eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
شـیـرین‌‌تر از نامِ شــما، امڪان‌ نــدارد مخـروبه باشـد هـر دلـی جانـان‌ نـدارد جانِ مـن و جـانـانِ مـن، مهـدیِ‌ زهـــرا قلبم به جز صاحب‌زمان سلطان‌ ندارد @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
🍀 💜 🌺 آنام خواست چیزی بگه که با اشاره عمو ساکت شد و عمو‌ نفسی بیرون داد و گفت:-حالا چی شده مگه؟به جهنم که نمیخوان کار کنن،فردا آرات رو میفرستم ده پایین از اونجا آدم بیاره! -نمیشه آتاش نمیشه اوضاع خیلی خرابه میبینی که آب چشمه رو هم بستن اینجوری پیش بره رعیت هم طاقت نمیارن! -خیلی خب حالا چه فکری توی سرت داری؟نکنه میخوای جا بزنی؟ -مجبورم مگه راهی برام مونده؟ -زمینا رو که تا فصل برداشت بخشیدی به کشاورزا حالا میخوای این عمارت آبا و اجدادیمونو دو دستی تقدیم این جماعت ابله کنیمو بذاریم بریم؟ -کی گفته بخشیدم،دستشون امانت سپردم،خودتم با این قضیه موافق بودی میگفتی رسیدگی به تموم زمینا آسون نیست،بسپاریم دستشون محصول رو که برداشت کردیم درآمدش رو نصف کنیم، فصل برداشت رسید میتونیم زمینارو به خودشون بفروشیم و با پولش بریم شهر،پیش ساواش،اگه فکر بهتری داری بگو! -فعلا رفتن صلاح نیست صبر کن ببینیم چی پیش میاد مثل همیشه حلش میکنیم! با غم نگاهی به صورت آنام انداختم،آهی کشید و گفت:-فعلا بیاین ناهارتون رو بخورین تا ببینیم خدا چی میخواد و اشاره ای به من کرد و ادامه داد:-برو لیلا و آیاز رو خبر کن به ننه هم بگو ناهار رو بیاره! چشمی گفتمو از جا بلند شدم و خواستم برم که آرات نفس نفس زنون اومد‌ و رو به روم ایستاد،سلامی کرد، در جوابش سری تکون دادمو از سر راهش کنار رفتم و همونجور که نفس نفس میزد رو به آقام گفت:-مثل اینکه کشاورزای ده بالا آب چشمه رو بستن،انگار خبرا به گوششون رسیده،گفتن...گفتن تا وقتی خان ده عوض نشه آب چشمه رو باز نمیکنن! -معلوم نیست این فرحناز چه مرگش شده؟بعد از مرگ اصغر خان اختیار روستا از دستش در رفته باید خودم برمو باهاش صحبت کنم! آقام نگاهی به عمو که این حرف رو زده بود انداخت و گفت:-نیازی نیست،کاری از فرحناز بر نمیاد،مگه ما از پس رعیتمون بر میایم؟تازه اون مشخصه با ما چپ افتاده از اون روزی که افتادم توی جا هنوز خبری ازش نیست،بهتره خودمون رو کوچیک نکنیم... با حرف آقام،شوک زده زل زدم توی صورت آرات انگار اونم ذهنمو خوند که با چشمای گشاد شده بهم زل زد،حتما کار فرهان بود،مطمئنم با این کارش خواسته از من انتقام بگیره!       http://eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c امام رضائی باشی نیای تو این کانال بعیده 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🍀 💜 🌺 یخ کرده رفتم سمت اتاق آیاز و ضربه ای به در کوبیدم و همراهشون برگشتم به مهمونخونه،حالا دیگه جو کمی آروم تر شده بود و به جز نگاه های نگران آرات،که منظورش رو خوب میفهمیدم کسی چیزی نمیگفت،احتمالا داشتن مراعات حال لیلا رو میکردن،آخه از وقتی فهمیده بود دختر واقعی آقام نیست رفتارش تغییر کرده بود،انگار کنار ما معذب بود و این زندگی رو حق خودش نمیدونست و با اینکه به روی خودش نمیاورد اما خوب میدونستم از مرگ سهیلا و‌حسین حسابی ناراحته،حقم داشت آخه اونا پدر و مادر واقعیش بودن عزاداری که نه اما شاید به حالشون دل میسوزوند،به هر حال آقام سعی میکرد جلوی لیلا