eitaa logo
این عماریون
327 دنبال‌کننده
259.2هزار عکس
71.5هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
مزار علیرضا در قدمی فرمانده اش هست ، شهید چمران در قطعه ی ٢۴ گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها. علیرضا خیلی مظلوم بود و مظلومانه به شهادت رسید و مزارش هم غریبانه هست ان شاءالله روزی مزار دوست عزیزم هم زیارتگاه همه شود.😔 سرانجام شهید علیرضامالمیر هم در ۲۶ اردیبهشت ماه ۱۳۶۰ روز قبل از شهادت دکتر چمران ، در منطقه ی سوسنگرد ، در درگیری با دشمن به آرزویش که همانا شهادت بود رسید.
ایشان در بیت المقدس ، گردان رسول (ص)⚘را به عهده داشت. از ویژه اش در# منطقه “طراح” و “جفیر” بود . در هویزه و جفیر ، فرماندهی ارتش عراق سهم بسزایی داشت. 🍃⚘🍃 در بیت المقدس در منطقه بودند و دشمن وارد عمل شده بود . در و شرهانی به اتفاق محمد بیگلو و تن دیگر از در مقابل دشمن با تمام کرد . در آن زمان با وجود اینکه شدیدی در معده داشت اما تا آخرین لحظه در مقابل دشمن ایستاد. 🍃⚘🍃 پس از این از ۶ خرداد ۱۳۶۱ تا ۱۸ اسفند ۱۳۶۳ از نماینده امام خمینی در استان گیلان و امام جمعه رشت را به عهده داشت ، از ۱۹ اسفند ۱۳۶۳ به رفت و تا #۴ فروردین ۱۳۶۴ در قرارگاه مرکزی کربلا مشغول خدمت بود. 🍃⚘🍃 ایشان در اردیبهشت همان سال به # عملیات تیپ قدس منصوب شد و ماه این مسئولیت را به عهده داشت . در همین ایام طی یک ویژه از پا شد. 🍃⚘🍃
به خاطر اين در انجام و از طرفي سردار محمد نصراللهي (معاونت وقت ستاد لشكر) در منطقه ي والفجر8  در تاريخ 6/12/64 ، ستاد لشكر 41 ثارالله هم به ایشان سپرده شد. 🍃🌷🍃 پس از سال حضور مداوم در و از تمام و هاي دنيوي و نفس در مرداد ماه سال64# به سرزمين وحي رفت. 🍃🌷🍃 جواني خ خلق و بود . در بسيار پوش و كمتر نو مي پوشيدو هميشه سعي مي كرد كهنه و ساله خود را استفاده نماید. 🍃🌷🍃 در به و مثال بود. در هايش كساني كه به ديدارشان مي رفت و بودند. (هر چند مرخصي هاي ایشان بسيار كوتاه بود) از 72# ساعت. 🍃🌷🍃 در سن سالگي يعني در مهر ماه سال 1363# ازدواج کرد در شب اول ازدواجش مقدس را بر تن کرد و گفت واقعي من آن روزيست كه با همين و به برسد. 🍃🌷🍃
سید مصطفی علمدار رئیس دانشگاه علوم پزشکی مازندران در امور بود. و «سید مجتبی علمدار» هم ایشان هستند 🍃🌷🍃 {یاد با ذکر یک شاخه گل صلوات 🌷} 🍃🌷🍃 سال 1360# اولین بار به مریوان رفت، آن  موقع ۱۵ بود آنجا با نیروهای بعثی نبود، جنگ با گروهک های ضدانقلاب بود. 🍃🌷🍃 افرادی که بیشتر گرایش به جریان چپ کمونیستی داشتند، تحت عنوان کومله و دموکرات شعارشون نجات خلق کُرد بود ولی ماهیت شان مزدور ارتش بعث عراق بودند، ایشان  120 آنجا بود. 🍃🌷🍃 چون سنش بود،پدرش راضی نبود که به برود، چون به ایشان علاقه خاصی داشت، می گفت هست، از یک خانواده که نباید نفر باشند. 🍃🌷🍃 ایشان  در جواب گفت هر کس به می کنه،آن دنیا برای خیر به من و دهند، به بیشتر شباهت به داشت تا شدن. 🍃🌷🍃 خانواده ایشان  یک خانواده و بود، پدر و مادرش کاملاً شرایط را درک می کردند، شده خودشان بودند، وقتی خمینی را خود می دانستند، می بایست در هم می دادند. 🍃🌷🍃
