sticker_mazhabi(42).mp3
10.39M
🎧 قـــطعهصـــوتی"بارون کربلا"
من دور از کربلا
زندگیم میگیره نور از کربلا
پای رفتن از من شور از کربلا
سامونم کربلا
یه سفر واجب شه اونم کربلا
#شب_جمعه من مهمونم کربلا...
🎙 کربلایی محمدحسین_پویانفر
#امام_زمان
#فاطمیه
↷↷↷
🦋🖤🔷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🏴🖤🏴
107571_760_۲۰۲۱_۰۹_۲۶_۲۰_۲۵_۲۹_۱۳۲.mp3
3.67M
.
♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥
❣#قرار_شبانہ❣
✨بسماللهالرحمنالرحیم✨
🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛
يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهِرين🕊
شبتون بخیر التماس دعای فرج
🦋🌹💖
یادمان باشد اگر حال خوشی پیدا شد، جز برای فرج یار دعایی نکنیم
اللهم عجل لوليك الفرج
↷↷↷
🦋🖤🔷
#فاطمیه
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🏴🖤🏴
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتدوم 🧸
مشغول چنگ زدن به لباسم بودم که سایه ای از کنارم رد شد،با ترس به عقب برگشتمو با دیدن پسر جوانی که اسبش رو برای خوردن آب لب چشمه آورده بود جا خوردم،سریع لباس زیرمو گذاشتم توی بقچه تا نبینه،بی توجه به من مشغول آب دادن به اسبش شد،به نظرم خیلی خوش سیما و رشید میومد حداقل از پسر عمو اردشیر با اون همه کبکبه و دبدبه بهتر بود،همینجور که خیره بهش نگاه میکردم احساس کردم چیزی روی پاهام تکون خورد،نگاهی به پایین انداختمو با دیدن قورباغه سبزی که چشماش از حدقه بیرون زده بود و مسیر نگاهش سمت من بود جیغ بلندی کشیدم،چندباری پامو تکون دادم اما انگار خیال رفتن نداشت!
از قورباغه متنفر بودم،چندشم میشد بهش دست بزنم و از روی پام جداش کنم حتی چشمامو بسته بودم تا چشمم بهش نیفته،دیگه داشتم به گریه می افتادم که صدایی در گوشم گفت:-نترس ببین کاریت نداره!
آروم چشمامو باز کردمو نگاهم افتاد به چشمای قورباغه که حالا به جای پاهای من توی دست اون پسر جا خوش کرده بود،خجالت زده و ترسیده خودمو کنار کشیدمو نالیدم:-ببرش اونطرف!
خم شد و قورباغه رو توی آب چشمه رها کرد:
-خیلی ترسویی اون که کاریت نداشت،حتما دیده خوشگلی خواسته یکم نگات کنه!
از تعریفی که ازم کرده بود خون تو صورتم دوید مطمئن بودم لپام گل انداخته،با شرم سرمو پایین انداختمو خواستم برم که گوشه آستینمو گرفت:
-بقچتو رو فراموش کردی!
خم شدم بقچه رو برداشتمو پا تند کردمو از تپه بالا رفتم که بلندتر فریاد زد:
-مراقب باش سر نخوری زمین گلیه!
تا حالا کم پیش اومده بود با غریبه ای حرف بزنم چه برسه به یه پسر جوون،هر چند الانم حرف خاصی نزده بودم اما حس بدی هم نداشتم،نمیدونستم چرا ما رو از حرف زدن و دیدن آدمهای غریبه منع میکنن،همیشه فکر میکردم غریبه ها آدمهای بدی هستن که اینجوری میگن اما اون نبود،حداقل از پسرعمو اردشیر بهتر بود!
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
#فاطمیه
@Aksneveshteheitaa
🏴🖤🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این شیر در ۱۰ روزگی بی مادر میشه و این مرد بهش کمک میکنه و از گرسنگی نجاتش میده و ۹ سال ازش نگهداری میکنه.
حالا واکنش شیر رو ببینید وقتی مرد رو میبینه!🥺 همه موجودات معنای محبت رو میفهمند❤️
↷↷↷
🦋🖤🔷
#فاطمیه
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🏴🖤🏴
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#نهمینمسابقه
#صفحههفتادششم
امشب، شب نهم محرّم (شب تاسوعا) است و شب از نيمه گذشته است.
امام حسين(ع) با عبّاس و على اكبر و هجده تن ديگر از يارانش، به محلّ ملاقات مى روند. عمرسعد نيز، با پسرش حَفْص و عدّه اى از فرماندهان خود مى آيند. محلّ ملاقات، نقطه اى در ميان اردوگاه دو سپاه است. دو طرف مذاكره كننده، به هم نزديك مى شوند.
امام حسين(ع) دستور مى دهد تا يارانش بمانند و همراه با عبّاس و على اكبرجلو مى رود. عمرسعد هم دستور مى دهد كه فرماندهان و نگهبانان بمانند و همراه با پسر و غلامش پيش مى آيد.
مذاكره در ظاهر كاملاً مخفيانه است. تو همين جا بمان، من جلو مى روم ببينم چه مى گويند و چه مى شنوند.
