eitaa logo
ادبخانه
1.5هزار دنبال‌کننده
449 عکس
124 ویدیو
46 فایل
🌍ادبخانه موسسه فرهنگی هنری ایلیا ترنج 🔶ادبخانه، دانشخانه مجازی ادبیات و آیین است. در این سرای دانش، بُن مایه های شعر وادبیات ، پژوهش های ادبی، آیینی و....را می توان یافت. 🔷آیدی مدیر (صادق خیری): @Sadeghkheyri
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از فکرت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| سعدی؛ پرچمدار امید 💠 سعدی می‌خواهد فریاد بزند! من پرچمدار امید هستم. در زمان سعدی جامعه به یک وضعیت بدی رفته است و این باعث می‌شود که ترس و هراس جامعه را فرا بگیرد. اما سعدی می‌خواهد بگوید که زندگی باید کرد! دکتر حسین محمدی مبارز 📮فکرت، رسانه اندیشه و آگاهی؛ 📲وبگاه | فکرت | مدرسه فکرت
..jpg
624.4K
📙سند ترتیب پادشاهان و پهلوانان در شاهنامه‌ @adabkhane📗
۹ 📘 نقشه درختی 📙ترتیب پادشاهان و پهلوانان در شاهنامه @adabkhane📗
هدایت شده از فکرت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| ✅ زندگی به عشق است 🔸در اندیشه سعدی پس از عشق آسمانی که آن را در مصرع عشق محمد است و آل محمد، به‌روشنی بیان کرده است، به عشق‌های زمینی که در راستای رسیدن به حقیقت توحیدی هست هم می‌رسیم. دکتر حسین محمدی مبارز 📮فکرت، رسانه اندیشه و آگاهی؛ 📲وبگاه | فکرت | مدرسه فکرت
ایهام.pdf
613.8K
🟣گنجینه ایهام 🔴 ۴ 🔵 ۱ ✍پرفسور اصغر دادبه @adabkhane🟡
هدایت شده از فکرت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| مُلک و سیاست الهی ▫️گاه در جامعه مطرح می‌شود که سعدی و بزرگان فقط به عشق پرداخته‌اند. خیر! حتی مسائل سیاست‌مداری و حکومت‌داری را هم سعدی به آنها می‌پردازد. حتی در حوزه تدبیر و دوراندیشی، داستان‌ها و شاهد مثال‌هایی برای حکومت‌داری می‌آورد. دکتر حسین محمدی مبارز 📮فکرت، رسانه اندیشه و آگاهی؛ 📲وبگاه | فکرت | مدرسه فکرت
۵ ؟ در لغت به معنای تکرار کردن یا برگرداندن است؛ اما در اصطلاح ادبی، ترجیع بند به قالب شعری گفته می‌شود که از غزل‌های چندبیتی که هم‌وزن هستند تشکیل شده و برای اتصال این غزل‌‌واره‌ها به یکدیگر از یک بیت تکراری استفاده می‌نماید که به این بیت، اصطلاحاً بند ترجیع یا بندگران یا واسطه گفته می‌شود. این بند‌ها بیت‌هایی هستند که دارای وزن یکسان و قافیه متفاوت هستند و به هریک از غزل‌ها، خانه یا رشته گفته می‌شود. هر خانه از 5 تا 25 بیت (گاه کمتر یا بیشتر) تشکیل می‌شود. قدیمی‌ترین ترجیع بند از فرخی سیستانی است اما معروف‌ترین ترجیع‌بندها از هاتف اصفهانی و سعدی است. : ترجیع بند در مورد موضوعاتی همچون : عشق و عرفان و مدح و ستایش و یا وصف طبیعت سروده می‌شود که در هر سبکی متفاوت است. مانند: ۱- ترجیعات سبک خراسانی: مدح و ستایش و وصف طبیعت. ۲- ترجیعات سبک عراقی: دیدگاه‌های عاشقانه و عارفانه است. ۳- ترجیعات سبک هندی نیز عارفانه و طولانی هستند. ترجیع بند‌های موجود در اشعار بیدل دهلوی از نمونه‌های شاخص این نوع ترجیع بند‌هاست که نمونه‌ای از آن با مطلع : ما حریفانِ بزمِ اسراریم مستِ جامِ شهود دیداریم در 714 بیت سروده شده است.. ✍تهیه و تنظیم: سید محمدرضا شمس (ساقی) @adabkhane📙
