ShabMiladImamReza1401[02].mp3
5.25M
💠 بجز مقام "رضا" از رضا طلب نکنم (مدح)
🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالامامرضاجان
#آقاجانسلام
#عاشقانِامامرضا
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
💕مهم ترین حرف هات #همونایی هستن که
هیچوقت نمیزنی ولی...
#همیشه داری بهشون فکر میکنی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالامامرضاجان
#آقاجانسلام
#عاشقانِامامرضا
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
💕آدم ها
جدا از #عطری که،
به خودشون می زنن
عطر دیگه ای هم دارن
که #تاثیر گذارتره
عطر نگاهشون
عطرحرفاشون
عطری که فقط و #فقط
مختصّ شخصیت اون هاست
و در هیچ #مغازه ی عطر فروشی
پیدا نمیشه...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالامامرضاجان
#آقاجانسلام
#عاشقانِامامرضا
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
ShabMiladImamReza1401[02].mp3
5.25M
💠 بجز مقام "رضا" از رضا طلب نکنم (مدح)
🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالامامرضاجان
#آقاجانسلام
#عاشقانِامامرضا
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
MiladImamReza1399[01].mp3
10.35M
💠 وقتی که میشنوم اسم مشهدو دلم میلرزه (سرود)
🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالامامرضاجان
#آقاجانسلام
#عاشقانِامامرضا
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
بخشش زیبا، گذشت بدون سرزنش است.امام رضا ع
مسند امام رضا ع ، حدیث 50
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
❣پروردگارا
🔶بااولین قدمهایم برجاده های صبح
🔸 نامت راعاشقانه زمزمه میکنم
🔸کوله بارتمنایم خالی وموج
🔶سخاوت توجاری
الهی به امید تو💚
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#سلام_امام_زمانم✋
ای منتقم آل علـــی کعبه مهیّاست
بردار ز رخ پرده که با تو ظفــر آید
داریم امیـد به تـو امیـد دل ارباب
دانیم که هجران تو آخر به سرآید
اینمژدهفقطسهمدلمنتظراناست
آید خبــر ای اهـل ولا منتَظَـــر آید
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
#آیلاماهبانو🍀
#داستانواقعی💜
#قسمتدویستچهلسوم 🌺
عمو آتاش لب تر کرد و با حرص گفت:-کجا بریم؟ما که جایی برای رفتن نداریم؟نکنه میخوای بریم توی اون آلونک ساواش؟همینمون کم بود آخر عمری سربار اینو اون بشیم!
-میریم کلبه،تا آروم شدن اوضاع اونجا میمونیم،باید بفهمیم اینا کار کیه و چی تو سرشه؟حتما فرحناز بهتر از ما خبر داره!
-خان عمو بهتره این قضیه رو بسپارین به من،هر کسی که هست من میدونم چطور باید از خر شیطونپایینش بیارم!
آقام ضربه به شونه ی آرات که این حرف رو زده بود کوبید و سری تکون داد و گفت:-فعلا برو بارتو جمع کن تا ببینیم خدا چی میخواد!
بینیمو بالا کشیدمو همراه آرات از مهمونخونه بیرون اومدم،همینطور که به سمت اتاقش میرفت رو بهش گفتم:-همش تقصیر منه،کاش به حرفش گوش میکردم!
با شنیدن این حرف عصبی به سمتم چرخید:-دیوونه شدی؟فکر میکنی اگه زن یه آدم مجنون میشدی وضعیتت با الان تفاوتی داشت؟البته تفاوت که داشت اونموقع باید از عمارت بالا شاهد بدبختی خونوادت میبودی چون این آدمی که من میبینم از همچین فرصتی به همین راحتی نمیگذشت،فعلا برو بقچه ات رو ببند،نگران چیزی هم نباش،تو کار اشتباهی نکردی که بخوای عذاب وجدان بگیری،حداقل توی این یه مورد مقصر نیستی!