امام مى فرمايد: "اى عمرسعد، مى خواهى با من بجنگى؟ تو كه مى دانى من فرزند رسول خدا(صلى الله عليه وآله) هستم. از اين مردم جدا شو و به سوى من بيا تا رستگار شوى".
جانم به فدايت اى حسين (ع)!
با اينكه عمرسعد آب را بر روى كودكان تو بسته و صداى گريه و عطش آنها دشت كربلا را فرا گرفته است، باز هم او را به سوى خود دعوت مى كنى تا رستگار شود.
دل تو آن قدر دريايى است كه براى دشمن خود نيز، جز خوبى نمى خواهى.
دل تو به حال دشمن هم مى سوزد. كجاى دنيا مى توان مهربان تر از تو پيدا كرد.
عمرسعد حيران مى شود و نمى داند چه جوابى بدهد. او هرگز انتظار شنيدن اين كلام را از امام حسين(ع) نداشت.
امام نمى گويد كه آب را آزاد كن. امام از او مى خواهد كه خودش را آزاد كند. عمرسعد، بيا و تو هم از بندِ هواى نفس، آزاد شو. بيا و دنيا را رها كن.
آشوبى در وجود عمرسعد بر پا مى شود. بين دو راهى عجيبى گرفتار مى شود. بين حسينى شدن و حكومت رى، امّا سرانجام عشق حكومت رى به او امان نمى دهد. امان از رياست دنيا! تاريخ پر از صحنه هايى است كه مردم ايمان خود را براى دو روز رياست دنيا فروخته اند.
پس عمرسعد بايد براى خود بهانه بياورد. او ديگر راه خود را انتخاب كرده است.
رو به امام مى كند و مى گويد:
ــ مى ترسم اگر به سوى تو بيايم خانه ام را ويران كنند.
ــ من خودم خانه اى زيباتر و بهتر برايت مى سازم.
ــ مى ترسم مزرعه و باغ مرا بگيرند.
ــ من بهترين باغ مدينه را به تو مى دهم. آيا اسم مزرعه بُغَيْبِغه را شنيده اى؟ همان مزرعه اى كه معاويه مى خواست آن را به يك ميليون دينار طلا از من بخرد، امّا من آن را نفروختم، من آن باغ را به تو مى دهم. ديگر چه مى خواهى؟
ــ مى ترسم ابن زياد زن و بچه ام را به قتل برساند.
ــ نترس، من سلامتى آنها را براى تو ضمانت مى كنم. تو براى خدا به سوى من بيا، خداوند آنها را حفاظت مى كند.
عمرسعد سكوت مى كند و سخنى نمى گويد. او بهانه ديگرى ندارد. هر بهانه اى كه مى آورد امام به آن پاسخى زيبا و به دور از انتظار مى دهد.
سكوت است و سکوت.
او امام حسين(ع) را خوب مى شناسد. حسين(ع) هيچ گاه دروغ نمى گويد. خدا در قرآن سخن از پاكى و عصمت او به ميان آورده است، امّا عشق رياست و حكومت رى را چه كند؟
امام حسين(ع) مى خواست مزرعه بزرگ و باصفايى را كه درختان خرماى زيادى داشت به عمرسعد بدهد، امّا عمرسعد عاشق حكومت رى شده است و هيچ چيز ديگر را نمى بيند.
سكوت عمرسعد طولانى مى شود، به اين معنا كه او دعوت امام حسين(ع) را قبول نكرده است. اكنون امام به او مى فرمايد: "اى عمرسعد، اجازه بده تا من راه مدينه را در پيش گيرم و به سوى حرم جدّم باز گردم".
باز هم عمرسعد جواب نمى دهد. امام براى آخرين بار به عمرسعد مى فرمايد: "اى عمرسعد، بدان كه با ريختنِ خون من، هرگز به آرزوى خود كه حكومت رى است نخواهى رسيد".
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#دههمینمسابقه
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
دوستان عزیزم سلام....... ان شاءالله برای میلاد حضرت زهرا سلام الله علیها مسابقه داریم...پس #هفت_شهر_عشق رو خوب مطالعه کنید 💖💖
@kamali220
اینم 👆👆چندتا عکس نوشته تیکه دار....
تقدیم به دوست عزیزی که درخواست کرده بود🌹🌹🌹
چشم طبق درخواست شما دوباره جاشو تو کانال باز میکنیم😊😊😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ذکر روز جمعه
صلوات بر محمد و آل محمد
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم...
💖🌹🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قشنگترین آرزو رو سهراب سپهری
کرده اونجا که میگه
آرزویم اینست،
آنقدَر سیر بخندی.
که ندانی غم چیست...🍂
↷↷↷
🦋🖤🔷
#فاطمیه
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🏴🖤🏴
Haftegi14000901[03].mp3
7.72M
🎙تویی إنا أعطینا، ثمر قلب طاها (زمینه)
🔺بانوای: حاج میثم مطیعی
↷↷↷
🦋🖤🔷
#فاطمیه
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🏴🖤🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش جالب یک دختربچه آمریکایی به شنیدن صدای اذان در فروشگاه
↷↷↷
🦋🖤🔷
#فاطمیه
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🏴🖤🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
ذکر غروب جمعه ها اقام کجاست؟💔
#امام_زمان
↷↷↷
#فاطمیه
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