نمونه‌ی ترجیع‌بند از هاتف اصفهانی : ای فدای تو هم دل و هم جان وی نثار رَهَت، هم‌ این و هم‌ آن دل فدای تو، چون تویی دلبر جان نثار تو، چون تویی جانان دل رهاندن ز دست تو مشکل جان فشاندن به پای تو آسان راه وصل تو ، راهِ پرآسیب درد عشقِ تو، دردِ بی‌درمان بندگانیم ؛ جان و دل بر کف چشم بر حُکْم و گوش بر فرمان گر سرِ صلح داری ، اینک دل ور سرِ جنگ داری، اینک جان دوش، از شورِ عشق و جَذْبه‌ی شوق هر طرف می‌شتافتم حیران آخِرِ کار ، شوقِ دیدارم سوی دیر مغان کشید عِنان چشمِ بَد دور ، خلوتی دیدم روشن از نورِ حق، نه از نِیران هر طرف دیدم آتشی؛ کان شب دید در طور ، موسِیِ عِمران پیری آنجا، به آتش افروزی به ادب، گِردِ پیر، مُغ‌ْبَچِگان همه سیمین‌عِذار و گل‌رخسار همه شیرین‌زبان و تنگ‌دهان عود و چنگ و نی و دف و بربط شمع و نقل و گل و مُل و ریحان ساقیِ ماه‌رویِ مُشکین‌موی مطربِ بذله‌گوی و خوش‌اَلْحان مُغ و مُغ‌زاده، مؤبَد و دَستور خدمتش را، تمام، بسته میان منِ شرمنده از مسلمانی شدم آن‌جا به گوشه‌ای پنهان پیر پرسید: کیست این؟ گفتند: عاشقی بی‌قرار و سرگردان گفت: جامی دهیدَشَ از میِ ناب گرچه ناخوانده باشد این مهمان ساقی، آتش‌پرستِ  آتش‌دست ریخت در ساغر آتشِ سوزان چون کشیدم نه عقل مانْد و نه هوش سوخت هم کفر از آن ‌و هم ایمان مست افتادم و در آن مستی به زبانی که شرحِ آن نَتْوان این سخن می‌شنیدم از اعضا همه حَتَّی الْوَریدِ و الشَّرْیان که یکی هست و هیچ نیست جز او وَحْدَهُ لا إِلهَ إِلا هُو از تو ای دوست نَگْسَلَم پیوند ور به تیغم بُرند بند از بند الحق ارزان بوَد ز ما صد جان وز دهان تو نیم شِکَّرخَند ای پدر پند، کم دِه از عشقم که نخواهد شد اهلْ، این فرزند پندِ آنان دهند، خلق ای کاش که ز عشقِ تو می‌دهندم پند من رهِ کویِ عافیت دانم چه کنم؟ کاو فتاده‌ام به کمند در کلیسا به دلبری ترسا گفتم: ای جان به دام تو در بند ای که دارد به تارٍ زُنّارت هر سرِ مویِ من جُدا، پیوند ره به وحدت نیافتن تا کی؟ ننگ تَثلیث بر یکی تا چند؟ نامِ حَقِّ یِگانه ، چون شاید که اَب و اِبْن و روحِ قُدْس نَهَند؟ لبِ شیرین گشود و با من گفت وز شِکرخند، ریخت از لب قند که گر از سِرِّ وحدت آگاهی تهمت کافری به ما مَپسند در سه آیینه ، شاهدِ اَزَلی پرتو از رویِ تابناک افگند سه ، نگردد بَریشَم، ار او را پَرنیان خوانی و حریر و پَرَند ما درین گفت‌‌و‌گو، که از یک سو شد ز ناقوس ، این ترانه بلند که یکی هست و هیچ نیست جز او وَحْدَهُ لا إِلهَ إِلا هُو دوش رفتم به کویِ باده‌فروش ز آتشِ عشق، دل به جوش و خروش مجلسی نَغز دیدم و روشن میرِ آن بزم، پیر باده‌فروش چاکران، ایستاده صف در صف باده‌خواران نشسته دوش‌ به‌ دوش پیر، در صدر و مِی‌کِشان گِردَش پاره‌ای مست و پاره‌ای مدهوش سینه بی‌کینه و درون صافی دل پُر از گفت‌وگو و لبْ خاموش همه را ، از عنایتِ ازلی چشمِ حق‌بین و گوشِ رازنیوش سخنِ این به آن هَنیئاً لَک پاسخِ آن به این که بادَت نوش گوش بر چنگ و چشم بر ساغر آرزویِ دو کَون در آغوش به ادب پیش رفتم و گفتم ای تو را دل، قرارگاهِ سُروش عاشقم دردمند و حاجتمند دَردِ من بنگر و به درمان کوش پیر ، خندان به طنز با من گفت ای تو را، پیرِ عقل، حلقه به گوش تو کجا؟ ما کجا؟ که از شَرمت دختر رَز نشسته بُرقَع‌ْپوش گفتمش: سوخت جانم؛ آبی ده! و آتش من، فرونشان از جوش دوش ، می‌سوختم ازین آتش آهَ، اگَر امشبم بُوَد چون دوش! گفت خندان که: هین! پیاله بگیر! سِتَدَم؛ گفت: هان! زیاده منوش! جرعه‌ای درکشیدم و گَشتم فارغ از رنجِ عقل و مِحنتِ هوش چون به هوش آمدم یکی ‌دیدم مابقی را همه خطوط و نُقوش ناگهان، در صَوامعِ ملکوت این حدیثم، سروش، گفت به گوش که یکی هست و هیچ نیست جز او وَحْدَهُ لا إِلهَ إِلا هُو چشمِ دل باز کن که جان بینی آنچه نادیدنی است، آن بینی گَر به اقلیمِ عشق روی آری همه آفاق ، گلسِتان بینی بر همه اهلِ آن زمین، به مراد گَردِشِ دورِ آسمان بینی آن‌چه بینی، دلت همان خواهد وآن‌چِه خواهد دلت، همان بینی بی سر و پا ، گدایِ آن‌جا را سَر به مُلکِ جهان، گِران بینی هم در آن پابرهنه قومی را پایْ ، بر فرقِ فَرقَدان بینی هم در آن سربرهنه جمعی را بر سَر از عَرش، سایبان بینی گاهِ وَجد و سماع ، هر یک را بر دو کَونْ آستین‌فشان بینی دل هر ذرِّه را که بشکافی آفتابیش در میان بینی هرچه داری اگر به عشق دهی کافِرم ، گر جَو‌ی زیان بینی جان‌گدازی اگر به آتشِ عشق عشق را ، کیمیای جان بینی از مَضیقِ جَهات درگُذری وسعتِ مُلکِ لامکان بینی آن‌چه نشنیده گوش، آن شنوی وآن‌چه نادیده چشم ، آن بینی تا به جایی رسانَدَت که یکی از جهان و جهانیان بینی با یکی عشق وَرز از دل و جان تا به عَینُ‌ الْیَقین ، عیان بینی که یکی هست و هیچ نیست جز او وَحْدَهُ لا إِلهَ إِلا هُو : 👇
یار بی‌پرده از در و دیوار در تَجَلّی‌ست یا أُولِی‌ الْأَبْصار شمع جویی و آفتاب ، بلند روز بَس روشن و تو در شبِ تار گر زِ ظلْماتِ خود رَهی، بینی همه عالَم ، مَشارِقُ الْأَنوار کور وَش‌، قائد و عصا طلبی بهر این راهِ روشن و هموار چشم بُگشا به گلسِتان و بِبین جلوه‌ی آبِ صاف در گل و خار ز آبِ بی‌رنگ، صد هزاران رنگ لاله و گل نِگَر ، درین گلزار پا به راهِ طَلب نِه و از عشق بهرِ  این راه ، توشه‌ای بردار شود آسان ز عشق کاری چند که بُوَد پیشِ عقل بس دشوار یار گو بِالْغُدِوِّ وَ الْآصال یار جو بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْکار صد رَهَت «لَنْ تَرانِی» ار گویند باز می‌دار دیده بر دیدار تا به جایی رسی که می‌نرسد پایِ اَوهام و دیده‌ی اَفکار بار یابی به مَحفلی، کآن‌جا جِبرئیلِ اَمین ندارد بار این رَه، آن زادِ راه و آن منزل مَردِ راهی اگر ، بیا و بیار ور نَه ای مَردِ راه ، چون دگران یار می‌گوی و پشتِ سَر می‌خار (هاتف)! اربابِ معرفت که گَهی مست خوانندشان و گَه هشیار از می و جام و مطرب و ساقی از مُغ و دیر و شاهد و زُنّار قصد ایشان نَهُفته‌ اسراری‌ست که به ایما کُنند ، گاه اظهار پِی بَری گر به رازشان ، دانی که همین است سِرِّ آن اَسرار که یکی هست و هیچ نیست جز او وَحْدَهُ لا إِلهَ إِلا هُو «هاتف اصفهانی» ✍تهیه و تنظیم: سید محمدرضا شمس (ساقی) @adabkhane📘
