eitaa logo
الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
907 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
705 ویدیو
66 فایل
❤رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @Alvaresin1394
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 شهید شهادت : عملیات کربلای8 فروردین66 ✍✍ راوی: زبان آذری غلیظی داشت متولد بو د وبه قول خودش کوچیک رو خوچیک و قایق رو گایخ میگفت: برادر بزرگش توی تهران پلیس بود و اومده بود پیش برادرش و از تهران اعزام شده بود. بعد از عملیات کربلای2 به جمع بچه های تخریب اضافه شد. چون لهجه اش غلیظ بود زود به چشم میومد و شوخ طبعی و خوش کلامیش هم موثر بود . تا اینکه یه روحانی جدید وارد گردان ما شد که سر پر شور و جسارت زیادی داشت و اصلا شکل تبلیغش با بقیه رو حانی هایی که به اومده بودن فرق میکرد. اون با تخته و گچ و کلاس و از این حرفها کار داشت. خیلی زود هم خودمونی شد. چون بچه محل فرمانده ما بود و دم کدخدای گردان رو دیده بود تا اومدیم به خودمون بجنبیم بساط تئاتر رو توی گردان علم کرد و کار به جایی رسید که روضه خون گردان و بزرگ ماها رو برد روی سن و نقش جاروکش بهش داشت. موضوع تئاتر حکایت بازرسی بود که وارد مدرسه میشه و میره سر کلاس دینی و از بچه ها سووال میکنه " . من نقش اون بازرس رو داشتم و حمیدرضا معلم کلاس بود و هم مدیر مدرسه بود. ما توی چند جلسه تمرین تئاتر از دست نصرت خواه روده بر میشدیم و من برام مشکل بود با ایشون روبرو بشم. مناسبت ولادت بود که قرار شد تئاتر رو توی برگزار کنیم. با چند تا کائوچوی سن تئاتر انتهای حسینیه برپا شد و برنامه شروع شد. حسینیه جای سوزن انداختن نبود و برای بچه ها حالب بود نقش بازی کردن من و حاج ابراهیم قاسمی. پرده اول کنار رفت و کلاس درس بود و من و شهید دادو. من با یه کیف که زیر بغلم بود رفتم سر کلاس و شهید دادو برپا داد و دانش آموزها نشستند و من سووال کردم در قلعه خیبر رو چه کسی کند. یکی از بچه ها بلند شد وبا ترس و لرز گفت : آقا اجازه به خدا ما نکندیم و شهید دادو هم که معلم کلاس بود با آرمش گفت: قربان بچه های کلاس ما خیلی مودب هستند و از این کارهای زشت نمیکنند. من با عصبانیت از کلاس خارج شدم و پرده رو کشیدند و قرار بود قسمت دوم تا چند دقیقه دیگه شروع بشه. پشت پرده که رفتم شروع کردم با بگو مگو کردن و اینکه سعی کن با لهجه با من حرف نزنی که من نمیتونم جلوی حودم رو نگه دارم. گفت باشه سعیم رو میکنم. پرده دوم با بازی شهید نصرت خواه که به عنوان مدیر مدرسه در دفترش روی صندلی نشسته و حاج قاسمی هم جارو به دست و یه کلاه نخی به سرش داره اطاق رو نظافت میکنه شروع شد. تا پرده کنار رفت همه زدند زیر خنده. آخه صورت شهید نصرت خواه رو با ماشین خیلی کوتاه کرده بودن و سیبیل های قیطونیش به چشم میومد و یه پاپیون هم زده بود که خیلی خنده دار بود. من صبرکردم تا هم همه و خنده ها کم شد و رفتم روی سن و با عصبانیت رو به شهید نصرت خواه شروع کردم این دیالوگ رو گفتن. که رفتم سر کلاس و از دانش آموز سووال کردم در قلعه خیبر رو کی کنده نتونست حواب بده معلم مدرسه شما هم نتونست حواب بده. شهیدنصرت خواه هم با حوصله یه خورده سیبیل هاش رو بالا و پایین کرد و دستی به پاپیونش کشید و گفت معلم راست گفته ما بچه های خوبی داریم و از این کارهای بد نمیکنند. نصرت خواه داشت توی چشم من نگاه میکرد و این حرف ها رو میزد . و ادامه داد قربان خالا به فرض هم که یکی چنده باشه من یه رفیگ آهنجر دارم و میدم در رو زوش بده . اینا رو با لهجه گفت و من داشتم از خنده منفجر میشدم که یه هو بلند داد زدم که رفتم سر کلاس و از دانش آموز سووال کردم بلد نبود از معلم سووال کردم در قلعه خیبر رو کی کننده بلد نبود شما هم که میگی رفیق دارم میدم جوش بده و اینجا بود که نصرت خواهم عصبانی شد و از حا بلند و صدا زد اصلا در قلعه خیبر رو خودت کندی که با هم دست به یقه شدیم و حاج قاسمی هم که داشت اطاق رو جارو میکرد وارد معرکه شد و هردو به جای اینکه من رو به پشت سن هل بدن به وسط بچه ها توی حسینیه هل دادن و چراغ ها خاموش شد و ریختن سر ما و حسابی برای ما توی تاریکی جشن پتو گرفتن. یاد همه اون روزهای خوب بخیر فروردین 66 در کربلای8 و از شلمچه پرکشید وسالها بدن مطهرش میهمان خاک شلمچه بود و رو هم ،تیرماه 66 از ارتفاعات مشرف به شهر ماووت ملائکه به آسمان بردند و ماهم ماندیم 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