به خاطر اين در انجام و از طرفي سردار محمد نصراللهي (معاونت وقت ستاد لشكر) در منطقه ي والفجر8  در تاريخ 6/12/64 ، ستاد لشكر 41 ثارالله هم به ایشان سپرده شد. 🍃🌷🍃 پس از سال حضور مداوم در و از تمام و هاي دنيوي و نفس در مرداد ماه سال64# به سرزمين وحي رفت. 🍃🌷🍃 جواني خ خلق و بود . در بسيار پوش و كمتر نو مي پوشيدو هميشه سعي مي كرد كهنه و ساله خود را استفاده نماید. 🍃🌷🍃 در به و مثال بود. در هايش كساني كه به ديدارشان مي رفت و بودند. (هر چند مرخصي هاي ایشان بسيار كوتاه بود) از 72# ساعت. 🍃🌷🍃 در سن سالگي يعني در مهر ماه سال 1363# ازدواج کرد در شب اول ازدواجش مقدس را بر تن کرد و گفت واقعي من آن روزيست كه با همين و به برسد. 🍃🌷🍃
علی اکبر شیرعلی فرزند محمد از شهدای مدافع حرم استان خوزستان است که به عنوان سومین فرزند در روز حضرت اکبر(ع)🌷 در شهر آغاجاری دیده به جهان گشود. 🍃🌷🍃 این در دوران کودکی دو سال به مهدکودک رفت و پس از آن راهی مدرسه شد. به گفته مادر در دوران کودکی خیلی بود ولی از همان کودکی زیر بار نمی رفت و اگر کسی به دیگری می گفت از می کرد. 🍃🌷🍃 علی اکبر شیرعلی در تاریخ ۱۷ ماه سال ۱۳۹۴# به همراه تن دیگر از حرم در به فیض آمد و شد. 🍃🌷🍃 پاک اکبر شیرعلی به همراه هادی‌ نژاد آغاجاری و ایوب رحیم پور از امیدیه با استقبال حسن شاهوارپور، سپاه (عج)♡خوزستان،  محسن حیدری، مردم خوزستان در خبرگان رهبری و جمعه موقت اهواز و از ، و به منتقل شد. 🍃🌷🍃 {یاد عزیز با ذکر یک شاخه گل 🌷} 🍃🌷🍃
می گه علاقه شدیدی به خوردن داشت و کلا جزء بود که می خورد. روزی گیر پاکسازی بودیم و گه گداری هم تکفیری ها باهامون می شدن و تو این مدت اکبر مونده بود. 🍃🌷🍃 در به ای رسیدیم که همه چای و آماده بود و خونه نکرده بود کنه با خوشحالی صدا زدم بدو بیا اینجا ببین برات کرده، هوا هم خیلی بود. وقتی اومد داخل اتاق، داشتم یه پتو در می آوردم بندازم رو خودم که با یه حالت خاصی گفت: آقا رضا، مردم رو شاید ، شونم ان شاء الله می گردن و هم جون می کنن. من که از شدت داشتم به خودم می لرزیدم و می کردم فقط.  🍃🌷🍃 روایتی از مدافع حرم علی اکبر شیرعلی
در آن زمان کاشانی به شدت شده بود و در وضعیت قرار داشت.هر کس با می‌گرفت در مظان بود. اما اسماعیل هیچ ای که به خاطر با کاشانی از طرف مورد قرار بگیرد. 🍃🌷🍃 بعد از کاشانی نیز اسماعیل در او داشت و توسط او به عبدالعظیم(ع)🌷 منتقل شد. 🍃🌷🍃 از آنجا که اسماعیل بزرگ از جمله اتفاقیون بود، و برای پیکر کاشانی از آن کرده بود. در آن اسماعیل یک بزرگ دیگر هم داد. 🍃🌷🍃 مردم زیادی از نقاط مختلف و به خصوص از کاشان به تهران آمده بودند تا در تشییع شرکت کنند. یک نیاز بود تا از آنها شود. چون خیلی‌ها از راه دوری آمده بودند مسئله خورد و خوراک آنها مطرح بود.
