#عملیات_بیت_المقدس_4
#غواص_های_تخریبچی
#لشگر_10_سیدالشهداء_علیه_السلام
✍🏿✍🏿✍🏿 راوی: #جعفر_طهماسبی
4️⃣ دشمن هنوز گیج بود و آتش دقیق نمیریخت.
اسکله هنوز امن بود و دشمن هم روی اون دید نداشت.
نیروهای سایر گردانها هم برای ادامه عملیات در #ساحل پیاده شدند.
هنوز مجروح و شهیدی عقب نیاورده بودند و ظاهر کار این بود که تلفات بالا نبوده و بچه ها به هدف ها رسیده اند..
هوا داشت روشن میشد که نماز صبح رو خوندیم.
لباس غواصی ما رو کلافه کرده بود و مجبور بودیم داخل آب بریم تا لباس خیس بشه که اذیتمون نکنه.
هوا که روشن شد لب اسکله شلوغ شد ، اسیرهای عراقی رو عقب میاوردند و تک و توکی #شهید و #مجروح هم منتظر بودند تا قایق ها برسند....
بچه های پشتیبانی هم مشغول تخلیه تدارکات و مهمات بودند و ما مدام تذکر میدادیم که برادرها اسکله را تخلیه کنند.آفتاب زده بود که دیدیم یک تعداد قایق قطار شدند و سمت اسکله #لشگر10 میایند.
و دشمن هم ستون قایق ها رو زیر آتیش گرفته.با بی سیم تماس گرفتیم که گفتند بچه های لشگر ده نیستند . اولین قایق که به ساحل رسید معلوم شد بچه های #گردان_کمیل_لشگر _27 هستند و اسکله شون رو اشتباه اومدند ..
بچه های لشگر 27 سمت راست ما عملیات میکردند...
آفتاب زده بود و ما منتظر #غواص_های_تخریبچی بودیم.
اونها قول داده بودند که زود برگردند اما هنوز نرسیده بودند و ما نگران بودیم.
که دیدیم تعدادی دارند سرود میخونند و از ارتفاع پایین میان...
دیدم این سرود رو که بین بچه های تخریب مرسوم بود میخونند:
ای ولی عصر و امام زمان....ای سبب خلقت کون و مکان....
جلو تر که اومدند دیدم بچه های خودمون هستند و چهار طرف یک #برانکارد رو گرفتند و دشمن هم مدام با خمپاره میکوبید و اینها با سوت خمپاره برانکارد رو رها میکردند و روی زمین میخوابیدند.
نزدیک اسکله که رسیدند #شهید_سید_عباس_میر_نوری جلو تر دوید و گفت: #برادر_جعفر همه سورومور گنده عقب اومدیم فقط یک تلفات داشتیم که اون هم الان میرسه..
خودم رو آماده کرده بودم برای خبر شهادت یکی از بچه ها... اما خدمه برانکارد که رسیدند دیدم یکی داخلش وول میخوره و داره ناله میکنه... اون #اسماعیل_گوهری بود که پاهاش مجروح شده بود و با اعمال شاقه عقب اومده بود...
الحمدلله همه بچه ها سالم بودند و سید عباس میرنوری شروع کرد شوخی کردن.
گفتم یک ساعت دیر کردید و باید تنبیه بشید.
سید گفت راضیت میکنم.... گفتم چه جوری ؟؟؟ گفت اینجوری... دیدم یک فانسقه عراقی توی دستشه.
سید اونقدر شاداب و قبراق بود که انگار نه انگار عملیات سختی رو رفته و برگشته و با خنده گفت: یادته شب چهارشنبه که دعای توسل خوندی و اشک ما رو در آوردی گفتی برادرها بعضی از شماها شهید میشید و ما رو شفاعت کنید حالا کنفت شدی که همه ما سالم عقب اومدیم....
🍃🌺🌺🌺
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@alvaresinchannel
14.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کریم_منصوری_قاری_قرآن
به احترام #شهید زانو زد
🔷 جمعه 24 فروردین و در هفتم سردار سرلشگر #شهید_محمد_هادی_حاج_رحیمی ، قاری بین المللی قرآن کریم حاج کریم منصوری با پای برهنه در کنار مزار شهید حاج رحیمی در قطعه 24 گلزار شهدای تهران به زانو نشست و بدون تشریفات رایج قرآء به تلاوت پرداخت...