از شرایط ده حرفی به میون نیاره،چون اگه لیلا میفهمید مردم ده به خاطر حضور اون توی آبادیشون انقدر عصبانی اند یک لحظه هم آروم نمیگرفت،حتی شاید خودش رو از بین میبرد و آقام به سلامتی ما بیشتر از هر چیزی اهمیت میداد! مضطرب تکه ای نون برداشتمو توی کاسه آبگوشت تلیت کردم با اینکه اشتهایی نداشتم اما حوصله ی شنیدن غرولندای آنامو هم همینطور،چند دقیقه ای گذشت و همه مشغول خوردن بودیم که عمو مرتضی هول زده داخل مهمونخونه شد،کلاه از سرش برداشت و در حالیکه داشت از ترس میلرزید گفت: -بدبخت شدیم آقا،بدبخت شدیم،رعیت رم کردن دارن درو از جا در میارن،تنهایی جلو دارشون نیستم،کسی هم توی عمارت نداریم تموم نوکرا رفتن با اونا! با این حرف مردا بی درنگ از جا بلند شدن و دویدن سمت حیاط،با یادآوری خاطرات سوختن حسین و مردن سهیلا ترسیده خودمو چسبوندم به آنام،لیلا هم رنگ به رو نداشت و با ترس به در مهمونخونه خیره مونده بود،انگار هر لحظه احتمال میداد مردم بیان و مثل دفعه پیش کشون کشون ببرنش بیرون و قصد جونش رو کنن،نکنه واقعا دوباره پی لیلا اومده باشن؟ با این فکر لب به دندون گزیدمو خودمو رسوندم به در و کم کم صدای آنام که داشت لیلا رو دلداری میداد میون همهمه جمعیتی که با بیل و چماق بیرون ایستاده بودن گم شد،آقام دستش رو گذاشته بود روی سینشو عمو آتاش سعی داشت بفهمه چی شده،عصبی داد کشید و گفت:-چه خبرتونه؟باز چی شده؟اینبار اومدین جنازه کیو بندازین گوشه این حیاط و برین؟به شما هم میشه گفت آدم؟       http://eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c امام رضائی باشی نیای تو این کانال بعیده 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
💖🕊 صلوات خاصه امام رضا علیه السلام: اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.💐✨       http://eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c امام رضائی باشی نیای تو این کانال بعیده 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
کفتران قوقوی شادی در حرم سر می‌دهند نـوکـر نقـاره زن شـادان و خنـــــدان آمـده ای خوشا مشهــد شود کنعان وما بینیم که یوسف گم گشته ی زهـــــرا به کنعان آمده 🔸شاعر: اسماعیل تقوایی       http://eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c امام رضائی باشی نیای تو این کانال بعیده 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
4_5789909274159220956.mp3
1.47M
|⇦•من‌که کبوتر دلم .... ویژهٔ دهۀ کرامت و ولادت حضرت امام رضا علیه السلام اجرا شده به نفس حاج امیر عباسی •✾•       http://eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c امام رضائی باشی نیای تو این کانال بعیده 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
karimi-shab-veladat-imamreza-1401-03-20-5.mp3
4.38M
|⇦•زمین وآسمون تو‌دستته... ویژهٔ دهۀ کرامت و ولادت حضرت امام رضا علیه السلام اجرا شده به نفس حاج محمود کریمی •✾• @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
