eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸شب و سکوت و آرامش 🦋مکمل هم هستند 🌸اما در سکوت میتوان 🦋گوش دل داشت 🌸صدای خدا را شنید 🦋که می‌گوید 🌸شب را برای تو آفریدم 🦋آرام بخواب 🌸من تا صبح مراقبت هستم 🦋شبتون قـشنگ 🌸دلتـون پـر از زیبـایی 🌹💖🦋🌟✨🌙 🏴🏴🏴🏴🏴🏴 @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄ با نام و یاد خدا میتوان بهترین روز را برای خود رقم زد... پس با عشق وایمان قلبی بگویی خدایا به امید تو💚 ❌نه به امیدخلق تو 🌹🦋💐🖤🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
مولاے من من زنده‌ام بہ عشق تو یا صاحب‌الزمان.. اے همہ بــ‌هانہ‌ے زندگےام، اَلـــْـــعجــَــل... 🍃🌸 🌹                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
🔹 🦚 محبوبه اشاره ای به من کرد و با تته پته گفت:-والا خانوم جان ما هم آبرو داریم، توی ده پیچیده این دخترتونو شب عروسی پس فرستادن ما نمیتونیم با همچین خانواده ای وصلت کنیم حتی شده با زر و اشرفی، ما سالیان ساله تو ده با سر بالا و آبرومند زندگی کردیم،بچم راضی نمیشه به خاطر یه تیکه زمین به همش پشت کنیم، دستی برد توی یقه پیراهنش و جلوی چشمای متعجب ما تکیه کاغذی بیرون آورد و گذاشت روبه روی زنعمو و ادامه داد:-اینم بنچاق زمینی که دادی به پسرم بگیرش مارو بخیر و شما رو به سلامت! عزیز که از عصبانیت قرمز شده بود نگاهی به زنعمو انداخت و داد کشید:-اشرف تو عوض گرفتن دخترت باج دادی؟چطور جرات کردی اینجوری با آبرومون بازی کنی؟دعا کن اتابک برنگرده این عمارت رو روی سرتون خراب میکنم! زنعمو که حسابی وحشت کرده بود برای اینکه خودشو تبرئه کنه ابروهاشو توی هم گره زد و گفت:-داره بهتون میبنده عزیز،من چرا باید به پسره این بنچاق بدم تا دخترمو بگیره؟مگه نمیدونین پسرش به دلی اکبر معروفه(اکبر دیوونه) حتما مادرشم مثل خودش خل و چله! محبوبه که از این حرف اشرف حسابی عصبانی شده بود سر جاش نیم خیز شد و گفت:-پسر من دیوونه س؟یادت رفته اومدی چند کیسه پول و این بنچاق رو دادی و گفتی بیا دخترمو بگیر؟وگرنه این همه دختر دست گل توی ده ریخته مگه زده به سرم دختر تاس تورو بگیرم؟حالا که اینطور شد حتما همین امروز طلاق پسرمو میگیرم شماها معلوم نیست چه ریگی به کفشتونه اون از پسرت اینم از دختراتون! زنعمو عصبی غرید:-گمشین از اینجا بیرون بهتره بری بقچه هاتو ببندی چون همین امروز آدمای اتابک خان رو میفرستم از ده پرتتون کنن بیرون! 🦋💖🌹🦋💖🌹 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
به زمین خوردی و آهت دل ما را سوزاند جگرت سوخت و این؛ قلب رضا را سوزاند پشت این حجره در بسته چه گفتی تو مگر که صدای تو مناجات و دعا را سوزاند                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
✍امام جواد علیه السلام: مرگ آدمی به سبب گناهان، بیشتر است از مرگش به واسطه اجل و ادامه حیاتش به سبب نیکوکاری، بیشتر است از حیاتش به واسطه عمر طبیعی. 📚 مسند الامام الجواد، ص٢٤ 🏴شهادت امام‌ جواد (ع) تسلیت باد                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
Bazri_Shahadat_Emam_Javad_1401.mp3
6.35M
|⇦•در خانه‌ی امام چرا دست می‌زنند .. و توسل به حضرت جوادالائمه علیه السلام به نفس حاج محمد بذری •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ مواظب اونایی که اومدن باهات وقــــت بگذرونن باش! موندنی نیــــستن و وقتی بــــرن میبینی همه زندگیتو اســــراف کردی ❤️                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
@Baboljjonon - نواهنگ رهام نکن_۲۰۲۱_۱۱_۱۱_۱۹_۳۷_۲۹_۸۶۷.mp3