جای همه ی شما خالی
بی نظیر بود
درود بر غیرت و شرفت کریم منصوری...
متاسفانه این همه مداح مدعی در تهرون هست اما دریغ از خرج کردن سرمایه ی که امام حسین(ع) به اون ها هدیه کرده برای شهدا ....
یکی طلب شهدا....
@alvaresinchannel
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷
آغوش،دوباره بازکن آمده یار
خونت بنگر،#شهید آورده به بار
لبخند بزن #هنیّه_جان ، در جنّت
آمد به بَرَت #شهیدیحیی_سنوار
یاد مردان روزگار گرامیباد
@alvaresinchannel
#شفاعت_میخواهی؟؟؟؟
#تخریبچی که آماده شهادت بود
سردار شهید تخریبچی حاج رسول فیروزبخت
شهادت 10 آبان 1366
جبهه سردشت
✍️✍️راوی : منوچهر قائد امینی
❇️ وقت خواب بود و جایم را پهن کردم و خوابیدم .
یک ساعت بعد ، رسول طبق معمول آمد و با لگد منو از خواب بیدار کردو گفت بلند شو ! گفتم چی شده رسول ؟ گفت وضو گرفتی ؟ گفتم اگر شما اجازه بدهی وضو گرفته بودم و خوابیدم . گفت حالا باطل شده ، بلند شو بریم ، کارت دارم . گفتم بخدا خوابم می آید برو بگذار بخوابم . گفت نه ! بلند شو کارت دارم . با هم از سنگر اومدیم بیرون و وضو گرفتیم و یک چند قدمی با هم راه رفتیم که یک دفعه روی شانه ام زد و گفت که #شفاعت_می خواهی ؟ با خنده گفتم دوباره چی شده رسول ؟ گفت شفاعت می خواهی یا نه ؟ گفتم شوخی نکن . گفت نه بخدا بدون شوخی میگم . شفاعت می خواهی یا نه ؟ با خودم فکر کردم شاید واقعا چیزی بهش الهام شده باشد ، برای اینکه خلاص بشم گفتم باشه . رفتیم حسینیه برای نماز و رسول مشغول نماز شب شد و بعد هم نماز صبح رو خوندیم و از حسینیه آمدیم بیرون و رفتیم یک جایی نشستیم . رو به من کرد و گفت منوچهر من امروز #شهید می شوم . یک نگاه بهش انداختم و گفتم دوباره شروع کردی رسول ؟ بیا بریم تو رو خدا بیا بریم . گفت نه بخدا راست میگم و گفت : این کیف پولم پیش شما بماند . کیف پولش را به من داد و گفت من شهید می شوم و یک سری مسائل هست که تو باید بدانی .گفتم چیه ؟ گفت وقتی #مین منفجر میشه ، من همان موقع در جا شهید نمی شوم . یک چند لحظه ای یا یک ربعی را زنده ام ولی نمی توانم حرف بزنم . لب هایم اگر به هم می خورد بدان که دارم ذکر می گویم . یا زهرا یا زهرا می گویم . و یک مقدار از بدن من در منطقه می ماند ، آن ها را جمع کن . گفتم رسول چیه ؟ داری وصیت می کنی ؟ فیلم بازی میکنی ؟ گفت نه بخدا .
اومدیم به چادر و گفت لباس هایم بوی نفت می دهد . یکی از بچه ها یک پیراهن و شلوار گرمکن داشت و آن را به رسول داد .رسول گفت من با این لباس گرم کن بروم شهید بشوم؟ گفتم رسول دوباره شروع کردی؟!
گفت فرمانده با این لباس ها باید شهید بشود؟ گفتم چیه ؟ گیر دادی ؟ چی می خواهی ؟ گفت تو یک دست لباس کره ای داری اون رو بده، گفتم؟ چشم .
لباس کره ای هم بهش دادم و پوشید .
و از رسول جدا شدیم من رفتم دنبال ماموریت پاکسازی میدان مین و وقتی برگشتم که کار از کار گذشته بود و خبر شهادت رسول و شهید حاج قاسم اصغری رو به من دادند..
