eitaa logo
تماشاگه راز
278 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
مرا گویی که چونی؟ چونم ای دوست؟! جگر پر درد و دل پرخونم ، ای دوست! @TAMASHAGAH
گر زر فدای دوست کنند اهلِ روزگار ما سر فدای پای رسالت‌رسانِ دوست بعد از تو هیچ در دلِ سعدی گذر نکرد وان کیست در جهان که بگیرد مکانِ دوست؟ سعدی🍃 @TAMASHAGAH
بدانک موسی فرعون کش در این شهرست عصاش را تو نبینی ولی عصا دارد همی‌رسد به عنان‌های آسمان دستش که اصبع دل او خاتم وفا دارد @TAMASHAGAH
ی همه خوبی تو را پس تو که رایی که را ؟ ای گل در باغ ما پس تو کجایی کجا ؟ سوسن با صد زبان از تو نشانم نداد گفت رو از من مجو غیر دعا و ثنا @TAMASHAGAH
چه چشمه‌ای‌ست که من از آن یک قطره آب خوردم و دریا گریستم... @TAMASHAGAH
🌼💫 هرگز گلی را نبوییدم جز آن که مرا شوقِ تو زیادت ساخت و هرگز شاخساری خم نشد جز آن که پنداشتم میلِ تو دارد. بی‌شک نمی‌دانی چشمان تو، با من چه‌ها کرده است... هر چند اگر جسم من از تو دور شود، درونم با توست. هر زیبایی در این سرزمین به تو منسوب است. دل من، تیری خورده است که از کمان ابروی تو بگذشته ای آرزوی دل... مرا وجود، تمام در دستِ توست. کاش می‌شد جرعه‌ای از مِیِ لبان تو بنوشم و جان گیرم... @TAMASHAGAH
🍃هوالنور
بکِش ای عشقِ کلی جزوِ خود را که این جا در کشاکش‌ها زبونم ز هجرت می‌کشم بارِ جهانی که گویی من جهانی را سُتونم @TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روشن شود چراغ دل ما ز یکدگر چون رشته‌های شمع به هم زنده‌ایم ما @TAMASHAGAH
سلام به آنها که تمام نمی شوند...🌱✋
من در رویای تو شعرخواهم گفت شعری درباره چشم هایت و دلتنگی...! خلیل‌ جبران💐 داغلار کوههای رنگین‌کمانی آزاد راه میانه   @TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«زیبایی ببینیم!» به جای مقاومت در برابر تغییراتی که خدا برایت رقم زده است، تسلیم شو! بگذار زندگی با تو جریان یابد، نه بی تو...! تبریزی  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌ "ساحل جزيره هرمز بعد از بارندگى @TAMASHAGAH
شمس می گوید: "خدا مرا تنها آفرید." مردمان را با سخن او آشنایی نیست. زبان او را کسی نمی‌داند. « را که کسی غم ایشان ندارد و کسی شادی ایشان ندارد. صراحی‌ای که ایشان پر کنند هر باری و درکشند، هر کس بخورد دیگر با خود نیاید.» با آنکه همه مردم را دوست می‌دارد، از این‌که با همه کس تفاهم برقرار کند سر باز می‌زند. می‌گوید: «مرا در این عالم با عوام هیچ کار نیست. برای ایشان نیامده‌ام.» فکر می‌کند که از کودکی همین‌طور غریب و ناآشنا بوده است. گاهی این مایه بیگانگی و غربت، خود او را نیز شگفت‌زده می‌کند و با خود می‌گوید: نکند پدر و مادر مرا در کودکی بر سر کوهی رها کردند و من با ددان و جانوران بزرگ شدم؟ @TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با تو می گویم: ذره‌ای از چرک اندرون آن کند که صد هزار چرک بیرون نکند. آن چرک اندرون را کدام آب پاک کند؟! سه چهار مَشک از آب دیده ، نه هر آب دیده ای، الّا آب دیده‌ای که از آن خیزد. @TAMASHAGAH
