فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به بزرگی آرزویت نیاندیش
به بزرگی کسى بیاندیش
کـه می خواهد
آرزویت را برآوردہ کند
هیچ قدرتی بالاتر از
او نیست
شبتون پر از نگاه خدا
✨🌟⭐️🌑✨🌟⭐️
@hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
بنام او آغاز میکنم
چرا که نام او
آرامش دلهاست و
ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺳﻬﻢ ﺩﻟﯿﺴﺖ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺼﺮﻑ ﺧﺪﺍﺳﺖ💖
سلام صبحتون بخیر
الهی به امید تو💚
❤️💐🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
🏴🖤🏴
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🦋💖🦋🍃====>
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتدویستسیهفتم
با سوالی که پرسید تموم حرفایی که توی ذهنم چیده بودم تا با عصبانیت بهش بزنم از یادم رفت،با اخم لب زدم:-منظورت چیه؟
اشاره ای به سرم کرد،عزیز موقع بیرون اومدن از حموم چندتا دستمال و روسری دور سرم پیچیده بود تا یه وقت سرما نخورم،همچین هم به فکرم نبود بیشتر از این میترسید که مریض بشم و احمد رو هم مریض کنم، با اخم بهش زل زدم انگار از مسخره کردنم لذت میبرد:-اینجا چی میخوای؟
افسار اسبشو گرفت و از عمارت بیرون آورد و درو محکم بست،با عصبانیت فشاری به در دادم:-چیکار میکنی میخوام برم داخل!
بازومو گرفت و به طرف اسب کشید:-راه بیفت میدونی که من اورهان نیستم حوصله ناز کشیدن هم ندارم!
با ترس لب زدم:-من جایی نمیام!
چهره ای جدی به خودش گرفت و گفت:-مثل اینکه زیادی بهت خوش گذشته،متوجه گذر زمان نشدی!
نگران گفتم:-نخیر مثل اینکه تو حساب کتاب از دستت در رفته،هنوز چند روزی به تموم شدن عده مونده!
-قرارمون تا چله برادرت بود یادت که نرفته، راه بیفت میدونی که عصبی بشم اتفاقای خوبی نمی افته!
-اما من هنوز از آقام اجازه نگرفتم!
-خودم اجازتو گرفتم،اینم بقچت کلفتتون پیچیده،یالا سوار شو!
اشک توی چشمم حلقه زد و مظلوم نگاهی بهش انداختم:-حداقل اجازه بده ازشون خداحافظی کنم!
ساکت زل زد به چشمام نگاهش رنگ غم داشت اما طولی نکشید که رنگ نگاهش عوض شد و عصبی چشم روی هم گذاشت:-آقات اینا رفتن پیش طبیب، تو این خراب شده نیستن!
با لکنت لب زدم:-طبیب؟چرا؟
-نمیدونم درست متوجه نشدم انگار آناتوعقرب نیش زده!
چشمام اندازه دوتا نعلبکی شده بود و نفسم توی سینه حبس،عقرب؟حتما داشت دروغ میگفت،میخواست زجرم بده،دویدم سمت در و با مشت وحشیانه بهش کوبیدم،هیچ حسی توی بدنم نداشتم حتی انگشتای آتاش که وحشیانه به بازوم چنگ انداخته بود و به سمت اسب میکشیدم حس نمیکردم،تو یه حرکت سریع از زمین جدام کرد و روی اسب نشوند و خودشم پشت سرم قرار گرفت،بلند داد کشیدم:-ولم کن،مگه نمیگی حال آنام خوب نیست میخوای کجا ببریم؟ازت متنفرم!🌷🌷🌷🌷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
اگر از پایان گرفتن غم هایت نا امید شده ای
به خاطر بیاور زیباترین صبحی که تا به حال تجربه کرده ای را
مدیون صبرت در برابر سیاه ترین شبی هستی
که هیچ دلیلی برای تمام شدن آن نمی دیدی …
#محرم
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🏴🖤🏴
به پایان فکر نکن
اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند
بگذار پایان تو را غافلگیر کند
درست … مثل آغاز
#محرم
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🏴🖤🏴
گاهى لازم است به ذهنتان آرامش بدهيد
و به كارهايى كه به شما حس مثبت بودن وخوبى ميدهند فكر كنيد
#محرم
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🏴🖤🏴
ما هرکسی را طوری می کُشیم،
بعضی ها را با گلوله
بعضى ها را با حرف
وبعضی هارا باکارهایی که کرده ایم
و بعضی هارا باکارهایی که تابه امروز
برای آنهانکرده ایم…!
#محرم
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🏴🖤🏴
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی ...
ای نام توشیرین
ای ذات تودیرین
خوشم که معبودم تویی
خرسندم که مقصودم تویی
سلام صبحتون بخیر
الهی به امید تو💚
💐🔵🔷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
🏴🖤🏴
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🦋💖🦋🍃====>
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتدویستسیهشتم
دستش رو روی دهانم گذاشت و با پا ضربه ای به پهلوی اسب کوبید!
هر چه تلاش کردم نتونستم از پسش بربیام،دیگه تقریبا از ده خارج شده بودیم و میدونستم که کاری ازم بر نمیاد که دست از تقلا کردن برداشتمو آروم گرفتم،آروم که نه،دیگه نایی برام نمونده بود،آتاش هم وقتی دید آرومتر شدم دستشو از جلوی دهانم برداشت،نا خودآگاه سرمو به سینه اش تکیه دادمو سعی کردم هوا رو وارد ریه هام کنم،شوکه بودم حتی اشکی از چشمام فرو نمیریخت،از آتاش متنفر بودم،اونقدر که اگه جونی توی تنم بود با دستای خودم میکشتمش!