✍تهیه و تنظیم: سید محمدرضا شمس (ساقی) @adabkhane📗
رَواقِ منظرِ چشمِ من آشیانهٔ توست کَرَم نما و فرود آ که خانه، خانهٔ توست ✍️ خیر مقدم پیشکش به عزیزانی که ادبخانه را خانه خود می دانند، خوش آمدند💌 @adabkhane🦋
۱۰۶ غمگین نِیَم که خلق شمارند بد مرا نزدیک می کند به خدا،دستِ رد مرا ( یازدهم ه .ق) @adabkhane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📒 ۴ 📘حکایت فرزند آوری در بوستان سعدی باب ششم در قناعت «حکایت مرد کوته نظر و زن عالی همت» 📙سعدی در باب ششم  بوستان، داستان پدری را روایت می‌کند که صاحب فرزند شده اما می‌ترسد!از اینکه نان و لباس این نورسیده را از کجا فراهم کند که همسرش به نیکویی پاسخ می دهد... یکی طفل دندان برآورده بود پدر سر به فکرت فرو برده بود که من نان و برگ از کجا آرمش؟ مروت نباشد که بگذارمش چو بیچاره گفت این سخن، نزد جفت نگر تا زن او را چه مردانه گفت: مخور هول ابلیس تا جان دهد همان کس که دندان دهد نان دهد تواناست آخر خداوند روز که روزی رساند، تو چندین مسوز نگارندهٔ کودک اندر شکم نویسنده عمر و روزی است هم... @adabkhane📕
۵۸ «مَن عَلَّمَنی حَرفاً فَقَد صَيَّرَنی عَبداً» تـــابــد بــه جهــان ، تــا مَـــه ِ پنـــدار معــــلّم روشـــن شـــود آفـــــــاق ، زِ انــــــوار معــــلّم بـر پيكـــر بـی‌جــان نه عجب گر بــدمـد جــان انفــــــاسِ مسـيحــــــا دم گفـتــــــــار معــــلّم در دايــــــره‌ی مـــدرســـه‌ی دانــش و بيـــنش سقـــــراط بـــوَد نقطـــه‌ی پــــرگــــار معــــلّم لقمــان كه به حكمـت شده ضرب المثــل خلق مسحـــور شـــد از حكمـــت سحـّــــار معــــلّم گر "بــوعــلی" اســتاد به هر عـــلم زمــان بود شــد شـــاد بــه شـــاگـــردی دربـــــار معــــلّم زنهــــار ، کـــه اعـــــلم ز معــــلّم بتـــوان شـد از فـــرط خـــــرد ، لیــک بــه زنهـــــار معــــلّم در بــــرج فضـــایــل چـو انشـتـین و ادیسـون بــــودنـــد ز منظـــــومــــه‌ی افکـــــار معــــلّم هشــيارتــريـن مختـــرع و كــاشـف و صــانـع هــســتــنــد نشـــان از ســر هشــــيـار معــــلّم در بــوتــه چو آید زرِ عـــلم و هنــــر و فضــل ســنــگ محکــش هـســت ز معیــــــار معــــلّم بـــازار جهـــان، گــــرم بـــوَد گـــر زِ صـــنايــع ســودش بـــوَد از گــــرمــی بـــــــازار معــــلّم آنـانكــه رســـيدنـــد بــه ســرمنـــزل مقصــود بُـد رهبــــرشــان مكـتــب غمخـــــوار معــــلّم از قـــلزم عـــرفـــان و ادب صــید تــوان کـرد صـــدهـا صـــدفِ گـــوهــــر شهــــوار معــــلّم در ميـكـــــده‌ی عشــق ، خمــــــاران محـبّــت مَــسـتـــنـد زِ جــــــام مــیِ خمّـــــــار معــــلّم شـوقـی كه بــوَد در دل اطفــــال به تحصــيل هســت از اثـــــــــر الفــتِ بـســــيـارِ معـــــلّم کـــودک نِگــَــرد مِهــــر پــــدر ، رأفــت مــــادر در نـقــش پــــدرگــــونــه‌ی رخســـــار معــــلّم خـوابِ خـوش مـــام و پـــدر طفـــل نـوآمــوز بـــاشــد همـــه از ديــــــده‌ی بيـــــدار معــــلّم بـا دیــو جهـــالـت به