eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
5.1هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
•• 🌩🌱 یادت باشه یک رویای خرد شده هزاران تکه رویاست! ناامید نشو و ادامه بده..✨🫧 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨امشب قبل از خواب 🍁زمزمه کنیم ✨اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ 🍁امُورِنا خَیْراً ✨خداوندا 🙏 🍁آخر و عاقبت کارهاے ✨ما را ختم به خیرکن 🍁آمین شبتون پراز آرامش🌙✨ 🍁🍂 @emame_mehraban
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان           @hedye110
اللّٰهـمَ ڪُـڹ لـولیـڪَ الحُجَّـــة بـْـن الـحَسڹ صلواٰتڪ علیہِ و علےٰ آبائٖہ فےٖ هذہ السّاعة وَ فـےٖ ڪُلّ ســٰاعة ولیّاً وحافــظاً و قائــداً ًوَ ناصِــراً وَ دَلیــلـاً وَ عَیــناً حتـے تُســڪِنہُ أرضَـڪ طوْعـــاً و تُمتِّـــعَہُ فیٖـــھٰا طویــلـٰا 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🔹 🦚 گوشام‌ کر شد دیگه هیچی نمی شنیدم فقط حرف گلناز تو گوشم زنگ می زد بغضم گرفت،یعنی تموم بزرگای ده اشتباه کردن؟ممکن نبود این همه آدم از عموی اصغری کمتر بدونن،با یادآوری حرفایی که اورهان بعد از برگشتن آتاش بهم زده بود با اضطراب از جا بلند شدم! همش تقصیر آقا مظفر بود اون بود که از اورهان خواسته بود بگه که با من رابطه داشته بهش گفته بود اینجوری صد روز مهلت داره تا حداقل طلاقمو از آتاش بگیره،حتما میدونست،مطمئنم ،مگه میشه که بلد نباشه،حتما از عمد گفته بود، به بهونه دادن سه ماه عده به اورهان تموم عمر خوشبختیمونو ازمون گرفته بود،می خواست جلوی پامون سنگ بندازه،تا دخترش خوشبخت بشه،گوشام داغ شدن و دستام می لرزید،احساس دوگانه ای داشتم‌ غم و شادی با هم،حالا باید چیکار میکردم؟ حالا که همه چیز اینجور خراب شده بود؟حتما اگه به هم حرومم نبودیم رسیدنمون به هم سخت ترین کار دنیا بود! دستمو گذاشتم روی سرم تموم تنم میلرزید شوکه بودم،صدای گلناز توی گوشم پیچید: -خانم، چتون شد؟الهی دورتون بگردم ،کاش من لال بشم همش با حرفام فقط ناراحتتون میکنم اصلا دیگه هیچی نمیگم به خدا فقط میخوابم بیاین بنشینین بیاین! دستمو کشید و کنارش نشوند:-دیگه نمیشه حسرت گذشته رو خورد،کاریه که شده! -گلناز اورهان به من دست نزده! با چشمای گشاد شده بهم خیره موند:-چی دارین میگین خانوم جان؟پس چرا زودتر نگفتین؟ -نمیدونم گلناز فریبمون دادن،همش تقصیر آقای سهیلاس،باید با اورهان حرف بزنم هر جوری که شده،باید بفهمه چه بازی خورده،حتی اگه بهم نرسیم باید متوجه بشه نباید به اون مردیکه اعتماد میکرد که الان حال و روزمون این باشه... با ترکیدن بغضم نتونستم حرفامو ادامه بدم گلناز سرمو‌توی بغلش گرفت و مهربونانه لب زد:-حالا میخواین چیکار کنین خانوم؟آقاتون که اجازه نمیده از ده بیرون برین وضعیت منم خودتون بهتر میدونین،میخواین از اصغری همه کمک بخوایم؟ نگاهی به چهره ی معصومش انداختم،درست نبود حالا که میخواست ذره ای طعم خوشبختی بچشه اون رو هم درگیر مشکلاتم کنم،به علاوه میخواستم خودم رودر رو با اورهان صحبت کنم دیگه با شیره ای که آقا مظفر سرمون مالیده بود از واسطه قرار دادن آدما میترسیدم حتی اگه اون آدم گلناز میبود،بینیمو بالا کشیدمو با غم لب زدم:-نه گلناز نیازی نیست،خودم یه فکری براش میکنم فعلا بیا یکم استراحت کن،مگه نگفتی فردا مادر اصغری میاد تا ببرتت حموم؟خوب نیست بی رمق و رنگ و رو رفته باشی! -نمیشه خانوم،خیالم راحت نیست،دلم پیش شماست میترسم خدایی نکرده تصمیم اشتباهی بگیرین اینبار دیگه کسی جلودار آقاتون نمیشه! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🔹 🦚 آهی کشیدمو خودمو انداختم روی تشک:-نترس گلناز کاری که از دستم ساخته نیس نصف شبی که نمیتونم برم پی اورهان! -خانوم جان شما که این همه تحمل کردین یکم دیگه هم صبر کنین تا مادر اصغری حرف آخر رو بزنه اونوقت خودم شده به بهونه دعوت عقدمون میرمو به اورهان خان همه چیز رو میگم آخه آقاتون گفت اگه همه موافقت کنن برای منو اصغری یه جشن کوچیک توی همین عمارت میگیرن دستشون درد نکنه برام پدری کردن! باشه ای گفتمو نفسی پر صدا بیرون دادم:-گلناز میشه فردا منم‌ همراهت بیام حموم؟ ذوق زده سرجاش نشست:-آره خانوم جان خیلی خوب میشه،اینجوری جلوی چشممین منم دلم قرص تره البته اگه مادر اصغری بیاد! با لبخندی که به روش زدم،سرجاش دراز کشیدو با خیال راحت پلکاشو روی هم گذاشت،دوست نداشتم سرشو شیره بمالم اما از نظرم بیشتر از این صبر کردن جایز نبود،همین الانشم دیر بود از فکر اینکه اورهان خواطرخواه کس دیگه ای شده باشه اخمام در هم شد هر جور شده باید همین فردا میرفتمو میدیدمش! با این فکر پلکامو روی هم گذاشتمو هر جور شده سعی کردم چند ساعتی بخوابم! با صدای خروس پلکامو از هم باز کردمو چشم چرخوندم توی اتاق خبری از گلناز نبود،از فکر اینکه تنهایی رفته باشه حموم شوک زده از جا پریدم و در اتاق رو تا آخر باز کردم و با دیدن گلناز که داشت عمارت رو آب و جارو میکرد نفسمو پر صدا بیرون دادم آخه این تنها راهی بود که میتونستم بدون اینکه مواخذه ام کنن از عمارت بیرون برم و نمیخواستم از دستش بدم،صدای عزیز توی گوشم پیچید:-بسه دختر بلند شو برو حاضر شو الانه که مادرشوهرت سر برسه، پیغوم فرستاده که حاضر باشی،همینمون کم مونده بود که رعیت جماعت هم برای ما پیغوم پسغوم بفرستن و امر و نهیمون کنن! گلناز سری تکون داد و جارو رو بغل حیاط گذاشت و هول زده به سمت اتاق اومد،سعی کردم حال و روزم و‌عادی نشون بدم تا به چیزی شک نکنه:-خانوم جان مشتلق بدین مادر اصغری پیغوم فرستاده که داره میاد،باید بقچمو ببندم الانه که برسه! -من که گفتم میاد الکی مضطرب بودی مکثی کردمو ادامه دادم:-گلناز میشه یکی از لباساتو هم بدی من بپوشم؟ دست از کار کشید و متعجب نگاهی بهم انداخت:-خانوم جان انگار شما بدتر از من دستپاچه شدین،این همه لباس ابریشمی خوب دارین لباس کلفتی من به چه کارتون میاد؟ در حالیکه با انگشتای دستم بازی میکردم لب زدم:-نمیخوام اونارو بپوشم شاید خدایی نکرده مادر اصغری گمون کنه خواستم بهتون فخر بفروشم،فقط یک روز میپوشمش بعد برش میگردونم! با غم رو ازم گرفت و بقچه لباسشو باز کرد و کف اتاق گذاشت:-حق دارین خانوم جان،اخلاقای خاصی دارن،من فقط همین دو‌سه تیکه لباس رو دارم خودتون یکی انتخاب کنین،گرچه هیچ کودوم برازنده شما نیست! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
زخمی‌به‌جگرداشت ودرتب‌میسوخت از داغ بــرادرش مـرتـب میسوخت هر جا که سر درد دلش وا میشد😭 میگفت: امان ازدل زینب.... میسوخت😭 🇮🇷 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
• . شڪستھ های دلت را بھ بازار‌خدا‌ببر .. خدا‌خود‌بھای‌ شڪستھ دلان است ^^💔' ✨👑 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
ولی خوشبختی واقعا تعریف نداره. یکی با یه دوچرخه خوشبخته، یکی با یه هکتار باغ آلبالو، اون یکی با آدم رویاهاش، هرجا که دلت راضی باشه خوشبختی! 🔮 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