#سلام_امام_زمانم
کاش فـال شـب یـلــدای همــه ایـن شده بـود
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_دویستبیستهشتم
✨﷽✨
زبیده جان من نه می خوام شوهر کنم نه دنبال کسی راه میفتم ...
چون فهمیدم کارای مهم تری از شوهر کردن و عشق و عاشقی تو دنیا هست که هر روزش ده سال آدمو بزرگ می کنه ...
اما اینکه آقا هاشم چرا میاد دنبال من , از خودش بپرس ... تقصیر من نیست ...
گفت : نه به دوازده امام , به جون خودت , اگر من می خواستم فکری در مورد تو بکنم ...
فقط نگرانت بودم ولی حرف زدن بلد نیستم , نمی دونم چطوری باید بگم که به کسی بر نخوره ...
گفتم : شام رو زودتر بده , من باید برم کار دارم ... لطفا می شه به روی سودابه نیاری تا فردا ؟
گفت : خودت که می دونی من چقدر رازدارم ..و لام تا کام ووو
بعد همون دست کتلتیش را به علامت زیپ کشید رو لبش و طوری که می خواست از دل من در بیاره , گفت: تو برو لیلا جون , سودابه و چند تا از بچه ها کمک می کنن ...
برو خیالت راحت , به کارت برس ...
گفتم : نه خیالم راحت نیست , تا شش و نیم وقت دارم ...
سودابه اومده بود تو آشپزخونه و شروع کرد به کمک کردن ... این طرف و اونطرف می رفت ...
از صورتش چیزی معلوم نمی شد , خوشحاله یا غمگین !!! خیالش راحته یا استرس داره !! ...
انگار با درد کنار اومده بود ...
این حرفش تو گوشم صدا می کرد : من مثل تو نیستم ... می خوام کسی داشته باشم ...
اون شب بعد از اینکه کارامو کردم و آماده شدم , موقع رفتن به سودابه گفتم : مراقب همه چیز باش ...
درا رو قفل کن و مواظب باش وقتی همه خوابشون برد , بخوابی و صبح اول وقت دفتر رو خوب تمیز کنین تا من بیام ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_دویستبیستنهم
✨﷽✨
از در که رفتم بیرون , دیدم هاشم دوباره جلوی در ایستاده ...
قلبم باز شروع کرد به تپیدن ... آخه این چه عشقیه که فقط وقتی اونو می بینم به این حال میفتم و وقتی ازش دورم , یادم می ره ؟ ...
پیاده شد و گفت : سلام ... از پارسال تا الان تو رو ندیدم , دلم باز تنگ شده ...
گفتم : سلام , آخه چرا زحمت کشیدین ؟ گفتم که خودم می رم ... شما خبر داری که عفت خانم با من چیکار داره ؟
گفت : سوار شو بانوی من ...
گفتم : آقا هاشم این کارو نکنین , خواهش کردم ... این بار آخره , دیگه دنبال من نیاین که سوار نمی شم ...
وقتی راه افتاد گفت : نه , خبر ندارم ... به منم زنگ زد و گفت بیا اینجا کارت دارم , لیلا هم میاد ...
خوب معلومه جایی که تو باشی با سر می رم ...
پرس و جو کردم فهمیدم چه ساعتی قرار داری , سوار این ماشینه شدم که برم خونه ی دایی اما ... اما ... هر چی بهش گفتم ماشین نرو دنبال لیلا که تو ذوقت می زنه , به خرجش نرفت که نرفت ...
سرشو کج می کنه میاد اینجا ...
فکر کنم رقیب سرسخت من تو عشقِ تو , همین ماشینه ... تا روشنش می کنم یک مرتبه می ببینم اینجام ...
باور کن لیلا صبح یک کاری داشتم از اداره اومدم بیرون , یک مرتبه دیدم اینجام تا شاید تو از دربیرون بیای و یک بار ببینمت ...
لیلا ؟ عشق چیز عجیبه ...
عاشق جز معشوقش چیزی نمی ببینه ...
گفتم : فکر کنم چون نمی خواد چیز دیگه ای ببینه ...
اگر چیزی براش مهم تر باشه , فکرش می ره اونجا ...
