#سردار شهید دفاع مقدس #علیرضا هاشمی نژاد
🍃⚘🍃
در پنجم تیر ماه 1341 در نوبندگان فساازتوابع استان فارس در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد.
دوران ابتدايي را در دبستان ابن سينا واقع در زادگاهش شروع و پس از طي سه سال به همراه خانواده عازم شيراز شد.مابقي دوران ابتدايي را در دبستان رياضي در شهر شيراز با موفقيت پشت سر گذاشت و سپس وارد مدرسه راهنمايي خيام شد.
درسن #۱۲ سالگی #نماز می خواند و#روزه
می گرفت.#علاقه ي خاصي به #زيارت #اماکن معتبرکه داشت و هر روز موقع برگشت از مدرسه به زيارت #حرم مطهر مي رفت.
🍃⚘🍃
تا سال سوم نظري ادامه داد از #فعاليت هاي #سياسي #اجتماعي و #فرهنگي اش در قبل از انقلاب اسلامي شرکتش در کلاسهاي فراگيري قرآن بود. به طوري که پس از اتمام درس از #ساعت 3 الي 5 بعدازظهر در کلاسي که از طرف حوزه علميه قم برگزار مي شد شرکت و به دليل پشتکاري بسيار در مسائل #ديني و #مذهبي تقدير نامه هايي به ایشان داده بودند.
🍃⚘🍃
در اکثر مجالس #مذهبي #شرکت و در بين دوستان از #محبوبيت خاصی برخوردار بود. چرا که دوستانش را معلمان و الگوهاي خود مي دانست.
🍃⚘🍃
#فرمانده شهید جستجوگر نور
#علیرضا گل محمدی🍃⚘🍃
در شهرستان میانه از استان آذربایجان غربی در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد.
ایشان #برادر#شهید هم هست برادرش از #شهدای دفاع مقدس هستند.
🍃⚘🍃
از دوران خدمت سربازی وارد فعالیت #جستجوی #مفقودین شده بود، و در طول قریب به سه دهه گذشته بارها و بارها تا مرز #شهادت رفت.
🍃⚘🍃
و هر بار با #مدالی پر افتخار از #جانبازی به میدان #عملیات جستجوی #شهیدان برگشت ،#مدارج خدمت را از #سربازی تا #سرداری و #فرماندهی #قرارگاه ها و #گروههای مختلف تفحص #شهدا طی کرد.
🍃⚘🍃
#مناطق #طلائیه، #شلمچه، #فاو، #مجنون، #زبیدات، چنگوله، #مهران، #زرباطیه، #میمک،#سومار، #مندلی، #نفت شهر،#قصر شیرین،#سرپل ذهاب و #تمامی ارتفاعات #کردستان ایران و #عراق همگی یادآور تلاشها و مجاهدت های مخلصانه #شهید است.
🍃⚘🍃
#علیرضا عادت داشت که به خودش هنگامی که میخواست حرف بزند میگفت: «عموت». هرگاه از او میخواستم که به #جبهه نرود میگفت «عموت» باید به دستور #آقای خمینی عمل کنم.
🍃🌷🍃
ما باید به #جبهه برویم و در آنجا از #اسلام و #انقلابمان #دفاع کنیم. عموت دوست دارد مانند #مادرش #فاطمه زهرا (س)🌷#گمنام باشد و میخواهد که #هنگام #شهادت من #چادر #مشکی به سر نکنید.
🍃🌷🍃
اکنون که #علیرضا به جمع خانواده ما بازگشته در حقیقت #خدا به داد دل من رسیده است که آرام شوم.#پسرم هنگام #شهادت فقط 18# سال داشت.😭
🍃🌷🍃
پدرش 10 سال پیش فوت شدند.خواهرش که در هنگام #شهادت او 14 سال سن داشت و برادرش که موقع #شهادتش هفت ماهه بوده بامن اومدن معراج 😭
🍃🌷🍃
سرانجام#شهید علیرضا کنی هم در تاریخ ۱۳۶۲/۶/۲۵#، در سن 18# سالگی و در منطقه #حاج عمران و در #عملیات والفجر2 به آرزویش که همانا#شهادت در راه #خدا🤍 بود رسید.
🍃🌷🍃
#پیکر#شهید طی #عملیات #تفحص #پیکر مطهر #شهدا توسط #کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح#کشف شده و در #معراج #شهدای مرکز شناسایی شد.
🍃🌷🍃
به روایت از مادر #شهید:
۳۲#سال انتظار کشیدم تا اینکه امروز #فرزندم را دیدم. ۱۶# ساله بود که به #جبهه رفت. در همین سن چند ماه #محافظ #آقای مهدویکنی بود.
🍃🌷🍃
#آیتالله مهدویکنی هنگامی که متوجه شد #علیرضا تصمیم به رفتن به #جبهه دارد از او خواسته بود تا منصرف شود.