چشمامو ریز کردمو اخم کرده نگاهش کردم:-مگه بقیه اتفاقا تقصیر من بوده؟
خنده ای کرد و گفت:-مقصر که نمیدونم اما شک ندارم آخرش با کنجکاوی کردنات سر جفتمونو به باد میدی،ببین چی هستی حتی منم ازت میترسم!
با حرص رو ازش گرفتم اما ته دلم به حرفش میخندیدم،بنده خدا حق داشت توی این مدت حسابی توی دردسر انداخته بودمش،یعنی حرفی که شب عروسی لیلا بهش زده بودم رو یادشه؟حتما نیست وگرنه تا حالا چند باری بهم تیکه می انداخت،خدا کنه یادش رفته باشه حتی یادآوریشم خجالت زده ام میکنه!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#آیلاماهبانو🍀
#داستانواقعی💜
#قسمتدویستچهلچهارم 🌺
نزدیکای غروب بود که بقچه به دست از در عمارت بیرون زدیم،همه چشماشون به سرخی میزد و سعی میکردن نگاهشون رواز بقیه بدزدن،به جز آیاز و آرات،آیاز که کلا دلبستگی آنچنانی به عمارت نداشت و آرات هم که انگار کلا احساسی نداشت!
تموم اهالی عمارت رو به روی در به انتظار رفتنمون نشسته بودن،انگار میخواستن مطمئن بشن کسی از ما توی عمارت نمیمونه یکی یکی سوار گاری ای شدیم که قاسم برامون خبر کرده بود،از آدمای آقام فقط قاسم و اصغری مونده بودن و عمو مرتضی که همشون به اندازه ما ناراحت بودن بقیه حتی برای خداحافظی هم حاضر نشده بودن،انگار که با حرفای اهالی ده موافق بودن و میخواستن آقامو برکنار کنن!
همه منتظر آقام و عمو به اینور و اونور نگاه میکردیم که رباب خانوم در حالیکه میخندید نزدیک شد و آب دهنش رو پرت کرد سمت آنام،آیاز عصبی از سر جا بلند شد و خواست از گاری پیاده شه و حسابش رو بذاره کف دستش که آنام مانعش شد و با اشاره ازش خواست جلوی رعیت کار اشتباهی نکنه و بی توجه به رباب خانوم دوباره سرجاش نشست:-هان چیه بذار بیاد پایین بذار ذات واقعیش رو نشون بده،حالا ما شدیم آدم بده کسی که راه و چاه رو نشون ما داده بود شد آدم خوب؟
خدا رو شکر عمرم قد داد این روزارو ببینم،دخترم رو اونطوری از خونه بیرون کردین آهش دامنتون رو گرفت!
آیاز که دیگه حسابی کفری شده بود داد کشید:-دهنتو ببند زنیکه تا خودم نبستمش،خودت میدونی من تو قید و بندای عمارت و این چیزا نیستم دیگه آبرویی هم نمونده که بخوام مراعاتت کنم،یالا گمشو!
-پس چرا نشستی تو که استاد ضعیف کشی هستی،خوب بلدی چطوری از پشت خنجر بزنی کارایی که با آقات کردی هنوز یادم نرفته!
-اگه میخواستم بلایی سرت بیارم الان زنده نبودی ولی اگه تا اومدن آقام اینجا بایستی و بخوای اعصابشو خورد کنی با پسرت اکبر تسویه حساب میکنم نه تو ،هر چند مطمئنم حرفای آتاش خان رو یادت نرفته اگه اینجا ببینتت تیکه بزرگت گوشته!
با این حرف رباب خانوم نگاه آخری به آنام انداخت و گفت:-منتظر باش زن به خاک سیاه میشینی همونجور که دخترم رو بدبخت کردی!
اینو گفت و قبل از اینکه آیاز بخواد واکنشی نشون بده رفت قاطی جمعیت و میونشون گم شد!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