آقا هاشم اگر برای این موضوع می خواین منو ببرین خونه ی عفت خانم , این کارو نکنین ... من دست از پرورشگاه برنمی دارم ...
الان داریم سر زبون ها میفتیم , من دلم نمی خواد کسی در موردم فکر بدی بکنه ...
گفت : عزیزترین کسم تویی , به جون خودت قسم نمی دونم زن داییم چیکار داره ... ولی اینو بدون تو به زودی زن من میشی و دهن همه بسته می شه , اگر نخوای می دزدمت ...
خنده م گرفت و گفتم : با اسب سفید یا با این ماشین که میگی رقیب توست ؟ ...
گفت : نه , با این نمیام ... این ماشین تو رو از دستم در میاره , نمی دونی چقدر جَلد تو شده ... دیگه امروز داشت دعوامون می شد ... گفتم آخه من کار و زندگی دارم , دم پرورشگاه چیکار می کنی ؟ ... حالیش نبود که نبود ... گفتم لامذهب دیگه بسه وایستادی ، برو به کارت برس ... از جاش تکون نمی خورد , تو هم که بیرون نیومدی ببینمت ...
گفتم : نبودم ... داشتم اسم بچه ها رو مدرسه می نوشتم ...
با تعجب پرسید : نوشتی ؟
گفتم : آره , چطور مگه ؟
گفت : مادر میگه نتونستن مدیر مدرسه رو راضی کنن ... تا حالا سابقه نداشته این بچه ها مدرسه برن ...
گفتم : ولی من از مادرتون سوء استفاده کردم و به اسم ایشون تهدیدش کردم ...
گفت : نه !!! چطوری ؟
جریان رو براش تعریف کردم و گفتم : حالا تو رو خدا به انیس خانم بگو هوای منو داشته باشه , هر آن ممکنه بفهمن و بچه ها رو بیرون کنن ...
حالا یک مقداری هم وسیله می خوان که آبرومند برن سر کلاس و از بچه های دیگه کم نیارن ... خیلی هم وقت نداریم ...
جلوی خونه ی عفت خانم نگه داشت و گفت : آی ماشین راه نیفتی دنبال لیلا بیای تو خونه , ما برمی گردیم ....
خنده م گرفت و گفتم : یکی نیست به خودت بگه
زنگ درو هاشم زد و عفت خانم درو باز کرد ...
با هم وارد شدیم ...
خیلی کنجکاو بودم زودتر بدونم با من چیکار داره ...
دو تا مرد جوون هم اونجا نشسته بودن ...
عفت خانم ما رو به هم معرفی کرد ... ایشون لیلا هستن ... آقا پرویز و آقای سروش ...
ولی چیزی نگفت که چرا خواسته بود من برم اونجا ... دل تو دلم نبود و گیج شده بودم ...
همه نشستن و قبل ازاینکه منم بشینم , عفت خانم گفت : لیلا جون , آمادگی داری ساز بزنی ؟ ...
اگر ممکنه همون قطعه ای رو که تمرین کردی , بزن ...
با تعجب گفتم : برای چی ؟!! ...
گفت : اول تو بزن , بعد می گم ... این طوری بهتره ...
نگاهی به هاشم کردم ... احساس کردم اونم مثل من جریان رو نمی دونه ...
به صورتم نگاه کرد و یک بار چشمشو باز و بسته کرد و اینطوری به من قوت قلب داد ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این دنیا دو چیز بهترینند:
"زندگی کردن"ازسرشوق!
و"خندیدن" از تہ دل!
از صمیمـ قلب هردو را برایتان از خـــــداونــــــد مهربان خواســتارمـ 🌺
#فاطمیه
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درهیاهوی زندگی
گاهی باید چشمانت رابست
و به یک موسیقی دلنواز گوش داد
حال دلتون خوش...🎸
#فاطمیه
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم بہ💕🌸🍃
آنہــــــــــایی💕🌸🍃
ڪہ بی توقع💕🌸🍃
مہرباننـــــــد...!!💕
#فاطمیه
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدای بارون ...