#شهیدان_را_شهیدان_میشناسند #شهید_سید_عبدالله_کهندل #شهید_نصرت_خواه @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹 ✍✍✍ راوی: توی در جاده اهواز به خرمشهر بودیم چند روزی با عملیات فاصله داشتیم. مسوول تدارکات گردان شده بود توی چادر استراحت میکردم که شنیدم بیرون صدای بگو مگوی دو نفر میاد. از چادر بیرون اومدم. دیدم جلوی . و دارند دعوا میکنند. نصرت خواه رگهاش گردنش بیرون زده بود صداش میلرزید میخواست به فارسی سلیس و تند جواب کهندل رو بده... فارسی خوب بلد نبود...نمیتونست. ترکی و فارسی رو قاطی میکرد. خنده ام گرفته بود هر دوشون رو آروم کردم و پرسیدم حالا بگید چی شده که شما دو تا هم رزم صداتون رو برای هم بلند کردید. گفت: ایشون (شهید کهندل) اومده تدارکات و از من جنسی خواست و من بهش ندادم و به من توهین کرد. گفتم: حالا بهت چی گفته اینقدر آشفته شدی. گفت : به من میگه مفت خور.. من هم به خنده بهش گفتم... برادر ... مگه تو مفت خوری.. گفت : نه گفتم منظورش تو نبودی.... یه نفر بود خلاصه دعوای بین حل شد 18 فروردین 67 از شلمچه پرکشید و هم شهریور ماه همون سال ازجبهه سردشت به معراج رفت. روح هر دوشون شاد باشه دارن توی بهشت به ما میخندند. 🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹 ✍️✍️✍️ راوی: توی در جاده اهواز به خرمشهر بودیم چند روزی با عملیات فاصله داشتیم. مسوول تدارکات گردان شده بود توی چادر استراحت میکردم که شنیدم بیرون صدای بگو مگوی دو نفر میاد. از چادر بیرون اومدم. دیدم جلوی . و دارند دعوا میکنند. نصرت خواه رگهاش گردنش بیرون زده بود صداش میلرزید میخواست به فارسی سلیس و تند جواب کهندل رو بده... فارسی خوب بلد نبود...نمیتونست. ترکی و فارسی رو قاطی میکرد. خنده ام گرفته بود هر دوشون رو آروم کردم و پرسیدم حالا بگید چی شده که شما دو تا هم رزم صداتون رو برای هم بلند کردید. گفت: ایشون (شهید کهندل) اومده تدارکات و از من جنسی خواست و من بهش ندادم و به من توهین کرد. گفتم: حالا بهت چی گفته اینقدر آشفته شدی. گفت : به من میگه مفت خور.. من هم به خنده بهش گفتم... برادر ... مگه تو مفت خوری.. گفت : نه گفتم منظورش تو نبودی.... یه نفر بود خلاصه دعوای بین حل شد 18 فروردین 67 از شلمچه پرکشید و هم شهریور ماه همون سال ازجبهه سردشت به معراج رفت. روح هر دوشون شاد باشه دارن توی بهشت به ما میخندند. 🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹 ✍️✍️✍️ راوی: توی (تخریب لشگر10) در جاده اهواز به خرمشهر بودیم اوایل فروردین ماه شال 1366 بود و چند روزی با عملیات فاصله داشتیم. مسوول تدارکات گردان شده بود توی چادر استراحت میکردم که شنیدم بیرون صدای بگو مگوی دو نفر میاد. از چادر بیرون اومدم. دیدم جلوی . و دارند دعوا میکنند. نصرت خواه رگهاش گردنش بیرون زده بود صداش میلرزید میخواست به فارسی سلیس و تند جواب کهندل رو بده... فارسی خوب بلد نبود...نمیتونست. ترکی و فارسی رو قاطی میکرد. خنده ام گرفته بود هر دوشون رو آروم کردم و پرسیدم حالا بگید چی شده که شما دو تا هم رزم صداتون رو برای هم بلند کردید. گفت: ایشون (شهید کهندل) اومده تدارکات و از من جنسی خواست و من بهش ندادم و به من توهین کرد. گفتم: حالا بهت چی گفته اینقدر آشفته شدی. گفت : به من میگه مفت خور.. من هم به خنده بهش گفتم... برادر ... مگه تو مفت خوری.. گفت : نه گفتم منظورش تو نبودی.... بیر نفر دیگه بود خلاصه دعوای بین حل شد 18 فروردین 67 از شلمچه پرکشید و هم شهریور ماه همون سال ازجبهه سردشت به معراج رفت. روح هر دوشون شاد باشه دارن توی بهشت به ما میخندند. 🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @alvaresinchannel
تدارک جشن تخریب لشگر۱۰ پائیز سال ۱۳۶۵ گروه سرود از رزمنده های تخریبچی بزرگتر گوچکتر نداشت همه در جشن سهم داشتند این هم سندش این تصویر برای اون شب است و و و دیگران سرود معروف بلغ العلی به کماله یادش بخیر... @alvaresinchannel