شهید حاج رسول همانطوری که پیش بینی کرده بود به شهادت رسید.
❇️ شهید حاج رسول فیروزبخت به همراه شهید حاج قاسم اصغری جانشین گردان تخریب لشگر10 در دهم آبان ماه 1366 در جبهه سردشت با انفجار مین والمرا به فیض شهادت نائل آمدند.
@alvaresinchannel
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🍃🌺
#فرمانده_فاطمی
#شهید #حاج_عبدالله_نوریان
فرمانده مهندسی رزمی و تخریب
#لشگر_10_سیدالشهداء_
✍️: راوی: #جعفر_طهماسبی
فرمانده ما شهید حاج #عبدالله_نوریان ارادت عجیبی به حضرت زهرا سلام الله علیها داشت. گریه بر فاطمه زهراء سلام الله علیها برای ایشون جایگاه خاصی داشت.
اوایل بهمن سال 64 بود و از جایی برمیگشتیم پشت وانت نشسته بودیم . وانت اطاقدار بود و ایشون همیشه از فرصت ها استفاده میکرد روش رو به من کرد و گفت : مرشد برامون بخون #ایام_فاطمیه است. من هم به جهت علاقه ای که به حاجی داشتم اجابت کردم و سلامی به حضرت زهراء(س) دادم و اشعاری خوندم از همون ابتدا حاجی سرش رو بین زانوهاش گذاشت و تکان شونه هاش شروع شد . خوندن من که تموم شد #قطرات_اشک حاجی کف وانت رو خیس کرده بود. حاجی مزد این همه اخلاص رو از بی بی دو عالم گرفت و چند روز بعد و در #فاطمیه_دوم (شهادت به روایت 95 روز) در حین هدایت دستگاههای #مهندسی برای احداث خاکریز در خط اول #فاو به شهادت رسید.
🍃🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🍃🌷 @ALVARESINCHANNEL
29.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تخریبچی_غواص_شهید_مجید_عسگری
🌴🌴سلام بر روزی که به دنیا آمدی وبه روزی که رفتی
🌺✍️✍️✍️✍️ #جعفر_طهماسبی
شب عمليات كربلاي 5 مجيد هم انتخاب شد كه درشب اول با غواصان خط شكن تخريب براي باز كردن موانع جلو بره.
نزديك غروب بود كه رفت تجديد وضو كرد ومقابل سنگر بچه های غواص تخریب كه زير پل هفتي هشتي بود قرآن كوچكش را باز كرد ومشغول خواندن قرآن شد..
كه ماشین گردان ازخط برگشت .
ومجيد قرآن رابست و با راننده ماشين حاج احمد مشغول صحبت شد وديگر بچه ها اومدند و كار به شوخي كردن رسيد.
بچه ها مشغول بگو مگو بودند كه يكدفعه همه مات و مبهوت حركت مجيد شدند .
ديدند با خط خوش روي درب ماشین كه از گل پوشيده شده بود نوشته ...#شهيد _مجيد_عسگري ولادت 19 ديماه..
مجيدشب عمليات با بقيه غواصها وارد آب شد و رفتند تا داخل آبگرفتگي شلمچه معبر باز كنند تا گردان حضرت علی اکبرعلیه السلام خط دشمن رو بشکند .که زود هنگام با کمین دشمن درگیرشدند .کمینی که دست کمی از خط اول نداشت .مجید وبقیه غواص های تخریب داخل آب بودند و زیر پای اونها انبوهی از مین و تله های انفجاری بود ومقابل آنها دهها توپ سیم خاردار.و آتش سنگین تیربارهای دشمن سینه غواصان را درید و مجید عسگری در حالیکه نام مبارک حضرت زهراءسلام الله علیها را برلب داشت به معراج رفت
شهيد مجيد درشب تولدش به آسمان پركشيد وپيكرمطهرش درقطعه 53 بهشت زهرا سلام الله عليها آرام گرفت.و روی مزارش حک شده
🌷ولادت :43/10/19
🌹شهادت:65/10/19
🌷
🌷🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃🌷@alvaresinchannel
✅یادبود همسنگر آسمانی #حاج_علیرضا_کریمی
تصاویری که 10 شهریور 1365 به ثبت رسید
#تخریبچی_هایی_که_شهید_نشدند
#عملیات_کربلای_2
#شب_عملیات_کربلای_2 دو تیم از بچه های #تخریبچی مامور شدند برای باز کردن #معابر_گردان_حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام . قرار بود دو تا گروهان حمله کنند به دوتا تپه که به #تپه_دو_قلو معروف بود. تیم اول مسولیتش با #شهید_حسن_مقدم بود که به علت آتشباری دشمن و آتش گرفتن #میدان_مین در حالیکه میرفتند خطر کنند و به میدان مین آتش گرفته بزنند با گلوله خمپاره دشمن مهمان آسمان شدند و از تیم سه نفره.