براتون یه حال خوب آرزو دارم...😍
اسم مکان رو نمیدونم ولی چون خیلی زیبا و آرامش بخش بود خواستم به شما خوبان هدیه کنم. 🍃🍃🍃
#عصرتون پراز خوشی🍁
#فاطمیه
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
AUD-20210305-WA0095.m4a
3.38M
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی
به سفارش اقاصاحب الزمان ارواحنا له الفداء🌸
هرعملی رودرعصر جمعه ترک کردی این صلوات رو ترک مکن.
التماس دعای فرج.🌹
🦋🌹💖
@hedye110
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
@@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#سلام_امام_زمانم
میدانم که صبحی زیبا
خورشید رویتان میدرخشد
و من شادمانه تر از هر روز
سلام خواهم کرد...
السَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُصْبِحُ وَ تُمْسِي
سلام بر تو هنگامی که صبح میکنی و هنگامی که شب مینمایی!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_دویستسیام
✨﷽✨
ویولن رو برداشتم و شروع به زدن کردم ...
خط اول نت رو چند بار خارج زدم چون حواسم سر جاش نبود ...
ولی اون آهنگ منو با خودش می برد ... یکم بعد چشم هامو بستم و رفتم تو رویاهای خودم ...
به آخرش که رسیدم , با یک مکث کوتاه برای اینکه قسمت اول نت رو اشتباه زده بودم , دوباره برگشتم به اول قطعه ... و وسط نت خودم , چند گام پایین تر تمومش کردم ...
هم عفت خانم هم اون مهمون هاش که اون زمان بیست و دو سه سال بیشتر نداشتن و بعدا از بزرگان موسیقی ایران شدن , از هیجان از جاشون بلند شدن و دست زدن ...
من نمی دونستم کاری که اون زمان با قسمت آخر کرده بودم , یک جور هنر در نواختن به حساب میومد ...
یکی از اونا گفت : می تونی یک نت جدید رو برامون بزنی ...
عفت خانم گفت : معلومه که می تونه , بهتون که گفتم ...
لیلا هر نتی رو یک بار نگاه می کنه و بعد هم می زنه ...
گفتم : خوب , شاید ... نمی دونم , باید امتحان کنم ... ولی ببخشید اگر خوب نشد , من تازه کارم ...
سروش نت رو گذاشت جلوی من و نشست ... یکم بهش نگاه کردم ...
به نظرم رسید کار سختی نیست و حتی وقتی نت رو می خوندم , انگار برام آشنا بود ...
بعد شروع کردم به زدن ...
تازه فهمیده بودم این یکی از آهنگ هاییه که شب ها تو برنامه ی گل ها گوش می دادم ...
وقتی تموم شد , هر چهار تا مدتی برام دست زدن ...
سروش گفت : واقعا عالی بود ... هنوز تمرین کم دارین و خوب مسلط نیستن ولی فکر کنم استعداد لازم رو داشته باشین ...
هاشم پرسید : ببخشید برای چه کاری ؟ زن دایی ؟ موضوع چیه ؟
عفت خانم گفت : بذار حالا بهت بگم لیلا جون ...
ببین عزیزم , این دوستان ما می خوان یک ارکستر بزرگ درست کنن که تعداد زیادی نوازنده با هم ساز بزنن ... به این نوع کار میگن ارکستر سمفونیک ... می خوای تو هم جزو اونا باشی ؟ احتمالا برنامه شون تو رادیو بخش می شه ...
گفتم : نمی دونم ... واقعا ؟ نه , نمی شه ... من کار دارم ...
هاشم گفت : نه زن دایی , لیلا نمی تونه ... خیلی کار داره ...
سروش گفت : وقت زیادی نمی خواد ... همینقدر که سه چهار شب در هفته بیاین و با گروه تمرین کنین , ضبطش می کنیم ...
هاشم گفت : نمی تونه ... اصلا مادرشون اجازه نمی ده تو این کارا برن , خودتون که می دونین زن دایی ...
عفت خانم گفت : لیلا جون , آقای سروش دنبال من اومده بودن ... من گرفتار زندگی و درس دادن و دو تا بچه ام ... من تو رو معرفی کردم , فکر کردم می خوای پیشرفت کنی ... حالا خودت چی میگی ؟ ...
دلم می خواست برم ... خیلی خوب بود که من بتونم تو یک ارکستر بزرگ , ویولن بزنم ...
