بیکرانم!
قلبم را آنچنان متغیر کن که
دنیا را دمی بی تو نخواهم و
بال پروازم ده تا همچون پروانه ها سبکبار باشم و
ترجمان عشق تو گردم...
پروردگارا !
حالم را آنچنان بگردان که با آواز پرندگان تو را زمزمه کنم و
در انتهای شب مست باده تو باشم و
در اثنای روز
برای رضای تو انصاف بورزم و
مهربانی پیشه سازم
و همه بندگانت را چون نشان خلقت از تو دارند ، شایسته اکرام بدانم.
آمین یا رب العالمین🙏🏻
مرا تا نقره باشد میفشانم
تو را تا بوسه باشد میستانم
و گر فردا به زندان میبرندم
به نقد این ساعت اندر بوستانم
جهان بگذار تا بر من سر آید
که کام دل تو بودی از جهانم
چه دامنهای گل باشد در این باغ
اگر چیزی نگوید باغبانم
نمیدانستم از بخت همایون
که سیمرغی فتد در آشیانم
تو عشق آموختی در شهر ما را
بیا تا شرح آن هم بر تو خوانم
سخنها دارم از دست تو در دل
ولیکن در حضورت بی زبانم
بگویم تا بداند دشمن و دوست
که من مستی و مستوری ندانم
مگو #سعدی مراد خویش برداشت
اگر تو سنگدل من مهربانم
اگر تو سرو سیمین تن بر آنی
که از پیشم برانی من بر آنم
که تا باشم خیالت میپرستم.
و گر رفتم سلامت میرسانم
نقش کردم رخ زیبای تو بر خانهٔ دل
خانه ویران شد و آن نقش به دیوار بماند
#رحمتعلیشاه_شیرازی
اگر چرخِ وجودِ من از این گردش فرومانَد
بگردانَد مرا آنکس که گردون را بگردانَد
اگر این لشکرِ ما را ز چشمِ بَد شکست اُفتَد
به امرِ شاه لشکرها از آن بالا فروآید
اگر بادِ زمستانی کُنَد باغِ مرا ویران
بهارِ شهریارِ من ز دی انصاف بِستانَد
شمارِ برگ اگر باشد یکی فرعونِ جبّاری
کفِ موسی یکایک را به جایِ خویش بِنشانَد
مترسان دل، مترسان دل، ز سختیهای این منزل
که آبِ چشمۀ حیوان بُتا هرگز نَمیرانَد
رَأَیْناکُمْ رَأَیْناکُمْ وَاَخْرَجْنا خَفایاکُمْ
فَاِنْ لَمْ تَنْتَهُوا عَنْها فَاِیّانا وَ اِیّاکُمْ
وَاِنْ طُفْتُمْ حَوالینا وَاَنْتُمْ نُورُ عَیْنانا
فَلا تَسْتَیْأَسُوا مِنّا فَاِنَّ الْعَیْشَ اَحْیاکُمْ
شکستهبسته تازیها، برای عشقبازیها
بگویم، هرچه من گویم، شهی دارم که بِستانَد
چو من خود را نمییابم، سخن را از کجا یابم؟
همان شمعی که داد این را، هَمو شمعم بگیرانَد
دیوان شمس_ غزل شمارۀ ۵۹۲
به هیچکس نمیمانی از آنگاه که دوستات میدارم
بگذار تو را بگسترم میان گلتاجهای زرد
که نام تو را با حروفی از دود مینویسد
میان ستارگان جنوب؟
آه بگذار تو را
آنگونه به یاد آرم
که چون وجود نداشتی بودی
بارها دیدهام که ستارهی صبح
میسوزد و بر چشمهای ما بوسه میزند
و بالا سرمان باز میشوند شفقها
بهگونهی بادزنهایی چرخان
کلمههای من
نوازشگرانه بر تو میبارید
دیرزمانی صدف آفتابی اندام تو را دوست داشتهام
تا به آنجا که بیانگارم دارندهی دنیایی
از کوهها برای تو گلهای شاد میآرم
سنبل آبی، فندق تاری
و سبدهای وحشیِ بوسه
میخواهم آن کنم
که بهار میکند با همه گیلاس بُنان.
#پابلو_نرودا_ شیلی
چون خداوند تعالی
تقدیری کند و تو بدان رضا دهی ، بهتر از هزار عمل خیر که تو انجام دهی و او پسندد.
#تذكرة الأولياء
ذکر ابوالحسن خرقانی
و گفت:
خُلقِ عظیم آن بُوَد
که جفای خَلق در تو اثر نکند،
پس از آن که حق را شناخته باشی...
#حلاج
صیاد هم او، دانه هم او، صید هم او
ساقی و می و حریف و پیمانه هم او
گفتم ڪه ز عشق او به میخانه شوم
دیدم ڪه بت و حاڪم بتخانه هم او
#عين_القضات_همدانی