✍امام رضا علیه السلام فرمودند: به خداوند خوش گمان باش زیرا هر که به خدا خوش گمان است، خدا با همان گمانی که به خدا دارد ، با اوست 📚 بحار الانوار ج70،ص342       http://eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c امام رضائی باشی نیای تو این کانال بعیده 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠☫﷽☫🌠 چه صفایی داره این کلیپو تو حرم امام رضا گوش بدی. تابحال ندیده بودم رهبری انقدر آفرین بگن به کسی جهان فهمید رضاجان است شاه مردم ایران، رضاخان نه @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
امروزهم به پایان رسید الهی اگر بد بودیم یاریمان کن، تا فردایی بهتر داشته باشیم خدایا به حق مهربانیت نگذار کسی با ناامیدی و ناراحتی، شب خود را به صبح برساند. @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊 ‎
هر چند که بیمار تو هستیم همه دیوانه دیدار تو هستیم همه بین خودمان بماند آقا عمریست انگار طلب کار تو هستیم همه         http://eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c امام رضائی باشی نیای تو این کانال بعیده 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🍀 💜 🌺 -ها آتاش خان از نظر شما ما آدم نیستیم،یه مشت حیوونیم،اما حیوونم آب و غذا نیاز داره،تا کی باید همچین وضعیتی تحمل کنیم،زن و بچه ی ما دارن از تشنگی تلف میشن،مگه ما چقدر توان داریم هر روز بریم چشمه پایین؟اگه نمیخواین اون دختر رو بیرون کنین خودتون هم از این آبادی برین،ما خان بی غیرت نمیخوایم! -حرف دهنت رو بفهم مرتیکه میخوای مارو از خونه خودمون بیرون کنی؟ عمو آتاش تا قدمی به سمت مرد برد تموم مردای دیگه چوب دستاشونو بالا گرفتن:-با زبون خوش از این ده برین وگرنه خودمون دست به کار میشیم! آقام عصبی نزدیک شد دست گذاشت روی شونه های عمو و گفت:-نیازی به این کارا نیست ما تا چند روز دیگه از این آبادی میریم،اونوقت خودتون میدونید و این عمارت،هر کسی صلاح میدونین به عنوان خان مشخص کنین،اما تا چند روز آینده هر کس پاشو اینجا بذاره،دیگه روی خوش از ما نمیبینه،اگه تا الان سکوت کردم چون نخواستم خونی از کسی ریخته بشه،اما اگه وقت و بی وقت شال و کلاه کنین و چوب به دست مزاحم منو اهل و عیالم بشین دیگه ساکت نمیشینم! -چرا چند روز دیگه؟تا اون موقع دیگه همه ما از تشنگی تلف شدیم،تموم محصولاتمون بدون آب خراب میشن،باید همین امروز از اینجا برین،مردم ده بالا گفتن تا شما اینجا باشین آب چشمه رو باز نمیکنن! -راست میگه اگه تا شب نرین ما هم ساکت نمیشینیم شبونه میایم اینجا رو به آتیش میکشیم! -مگه نشنیدی چی گفت،چند روزی زمان میخوایم تا به حساب و کتاب زمینا رسیدگی کنیم بعد از اینجا میریم به کشاورزا بگین اگه پول دارن بیان زمینارو از ما بخرن اگه نه براش مشتری پیدا کنن! -راجع به کدوم زمینا حرف میزنین؟مردم ده بالا در ازای آب بنچاق زمینامون رو گرفتن،هر چند مطمئنم دستتون باهاشون تو یه کاسس از اول هم خوب میدونستیم نیت شما خوبی کردن نیست،گذاشتین رعیت بیچاره حمالیتونو بکنن وبعد زمیناشونو با محصول پس بگیرین! عمو با این حرف دیگه طاقت نیاورد و عصبی سمت مرد حمله برد و یقه پیرهنش رو اسیر مشتاش کرد:-چی داری میگی مردیکه؟ما کی زمینامونو پس گرفتیم؟فکر کردی بهتون اجازه میدم زمینای آبا اجدادیمونو بالا بکشین؟       http://eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c امام رضائی باشی نیای تو این کانال بعیده 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🍀 💜 🌺 -راست میگه آتاش خان،ما همه خوب میدونیم خان ده بالا خواهر زاده شماس پس چرا کاری نمیکنی؟