اونقدر آه کشیدم که کلافه،سرشو نزدیک گوشم کرد و خیلی جدی گفت:-نگران نباش،چیزیش نمیشه،خودم آقاتو فرستادم پیش طبیب،کارش خوبه،نمیخواد نگران باشی!
با تعجب بهش نگاه کردم،این طرز حرف زدن از آتاش بعید بود،حتما دلش به خالم سوخته بود،توی چشماش نگاه کردمو با بغض نالیدم:-چرا نذاشتی ببینمش؟
نگاهش رو از چشمام گرفت و خیلی جدی به مسیر رو به روش دوخت:-موندن تو اونجا دردی ازشون دوا نمیکرد،خود آقات خواست ببرمت،گفت اینجوری خیالش بابت تو راحت تره!
بینیمو بالا کشیدمو گفتم:-احمد چی؟اون خوبه؟
-خوبه!
-حالا چه بلایی سر آنام میاد؟
-نترس خوب میشه من بدتر از اینارو پشت سر گذاشتم،حالا آروم باش تا برسیم،حوصله حرف زدن ندارم!
کلی سوال توی ذهنم بود اما با این حرف آتاش ترجیح دادم ساکت بمونم،حالا که یکم مهربون تر شده بود نمیخواستم دوباره عصبیش کنم تا کار دست خودم بدم!
تا وقتی رسیدیم یه لحظه هم از فکر آنام بیرون نیومدم و همه چیز رو تقصیر خودم میدونستم،تموم ذهنم فقط حول چله بری که روی زمین انداخته بودم میچرخید و حرفای عزیز توی ذهنم تکرار میشد،’اگه ناپاک بشه نحسی میاره`حتما به همون خاطر اون اتفاق برای آنام افتاده بود،شاید اگه بیشتر دقت میکردم الان حال آنام بد نبود!
رو به روی عمارت ایستادیم و در حالیکه دل و فکرم پیش آنام بود و عذاب وجدان تموم وجودمو گرفته بود پا به داخل عمارت گذاشتیم،اونقدر غمگین و افسرده بودم که حتی متوجه نزدیک شدن ساره هم نشدم،با تکونی که بهم داد سربلند کردم :-سلام خانوم جان،خوبین؟چقدر دل تنگتون شده بودم!💐💐💐💐
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
آدم های کمی هستند که می دانند،
تنهایی ِ یک نفر حرمت دارد.
همین طور بی هوا سرشان را پایین نمی اندازند
و بپرند وسط تنهایی آن فرد..!
چون خوب می دانند که اگر آمدند،
باید بمانند؛ تا آخرش باید بمانند؛
آنقدر که دیگر تنهایی وجود نداشته باشد.
و گرنه مسافرها همیشه موقع خداحافظی،
تنهایی را هزار برابر می کنند .
آدم های کمی هستند که می دانند،
تنهایی ِ یک نفر حرمت دارد.
همین طور بی هوا سرشان را پایین نمی اندازند
و بپرند وسط تنهایی آن فرد..!
چون خوب می دانند که اگر آمدند،
باید بمانند؛ تا آخرش باید بمانند؛
آنقدر که دیگر تنهایی وجود نداشته باشد.
و گرنه مسافرها همیشه موقع خداحافظی،
تنهایی را هزار برابر می کنند .
🦋🌹
#محرم
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🏴🖤🏴
مادربزرگم می گفت:
دل هر آدمی دری دارد…
باید باز کنی درِ دلت را رویِ لبخندها…
می گفت:
هر کدام از این درها یک کلید بیشتر ندارند
کلیدِ دل آدم دست خودش نیست
می گفت: کلیدها را پخش کرده اند بین آدمها
و هر کس یکی برای خودش برداشته
می گفت :
بلند شو و بگرد
بگرد ببین کلید قلبِ چه کسی در دستِ توست
و ببین کلید قلبت کجاست ؟
🦋🌹
#محرم
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🏴🖤🏴
ﮔﻔﺖ ﺍﻧﺪﻭﻫﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺮﮔﻬﺎ ﺑﺴﭙﺎﺭ
ﭘﺎﯾﯿﺰ ﺍﺳﺖ …
می ریزند
ﺳﭙﺮﺩﻡ …
ﺑﯿﺨﺒﺮ ﺍﺯ آﻧﮑﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﮐﺎﺝ ﺑﻮﺩ
سر تا پایم را خلاصه کنند
می شوم “مشتی خاک”
که ممکن بود “خشتی” باشد در دیوار یک خانه
یا “سنگی” در دامان یک کوه
یا قدری “سنگ ریزه” در انتهای یک اقیانوس
شاید “خاکی” از گلدان
یا حتی “غباری” بر پنجره
🦋🌹
#محرم
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🏴🖤🏴
باران بهانه بود
تا تو زیر چتر من
تا انتهای کوچه بیایی و
دوستی مثل گلی شکوفه کند
#محرم
#سلامبرحسین
#خندهکده😉😊
@khandeh_kadeh
🏴🖤🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫خدایا🙏
💫دراین شب 🌸
دلهای دوستانم را
💫سرشاراز نور وشادی کن
وآنچه را که 🌸
💫به بهترین بندگانت
عطا میفرمایی
به آنها نیز عطا فرما🙏🌸
💫شبــتون بخیروشادی✨💫
@hedye110
🏴🖤🏴