#حسن_مقدم و#سعید_صدیق #شهید و #حسین_بداغی هم مجروح شد.
تیم دوم #بچه_های_تخریب رو برادر هادی کسکنی هدایت میکرد که این تیم در زیر نور منورهایی که از هواپیما در منطقه ریخته و همه جا مثل روز روشن بود وارد معبر شد.
معبری که در زیر نور منورها لو رفته ودشمن هم آتش خود را برروی آن متمرکز کرده بود .
در حین زدن معبر #مین_والمری منفجر شد وسه #تخریبچی این تیم مجروح شدند .
قبل از روشن شدن هوا دستور عقب نشینی داده شد و گردان هایی که برای عملیات ساعت ها از ارتفاعات منطقه پایین رفته بودند میبایستی برگردند.
هواپیماهای دشمن با بمباران شدید مسیر برگشت سعی میکردند تلفات را بالا ببرند اما گودی شیار"اینه" بین ارتفاع وارس و سکران مانع صدمه جدی به رزمندگان بود.
مجروحان این عملیات به سختی خود را به بالای ارتفاعات رسوندند و پیکر دو #تخریبچی_شهید لشگر10 سیدالشهداء(ع) روی زمین ماند. تا اینکه بعد از 40 روزتعدادی از دوستان برای عقب آوردن پیکرها اقدام کردند.
🌿🌸
🌿🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@alvaresinchannel
دوست دارم همچون #فاطمه_(س) #شهید شوم
#سردار_شهید_رحمت_الله_کرد
فرمانده اطلاعات عملیات لشگر10سیدالشهداء(ع)
#شهادت_عملیات_خیبر
#جزیره_مجنون
راوی:#سردار_محسن_سوهانی
✅ صبح روز دوم يا سوم#عمليات_خيبر در #پد_شرقي_ضلع جنوبي جزيره مجنون بوديم تعدادي از نيروهاي ما در كانال مستقر بودند. درگيري به شدت ادامه داشت. دشمن پاتك کرده بود و منطقه به شدت بمباران مي شد كه ناگهان يك گلوله خمپاره به كنار كانال خورد. تركش خمپاره پهلوي چپ #شهيد_كرد را شكافت.هرچه اصرار كرديم كه او را به عقب ببريم قبول نكرد. مرتب مي خنديد حدود 20 سانت از پهلويش شكافته بود و شكمش بيرون آمده بود مي گفت: ولش كن، با يك باند ببندش.وبرای اینکه به ما روحیه بده میگفت: عجب صفايي داره ؟؟؟؟
#تازه_مي_فهمم_كه_خانم_فاطمه_زهرا (س) چي كشيد.
گفتم بايد برگردي عقب زخمت را پانسمان كنند و رويش را ببندند اما او گفت: خدا را شكر مي كنم كه به آرزويم رسيدم. هميشه به خداي خودم مي گفتم: مي شه به من نشان بدي كه چه طوري پهلوي #خانم_زهرا (س) شكسته شد
🍃@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#یک_روح_در_دو_جسم
#شهید_علیرضا_کلم_فروش
#شهید_محمد_نصوح_رستگار
#عملیات_خیبر
#جزیره_مجنون
13اسفند62
✍️✍️✍️ راوی: #برادر_ابوالفضل_بیات
#شهید_علیرضا_کلم فروش جوان خوش سیمایی که مدام در حال نماز بود .