🍃🌷🍃
من و پدرش هم موافق حضورش در #جبهه نبودیم چرا که سنش #بسیار #کم بود اما او اصرار داشت که حتما باید به #جبهه بره.😭
🍃🌷🍃
برای همین #سن #شناسنامهای خود را #یک سال با #دستکاری زیاد کرد. به #علیرضا #رضایتنامهای داده بودند که باید من وپدرش امضا میکردیم، من این رضایتنامه را امضا نکردم.
#علیرضا پیش خالهاش رفته بود و خواهرم به جای من رضایتنامه #حضور فرزندم را در #جبهه امضاء کرده بود.
🍃🌷🍃
پس از آنکه پدرش متوجه شد که #علیرضا میخواهد به #جبهه برود با او برخورد کرد.هر طور که بود رضایت ما را جلب کرد وبه #جبهه رفت.
🍃🌷🍃
نحوه ی#شهادتش : 😭
جمعه ظهر ( ۶ آذر ۹۴ ) توی سنگر بودیم. اگه ایستاده نماز می خوندیم دشمن ما رو می زد. #علیرضا نمازش رو به صورت نشسته توی سنگر ما خوند.
🍃⚘🍃
ده الی بیست دقیقه بعد از نماز ظهر بود که تیر خورد بالای چشم چپش. با اینکه کلاه سرش بود تیر از کلاه رد شد و پیشونی اش رو شکافت ... 😭😭
🍃⚘🍃
سریع سوار ماشینش کردیم و هنوز نبضش می زد و داشت خس خس می کرد. توسل کردیم به #حضرت زهرا (س)⚘ اما#علیرضا انتخاب شده بود و فدای زینب سلام الله علیها⚘شد … 😭😭
🍃⚘🍃
وقتی می خواستیم دفنش کنیم انگار به خواب رفته بود. آرامش توی چهره اش موج می زد. 😭
🍃⚘🍃
سرانجام#شهیدعلیرضا قلی پور هم در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۶ در حلب سوریه به آرزویش که همانا#شهادت در راه خدا بود رسید.
🍃⚘🍃
مزار#شهید
گلزار#شهدای شهر قیروکارزین استان فارس
🍃⚘🍃
عاشق پدر و مادر و خانواده بود و#نهایت احترام رو بهشون می گذاشت.
🍃⚘🍃
به روایت از یکی از همرزمان #شهید :
نزدیک یک هفته بود که #سوریه بودیم.
موقع ناهار و شام که می شد#علیرضا غیبش می زد. بهش گفتیم : مشکوک می زنی#علیرضا ، کجا میری ؟
گفت : وقتی شما مشغول ناهار خوردن هستین من میرم به فاطمه و ریحانه ( دخترام ) زنگ می زنم ...
🍃⚘🍃
شب رفتیم توی خانه هایی که خالی شده بود تا از اونجا به دفاع از شهر پرداخته و جلوی نفوذ دشمن به شهر رو بگیریم. فرماندمون گفت : می تونین از وسایل خانه ها مثل پتو استفاده کنین.
شب که خواستیم بخوابیم دیدم #علیرضا #بدون پتو و ملحفه توی #سرما خوابید. گفتم چرا از ملحفه استفاده نمی کنی ؟ #علیرضا گفت : شاید #صاحب خانه راضی نباشه ...
🍃⚘🍃
#شبها نماز شب می خوند.#اولین نفر بود که بلند می شد#اذان می گفت و #نماز جماعت برگزار می کرد.#استاد قرآنمون بود. شبها می اومد و می گفت : بیایم سوره ی ذاریات بخونیم ...
🍃⚘🍃
#علیرضا آماده شد بریم#عملیات ... توی راه یکی از بچه ها بهش آجیل تعارف کرد. علیرضا گفت : من فقط بادوم می خورم می خوام وقتی دشمن حمله کرد کم نیارم ...
🍃⚘🍃
شاید خیلیها #شهید چمران را در این عکس دیده اند اما آن #بسیجی کنار دستش رو ندیده اند و نام و یادی از #شهید علیرضا مالمیر نکرده اند.☝️☝️
بسیجیهای کم سن و سالی که کنار این مردان پولادین به مردی رسیدند. یکی از آن بسیجی ها این نوجوان است که #کنار شهید چمران ، #کتف به کتف نشسته و #کلاهش رو هم سر بالا گذاشته است.
کمتر کسی است که #نام این فرد را میداند. 😔 این جوان بسیجی #شهید علیرضا مالمیر است ، #علیرضا بچه محل ما بود.#محله ی شهدا یا همان محله ی اقدسیه😔
جوانان زیادی از محله ی ما جبهه رفته بودند و شهید شده بودند ،#علیرضا مالمیر هم یکی از آنها بود.😔 #علیرضا پسر شاخ شمشاد پری خانم ، همسایه مون بود که خیلی هم بچه ی شر و شلوغی بود که همه ازش حساب میبردیم.
علیرضا جزو اولین رزمنده های محله مان ، شهر ری بود و خیلی شجاع بود. #آنقدر دلاور و نترس بود که جزو یاران نزدیک #شهید چمران شد. هر کجا درگیری سخت و سینه به سینه با دشمن بود ، علیرضا اون جا حاضر بود.
