#آیلاماهبانو🍀
#داستانواقعی💜
#قسمتهشتادچهارم🌺
لباس پوشیده گوشه خزینه به انتظار آنام نشسته بودم و به آینده نامعلومم فکر میکردم،دو هفته ای از اومدن عمه به عمارت میگذشت،شب همون روز عمو آتاش همراه مردی که شب عروسی احمد توی عمارت پایین غوغا به پا کرده بود برگشت،مرد بیچاره انقدر کتک خورده بود که دیگه جونی نداشت،اما با همون بی جونی پیش آقام اعتراف کرد که مرد غریبه ای ازش خواسته در قبال مقداری اشرفی اون حرفارو رو جلوی آقاجونم به زبون بیاره،نمیدونستیم کی و چرا باید همچین کاری بکنه حتی خود مرد هم نمیدونست،ولی هر چه که بود معلوم بود کار یکی از دشمنای آقامه که خواسته با بی آبرو کردنش مثلا انتقام بگیره!
اول با خودم گمون کردم کار آیاز باشه اما بعد که کمی فکر کردم دیدم ممکن بود با این کار دست خودش رو بشه چرا باید همچین خطری کنه؟
به هر حال خیال میکردم با اعتراف اون مرد آقام از خر شیطون پیاده بشه،اما همچنان روی تصمیمش مصمم بود تا منو لیلا رو هر چه رودتر شوهر بده،شاید هم چشمش ترسیده بود و میخواست جلوی آبروریزی بیشتر رو بگیره!
فردای اون روز عمو آتاش جلوی همه مردم ده زبون از حلقوم مرد بیرون کشیده بود و رو به تموم مردم ده گفته بود که عاقبت کسی که درباره ناموس ما بدگویی کنه همین میشه،من که ندیدم اما ننه حوری میگفت یادآوریشم تن و بدنش رو میلرزونه،اما حتی اونم نتونسته بود جلوی زبون مردم رو بگیره هنوزم دور و نزدیک حرفای بدی به گوشمون میرسید و کاری ازمون ساخته نبود!
****
با ورود زنای رعیت به داخل خزینه کمی جمع تر نشستم!
-دیدیش؟زن خان بود،از شکمش پیداست که آبستنه!
-چی میگی زن،همه ده پیچیده اورهان خان به خاطر بچه سرش هوو آورده،اگه آبستن بود که زن نمیگرفت!
-منم از همین تعجب میکنم،شاید دلیل دیگه ای داره،حتما یه چیزایی از خان میدونستن خواسته با این کار دهنشون رو ببنده!
-چه حرفا میزنی،خان به کسی باج بده؟میتونست همشون رو سر به نیست کنه،من گمون میکنم دلباخته دخترس،میگن هم سن دختر بزرگشه!
-همون که ترشیده؟میگن کسی حاضر نمیشه بگیرتش،کار خدا رو میبینی حتی با وجود این که خانزادس و انقدر مال و اموال دارن بازم خان نمیتونه شوهر براش پیدا کنه!
-بحث آبرو وسطه،میدونی که دختره بی عفت شده،دیگه کی نگاشون میکنه!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعا می کنم به اشاره خداوند
بوسیله فرشتههاي مهربانش
به خواستههاي دل تان برسید
دستکم یکی از انها که
لبخندتان را پر رنگتر کند
صبحتون شاد و زیبا
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
838_4385372381237.mp3
466.6K
🎧❣🎼☀️آوای شاد وزیبای ترکی ...
🍃🌲🎤دِلِیِ...
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
Masoud Sadeghloo - Hala Halaha.mp3
6.63M
🎧❣🎼☀️آوای بسیار شاد و زیبای : تونباشی قلبم غم نداره... که داره ...
🍃🌲🎤مسعود صادقلو...
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
#اعمال_مخصوص
برخی اعمال وارد شده برای #شب_نیمه_شعبان
۱- غسل
۲- احیاء این شب به دعا و استغفار
۳- زیارت امام حسین علیه السلام
۴- قرائت دعای مخصوص این شب (اللهم بحق لیلتنا هذه و مولودها ...) و چند ...
#التماس_دعا_برای_ظهور
🌼السلام علیک
یاصاحب الزمان(عج)💚
🌼می تپد قلب زمین
هم با صدای پای شما💚
🌼نیمه شعبان ببینم من
کاش سیمـای شما💚
اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیکَ الْفَرَج🙏
پیشاپیش عیدتون مبارک ❤️🌹
التماس دعای فرج 🙏
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
🐬کوچههای #قدیمی را
باریک میساختند
تا #آدما به هم نزدیکتر شوند
حتی در یک گذر
اما اکنون چقدر #آوارهایم
در این همه اتوبان سرد
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
103116-43c5a4554a67ff8.mp3
5.37M
✔️ سامان جلیلی. 📊 قبول کن
#آهنگ
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
دوستان عزیزم سلام از امشب تا فردا شب نذر ظهور مهدی فاطمه ختم صلوات گرفتیم هدیه به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و ۱۴ معصوم و هدیه به نرجس خاتون صلوات هاتون رو اعلام کنید......