یه مقدار که رابطمون خودمونی شد از شهیدی یاد می کرد که خیلی بهش وابسته بود و اساسا علت تحول شهید کلم فروش هم همین شهید بود که من با نشونه هایی که داد فهمیدم همون #شهید_حقی بود که پادگان امام حسین ع باهاش آشنا شدم .
در واقع #شهید_حقی، #شهید_کلم_فروش و #شهید_رستگار سه تا بچه محل بودن که وقتی #شهید_حقی به جبهه میاد و به شهادت می رسه #شهید_کلم_فروش و #رستگار هم تحت تأثیر شخصیتش پاشون به جبهه باز می شه و در #عملیات_خیبر هر دو به شهادت می رسند
#شهید_کلم_فروش و #رستگار با یه خمپاره و در یک ساعت به شهادت برسیدند و قبرشون هم کنار هم قرار گرفته به همین دلیل #شهید کلم فروش تو گردان به #شهید حقی معروف بود سه رفیقی که یکیشون معلم دو نفر دیگه بود.
جالب اینه که #شهید_حاج_عبد الله_نوریان فرمانده گردان تخریب لشگر10سیدالشهداء(ع)از عمق رابطه عاطفی این دو نفر با خبر بود به همین دلیل اجازه نداد که این دو نفر با هم به عملیات اعزام بشن شهید کلم فروش رفت و شهید رستگار موند.
بعد از رفتن #شهید_کلم_فروش ، #شهید_رستگار دیگه آروم و قرار نداشت خوراکش شده بود گریه و التماس به #حاج_عبدالله که بذاره بره عملیات .
حاجی هم سرسختی می کرد که شما دو نفر نباید یه جا باشین اما #شهید_رستگار دست بردار نبود آنقدر گریه کرد و التماس کرد تا حاج عبد الله راضی شد و رفت و با کلم فروش به شهادت رسید.
یادشان گرامیباد
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
یاد باد آن روزگاران یاد باد
⬅️⬅️ تا اومدیم به خودمون بجنبیم بساط تئاتر رو توی گردان علم کرد و کار به جایی رسید که روضه خون گردان و بزرگ ماها رو برد روی سن و نقش جاروکش بهش داشت.
موضوع تئاتر حکایت بازرسی بود که وارد مدرسه میشه و میره سر کلاس دینی و از بچه ها سووال میکنه " #در_قلعه_خیبر_رو_کی_کنده.
من نقش اون بازرس رو داشتم و #شهید حمیدرضا #دادو معلم کلاس بود و #شهید_نصرت_خواه هم مدیر مدرسه بود.
ما توی چند جلسه تمرین تئاتر از دست نصرت خواه روده بر میشدیم و من برام مشکل بود با ایشون روبرو بشم.
مناسبت ولادت بود که قرار شد تئاتر رو توی #حسینیه_الوارثین برگزار کنیم.
با چند تا کائوچوی #پل_خیبری سن تئاتر انتهای حسینیه برپا شد و برنامه شروع شد.
حسینیه جای سوزن انداختن نبود و برای بچه ها حالب بود نقش بازی کردن من و حاج ابراهیم قاسمی.
✅ تصاویری از اون تئاتر در #حسینیه_الوارثین
پاییز 1365
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#تخریبچی شهید
#جعفر_صادق_نصرت_خواه
شهادت : عملیات کربلای8 فروردین66
#منطقه_شلمچه
✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
زبان آذری غلیظی داشت متولد #سلماس بو د وبه قول خودش کوچیک رو خوچیک و قایق رو گایخ میگفت:
برادر بزرگش توی تهران پلیس بود و اومده بود پیش برادرش و از تهران اعزام شده بود.
بعد از عملیات کربلای2 به جمع بچه های تخریب اضافه شد.
چون لهجه اش غلیظ بود زود به چشم میومد و شوخ طبعی و خوش کلامیش هم موثر بود .
تا اینکه یه روحانی جدید وارد گردان ما شد که سر پر شور و جسارت زیادی داشت و اصلا شکل تبلیغش با بقیه رو حانی هایی که به #گردان_تخریب اومده بودن فرق میکرد.
اون با تخته و گچ و کلاس و از این حرفها کار داشت.
خیلی زود هم خودمونی شد.