6.1M
رهام نکن.. تو خونواده ی منی حسین... کربلایی                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا🌻🍃 سرآغازصبحمان را با یاد و نام و امید تو میگشاییم🌻🍃 پنجره های قلبمان را عاشقانه بسویت بازمیکنیم تانسیم رحمتت به آن بوزد🌻🍃 الهی به امید تو 💚 💐🦋🌹🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
جمالش قبلهٔ دلها، دَمَش حلّال مشکلها به پشت پردهٔ غیبت، حقیقت همچنان باقیست دعا کن تا که بازآید، جمالش جلوه گر گردد نیاید یوسف زهرا، مصیبت همچنان باقیست                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🔹 🦚 محبوبه بلند شد و دستی به کمرش زد و گفت:-نیازی به این کار نیست ما خودمون میریم دهی که خانش برای ازدواج دخترش باج بده و پسرش یه مفت خور بی آبرو باشه جای ما نیست و رو به عطیه که گوش درشتشو از روسری بیرون انداخته بود و سعی داشت به زور بشنوه جریان از چه قراره ادامه داد:-آنا پاشو بریم! قبل از عطیه زنعمو که حسابی حرصی شده بود با شتاب از جا بلند شد و به سمت محبوبه حمله کرد و گلوشو گرفت توی دو تا دستای چاقشو با حرص فشار میداد،از ترس چسبیدم به عزیز که کم مونده بود از عصبانیت سکته کنه، عطیه که دید اشرف چجوری داره دخترشو خفه میکنه با عصاش افتاد به جون زنعمو حتی منو عزیز هم جلو دارشون نبودیم،صدای داد و بیدادشون عمه و فاطیما هم که اتاق بغلی بودن رسیدنو‌ هر جور شده از هم جداشون کردن و مراد و یکی از کارگرا محبوبه و مادرشو با خفت از عمارت انداختن بیرون،وحشت زده نگاهمو دوختم به زنعمو منتظر بودم تا مثل همیشه همه چیز رو سر من خالی کنه که با دیدن صورتش که از قرمزی هم رنگ خون شده بود چشمام از تعجب گرد شد،نگاهی به عزیز و عمه که بالا سرش نشسته بودن و سعی میکردن کمکش کنن انداختمو با ترس لب زدم:-عمه زنعمو چش شده؟ -نمیدونم دختر احتمالا دستش در رفته باید شکسته بند خبر کنیم! زنعمو توی همون حالت نالید:-نه نیازی نیست اگه بیاد و اتابک همه چیز رو بفهمه خون بپا میکنه! عزیز با عصبانیت عصاشو زمین کوبید و گفت:-باید همون موقع که همچین خانواده ای برای دخترت پیدا کردی فکر اینجاشو میکردی،خیال کردی الان اتابک سر برسه چیزی نمیفهمه؟ -عزیز،اشرف راست میگه باید این قضیه رو کم کم به اتابک بگیم خودت که میشناسیش و رو به من ادامه داد:-دختر برو ناهید رو خبر کن کمک کنه خودمون ببریمش اینطوری میگیم توی راه از اسب خورده زمین تا یه خاکی به سرمون بریزیم! سری تکون دادمو پا تند کردم سمت آشپزخونه که ناهید رو صدا کنم که با دیدن اردشیر که دوباره از اون اتاقک پشت مستراح بیرون اومد متعجب سرجام ایستادم:-چه خبر شده عمارت رو گذاشتین رو سرتون؟ خواستم جوابشو بدم که با صدای عمه که روی ایوون ایستاده بود مسیر نگاهش تغییر کرد:-کجا بودی پسر بیا کمک کن باید آناتو ببریم پیش طبیب،اردشیر وحشت زده دوید به سمت مهمونخونه و ناهید هم لیوان آب قند به دست پشت سرش راه افتاد،هنوزم نگاهم به اتاقک پشت مستراح بود که با صدای آنام به خودم اومدم:-خدا مرگم بده چی شده؟ دویدم به سمتشو دستشو گرفتم توی دستاش:-نترس آنا چیزی نیست بیا خودم برات تعریف میکنم! نزدیکای غروب بود و هنوز خبری از زنعمو و بقیه نشده بود با ترس روی پله ها نشسته بودم مادرمم که قضیه رو فهمیده بود رنگ به رو نداشت هممون میدونستیم اتفاق بدی تو راهه و از همه بیشتر از واکنش عمو میترسیدیم و نگران بودیم اگه برگشت چه بهونه ای براش بیاریم!🦋🦋🦋🦋 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
از اولِ خلقتِ جهان و کائنات تا آخرِ زندگی و پایانِ حیات اندازه ی ذراتِ تمامی کرات بر حیدر و زهرا و محمّد                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