با درد بساز چون دوای تو منم! در کس منگر که آشنای تو منم! گر کشته شوی مگو که من کشته شدم شکرانه بده که خونبهای تو منم! جان @TAMASHAGAH
چه مایه فاصله هاست میانِ آن که می گوید: من وتو! و آنکه می گوید: تو و تو ! @TAMASHAGAH
باز آشوبی به کارم کرده عشق همچو رگ‌های سه تارم کرده عشق مست گشتم، چرخ خوردم، کف زدم نو شدم، برخاستم، بر دف زدم آه ای دف ها مرا یاری کنید دل ز دستم می‌رود کاری کنید جان @TAMASHAGAH
4_5981133677877268599.mp3
6.26M
خوب شد دردم دوا شد؛ خوب شد دل به عشقت؛ به عشقت؛ مبتلا شد خوب شد @TAMASHAGAH
روزی به یکی از شاگردان خود میگوید: برو فلان دارو را برای من بیاور تا خودم را معالجه کنم. او می گوید: ای استاد بزرگ! آن دارو که مخصوص معالجه است و شایسته شما نیست! جالینوس می گوید: قضیه اینست که امروز با دیوانه ای روبرو شدم. ساعتی در من با شادمانی نگریست و به من چشمک زد و مزاح کرد. حالا با خود می اندیشم اگر میان من و اوهمخوانی و تجانسی نبود، با من چنین رفتار دوستانه ای نمی کرد. مأخذ آن حکایت ذیل است: شنیدم که بن زکریای رازی همی آمد با قومی از شاگردان خویش، دیوانه یی در پیش ایشان افتاد، در هیچکس ننگریست مگر در محمّد زکریا و در روی او نیک نگاه کرد و بخندید محمّد زکریا به خانه آمد و مطبوخِ اَفتیمون بفرمود پختند و بخورد. شاگردان پرسیدند: که چرا ای حکیم این مطبوخ همی خوری؟ گفت: از بهر خنده آن دیوانه که تا وی از جمله سودای خویش جزوی در من ندید با من نخندید. مصاحبت و همنشینی عموما میان افراد همگون بر قرار می شود، افراد ناهمگون یکدیگر را دفع می کنند و هیچگونه همراهی و رفاقتی میان آنان حاکم نمی شود. پس هرگاه شریران به کسی اظهار تمایل و علاقه به برقراری روابط کردند باید اندیشناک شود و این مطلب را نزد خود بررسی کند که آیا تجانسی میان او و آنان وجود دارد یا موضوع چیز دیگری است. به هر حال شخصیت فرد را می توان از دوستانش شناخت. گفت جالینوس با اصحابِ ځَود مر مرا  تا  آن  فلان  دارو  دهد جالینوس حکیم به یاران خود گفت: یکی از شما آن فلان دارو را به من بدهد. پس بدو گفت آن یکی:ای ذُوفُنون این  دوا  خواهند  از  بهرِ   جُنون پس یکی از اصحابش به او گفت: ای دانای هنرمند، این دارو برای درمان دیوانگی است. مثنوی شریف کریم زمانی @TAMASHAGAH
زیبا دفتر اول مهر پاکان درمیان جان نشان دل مده الا به مهر دلخوشان کوی نومیدی مرو اومیدهاست سوی تاریکی مرو خورشیدهاست دل ترا در کوی اهل دل کشد تن ترا در حبس آب و گل کشد هین غذای دل بده از همدلی رو بجو اقبال را از مقبلی @TAMASHAGAH
هرچه اندوه درون شما را بیشتر بکاود،جای شادی در وجود شما بیشتر می‌شود. مگر کاسه‌ای که شراب شما را در بردارد همان نیست که در کوزه‌ی کوزه‌گر سوخته است؟ مگر آن نِی که روح شما را تسکین می‌دهد، همان چوبی نیست که درونش را با کارد خراشیده‌اند؟ هرگاه شادی می‌کنید، به ژرفای خود بنگرید تا ببینید که سرچشمه شادی به جز سرچشمه اندوه نیست... خلیل‌جبران @TAMASHAGAH