«و گفت: این طریق، نخست، نیاز بُوَد،
پس خلوت،
پس اندوه،
پس بیداری.»
- ذکر ابوالحسن خرقانی؛
#تذکرة_الاولیا.
در غم، سکوت بود و در شادی، فَوَران...
ما از هیاهوی جاری به آغوشی که داری، پناه بردیم...
#غریبه
سالی که گذشت، با همهی قلهنوردی ها و درّهپیماییهایی که داشت، با همهی سخنها و سکوتها_ سکوت، خود گاهی والاترین سخن است_ و گریههای شوق و اشکهای حسرتی که داشت، سالی پر از درس و تجربه و شگفتی بود برای من...
سالی که آنرا سالِ کتاب و نادر خان ابراهیمی نامگذاری میکنم...
تفاسیر مرا از نادر خان، شنیدهاید و بیش از آن شاید احساس کنید که در حق آن بزرگمرد سرزمین قلم و حقطلبی، اغراق میکنم...
از خرداد ماه امسال که شناختمش، تا همین روزها که از عجیبترین روزها و ساعات زندگیام هستند، با او عجین بودم و با داستانهایش که زندگی را برایم زندگیتر کردند، زندگی کردم...
هر جا که رفتم، هر جا که نشستم، هر لحظه که تنها بودم و در جمع، از او خواندم و از او گفتم که محروم نباشم و محروم نباشند کسانی که حقیقت قلم او را هنوز نشناخته بودند...
به جستجوی کتابهای او، هر جایی را که به فکرم رسید، گشتم ولی بسیاریشان نبودند که نبودند... با همین اندکها ساختیم و در آتشِ سخنش سوختیم و آموختیم که: ادبیات، تقلید زندگیست نه عین زندگی.
ادبیات نوع ناب زندگیست.
️انسان تا درد نکشیده باشد نمی تواند درد را بنویسد... #یک_عاشقانهی_آرام
از نادر خان که بگذریم، نوبت صفا دادن به #زندگی خودمان بود با درک لحظهها و احساس عمیق لحظههایی که میگذشتند و میرفتند که دستنیافتنیتر شوند... از لحظههایی که در کوچهها با #بچه_ها میگذشت و در باغها با درختان و گلهای زندگیآورِ خدا آفرین... لحظههای درکِ نتهای #بیکلام_گفت ها که هرگز آهنگی نگذاشتم که خودم عمیقا آنرا حس نکرده باشم و داستانی با آن، در ذهنم نساخته باشم... اما چه کنیم که گاهی خیال، عقاب بلند پروازیست که با طناب قلم به دام نمیافتد و در اوج میماند و زمینگیر نمیشود...
نمیشود از لحظهی #غروب ها و #طلوع ها نگفت و آن رفتنها و آمدنها را وصف نکرد؛ هر چند که نه در وصف میگنجند و نه در قفس کلماتِ حقیر، زندانی میشوند... لحظههایی بودند که من گاهی حس میکنم همین حالا هم در آنها زندگی میکنم و آنها هنوز هستند... لحظههای خوب و شگفتانگیز، هیچ گاه از خاطر انسان نمیروند و چنانچه لحظهای از یادت رفت، به حقارت آن ایمان بیاور و بدان که تو در آن، زندگی نکردهای و آن لحظه نیز، پوستهای از زندگی بوده برایت... برای تو... نه برای دیگری... چون شاید دیگری، آن لحظه را بهتر از تو، زندگی کرده باشد...
لحظهی لمسِ دستانِ کودکانِ سرزمینم...
لحظههایی که پاهایمان را در آب چشمههای گوارا فرو بردیم و خنکای آن، تا مغز استخوانِ خاطراتمان رفت و بیرون شدنی ننمود...
لحظهی تماشای پرواز کلاغها در غروب...
لحظهی نوشیدن چای با دوستان...
لحظاتِ شبهای امتحان با آن استرسهای از یادنرفتنی...
لحظههای عاشق شدن... لحظههای قبض و بسط روحمان... قدمهایی که در طریق عشق زدیم و #الی_الله رفتیم و عشق کردیم که حقیقتا هیچ کجا به پای سرزمین عشق نرسید و نخواهد رسید...
مردیم و زنده شدیم... سرزمین زیتون را خون گرفت و غولِ ستم، بیش از پیش، بیداد کرد و دادِ مظلومانِ غریب را به آسمان برد... با #غزه همصدا شدیم و از درد گفتیم و آزادی... از مرگ گفتیم و حقارتِ مرگ در برابر این زندگان عالم که بل احیاء عند ربهم یرزقون شدند...
دلمان خون شد از جهالت خودیها و ضلالتِ بیخودیها که حقیقتِ نورِ انقلابمان را درک نکردند و با گرگصفتانی همصدا شدند که حتی لحظهای به جان و مال و ایمانمان، رحم نکردند... سفرهایی که به طهران داشتیم و چه روزهایی که با عشق سپری شدند و در یادها ماندند...
دلمان لرزید، از صدای مهیب انفجار کرمان...
دلمان گرم شد با رجزهای جسورترین و باغیرتترین اعراب عالم، یمنیها و سیلیهایی که به غدهی سرطانی زدند...
قطرهای بر آتش دلمان ریخته شد با انتقام از عوامل حادثهی تروریستی کرمان...