Arsha - Tabestoon (128).mp3
2.74M
☑️آرشا 💠تابستون ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
ازدواج‌حضرت‌علی‌وحضرت‌زهرا♥️_۲۰۲۱_۰۷_۱۲_۰۸_۲۴_۳۹_۶۱۶.mp3
6.96M
دونـورخدامَحرم‌هم‌دیگہ‌میشن💕 ملائڪہ‌ٺواسمونا؛کل‌میکشن بادابادا‌مبارڪ‌بہ‌همـہ عروسی‌علی‌وفاطمہـ🥰 👏👏👏 🎊°•                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
سرایدار آواره.m4a
4.81M
سرایدار آواره پارک با دو بچه 😭 یک نیازمند که برای اشتغال و وعده کار دست زن و بچه را از نزدیک های خلخال گرفته و به تنکابن آمده پس از اینکه بدقولی دیگران گریبان گیرش میشود و کار بهش نمیدهند حیران شده و الان بیست روز است در یک پارک آواره شده😭 با فرزند که دختر بزرگ دارد😭....وقتی شنیدم از خود بی خود شدم وای خدایا مگه میشه😳.....حتی گفتند چادر ندارند و یک سایبان درست شده.....گفتم کیلومترها فاصله دارم اما اگر درست باشد و ما کاری نکنیم مسلمان نیستیم😭 فیلم محقق را تا دیدم به شدت حالم بد شد فایل تماس بااین نیازمند را بااجازه خدمت شما خیر و نیکوکار عزیز میفرستم تا کمک خوبی کنید پول پیش دو اتاق برایش فراهم و بتوانیم در یکی از شهرها برایش کار با بیمه فراهم کنیم از بزرگی شنیدم کار اگه ربط به امام حسین ع😭 پیدا کند خدا قبول می کند و تا قیامت برایت میماند لذا به نیت اباعبدالله الحسین ع کمکش کنید فیلم و صوت هم موجود خواستید حتما پیام بدید خدمتتون بفرستم. شماره تماس مرکز نیکوکاری :👇 ۰۹۳۵۸۳۱۹۵۰۶ پیامک تماس ایتا واتساپ ۰۹۱۲۰۸۴۸۷۱۳ تماس و پیامک ۰۹۱۶۵۵۶۹۷۹۲ منصوری مرکز نیکوکاری سردار دلها❤️تهران ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ شماره کارت خیریه جهت کمک و واریز ۶۰۳۷۹۹۷۹۵۰۲۶۹۰۵۱ بنام مرکز نیکوکاری سردار دلها تهران شماره کارت حساب مرکز نیکوکاری را جهت کمک ب نیازمندان و ایتام و امور نیکوکاری ب دیگران معرفی نمایید. پروردگارا..... دعای خیر و مستجاب اهل بیت علیهم السلام و نیازمندان را بدرقه همه کسانی که در این طرح خداپسندانه شرکت میکنند نصیب بفرما.....آمین ان شالله خوب بودن 💵 زیادی نمیخواد، فقط یه ❤️ بزرگ
『♥️』 من از جهان به تو دل بستم که جان منی                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
『♥️』 تنها دلیل حال خوب ما خداست                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
『♥️』 امروز با خدا گام بردار و برای فردا به او اعتماد داشته باش                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🌹💐🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @delneveshte_hadis110
❤️ سرشد بہ‌شوق وصل تو فصل جوانیَم هرگز نمےشود ڪہ از این در برانیَم براے تو بیدار مےشوم اے همہ‌ے زندگانیم                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🔹 🦚 سرمو میون دستام گرفتم میدونستم زنعمو توی اولین فرصت حسابمو کف دستم میذاره،خدا رو شکر گردنبندم پیشم بود و نمیتونست ازش بر علیهم استفاده کنه،اما نامه اورهان چی؟