و برای حاج روائی همه ی عزیزان کانال
بسم الله
عیدتون مبارک 🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟⭐️⭐️🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟⭐️⭐️⭐️⤵️⤵️
@Yare_mahdii313
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خــدایا شروع سـخن نامِ توست
وجودم به هر لحظه آرامِ توست
دل از نام و یادت بگـیـــرد قـرار
خوشمچون که باشی مرادر کنار
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
سامـــرا
امشب چه نازی می کند
بـــــر زمین هــا
یکه تـــــازی می کند
شب میــلاد گـــل نــرگس زشـــور
آسمـــــان هم
عشقبــازی می کند
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#ولادت_امام_مهدی_عج_مبارک
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
#آیلاماهبانو🍀
#داستانواقعی💜
#قسمتهشتادپنجم
چشمامو روی هم فشردمو سعی کردم ضربان بالا رفته قلبمو کنترل کنم،اگه آنام همراهم نبود و شرایطش خاص نبود میدونستم باهاشون چیکار کنم،اما حالا کاری به جز تحمل کردن صدای نحسشون ازم برنمیومد،از اینکه حرف دهن این مردم شده بودیم حس بدی داشتم!
نمیدونم چه حکمتی بود که توی این دو هفته هر خواستگاری برای لیلا پیدا میشد دقیقه آخر همه چیز رو به هم میزد!
حدس میزنم کار آراته،چون خاطر لیلا رو میخواد کاری میکنه که همه دمشون رو بذارن روی کولشون و برن،ولی هر چی که بود لیلا رو اونقدر افسرده کرده بود که به زور از اتاقش بیرون میومد از اون روز هم ناخواسته از هم فاصله گرفته بودیم،حس میکردم هنوز منو مقصر میدونه یا اینکه به خاطر غرور شکسته اش خجالت میکشه با من زیاد درد و دل کنه،حتی امروز حاضر نشده بود همراهمون بیاد حموم...
با صدای آنام از فکر بیرون اومدم:-چته دختر چرا رنگ لبو شدی؟
نگاهی به زن هایی که با اومدن آنام و دیدن من بقچشون رو زدن زیر بغل و ترسیده سمت در قدم برداشتن انداختم:-هیچی آنا،یکم گرممه!
-هوا داره کم کم سرد میشه دختر باید خوب خودتو بپوشونی!
سری تکون دادمو جلیقه پشمی ام رو تن کردمو چارقد رو زدم سر و همراه آنام و ملک از حموم بیرون زدیم و هم ره آدمایی که آرات مامور کرده بود تا مراقبمون باشن راهی عمارت شدیم آخه خودش امروز باید میرفت تا از زمینای ده سرکشی کنه!
هنوز گمون میکرد ممکن هر لحظه آیاز برای دزدیدن من سر برسه،من که همچین فکری نمیکردم،احتمال میدادم الان از ترس هزاران کیلومتر دور تر از عمارت توی سوراخی پنهون شده باشه!
از اون روزی که لیلا و آرات رو توی حیاط پشتی دیده بودم قلبم آروم و قرار نداشت،حتی سعی میکردم با آرات چشم تو چشم هم نشم،احساس میکردم ممکنه از چشمام بفهمه چه احساسی دارم!
با رسیدن به عمارت و وارد شدنمون به حیاط رباب خانوم خوشحال جلوی راهمون سبز شد،پشت چشمی نازک کردمو خواستم برم توی اتاقم که با جمله ای که گفت توجهم جلب شد:-مژدگونی بدین آیسن خاتون،بلاخره یکی پیدا شد با لیلاتون ازدواج کنه،از حق نگذریم جوون برازنده ایه،بهتره از دستش ندین،درسته کشاورزه اما همین که سایه یه مرد بالای سرش باشه کافیه!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#آیلاماهبانو🍀
#داستانواقعی💜
#قسمتهشتادششم
اینکه تموم این حرفا رو با نیش و کنایه به زبون میاورد، برام هیچ اهمیتی نداشت فقط دلم میخواست هر چه سریعتر ببینیم کسی که رباب خانوم ازش حرف میزنه کیه!
آنام بقچشو تحویل ملک داد و ازش خواست بره توی اتاق و خودش قدم تند کرد به سمت مهمونخونه،اینجور که رباب خانوم صحبت میکرد یعنی هم آقام و هم پسره به این وصلت رضا بودن،پوزخندی گوشه لبم نشست،اینبار آرات نبود تا این یکی رو هم منصرف کنه!