مرگ بود و زندگی بود و درد بود و پرندگی...
که پرواز کردیم و تیر خوردیم و اوج گرفتیم و رفتیم...
روی دیگر زندگی، خود را نشان داد... که انسان در رنج، آفریده شد و با رنج زندگی میکند و رنج است که او را به سرمنزل مقصود خواهد رساند. از قزوین به #آذربایجان آمدیم. پنج سال و شش ماه، در شهری زندگی کردم و جوانیام را گذراندم که هرگز و هرگز و هرگز توان فراموش کردنش را نخواهم داشت... با انسانهایی زندگی را گذراندم که حلاوت همنشینیشان هرگز از کامم بیرون نخواهد رفت... اما چه کنیم که انسان را آزمونهای از پیش تعیینشدهای هستند و او باید سرِ تسلیم در مقابل آنها فرود بیاورد...
از زمانی که تنهاترینها دور هم جمع شدند، از #او گفتیم... از او که راز همیشه سر به مهر زندگی من بود و گفتیم که هر کسی در زندگی خود، یک او دارد که زندگی را برایش عجیبتر کرده است... از #امیر گفتیم... از عشق امیر... سالی که بیش از پیش، از امیر گفتیم، دیدیم و از این بابت، احساس رضایت داشتیم...
#کتاب های گوناگون را ورق زدیم و #فیلم های جالب دیدیم؛ از #املی بگیر تا #وضعیت_سفید و... شخصیت و افکار #عباس_کیارستمی را مورد بررسی قرار دادیم... پیامهای #ناشناس فراوان دریافت کردیم و همینجا بگویم که این پیامها، روح تازهای در کانال میدمیدند و خواندنشان لذت بینظیری داشت...
من از گفتن دردهای شخصی به جمعی اینچنینی، اِبایی عجیب داشتم و دارم... دردهای شخصی و حتی موفقیتهای شخصی را نباید زود جار زد... بخاطر همین، بسیاری از اتفاقات را در طول سال، نتوانستم به رشتهی تحریر در بیاورم و بابت این موضوع خوشحالم... چون از خریدن محبت و توجه دیگران، سخت بیزارم و حقارت آن را، هرگز به جان نمیخرم...
از #کسی گفتیم... از ادبیات و #شعر و #موسیقی و اساتید بزرگ گفتیم... از عرفان و #حضرت_مولانا و #حضرت_سعدی و #حضرت_حافظ و #عطار و #شهریار...
#ترکیب ها را شنیدیم و #شجریان گوش دادیم... #پند های #شهید_بهشتی و دیگر بزرگان را دیدیم... از #انقلاب گفتیم و از اتفاقات #تاریخ که یکی از بهترین لحظهها برای من در این کانال، گفتن و دیدن وقایع تاریخی بود... #عکس ها را تماشا کردیم... سعی کردیم که به یکسری بحث ها، خوب #فکر کنیم... با #حضرت_عشق عشق کردیم... #انتخابات را که یکی از حساسترین و عجیبترین صحنههای تاریخی زمانهمان بود، پشت سر گذاشتیم... دست #کسی را گرفتم و بردم رای دادیم... متنهایی تازه #برای_زندگی نوشتیم و #شاید_نو گفتیم برای یکسری اتفاقات... ولی #امام_موسی_صدر که عاشق حقیقیاش هستم را خیلی کم پرداختیم و اشتباه کردم... امیدورام زین پس، بیشتر به او بپردازم... #کهکشان_نیستی را نیمهتمام گذاشتیم؛ چون کشش آنهمه حرف و داستان خوب را نداشتیم و در آستانهی انفجاری غریب بودیم... گاهی #لاطایلات گفتیم و گاهی #فکت و #متن ...
#برف بارید و لحظهها را ماندگارتر کرد...
و حالا که رمضان است و لحظههای عاشقی، و من، که هنوز نمیدانم چگونه باید آخرین کلمات را نوشت تا لحظهای جا نَمانَد...
سال نو، پیشاپیش مبارک...🍃🌹🍀
«دیرگاهیست که افتادهام از خویش به دور!
شاید این عید به دیدار خودم هم بروم»
جعلی از #قیصر_امین_پور
#سالنامه
هدایت شده از 🇮🇷 ابوحسین / abuhossein
12.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟥 زیرخاکی ترین تصاویر و بیانات شهدای شاخص که در هیچ جا ندیدید!
هر چه بیشتر به چهره و کلام شهدا در این فیلم نگاه می کنیم ، یک احساس آرامش خاصی را در همه آنها مشاهده میکنیم.
◇ کاملاً میتوان فهمید که آنها قبل از شهید شدن خویش، خود را آماده کرده و شهادت را کامل به آغوش کشیده اند و اینچنین است که آنها مرگ را سخره خویش در آورده اند.
شادی روح مطهر امام راحل و ارواح طیبه همه شهدا صلوات
@abuhossein
در این لحظات آخر، برای همهی تنهاترینهای عزیز، طلب سلامتی و عاقبت به خیری دارم و امیدوارم سالی سرشار از آگاهی و اندیشه داشته باشیم...
به امیدِ ظهورِ حقیقتِ باطنیمان در سال جدید و قدم گذاشتن به سرزمین ایمان و عملی شایسته...
#سال_نو پیشاپیش مبارک🕊❤️