با فکر نامه از جا بلند شدم و نزدیک اتاق زنعمو شدم و کمی درو فشار دادم،حالا که عمارت اینقدر خلوت شده بود شاید میتونستم ناممو ازش پس بگیرم،با ترس و لرز رفتم داخل و در و پشت سرم بستمو توی همون نور کم مشغول گشتن شدم! با احتیاط صندوق و کمد رو گشتم و فرش ها رو زیر و رو کردم اما خبری ازش نبود دیگه داشتم نا امید میشدم که چشمم خورد به صندوق کوچکی که بالا تاقچه پشت گلدون پنهان شده بود قدم نمیرسید،برای برداشتنش چند تا بالشت زیر پاهام گذاشتم و ازش بالا رفتم و با زحمت صندوق رو کشیدم سمت خودم و گرفتمش توی دستام و با دیدن قفل کوچیکی که روش خورده بود پوفی از سر کلافگی کشیدم،مطمئن بودم توی اون جعبه چیز مهمی پنهون شده بود وگرنه احتیاجی به قفل کردنش نبود،یاد دسته کلیدی که همین چند دقیقه پیش توی صندوق زنعمو دیدم افتادم،سریع از بالشتا پریدم پایین و آوردمش و کوچکترین کلید رو روش امتحان کردمو با چرخیدنش داخل قفل نفس راحتی کشیدم سریع درشو باز کردمو مشغول زیر و رو کردن کاغذهای داخلش شدم که با صدای عمو که عصبی اعضای عمارت رو صدا میکرد هول زده تمومشونو مشت کردمو زیر لباسم مخفی کردم و با دستای لرزون درصندوق رو بستمو از بالشتا بالا رفتمو همونجا روی تاقچه گذاشتمش و کلیدارو هم توی جیبم مخفی کردم تا زنعمو فعلا از نبود کاغذاش باخبر نشه و بتونم تو فرصت مناسبی برشون گردونم داشتم بالشتارو میچیدم سر هم که در اتاق تا آخر باز شد و عمو توی چهارچوب در ایستاد،اینقدر هول کرده بودم که احساس میکردم قلبم بیرون سینم میتپه،عصبی نگاهی بهم انداخت و گفت:-تو اینجا چیکار میکنی؟چرا خونه اینقدر سوت و کوره بقیه کجان؟اصلا معلومه تو این خراب شده چه خبره؟ آب دهنمو قورت دادمو با تپه پته اولین چیزی که به ذهنم میرسید رو گفتم:-داشتم اتاق رو کمک گلناز تمیز میکردم فقط سحرناز و فرحناز خونه ان! عمو نگاه چپ چپی بهم انداخت که یعنی هنوز کارم باهات تموم نشده و در حالیکه سحرناز رو صدا میکرد از اتاق بیرون رفت،از فرصت استفاده کردمو پریدم بیرونو درو پشت سرم بستم! با صدای عمو‌ سحرناز وحشت زده از اتاقش بیرون اومد،چشماش مثل کاسه ی خون شده بود وتنش مثل بید میلرزید،فرحناز و مادرمم از اتاقاشون بیرون اومدن حال اونا هم دست کمی از ما نداشت هیچ کودوم نمیدونستیم باید جواب عمو رو چی بدیم؟ عمو با چشمایی گشاد شده نگاهی به سحرناز انداخت و با وحشت پرسید:-چی شده دختر چرا گریه میکنی؟🌹🌹🌹🌹 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
﷽ من چه كنم، چگونه از دام شيطان نجات پيدا كنم؟ شيطان هر روز وسوسه ام مى كند، مى ترسم كه در گرداب گناه گرفتار شوم. آيا شما راهى را مى شناسيد كه به شما كمك كند تا بتوانيد ايمان خود را قوى كنيد و از وسوسه هاى شيطان نجات پيدا كنيد. آيا مى دانيد كه حضور در مسجد يكى از بهترين راه هاى نجات يافتن از وسوسه هاى شيطان است. پيامبر به ابوذر مى فرمايد: اى ابوذر! زياد به مسجد رفتن باعث مى شود تا ايمان تو تقويت شود و از وسوسه هاى شيطان نجات پيدا كنى. اى ابوذر! خداوند به من فرمود: "من بندگانى را كه به مسجد عشق مىورزند بيش از همه دوست دارم، كسانى كه در دل شب به عبادت مى پردازند". آرى، مسجد خانه خدا است و تو مى توانى با عشق وزريدن به اين خانه، نزد خدا عزيز شوى! خدا عشق تو به خانه اش را مى بيند و در مقابل اين عشق مقدّس، تو را بيش از همه دوست مى دارد و رحمت و مهربانى خود را به تو نازل مى كند. به راستى اگر اهل مسجد فقط و فقط، همين عشق الهى را به دست آورند و به سوى خود جذب كنند، ديگر هيچ چيز كم ندارند. 🌹🌹🌹🌹🌹 <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
💕 اونه که فقط‌ داࢪه♥️                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خسرو شکیبایی میگفت: «فرید بابا عشق اون نیست که وقتی دیدیش دلت بلرزه؛ عشق اونه که وقتی نمیبینش دلت میخواد کنده شه...» •خانه سبز                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
عشق یعنی بدونی چطور بگی دوستت دارم بدون اینکه حرف بزنی ...                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