چون بچه محل فرمانده ما #شهید_سید_محمد بود و دم کدخدای گردان رو دیده بود
تا اومدیم به خودمون بجنبیم بساط تئاتر رو توی گردان علم کرد و کار به جایی رسید که روضه خون گردان و بزرگ ماها رو برد روی سن و نقش جاروکش بهش داشت.
موضوع تئاتر حکایت بازرسی بود که وارد مدرسه میشه و میره سر کلاس دینی و از بچه ها سووال میکنه " #در_قلعه_خیبر_رو_کی_کنده.
من نقش اون بازرس رو داشتم و #شهید حمیدرضا #دادو معلم کلاس بود و #شهید_نصرت_خواه هم مدیر مدرسه بود.
ما توی چند جلسه تمرین تئاتر از دست نصرت خواه روده بر میشدیم و من برام مشکل بود با ایشون روبرو بشم.
مناسبت ولادت بود که قرار شد تئاتر رو توی #حسینیه_الوارثین برگزار کنیم.
با چند تا کائوچوی #پل_خیبری سن تئاتر انتهای حسینیه برپا شد و برنامه شروع شد.
حسینیه جای سوزن انداختن نبود و برای بچه ها حالب بود نقش بازی کردن من و حاج ابراهیم قاسمی.
پرده اول کنار رفت و کلاس درس بود و من و شهید دادو.
من با یه کیف که زیر بغلم بود رفتم سر کلاس و شهید دادو برپا داد و دانش آموزها نشستند و من سووال کردم در قلعه خیبر رو چه کسی کند. یکی از بچه ها بلند شد وبا ترس و لرز گفت : آقا اجازه به خدا ما نکندیم و شهید دادو هم که معلم کلاس بود با آرمش گفت: قربان بچه های کلاس ما خیلی مودب هستند و از این کارهای زشت نمیکنند.
من با عصبانیت از کلاس خارج شدم و پرده رو کشیدند و قرار بود قسمت دوم تا چند دقیقه دیگه شروع بشه.
پشت پرده که رفتم شروع کردم با #شهید_نصرت_خواه بگو مگو کردن و اینکه سعی کن با لهجه با من حرف نزنی که من نمیتونم جلوی حودم رو نگه دارم.
گفت باشه سعیم رو میکنم.
پرده دوم با بازی شهید نصرت خواه که به عنوان مدیر مدرسه در دفترش روی صندلی نشسته و حاج قاسمی هم جارو به دست و یه کلاه نخی به سرش داره اطاق رو نظافت میکنه شروع شد.
تا پرده کنار رفت همه زدند زیر خنده.
آخه صورت شهید نصرت خواه رو با ماشین خیلی کوتاه کرده بودن و سیبیل های قیطونیش به چشم میومد و یه پاپیون هم زده بود که خیلی خنده دار بود.
من صبرکردم تا هم همه و خنده ها کم شد و رفتم روی سن و با عصبانیت رو به شهید نصرت خواه شروع کردم این دیالوگ رو گفتن. که رفتم سر کلاس و از دانش آموز سووال کردم در قلعه خیبر رو کی کنده نتونست حواب بده معلم مدرسه شما هم نتونست حواب بده.
شهیدنصرت خواه هم با حوصله یه خورده سیبیل هاش رو بالا و پایین کرد و دستی به پاپیونش کشید و گفت معلم راست گفته ما بچه های خوبی داریم و از این کارهای بد نمیکنند.
نصرت خواه داشت توی چشم من نگاه میکرد و این حرف ها رو میزد .
و ادامه داد قربان خالا به فرض هم که یکی چنده باشه من یه رفیگ آهنجر دارم و میدم در رو زوش بده . اینا رو با لهجه گفت و من داشتم از خنده منفجر میشدم که یه هو بلند داد زدم که رفتم سر کلاس و از دانش آموز سووال کردم بلد نبود از معلم سووال کردم در قلعه خیبر رو کی کننده بلد نبود شما هم که میگی رفیق دارم میدم جوش بده و اینجا بود که نصرت خواهم عصبانی شد و از حا بلند و صدا زد اصلا در قلعه خیبر رو خودت کندی که با هم دست به یقه شدیم و حاج قاسمی هم که داشت اطاق رو جارو میکرد وارد معرکه شد و هردو به جای اینکه من رو به پشت سن هل بدن به وسط بچه ها توی حسینیه هل دادن و چراغ ها خاموش شد و ریختن سر ما و حسابی برای ما توی تاریکی جشن پتو گرفتن.