چرا ازش نمیخواین آب چشمه رو روی رعیتتون باز کنه،اون که بی آبرویی نکرده مردمش به حرفش گوش نکنن،مگه اینکه با هم هم دست باشین،رعیت ده بالا برای زمینا نگهبان گذاشتن اگه بنچاق نداده کسی آب ببره با تپانچه میزننش، به پای سید رضا هم شلیک کرده،بیچاره فقط رفته بود پی الاغش، شما اصلا به ما فکر میکنین که ما به فکر شما باشیم؟ بهتره دیگه نقش بازی نکنین ما میریم شب با مشعل برمیگردیم اگه آدمی توی این عمارت بود همه جا رو‌به آتیش میکشیم! اینو گفت و چوبش رو بالا برد و به بقیه دستور داد که حیاط رو خالی کنن،با چشمای گریون به عمو که مات برده توی همون حالت مونده بود و آقاجونم که هنوز سینه اش رو میفشرد نگاه میکردم که هل خوردم به سمت دیوار،لیلا خشمیگین از در بیرون رفت و داد کشید:-چی از جونم میخواین؟یعنی وجود من انقدر برای شما دردسره؟باشه بیاین منو آتیش بزنین،نه اصلا چرا آتیش بیاین با سنگ بکوبین به سرم،زورتون همینقدره فقط ضعیف کشی میکنین و دم از غیرت میزنین،مگه من چه گناهی کردم؟خیال کردین خودم میخواستم سرنوشتم اینطوری بشه؟ شوک زده به لیلا خیره شده بودم که آنام از یک طرف و آیاز از طرف دیگه دستش رو گرفتن و دوباره برگردوندن توی مهمونخونه،تا حالا اینجوری ندیده بودمش:-با توام دختر نکنه کر شدی؟ با دادی که آنام زده از شوک خارج شدم:-پاشو لیوان آب رو از توی سفره بیار! سری تکون دادمو دویدم سمت سفره و لیوان رو آوردم،لیلا داشت مثل بید میلرزید،آنام کم مونده بود به گریه بیفته و آیاز وحشت کرده دست روی سر گذاشته بود و بالای سرش رژه میرفت... اوضاع بدی بود آقاجون و عمو و بقیه برگشتن به مهمونخونه،دیگه برام روشن شده بود همه چیز زیر سر فرهانه،بلاخره انتقامش رو از من گرفته بود،همه گمون میکردن این درگیری به خاطر لیلاست خبر نداشتن از حماقتی که من کردم همچین بلایی به سرمون نازل شده! با بهتر شدن حال لیلا آقاجون نفس راحتی کشید و گفت:-بلند شین بار و بندیلتون رو ببندین باید تا شب نشده از این خراب شده بزنیم بیرون،این جماعت دیگه به هیچ کس رحم نمیکنن طاقت یه بدبختی جدید رو ندارم!       http://eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c امام رضائی باشی نیای تو این کانال بعیده 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
ShabMiladImamReza1401[02].mp3
5.25M
💠 بجز مقام "رضا" از رضا طلب نکنم (مدح) 🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
💕مهم ترین حرف هات هستن که هیچوقت نمیزنی ولی... داری بهشون فکر میکنی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
💕آدم ها جدا از که، به خودشون می زنن عطر دیگه ای هم دارن که گذارتره عطر نگاهشون عطرحرفاشون عطری که فقط و مختصّ شخصیت اون هاست و در هیچ ی عطر فروشی پیدا نمیشه... @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
ShabMiladImamReza1401[02].mp3
5.25M
💠 بجز مقام "رضا" از رضا طلب نکنم (مدح) 🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
MiladImamReza1399[01].mp3
10.35M
💠 وقتی که می‌شنوم اسم مشهدو دلم میلرزه (سرود) 🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
به مناسبت زیارتی و ب روایتی شهادت امام رضا علیه‌السلام کلی کلیپ صوتی و تصویری گذشته شده تشریف بیارید کانال امام رضا علیه‌السلام ⤵️⤵️⤵️ @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