علیرضا ١٩ سالش بود که بالاخره مزد مجاهدتش رو گرفت و دربهار سال ۶۰ و تنها #چند روز قبل از شهادت شهید چمران در درگیری نزدیک با دشمن در منطقه ی سوسنگرد به #شهادت رسید.
عاشق پدر و مادر و خانواده بود و#نهایت احترام رو بهشون می گذاشت.
🍃⚘🍃
به روایت از یکی از همرزمان #شهید :
نزدیک یک هفته بود که #سوریه بودیم.
موقع ناهار و شام که می شد#علیرضا غیبش می زد. بهش گفتیم : مشکوک می زنی#علیرضا ، کجا میری ؟
گفت : وقتی شما مشغول ناهار خوردن هستین من میرم به فاطمه و ریحانه ( دخترام ) زنگ می زنم ...
🍃⚘🍃
شب رفتیم توی خانه هایی که خالی شده بود تا از اونجا به دفاع از شهر پرداخته و جلوی نفوذ دشمن به شهر رو بگیریم. فرماندمون گفت : می تونین از وسایل خانه ها مثل پتو استفاده کنین.
شب که خواستیم بخوابیم دیدم #علیرضا #بدون پتو و ملحفه توی #سرما خوابید. گفتم چرا از ملحفه استفاده نمی کنی ؟ #علیرضا گفت : شاید #صاحب خانه راضی نباشه ...
🍃⚘🍃
#شبها نماز شب می خوند.#اولین نفر بود که بلند می شد#اذان می گفت و #نماز جماعت برگزار می کرد.#استاد قرآنمون بود. شبها می اومد و می گفت : بیایم سوره ی ذاریات بخونیم ...
🍃⚘🍃
#علیرضا آماده شد بریم#عملیات ... توی راه یکی از بچه ها بهش آجیل تعارف کرد. علیرضا گفت : من فقط بادوم می خورم می خوام وقتی دشمن حمله کرد کم نیارم ...
🍃⚘🍃
نحوه ی#شهادتش : 😭
جمعه ظهر ( ۶ آذر ۹۴ ) توی سنگر بودیم. اگه ایستاده نماز می خوندیم دشمن ما رو می زد. #علیرضا نمازش رو به صورت نشسته توی سنگر ما خوند.
🍃⚘🍃
ده الی بیست دقیقه بعد از نماز ظهر بود که تیر خورد بالای چشم چپش. با اینکه کلاه سرش بود تیر از کلاه رد شد و پیشونی اش رو شکافت ... 😭😭
🍃⚘🍃
سریع سوار ماشینش کردیم و هنوز نبضش می زد و داشت خس خس می کرد. توسل کردیم به #حضرت زهرا (س)⚘ اما#علیرضا انتخاب شده بود و فدای زینب سلام الله علیها⚘شد … 😭😭
🍃⚘🍃
وقتی می خواستیم دفنش کنیم انگار به خواب رفته بود. آرامش توی چهره اش موج می زد. 😭
🍃⚘🍃
سرانجام#شهیدعلیرضا قلی پور هم در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۶ در حلب سوریه به آرزویش که همانا#شهادت در راه خدا بود رسید.
🍃⚘🍃
مزار#شهید
گلزار#شهدای شهر قیروکارزین استان فارس
🍃⚘🍃
شاید خیلیها #شهید چمران را در این عکس دیده اند اما آن #بسیجی کنار دستش رو ندیده اند و نام و یادی از #شهید علیرضا مالمیر نکرده اند.☝️☝️
بسیجیهای کم سن و سالی که کنار این مردان پولادین به مردی رسیدند. یکی از آن بسیجی ها این نوجوان است که #کنار شهید چمران ، #کتف به کتف نشسته و #کلاهش رو هم سر بالا گذاشته است.
کمتر کسی است که #نام این فرد را میداند. 😔 این جوان بسیجی #شهید علیرضا مالمیر است ، #علیرضا بچه محل ما بود.#محله ی شهدا یا همان محله ی اقدسیه😔
جوانان زیادی از محله ی ما جبهه رفته بودند و شهید شده بودند ،#علیرضا مالمیر هم یکی از آنها بود.😔 #علیرضا پسر شاخ شمشاد پری خانم ، همسایه مون بود که خیلی هم بچه ی شر و شلوغی بود که همه ازش حساب میبردیم.
علیرضا جزو اولین رزمنده های محله مان ، شهر ری بود و خیلی شجاع بود. #آنقدر دلاور و نترس بود که جزو یاران نزدیک #شهید چمران شد. هر کجا درگیری سخت و سینه به سینه با دشمن بود ، علیرضا اون جا حاضر بود.
علیرضا ١٩ سالش بود که بالاخره مزد مجاهدتش رو گرفت و دربهار سال ۶۰ و تنها #چند روز قبل از شهادت شهید چمران در درگیری نزدیک با دشمن در منطقه ی سوسنگرد به #شهادت رسید.