یاد همه اون روزهای خوب بخیر
#شهید_جعفر_صادق_نصرت_خواه فروردین 66 در کربلای8 و از شلمچه پرکشید وسالها بدن مطهرش میهمان خاک شلمچه بود و #شهید_حمید_رضا_دادو رو هم ،تیرماه 66 از ارتفاعات مشرف به شهر ماووت ملائکه به آسمان بردند و ماهم ماندیم
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
#شهید_بی_تن
#شهید_مدافع-حرم_فاطمیون
#شهید_محمد_ناطقی
از اینجا شروع میکنم
🔻 یکی دو هفته پیش پیکر مطهر #شهید_اصغر_پاشاپور که بهمن ماه سال گذشته در سوریه به شهادت رسیده بود در خاک آرام گرفت.
شهید اصغر وقتی در خانه قبر قرار گرفت سری در بدن نداشت. تکفیری های کافر به خاطر کینه ای که از مدافعان حرم داشتند سر و دست او را جدا کردند.
وقتی برای این شهید ذکر تلقین رو میخوندم دوستانی که در اطراف قبر بودند مدام یاد میکردند از #بدن_بی_سر_سیدالشهداء_علیه_السلام.
🔸🔻 پنجشنبه 7 خرداد دوستان خبر دادند که پیکر یکی از شهدای #فاطمیون برای دفن در قطعه 50 به #گلزار_شهدای_بهشت_زهراء(س) میاد.
سوال کردم تازه شهید شده و یا اینکه از شهدایی است که پیکرش بعد از ماه ها تفحص شده؟
جواز دفن رو دیدم.
تاریخ شهادت رو بهمن ماه 98 ذکر کرده بود یعنی اینکه بیش از 4 ماه از شهادتش میگذشت.
اما شنیدم که در تابوت فقط #راس_شهید را تشییع میکنند.
تابوت شهید را مقابل قبر قرار دادند.
حرف از مادر و خواهر شهید نبود
فقط نام برادرش را میبردند تا برای آخرین بار با برادرش وداع کند.
من هم کفش ها رو کندم و آستین ها رو بالا زدم تا شهید مدافع حرم دیگری را در خاک بخوابانم.
به توفیق الهی و لطف شهدا ، پیکر مطهر تعداد زیادی از شهدای مدافع حرمی که در گلزار شهدای بهشت زهراء(س) دفن شدند را در خاک گذاشتم خیلی از آنها بی سر بودند و رگ های گردنشان روی خاک قرار گرفت اما این شهید با همه ی اون ها فرق داشت.
این شهید پیکرش #بی_سر نبود بلکه #سرش_بی_پیکر بود.
وقتی بندهای کفن رو باز کردم با وسواس خاصی سراغ سرش رفتم
سرش را داخل پارچه ای سفید پیچیده بودند.
تصورم این بود که جمجمه اش در پارچه پیچیده شد اما سیاهی موی پرپشت و یک دست مشکی این جوان 22 ساله ی شهید متحیرم کرد. بیش از 4 ماه از شهادتش گذشته بود
مقداری خاک آغشته به تربت کربلا و مهر کربلا زیر گونه ی شکسته اش قرار دادم و تلفین خوانده شد.
دست راستم را پشت سرش گذاشته بودم و با ذکر تلقین تکان میدادم
حالم دست خودم نبود.
چند وقت قبل بدن بی سر #شهید_اصغر_پاشا_پور و این بار سر بی بدن #شهید_محمد_ناطقی
و بعد از تلقین هم #کفن_کربلا رسید و سر بی بدن در او پیچیده شد.
حکایت عجیبی بود
شما هم اگر توفیق پیدا کردید و گلزار شهدای تهران رفتید فاتحه ی بر مزار #شهید بی سر #اصغر_پاشا_پور و مزار #شهید بی بدن #محمد_ناطقی بخوانید.
انشاء الله در روز حشر شفیع ما باشند.
#جعفر_طهماسبی
@alvaresinchannel