نبـــرد است شـب و روز افــــرشـــته‌ی پنـــــدار خــــــردبــــار معـــــلّم مــــرّيــــخ سـلـحشـــور ، زِ پيكـــــار بمــــانــد بيـــند چو دمــی عــرصـــه‌ی پيكــــار معــــلّم بنگـــــر هنـــــری اسلحـــــه‌ی رزم و نبــــردش شمـشــير ، زبــــان و قــــلم ، ابــــــزار معــــلّم شـايسـته بوَد بنــدگــی‌اش گرچـه يکی حـرف تعلـيـــــم بگيـــــرد كســی از كــــــــار معــــلّم "مَـــن عَلَّمَنــی حَــــرفـــاً" در شـــأن وی آمـــد "قَــــد صَـــیّرَنـــی عَبـــــداً" مقــــــدار معــــلّم در كــــام معـــلّم چو "عــلی" ريخـت زرِ نـــاب يعـنـی كـــه چنـــين اسـت ، ســــزاوار معــــلّم آوخ کـــه کسـی نیسـت بـه بــــازار فضـــایــل دلبـــاختـــه‌ی فضـــل و خـــــریـــــدار معــــلّم دردا اسفـــا بـا همــــه غمخـــواری و خــدمـت یـک تــــن نبــــوَد ، خـــــادم دربــــــار معــــلّم دشــواری هـــــر مســـألــه، آســـان كنــد امـّــا آســــان نشــــود مطـــلـب دشــــــوار معـــــلّم بـر فقــــر کنــد فخــــر و ببـــالـد به قنـــاعـت زیـــــرا طمــــــع و آز ، بــــوَد عـــــــار معــــلّم افسوس کــه هـر روز معـــلّم ز غــــم و رنـــج گــــردیـــده مبــــدّل بــه شــب تــــار معـــــلّم پـــرورده هــــزاران گـل و جــز خــــار نبـیــند پــــاداش عمــــل ، پنجــــه‌ی گلکــــار معــــلّم صــدهــا گــــرهْ از کــار کسان بـــــاز کنـد لیک یـک تـــن نگشـــایــد گـــــرهْ از کـــــار معــــلّم چون شمع كه می‌سوزد و نورافكن جمع است بيـن! سـوزش و جـــان دادن و ايثــــار معـــلّم چون سـنگ صــبور است معـــلّم كه خــداوند پــــاداش دهــــــد ، بــــر دلِ صــــبّار معـــــلّم گـر (شمس قمی) را به جهــان هست فروغـی روشـــن بــــوَد از پــــرتــــوِ پنـــــدار معـــــلّم ✍شادرو‌ان سید علیرضا 🎵@adabkhane💌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋معلم🦋 ✍خط شکسته نستعلیق: استاد سید محمد رضا شمس/ساقی ✍ ۴ @adabkhane💌
18.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۸ 📘شرح بلاغی بیتی از مولوی «به روز مرگ چو تابوت من روان باشد/ گمان مبر که مرا درد این جهان باشد»📙 دکتر حسین محمدی مبارز https://www.aparat.com/v/WtOpI @adabkhane💌
۵۹ (ع) ای رتبه‌ات فراتر از ادراک، از عقول آیینه‌ی بصیرت چشمت جهان شمول حلم تو بی نهایت و علم تو لایزول یا کاشف الحقایق و یا جامع الاصول کوچکترم از آنکه بخواهم بخوانمت یا برترین سروده‌ی عالم بدانمت علم اصول و علم قرائت از آن توست تفسیر و فقه، پله‌ای از نردبان توست علم نجوم در رصد کهکشان توست راز علوم کل جهان بر زبان توست شیخ الائمه هستی و دریای بی کران ای باقرالعلوم‌ترین صادق جهان مردان سرزمین تو عاشق نبوده‌اند در باب عشق با تو موافق نبوده‌اند چون آشنا به کُنه حقایق نبوده‌اند در پیشگاه درس تو صادق نبوده‌اند تو در علوم عقلی و نقلی سرآمدی تا روز حشر، صادق آل محمدی حکام جور خلوتتان را به هم زدند گردونه‌ی زمین و زمان را به هم زدند سرچشمه‌های اشک روان را به هم زدند باکشتن تو نظم جهان را به هم زدند ای جای پای غربت تو در دل بقیع هرکس که گشت دور تو، گردید مستطیع ✍ @adabkhane🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۶ ؟ ، مانند ترجیع‌بند، مجموعه‌ی چند غزل یا قصیده بر یک وزن است که هر کدام قافیه‌ی مخصوص به خود را دارد و بیت‌های متفاوتی در بین هر غزل، عامل اتصال غزل‌ها با یکدیگر است. تفاوت اساسی ترکیب‌بند و ترجیع‌بند در این است که در ترجیع‌بند، بیت ترجیع همه‌ی قسمت‌ها، یکسان است، ولی در ترکیب‌بند، بیت هر ترکیب، با قافیه‌ ای متفاوت سروده می شود. چون در این نوع شعر، بندهای مختلف با هم ترکیب شده است، آن را ترکیب­ بند نامیده‌اند. ترکیب­ بند از قالب­ هایی است که به ندرت و بنا به ضرورت، توجه شاعران معاصر را در خدمت مضامین وصفی، عاشقانه و روایی به خود جلب کرد. معروف‌ترین ترکیب‌بندهای فارسی از محتشم کاشانی (واقعه‌ی کربلا) و جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی (در نعت پیامبر اسلام) و وحشی بافقی (شرح پریشانی) است. : ترکیب‌بند، مواردی از قبیل مدح، وصف، رثا، عشق، و عرفان را در بر می‌گیرد. بلندترین ترکیب‌بند زبان فارسی از فدایی مازندرانی است که در شرح واقعه‌ی کربلا در 4000 بیت سروده شده‌ است. ✍تهیه و تنظیم: سید محمدرضا شمس (ساقی) @adabkhane📘
۱۲ بند از ترکیب بند محتشم کاشانی، در زیر آورده می شود. اگرچه طولانی است اما گنجینه ای ماندگار در کانال ادبخانه خواهد بود👇🏴👇 @adabkhane💌
🚩ترکیب‌بند ✍ 🏴بند اول باز این چه شورش است که در خلق عالم است باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است این صبح تیره باز دمید از کجا کز او کار جهان و خلق جهان جمله در هم است گویا طلوع می‌کند از مغرب آفتاب کآشوب در تمامی ذرات عالم است گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست این رستخیز عام که نامش محرم است در بارگاه قدس که جای ملال نیست سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است جنّ و مَلَک بر آدمیان نوحه می‌کنند گویا عزای اشرف اولاد آدم است خورشید آسمان و زمین نور مشرقین پرورده ی کنار رسول خدا حسین 🏴بند دوم کشتی‌ شکست خورده‌ی طوفان کربلا در خاک و خون فتاده به میدان کربلا گر چشم روزگار بر او فاش می‌گریست خون می‌گذشت از سر ایوان کربلا نگْرفت دستِ دهر گلابی به غیر اشک زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا از آب هم مضایقه کردند کوفیان خوش داشتند حرمت مهمان کربلا بودند دیو و دد همه سیراب و می‌مکید خاتم ز قحط آب ، سلیمان، کربلا زآن تشنگان هنوز به عیّوق می‌رسد فریادِ العطش ، ز بیابان کربلا آه از دمی که لشکر اعدا نکرد شرم کردند رو به خیمه‌ی سلطان کربلا آن دم فلک، بر آتش غیرت، سپند شد کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد 🏴بند سوم کاش آن زمان سُرادقِ گردون نگون شدی وین خرگه بلند ستون بی‌ستون شدی کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل‌بیت یک شعله برق، خرمن گردون دون شدی کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان سیماب‌‌وار گوی زمین، بی‌سکون شدی کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک جان جهانیان همه از تن، برون شدی کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست عالم تمام غرقه‌ی دریای خون شدی گر انتقام آن نفتادی به روز حشر با این عمل معامله‌ی دهر چون شدی؟ آل نبی چو دستِ تظلّم برآورند ارکان عرش را به تلاطم درآورند 🏴بند چهارم بر خوان غم چو عالمیان را صلا زدند اول صلا ، به سلسله‌ی انبیا زدند نوبت به اولیا چو رسید آسمان تپید زآن ضربتی که بر سر شیر خدا زدند آن در که جبرئیلِ امین بود خادمش- اهل ستم، به پهلوی خیرالنسا زدند پس آتشی ز اخگر الماس ریزه‌ها افروختند و بر حسن مجتبی زدند وآنگه سُرادقی که مَلَک مَحرمش نبود کندند از مدینه و در کربلا زدند وز تیشه‌ی ستیزه در آن دشت، کوفیان بس نخل ها ز گلشن آل عبا زدند پس ضربتی کز آن جگر مصطفی درید بر حلق تشنه‌ی خَلف مرتضی زدند اهل حرم دریده‌گریبان گشوده‌مو فریاد بر درِ حرم کبریا زدند روح ‌الامین نهاده به زانو سر حجاب تاریک شد ز دیدن او چشم آفتاب 🏴بند پنجم چون خون ز حلق تشنه‌ی او بر زمین رسید جوش از زمین به ذروه‌ی عرش برین رسید نزدیک شد که خانه‌ی ایمان شود خراب از بس شکست ها که به ارکان دین رسید نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند طوفان بر آسمان ز غبار زمین رسید باد آن غبار چون به مزار نبی رساند گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید یکباره جامه در خم گردون به نیل زد چون این خبر به عیسیِ گردون‌نشین رسید پُر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش از انبیا به حضرت روح‌ الامین رسید کرد این خیال وهم غلط کار، کان غبار تا دامن جلال جهان آفرین رسید هست از ملال، گرچه بری ذات ذوالجلال او در دل است و هیچ دلی نیست بی‌ملال 🏴بند ششم ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند یکباره بر جریده‌ی رحمت قلم زنند ترسم کزین گناه، شفیعان روز حشر دارند شرم کز گنه خلق ، دم زنند دست عتاب حق به در آید ز آستین چون اهل‌بیت دست در اهل ستم زنند آه از دمی که با کفن خون‌چکان ز خاک آل علی چو شعله‌ی آتش عَلَم زنند فریاد از آن زمان که جوانان اهل‌بیت گلگون‌کفن به عرصه‌ی محشر قدم زنند جمعی که زد به هم صفشان شور کربلا در حشر صف‌زنان صف محشر به هم زنند از صاحب حرم چه توقع کنند باز آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل 🏴بند هفتم روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه ابری به بارش آمد و بگریست زار زار گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن گفتی فتاد از حرکت چرخ بی‌قرار عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر افتاد در گمان که قیامت شد آشکار آن خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب بود شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار جمعی که پاس مَحمل‌شان داشت جبرئیل گشتند بی ‌عماری و محمل شترسوار با آن که سر زد این عمل از امّت نبی روح ‌الامین ز روح نبی گشت شرمسار وانگه ز کوفه خیل اَلَم رو به شام کرد نوعی که عقل گفت، قیامت قیام کرد : 👇🚩👇🏴👇