تو همین فکرا بودم که با باز شدن در مهمونخونه و صدای آقام مسیر نگاهم کشیده شد سمت ملا علی:-نیازی به این حرفا نیست همه جوره قبولت دارم مرد،همین که تو سفارش میکنی مطمئنم که با آدم خوبی طرفم،نگران نباش هرچی صلاحه پیش میاد اصلا همون بار اولی که نگاهم بهش افتاد مهرش به دلم نشست،با اهل و عیال صحبت میکنم بقیه اش هم خدا جور میکنه ان شاالله بعد از ظهر منتظرتون هستیم!
با کنجکاوی نگاهی به ملاعلی که کنار آقام ایستاده بود انداختم،ملای ده بود،با دیدن آنام دست به سینه گذاشت و کمی خم شد سلام بده که چشمم تو چشمای پسری که پشت سرش ایستاده بود گره خورد!
تپش قلبم بالا رفت چنگی به دامن آنام زدمو با ترس بهش نزدیک شدم،اون اینجا چیکار میکرد؟
-سلام از ماست،خیر باشه؟
آقام سینه ای صاف کرد و به جای ملا جواب داد:-ملاعلی تشریف فرما شدن تا لیلا رو برای پسرشون خواستگاری کنن،بیا جلو پسر!
اینو گفت و چرخید به سمت عقب و دستی پشت سر آیاز گذاشت،هنوزم قلبم وحشیانه میکوبید،باورم نمیشد صحنه ای که پیش روم میبینم واقعیت داشته باشه،بزاق گلومو به سختی فرو دادم و به سرفه افتادم،انقدر سرفه کردم که توان نفس کشیدن نداشتم،آنام نگران دستمو فشرد:-چرا اینقدر یخ کردی دختر؟
آقام اخمی کرد ونزدیک شد و آروم ضربه ای به پشت کمرم کوبید و راه نفسم باز شد،نگاهی دوباره به چهره آیاز انداختم،نگران و عصبی به نظر میرسید،شاید میترسید همه چیز رو فاش کنم،اما چطوری؟اگه حرفی میزدم اول از همه خودم باید جواب پس میدادم...
-هوا سرده ببرش توی اتاق!
با این حرف آنام دستمو گرفت و جسم نیمه جونمو کشید سمت اتاق:-یهوچت شد دختر؟گمونم سرما خوردی چقدر بهت گفتم خودتو بپوشون،بریم به ملک بگم جوشونده ای چیزی برات حاضر کنه!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
یا صاحب الزمان علیه السلام🍀
این صاحب کمال که از راه آمده ست
این وجه ذوالجلال که از راه آمده ست
این حُسنِ بی زوال که از راه آمده ست
این مُصطفی خِصال که راه آمده ست
بُرهان قاطع همه ی دوستان ماست
نصِّ حدیث گفته، علیِّ زمان ماست
✋
✍محمد قاسمی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#ولادت_امام_مهدی_عج_مبارک
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
مداحی آنلاین - مهمان نوازی امام زمان (عج) - استاد عالی.mp3
2.85M
🌺 #میلاد_امام_زمان(عج)
🔆 #روز_امید
♨️مهمان نوازی امام زمان (عج)
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #عالی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
Abozar Roohi - Salam Farmande (320).mp3
7.34M
یا مولانا یا صاحب الزمان
الغوث الغوث الغوث
دنیا بدون تو معنائی نداره❤️❤️
🇮🇷 #ایرانقوی🇮🇷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
دوستان عزیزم سلام از امشب تا فردا شب نذر ظهور مهدی فاطمه ختم صلوات گرفتیم هدیه به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و ۱۴ معصوم و هدیه به نرجس خاتون صلوات هاتون رو اعلام کنید......
و برای حاج روائی همه ی عزیزان کانال
بسم الله
عیدتون مبارک 🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟⭐️⭐️🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟⭐️⭐️⭐️⤵️⤵️
@Yare_mahdii313
🎊 #یـا_صاحب_الزمان
🌷صـدای پـای کـســی
🎊از بـهـشـت می آید
🌷خـدای عـاطـفــــه و
🎊سـرنـوشـت مـی آید
🌷و عطرِ یاس حسینی
🎊سِـرشــت مـی آیــد
🌷بــه صـورتـش جلوات
🎊پـیــمـبــــری دارد
🌷میان حنجره اش صوتِ
🎊حـــــیــدری دارد
🌷تقدیم به عاشقان گل نرگس
🎊میلاد با سعادت امام زمان عج مبارک
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
۳۱۷۲۸ صلوات فرستاده شد ان شالله همه ی دوستان حاجت روا بشن 🌹🌹🌹🌹