ولی گفتم : اجازه می دین یکم فکر کنم ؟
سروش گفت : بله حتما , چرا که نه ؟ ولی یادتون باشه اگر می خواین پیشرفت کنین باید تمرین کنین وگرنه فراموش می کنین ...
گفتم : حتما ... بهتون خبر می دم ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_دویستسییکم
✨﷽✨
هاشم بلند شد و گفت : با اجازه من و لیلا باید بریم ...
تند تند راه افتادیم , انگار من زن اون بودم ... اینطوری جلوی اونا وانمود می کرد ...
وقتی نشستیم تو ماشین گفت : این زن دایی من چی با خودش فکر کرده ؟ حالا دیگه تو بری تو ارکستر بزنی , چشمم روشن ... اصلا خوشم نیومد اون دو نفر رو آورده بود ساز زدن تو رو ببینن ...
مرتیکه داشت با چشم هاش تو رو می خورد ... چیزی نمونده بود بزنم داغونش کنم ...
گفتم : آقا هاشم اونا کارشونو انجام می دادن ... منم شاید رفتم چون خیلی دوست دارم ...
یکم عصبی شد و گفت : مگه هر کاری آدم دوست داشته باشه باید انجام بده ؟ ... نمی شه ... تو زن من میشی و زن من نمی تونه این کارا رو بکنه ...
گفتم : اولا کی گفته من زن شمام , دوما پس من برای چی یاد گرفتم ؟ ...
گفت : چون مردت دوست داره براش بزنی ...
گفتم : آهان , یعنی من از بچگی خودمو آماده می کردم برای شما ساز بزنم که خوشتون بیاد ؟ ...
من لیلام آقا هاشم , با اون زنی که شما می خوای فرق دارم ... من اگر بزنم برای خودم و هر کس دلم بخواد , می زنم ... اصلا این کارا چیه شما می کنی ؟ ...
خوبه والله هنوز نه به باره نه داره , اسمش خاله موندگاره ... کی گفته شما مرد منی ؟
تو رو خدا دست از سرم بردار , من نمی تونم با مادر شما کنار بیام ... پرورشگاه رو هم نمی تونم ول کنم ...
گفت : ببین لیلا , یک کاری نکن همین الان تو رو بدزدم ...
و دست هاشو از روی فرمون برداشت و از هم باز کرد و داد زد : لیلا زن منه ... عشق منه ... هر کس سر راهم بیاد با من طرفه ..
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بلند شو
ولبخند بزن
و به خودت بگو که
امروز روز من است..
#فاطمیه
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به رسم ارادت برایتان ارزو می کنم
لحظه لحظه زندگیتون
قرین این پنج حرف باشد
♥️آرامش
#فاطمیه
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
حماقت چیست…؟
این که من…
تو را…
با تمام بدی هایی که در حقم میکنی…!!
هنوز…
دوست دارم
#فاطمیه
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
بعضی وقتا لازمه گیاه باشی و فتوسنتز کنی ولی محتاج بعضیا نباشی !
#فاطمیه
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
نسلی هستیم که دوستت دارم هارو نگفتیم
تایپ کردیم فرستادیم برای کسایی که لیاقتشو نداشتن !
#فاطمیه
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
از شباهتتون فهمیدم که تو نسبتی با گاوآهن داری !
اومدی ، زندگیمو شخم زدی ، زیر و رو کردی
#فاطمیه
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
به بعضیام باس گفت:
بیشعوری قضیه فیثاغورث نیست که
هی سعی در اثبات کردنش دارید . . !
#فاطمیه
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
مـــن محتـاجِ درک شــدن نـیستــم،
فقـط دردم مـی آیـد خـَـر فـرض شـوم
بـــفـــهــــم . . .
#فاطمیه
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
ایـن روزٰا بَعضـیـا
دُنبـالِ اینَن واسِهـ
آدَمـ داستٰــان بِسازَنـ
اِنگـار داستٰـانـای خودِشـون
یـٰادشـون رَفتهـ
هه
#فاطمیه
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
اینکه بی محلی می کنید به کسی که بهتون اهمیت میده شاخ بازی نیست، بی شعوریه !!!
#فاطمیه
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