شهادت شهید سجاد مرادی🍃⚘🍃 با رفقایش اکثر شب‌ها شهدا بودند، در اوج جوانی رفیق و دوست خود یعنی مرحوم مجید امین الرعایا را که‌ حافظ قرآن بود و در راه مسابقات قرآن مشهد در اثر سانحه تصادف درگذشت را از دست داد.‌‌ آن موقع بود که وصیت نامه‌ای نوشت و به دوستان گفت من زیاد زنده نمی‌مانم؛ در جوانی خواهم رفت. وصیت نامه را نزد برادر مجید امین الرعایا گذاشت. 🍃⚘🍃 علاقه خاص به نظام اسلامی، انقلاب، امام و شهدا و مهم‌تر از همه رهبر انقلاب سبب شد تا در سال 1381 جذب سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شود. 🍃⚘🍃 که یکی یکی شدند 🍃⚘🍃 در یکم بهمن 1381 لباس سبز پاسداری بر تن کرد، لباسی که از عشق و علاقه خاصی به آن داشت. با دیپلم وارد دانشگاه افسری امیرالمومنین (ع)⚘ اصفهان شد و آنجا دوستان زیادی پیدا کرد، رفقایی که از نسل آنها زیادی خونشان حرم ریخته شد. 🍃⚘🍃 محسن حیدری از مدافع حرم لشکر 8 نجف اشرف بود که وقتی شد خودش گفت من در دانشکده با او دوست بودم. سجاد حبیبی هم یکی دیگر از این رفقاست که یک هفته بعد از به رسید. 🍃⚘🍃 مدتی در تهران دوره دید و بعد از آن وارد لشکر عملیاتی 14 امام حسین (ع)⚘ شد. در لشکر 14 نیز با زیادی دوست شد. مسلم خیزاب، علی شاهسنایی، سید یحیی براتی، مرتضی زارع، حسین رضایی که همگی در کنار و یا با روز فاصله به رسیدند. 🍃⚘🍃
سید مصطفی علمدار رئیس دانشگاه علوم پزشکی مازندران در امور بود. و «سید مجتبی علمدار» هم ایشان هستند 🍃🌷🍃 {یاد با ذکر یک شاخه گل صلوات 🌷} 🍃🌷🍃 سال 1360# اولین بار به مریوان رفت، آن  موقع ۱۵ بود آنجا با نیروهای بعثی نبود، جنگ با گروهک های ضدانقلاب بود. 🍃🌷🍃 افرادی که بیشتر گرایش به جریان چپ کمونیستی داشتند، تحت عنوان کومله و دموکرات شعارشون نجات خلق کُرد بود ولی ماهیت شان مزدور ارتش بعث عراق بودند، ایشان  120 آنجا بود. 🍃🌷🍃 چون سنش بود،پدرش راضی نبود که به برود، چون به ایشان علاقه خاصی داشت، می گفت هست، از یک خانواده که نباید نفر باشند. 🍃🌷🍃 ایشان  در جواب گفت هر کس به می کنه،آن دنیا برای خیر به من و دهند، به بیشتر شباهت به داشت تا شدن. 🍃🌷🍃 خانواده ایشان  یک خانواده و بود، پدر و مادرش کاملاً شرایط را درک می کردند، شده خودشان بودند، وقتی خمینی را خود می دانستند، می بایست در هم می دادند. 🍃🌷🍃
شاید خیلیها چمران را در این عکس دیده اند اما آن کنار دستش رو ندیده اند و نام و یادی از علیرضا مالمیر نکرده اند.☝️☝️ بسیجیهای کم سن و سالی که کنار این مردان پولادین به مردی رسیدند. یکی از آن بسیجی ها این نوجوان است که شهید چمران ، به کتف نشسته و رو هم سر بالا گذاشته است. کمتر کسی است که این فرد را میداند. 😔 این جوان بسیجی علیرضا مالمیر است ، بچه محل ما بود. ی شهدا یا همان محله ی اقدسیه😔 جوانان زیادی از محله ی ما جبهه رفته بودند و شهید شده بودند ، مالمیر هم یکی از آنها بود.😔 پسر شاخ شمشاد پری خانم ، همسایه مون بود که خیلی هم بچه ی شر و شلوغی بود که همه ازش حساب میبردیم. علیرضا جزو اولین رزمنده های محله مان ، شهر ری بود و خیلی شجاع بود. دلاور و نترس بود که جزو یاران نزدیک چمران شد. هر کجا درگیری سخت و سینه به سینه با دشمن بود ، علیرضا اون جا حاضر بود. علیرضا ١٩ سالش بود که بالاخره مزد مجاهدتش رو گرفت و دربهار سال ۶۰ و تنها روز قبل از شهادت شهید چمران در درگیری نزدیک با دشمن در منطقه ی سوسنگرد به رسید.
مزار علیرضا در قدمی فرمانده اش هست ، شهید چمران در قطعه ی ٢۴ گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها. علیرضا خیلی مظلوم بود و مظلومانه به شهادت رسید و مزارش هم غریبانه هست ان شاءالله روزی مزار دوست عزیزم هم زیارتگاه همه شود.😔 سرانجام شهید علیرضامالمیر هم در ۲۶ اردیبهشت ماه ۱۳۶۰ روز قبل از شهادت دکتر چمران ، در منطقه ی سوسنگرد ، در درگیری با دشمن به آرزویش که همانا شهادت بود رسید.